responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 96
اهل حق
نام فرقه اى است كه در قرن هفتم هجرى در منطقه كردنشين غرب ايران مجاور كشور عراق شكل گرفت. اهل حق و يارسان دو نام مشهور براى اين فرقه است ، ولى با الفاظ ديگرى نيز همچون طايفه سان ، طايفه ، يارستان ، على اللهى ، درويش گورانى (شناخت فرقه اهل حق ، ص 18) ، آيين حق ، آيين حقيقت و دين حقيقت (حق الحقايق ، ص 315 ، 317 ، 420) از اين فرقه ياد مى شود. يارسان بنا به قولى مخفف يارستان و به معناى ياران حق است (سرسپردگان ، مقدمه ، ص 10) و به قولى ديگر مركب از دو كلمه يار (به معناى دوست و صحابه) و سان (به معناى شاه و سلطان) است كه روى هم به معناى پيروان و ياران سلطان اسحاق مى باشد (نامه سرانجام ، ص 22).
نامى از اين فرقه به طور خاص در كتب معروف فرقه شناسى و اديان به ميان نيامده است و از آن جا كه تا اين اواخر اهل فرقه ، عقايد خود را سرّ مگو دانسته و از افشاى آن خوددارى مى كردند ، اطلاعات مستند و جامعى از عقايد و آداب آنها در دست نبود. به سبب عدم تدوين و طبع و نشر منابع اصلى فرقه و اختلاف نسخه هاى خطى ، حتى اكثر جماعت اهل حق هم از مبانى آيين خود بى اطلاع بوده و بين خاندان هاى مختلف اهل حق نسبت به برخى اعتقادات و آداب و مناسك اختلاف هست (برهان الحق ، ص 568ـ 569).
خاستگاه مسلك اهل حق ، منطقه كردستان است ، مؤسّس فرقه يعنى سلطان اسحاق از منطقه كردستان عراق مى باشد كه به منطقه كردنشين ايران مهاجرت كرده و در همان جا از دنيا مى رود. ساير پيشوايان فرقه عموماً از اهالى غرب ايران ، و اسامى آنها نيز كردى ، گورانى و يا لرى است ، شش تن از هفتن يعنى غير از على (عليه السلام) كه به زعم آنها خدا در آنها حلول كرده ، همگى از اهالى كردستان و لرستان مى باشند ، كتب مذهبى ( " كلام ها " و " دفاتر " ) فرقه و اصطلاحات مذهبى آنها به زبان كردى اورامانى و گورانى و لكى است (سرسپردگان ، ص 117ـ 118 ; حق الحقايق ، مقدمه مصحح ،ص شش و هشت) و در بعضى متون مقدس آنها از مسلك اهل حق به آيين كردان تعبير شده است (نامه سرانجام ، ص 582).
در عصر حاضر پيروان اهل حق عمدتاً در استان كرمانشاه (شهرهاى قصرشيرين ، سر پل ، كرند ، صحنه و مناطق ذهاب ، بيوه نيج ، ماهيدشت و هليلان) ساكن هستند. بيشتر افراد ايل گوران و غالب سنجابى ها و عده اى از ايلات كلهر و زنگنه هاى كندوله و ايلات جلالوند از اهل حق هستند. تعداد كمترى در منطقه لرستان و كمتر از آن در ساير نقاط ايران پراكنده اند. شهرهاى عراقى هم مرز ايران و ايالات شرقى و كردنشين تركيه نيز مأواى افرادى از اين فرقه است (حق الحقايق ، مقدمه مصحح ، ص شش ـ نه).
مهم ترين متن دينى اين فرقه كلام خزانه يا سرانجام نام دارد كه در نظر غالب اهل حق در حكم وحى منزل ، و تعليمات آن كامل و بالاترين سند مسلكى و حاكم بر جميع شئون زندگانى اهل حق ها است و مراسم و تشريفات مذهبى و دعاهاى يارسان از آن سرچشمه گرفته است. كلام خزانه ، مجموعه كتاب ها و رساله هايى است كه در قرن هفتم و هشتم هجرى توسط رهبران و بزرگان اهل حق تدوين شده و داراى شش بخش يا جزء است (نامه سرانجام ، ص 20ـ 21):
1. بارگه بارگه: شامل 72بند است كه توسط 72 پير سروده شده و درباره فرود آمدن بارگاه هاى ذات الهى ، و گردش ارواح فرشتگان در پيكره پيامبران و پادشاهان و سرداران ايران مى باشد (دانشنامه نام آوران يارسان ، ص 15).
