نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 67
شهيدان كربلا است. در چگونگى پيوستن وى به كاروان حسينى ميان مورّخان اختلاف است، برخى گفتهاند: ابوالشعثا همراه عمرسعد از كوفه به كربلا آمد و آنگاه كه او پيشنهادهاى امام حسين عليه السلام را رد كرد از لشكرش جدا شد و به سپاه امام عليه السلام پيوست و با آن حضرت بود تا در ركابش به شهادت رسيد. «1» برخى ديگر آوردهاند كه ابوالشّعثا از كوفه بيرون آمد و پيش از رسيدن سپاه حرّ به امام حسين عليه السلام در ميان راه به امام عليه السلام پيوست. «2» پس از مقاومت حضرت عليه السلام در برابر سپاه حرّ، كه قصد بردن وى به كوفه را داشت، دو گروه به نينوا رسيدند. در اين هنگام سوارى مسلح و كمان به دوش بر اسبى اصيل از سوى كوفه پديدار شد. همگى ايستادند و منتظر وى ماندند. سوار كه رسيد، به حرّ بن يزيد و يارانش سلام كرد ولى به امام حسين عليه السلام و يارانش سلام نكرد. آنگاه نامه ابنزياد را به حرّ داد؛ كه در آن چنين نوشته بود: «وقتى فرستادهام آمد و نامهام را براى تو آورد، حسين را در صحرايى خشك فرود آر. به فرستادهام فرمان دادهام كه از تو جدا نشود تا خبر اجراى فرمانم را بياورد. والسلام.» حرّ، پس از خواندن نامه گفت: «اين نامه امير عبيداللَّه زياد است كه به من فرمان داده است، شما را در همان جا كه نامه به من مىرسد متوقف كنم و اين فرستاده اوست كه تا اجراى فرمان از من جدا نخواهد شد. ابوالشّعثا با نگاهى به فرستاده عبيداللَّه زياد بانگ زد: آيا تو مالك بن نُسير بَدّى نيستى؟ گفت: چرا. چون وى نيز از قبيله كنده بود. ابوالشعثا گفت: مادر به عزايت بنشيند؛ چه خبر آوردهاى؟ گفت: چيزى نياوردهام جز آنكه از پيشوايم فرمان برده و به بيعتم وفا كردهام! ابوالشّعثا گفت: عصيان پروردگار كردى و با اطاعت از پيشوايت خود را به هلاكت افكندى و ننگ و عار و افتادن در آتش را به جان خريدى، خداى عزّوجل گويد:
نام کتاب : پژوهشى پيرامون شهداى كربلا نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 67