خير! ما الآن شكست خوردهايم و نيروهايمان دارند برمىگردند و اضافه كردند كه اين مقدار كشته داده و اين مقدار تانك دادهايم و اگر به همين ترتيب پيش برود تا عصر منهدم مىشويم. اين در حالى بود كه تا يك ربع پيش از اين به ما خبر پيشروى مىدادند.
آقاى هاشمى و يا شايد هم شهيد رجايى نزد بنىصدر رفتند تا قضيه را از او بپرسند. مدتى گذشت و نيامدند. بعداً معلوم شد كه همزمان با آنان، تعدادى از فرماندهان ارتش هم آمده بودند تا خبر شكست را بدهند. همچنين معلوم شد كه براى انجام اين عمليات به هيچوجه با سپاه هماهنگى نشده و خودسرانه كار را انجام دادهاند و به اين مرحله رساندهاند و در دامى كه دشمن برايشان تدارك ديده بود، افتادهاند. آن روز به خطوط مقدم رفتيم و شاهد تلخترين روز جنگ بوديم كه نيروهايمان با سرافكندگى عقبنشينى مىكردند. [1]
مخالفتهاى بنىصدر با حضور مقام معظم رهبرى در جبهه و طرحهاى عملياتى ايشان از ديگر خيانتهاى او بود. بنىصدر مىدانست كه حضرت آيةاللّه خامنهاى با دلى مملو از عشق به اسلام و ميهن به جبهه آمده است، امّا با وجود اين سعى داشت كه با ايشان كمتر رابطه برقرار كند و هرگاه ايشان بنا به ضرورت از او كمكى براى رزمندگان مىخواست، وى به اشكال مختلف از زير بار آن شانه خالى مىكرد. معظمله در اينباره مىفرمايد:
بنىصدر در يك سفرى كه به عينخوش كرد در مصاحبهاى گفت: من در عينخوش هستم و عينخوش دست ما است. بعد كه بنىصدر از آنجا خارج شد، به فاصلۀ يكى دو ساعت عراقىها آنجا را گرفتند. ايشان هم با وجود اينكه به آنجا رفته بود، كارى نكرد كه نيروهاى آنجا استحكام بيشترى پيدا كنند. . . .