2. دوره هفتوانه: غالباً از قربانى و ادعيه و گشت و گذارهاى ارواح در هفت طبقه آسمان و خلقت فرشتگان و برگزارى جم ها در روز ازل حكايت مى كند (نامه سرانجام ، ص 192ـ 193).
3. گليم و كول: به معناى گليم به دوش و پشمينه پوش ، در باره مجاهدت هاى پير بنيامين در مهاجرت به يمن است (همان ، ص 311ـ 313).
4. دوره چهلتن : از آفرينش چهل تن از فرشتگان گزارش مى دهد كه در ازل براى رازدارى آفريده شده اند و در قرن هشتم هجرى در پيكره چهل تن تجلى كرده ، مردم را به توحيد دعوت كرده اند (همان ، ص 390).
5. دوره عابدين: شامل مناجات هاى عابدين جاف است كه از احوال صالحان و گناهكاران پس از مرگ هم صحبت مى كند (همان ، ص 492).
6. خرده سرانجام: مربوط به آداب و مناسك است مثل برگزارى جم ، جوز شكستن و سر سپردن ، نامگذارى كودك ، ازدواج ، دعاى غسل و تلقين ميت (دانشنامه نام آوران يارسان ، ص 16).
اهل حق و اسلام: در نسبت و پيوند آيين اهل حق با اسلام و فرقه هاى اسلامى دو گرايش عمده در پيروان اين فرقه وجود دارد: دسته اى با اصرار ، خود را مسلمان شيعه دوازده امامى (برهان الحق ، ص 10) و از سلاسل عرفاى شريعت محمدى (صلى الله عليه وآله وسلم) (همان ، ص 6) و تابع احكام قرآن (همان ، ص 139) مى دانند (كه در اين مقاله از آنها با عنوان دسته اول ياد خواهيم كرد). در مقابل ، دسته ديگر اهل حق را آيينى مستقل (گنجينه يارى ، ص 1ـ4 و 128 به نقل از اطلاعيه دراويش پيرو نور على الهى ضميمه كتاب: اهل حق ، تاريخچه ، عقايد ، فقه ، ص 235) مى دانند (كه از آنها با عنوان دسته دوم ياد خواهيم كرد). دسته دوم مى گويند افرادى كه در جامعه اهل حق به دنيا مى آيند اهل حق اند و شريعت و طريقت و معرفت را در جامه هاى قبلى گذرانده اند و در اين جامه (جسم) ديگر ملزم به اجراى فرايض شرعى نيستند ... تا به روز حشر و باقى ، به جز راه و رسم يارى ، گرويدن به هر مذهب و مسلك غيرى ، محكوم و مردود است ... اهل حق تابع دستورات سرانجام پِردى وَرى است... يك فرد اهل حق با داشتن شارب و سه روز روزه و به جا نياوردن سنت قرآن و در عين حال كه تابع دستورات سرانجامى است اگر ادعاى مسلمانى كند استغفراللّه كفر گفته است (بيان الحق ، قادر طهماسبى كرندى ، ص 44 و 104 و 111ـ 112 و 141 به نقل از اطلاعيه) و به صراحت از تناسخ و وحدت وجود (انسان خدايى) دفاع مى كنند (همان ، ص 3). دسته اول از اين كه آنها را على اللهى مى خوانند ناراحتند و آن را نشانه جهل قائلين مى دانند ; با اين استدلال كه اهل حق در قرن هفتم و فرقه على اللهى در قرن اول هجرى تأسيس شده است. على اللهى ها به خلاف اهل حق به ساير امامان شيعه معتقد نيسنتد و سير تكامل گردش مظهرات ، سر سپردن و پير و دليل داشتن را منكرند و خدايى غير از على (عليه السلام تصور نمى نمايند (برهان الحق ، ص 643ـ 644). اختلاف صاحبان اين دو گرايش حتى به صدور اطلاعيه در تكفير همديگر منجر شده است (اهل حق تاريخچه ، عقايد ، فقه ، ص 226ـ 240).
