نيز مشاهده كرد. ب. تفسير دوم در اين ديدگاه بر آن است كه ترس و هراس
و ناتوانى انسان در برابر نيروهاى طبيعى به خدا آفرينى انجاميده و منشأ دين همين
است (آينده يك پندار 247- 238). از آموزههاى
اسلامى مىتوان ردّى بر اين ديدگاه بيرون كشيد: الف. چنين نيست كه همواره رويارويى
با نيروهاى طبيعى، انسان را به ترس و عجز اندازد؛ بلكه بيشتر بدو شجاعت و استوارى
و پايدارى مىبخشد (آل عمران/ 146؛ بحار الانوار، 67/ 130). ب. به فرض كه علّت گرايش به دين، ترس و عوامل روانى
باشد، نمىتوان بدين نتيجه رسيد كه خدا و تعاليم دينى، توهّم محضاند؛ زيرا شايد
باور به چيزى باطل باشد؛ ولى خود آن چيز بر حق باشد. ج. اينكه پدر سلطهاى بر
خانواده دارد و اين موجب شده است باورهايى درباره او پديد آيد و آن گاه به باورهاى
دينى دامان زده است، در انديشه يهودى و مسيحىِ «پدر آسمانى» ريشه دارد. چنين
آموزهاى اساساً در تعاليم اسلامى پيدا نمىشود.
3.
ديدگاه اقتصادى:
اين
ديدگاه در حقيقت به ديدگاه جامعهشناختى بازمىگردد؛ ولى نظر به اهمّيّت آن،
مستقلّانه آمده است. بنابراين ديدگاه، دين محصول از خود بيگانگى انسان است (ماركس و ماركسيسم، 30 و 31) كه ريشه در شرايط
زندگى اجتماعى و تضادهاى طبقاتى دارد. در حقيقت، دين دستاورد و معلول وضعيّت
اقتصادى طبقات جامعه است. بدين سان، اگر اختلاف طبقاتى جامعه از ميان برود، دين
نيز از ميان خواهد رفت (نقدى بر ماكسيسم،
89- 84). ديدگاه اقتصادى با چالشهايى جدّى رو به رو است و ايرادها و نقضهاى
متعدّدى بر آن وارد است. از جمله آنكه: الف. آنچه طرفداران اين ديدگاه به صورت عام
به دين نسبت مىدهند، در آيين اسلام يافته نمىشود (ماركسيسم
و مذهب، 15). تعاليم اسلامى همواره از طبقات زيرين جامعه حمايت مىكنند و
زورگويان و سرمايهداران دنياپرست را بر نمىتابند (قصص/ 5).
ب.
اين ديدگاه در مقام عمل نتوانسته است با طرد دين، جامعه را به سوى عدالت اجتماعى
راه نمايد. نظامهاى سياسىِ پيرو اين ديدگاه، با نظامهاى سرمايهدارى كنار
آمدهاند و به اختلاف طبقاتى دامن زدهاند (پايان
عمر ماركسيسم، 17).