مؤسس ، شخصيت ها ، و مقدسات اهل حق: بنا بر متون اهل حق ريشه عقايد اين مسلك به عالم اَلست اولين دوره از ادوار سه گانه خلقت ، قبل از دوره شريعت پيامبر خاتم (صلى الله عليه وآله وسلم) و دوره آخرالزمان كه از زمان على (عليه السلام) آغاز شده است برمى گردد (برهان الحق ، ص 16و 19) و اين عقيده به صورت سرّ نزد پيامبران و دوازده امام و اولياى الهى دست به دست گشته تا در قرن هفتم يا هشتم هجرى توسط سلطان اسحاق (سلطان سهّاك يا صهّاك) آشكار شد و وى مراسم شرط و اقرار يارانش به مفاد اين عقايد و آداب را در كنار پلى منعقد كرد كه در روستاى محل زندگى خود بعد از هجرت (روستاى شيخان) بر روى رودخانه سيروان (شمال شرقى ناحيه گوران) ساخته بود (اين پل هم اكنون بسيار مقدس است و به پل صراط تعبير مى شود كه ارواح نيكان و بدان موقع گذشتن از آن از هم شناخته مى شوند). به همين جهت سلطان اسحاق را مؤسس مسلك اهل حق ، و اركان آن را به زبان كردى اورامانى بيابَس (بياوبس) پِردى وَرى مى خوانند (بيابس يعنى شرط و پيمان و پردى ور يعنى اين طرف پل) (برهان الحق ، ص 41ـ 43 و 295 ; دانشنامه نام آوران يارسان ، ص 14 و 18).
ولادت سلطان اسحاق را مختلف ذكر كرده اند: 612ق (حق الحقايق ، ص 426) ، 675ق (نامه سرانجام ، ص 16) ، 671 ق ، 445ق ، 528ق (دانشنامه نام آوران يارسان). محل تولد وى روستاى برزنجه ناحيه شهرزور از بخش حلبچه سليمانيه استان كركوك عراق است. پدرش شيخ عيسى ، و مادرش خاتون دايراك رمزبار (رمزيار ، رزبار ، رضبار) نام داشت. براى تحصيل به شهر زور رفت كه اكثريت آنها شافعى مذهب بودند ولى عده اى از غلات نُصَيريه نيز در آن جا فعاليت مى كردند. علاوه بر تحصيل نزد عالمان شافعى از جمله ملاالياس شهرزورى با نصيرى ها هم رابطه داشت (نامه سرانجام ، ص 16). وى كه ابتدا سنى مذهب بود به سبب ارتباط با نصيرى ها در شهر زور و سفرى كه به تركيه محل رشد نصيريه ـ داشت ابتدا شيعه شده و سپس جذب طريقه صوفى جنبلايى مى شود (اهل حق ، ص 171). وقتى به برزنجه برمى گردد برادرانش با وى به مخالفت برمى خيزند و مجبور به ترك آن جا مى گردد و به روستاى شيخان در منطقه اورامان از توابع شهرستان پاوه در استان كرمانشاه هجرت مى كند و تا آخر عمر همان جا مى ماند. آرامگاه وى كنار رودخانه سيروان جنوب جاده پاوه به نوسود قرار دارد ( دانشنامه نام آوران يارسان ، ص 102).
اهل حق اولين تجلى كامل ذات خدا را در على (عليه السلام) و دومين تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مى دانند ، و گاهى اسحاق را دون يا مظهر على (عليه السلام) خوانده و آن دو را برابر دانسته اند (حق الحقايق ، ص 29 ; برهان الحق ، ص 405) امّا گاهى اسحاق را از آن جا كه جامه اش بعد از على (عليه السلام) بوده ، كامل تر از على (عليه السلام) مى دانند (آثار الحق ، ج1 ، ص 537).
مشاهير اولياى مسلك اهل حق قبل از سلطان اسحاق عبارتند از: 1. بُهلول ، كه وى را پسر عم هارون الرشيد و از اصحاب خاص امام صادق (عليه السلام) دانسته اند ; 2. شاه فضل ولى ، در اواخر قرن سوم هجرى ; 3. بابا سرهنگ ، در قرن چهارم ; 4. مبارك شاه ، ملقب به شاه خوشين در قرن چهارم و بعد از وفات بابا سرهنگ ; 5. بابا ناعوس (نااوس ، ناووس) از اكراد ايل جاف كردستان ، بين قرن پنجم و ششم (برهان الحق ، ص 28ـ 40).
جيحون آبادى از فردى به نام نُصَير ياد مى كند كه غلام حضرت على (عليه السلام بوده و اولين فرد بعد از اسلام است كه سرّ مگو كه نزد على (عليه السلام) بود بر او فاش شد (حق الحقايق ، ص 239) در سرودهاى دينى اهل حق هم تشويق به دين نُصَيرى (اهل حق) شده است ، و تعبير به دين و آيين يارى هم مى تواند ريشه در همين امر داشته باشد (اهل حق ، ص 162ـ 163).
سلطان اسحاق ياران خود را در 12طبقه در طول هم دسته بندى كرد: 1. هفتن ; 2. هفتوانه ; 3. هفت نفر قَوِّل طاس ; 4. هفت هفتوانه ; 5. چهل تن ; 6. چهل چهل تنان ; 7. هفتاد و دو پير ; 8. نود و نه پير شاهو (شاهو محلى است جنب اورامان جزو استان كرمانشاه) ; 9. شصت و شش غلام كمربند زرين ; 10. هزار و يك غلام خواجه صفت ; 11. بى وَر هزار (ده هزار) غلام ; 12. بى ون غلام يا بى ون هزار غلام (هزارهاى بى شمار) (برهان الحق ، ص 45ـ 47). در روايت ديگرى اين تقسيم ، هشت گانه است (با حذف موارد 6 و 8 و 10). هفتن و هفتوانه از سايرين مقرب و مقدم اند و آسمان ها به هفتن ، و زمين ها به هفتوان سپرده شده و به تعداد آنها خلق گرديده اند. اين دو دسته و هفت سردار و قوّلطاسيان (جمعاً 28 تن) اشرف مخلوقات هستند (سرسپردگان ، ص 26ـ 27).
اهل حق پنج چيز را در عرض هم مقدس مى شمارند: 1. بيابس ، اعم از ساج نارى و پردى ورى. بيابس ساج نارى عهد و پيمانى است كه در محضر خورشيد بسته شده. در اين پيمان ، خداوند با هفتن شرط كرده كه در طول عمر عالم هر يك از جسدى به جسد ديگر درآيند و مردم را ارشاد و رهبرى كنند (برهان الحق ، ص 43ـ 44 ; اهل حق ، ص57) ; 2. كلام سرانجام ، كه به عقيده اهل حق شيره و جوهر بطون حقيقى قرآن است (برهان الحق ، ص 572) و كلام ساير بزرگان اهل حق ; 3. جم و جمخانه (جمع و جمع خانه) يعنى اجتماع جماعت اهل حق براى عبادت و اذكار و اوراد اختصاصى ; 4. آنچه در جمخانه به عنوان نذر و طبق قانون اهل حق بر آن دعا خوانده شده است (سرودهاى دينى يارسان ، ص152ـ 161) ; 5. شرط و اقرار يا همان عهد و ميثاق و بيعت (برهان الحق ، ص 26ـ 27).
عقايد اهل حق: اهل حق آيين و مسلك خود را عصاره و حقيقت همه شرايع گذشته مى دانند. به زعم آنها ، قرآن در اصل 32جزء بوده كه 30 جزء موجود ، فرع دين است و دو جزء ديگر ، اصل آن. و آن اصل كه سرّ مگو است در سينه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مانده و براى عموم فاش نشده بلكه سينه به سينه از امامان به حضرت مهدى (عج) رسيده و آن حضرت اين سرّ را كه فرقان نام گرفت به زبان كردى بيان كرده است (حق الحقايق ، ص 201ـ 202و گنجينه يارى ، ص 128ـ 130).
نزد اهل حق كمال معنوى چهار مرحله دارد: شريعت ، طريقت ، معرفت و حقيقت. با شريعت اسلام مرحله اول ختم شد ، طريقت يعنى آن كه با ولايت على (عليه السلام به مسلك اهل حق درآيند ، با اطاعت از اولوالامر آنان كه به مقام مظهريت و مشيّت رسيده اند كه مصداق اتم آن سلطان اسحاق است به مقام معرفت برسند ، و آن گاه در مرحله چهارم حق و حقيقت را دريابند تا كمال را در وصال و بقا را در فنا ببينند. به اين ترتيب دوره طريقت و معرفت در ولايت على (عليه السلام) طى شد ، و ظهور سلطان اسحاق آغاز پيدايش مرحله حقيقت شد (برهان الحق ، ص 7ـ15 و 404ـ 405). از همين رو شريعت را پوست و صدف ، و آيين اهل حق را مغز و دُرّ صدف مى خوانند (حق الحقايق ، ص 20) ، عصاره بطون حقيقى قرآن را در كلام سرانجام (برهان الحق ، ص 572) و دستورات سلطان اسحاق را تكامل يافته شريعت محمدى مى دانند (نگاهى گذرا به تاريخ و فلسفه اهل حق ، ص192).
حلول و غلوّ: حلول ظهور ذات خداوند در صورت انسان يكى از اساسى ترين باورهاى اهل حق است و به همين جهت آنها را ملحق به فرقه هاى غالى كرده اند. تفاوت آنها با على اللهى ها اين است كه آنها حلول را اختصاص به على (عليه السلام) مى دهند ولى اهل حق همه بزرگان خود مثل بهلول ، شاه فضل ، باباسرهنگ ، شاه خوشين ، باباناووس ، سلطان اسحاق ، شاه ويسقلى (قرمزى) ، محمد بيگ (لرستانى) و خان آتش يا آتش بيگ و... را مصداق آن مى دانند (نامه سرانجام ، ص 126ـ 195 ; برهان الحق ، ص 643ـ 644). به گفته اهل حق على (عليه السلام) خالق زير و زَبَر و خداوند دو سرا است و اگر هم خداى ناپيدايى وجود داشته باشد سجده براى خداى موهوم بى معناست (حق الحقايق ، ص 49ـ 50). پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از اين كه به معراج مى رود متوجه مى شود كه على (عليه السلام) همان ذات پروردگار است و از او طلب عفو مى كند كه او را نشناخته است و على (عليه السلام) از او مى خواهد كه اين راز را فاش نكند (همان ، ص 204ـ 205).
البته مظاهر خداوند در يك رتبه نيستند ، بلكه بعضى را ذات بشر و برخى ديگر را شاه مهمان گفته اند. ذات بشر وقتى است كه ذات حق در مظهرى مخصوص به خود ظهور كند مثل حضرت على (عليه السلام) و سلطان سهاك ، اما اگر به اشخاصى كه ذات و مظهر عليحده اى مادون مقام حق دارند به طور موقت تجلى كند آنان را شاه مهمان گويند ، مثل اين كه ذات سلطان سهاك كه خداوند است بر يكى از هفتنان مهمان گردد (برهان الحق ، ص 633).
با توجه به اجماع مسلمين بر بطلان حلول ، دسته اول اهل حق در آثارى كه به باور برخى از محققان براى خود جماعت اهل حق نوشته نشده و مطالب آن طورى تنظيم شده كه با احكام اسلامى مغاير نباشد (سرسپردگان ، مقدمه ، ص 7) اين عقيده را تجلى و ظهور ناميده اند (برهان الحق ، ص 633) و مى گويند مقصود اين است كه جلوه ذات حق طورى جسم على (عليه السلام) را دربرگرفته و بر آن احاطه كرده كه در جسم و هيكل على (عليه السلام) جز خدا چيزى مشاهده نمى شود (همان ، ص 637) و اين در حالى است كه هم ايشان در پاسخ به اين سؤال كه آيا على (عليه السلام) ازلى و ابدى است؟ مى نويسد:...پس به اعتبار اين كه (مظهراللّه) است ذات او ازلى و ابدى خواهد بود ، و به اعتبار اين كه بشر است چنان كه ديده شد قالب تهى نمود (همان ، ص 652) در حالى كه اگر مراد از مظهر بودن ، متصف بودن به صفات خدايى باشد تلازمى با ازلى و ابدى بودن ندارد ، و اين ملازمه تنها با قول به حلول برقرار است. همچنين تقسيم تجليات و مظهرات به ذات بشر و شاه مهمان و ذات مهمان (تجلى ذات حق يا اتصال ذوات مادون حق به اشخاص مساوى يا مادون خود جهت مأموريتى به مدت موقت ) (همان ، ص 633) بدون اراده حلول از الفاظى مثل تجلى و ظهور و اتصال ، قابل تصور نيست.
غلوّ ، طرف ديگر سكّه حلول است ، زيرا حلول ذات الهى در شخص مستلزم اعتقاد به الوهيت آن شخص و عين غلوّ است. نشانه هاى غلو علاوه بر حلول در نوشته هاى اين فرقه فراوان است. آنها على (عليه السلام) را برتر از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مى دانند با اين توجيه كه نبوت پوسته ، و ولايت مغز و هسته است (برهان الحق ، ص 652). پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از سفر معراج كه به كردگارى على (عليه السلام پى مى برد ، به او سر مى سپارد و از جهلش نسبت به مقام وى عذرخواهى مى كند و شهادت مى دهد كه او اول و آخر و خداوند در ظاهر و باطن است (حق الحقايق ، ص 202ـ 205) ، سلطان اسحاق را كه دون و جامه يا مظهر على (عليه السلام است چون جامه اش بعد از على بوده ، كامل تر مى دانند (آثار الحق ، ص 537) و بعد از اعلان تعلق هر روز از ايام هفته به يكى از هفتن ، سلطان اسحاق را صاحب تجلى در همه اوقات مى دانند (برهان الحق ، ص 394ـ 395) و پردرى ور محل هجرت و دفن سلطان را قبله يارسان قرار داده اند (حق الحقايق ، ص 364). آنها همه رهبران خاندان هاى اهل حق (شامل پير و دليل) را داراى علم لدنى و محل تجلى ذات الهى مى دانند و هر دفترى كه منسوب به آنها باشد برايشان معتبر است (آيين اندرز و رمز يارى ، ص 15 به نقل از شناخت فرقه اهل حق ، ص 49) و اين در حالى است كه معصوم بودن پيامبران را انكار مى كنند (آثار الحق ، ج1 ، ص 149).
تناسخ: ركن ديگر عقايد اهل حق تناسخ است كه غالباً از آن به جامه به جامه و دون به دون ياد مى كنند (دون لغت تركى به معناى جامه است) (معرفت الروح ، ص 73 ; آثار الحق ، ج1 ، ص 325). پس از خلقت هفتن (جبرئيل و شش فرشته ديگر) از ذات الهى ، آنها از خداوند درخواست كردند كه زمين و آسمان و بندگان را بيافريند و اجابت خواست آنها مشروط به اين شد تا هر كدام هزار يا هزار و يك دون را بپيمايند (حق الحقايق ، ص 44ـ 48). هدف از تبديل اين هزار جامه ، فرصت دادن به روح انسانى براى رسيدن به كمال نهايى است (معرفت الروح ، ص 70). حداكثر ضرب الاجل براى طى مراحل كمال ، 50هزار سال (به حساب سنواتى كره زمين) است (همان) بنابراين عمر هر قالب جسمانى روح به طور متوسط پنجاه سال است و اگر در يك قالب عمر بيشتر كند در قالب ديگر عمرش كمتر خواهد شد. مناط پنجاه هزار سال ، هزار قالب بشرى است ، و نوزاد بايد بيش از 40روز عمر كند تا به عنوان يك قالب محسوب شود و اگر كمتر بود به حساب دوران سير تكامل هزار قالب بشرى نمى آيد بلكه نوعى جريمه محسوب مى شود. چنان كه اگر به علت تنزل مقام به اجسامى غير از بشر ظاهر شود ولو آن اجسام متعدد و مدت آن هم طولانى باشد به حساب سير تكامل نخواهد آمد (همان ، ص 71). روح در هر مرتبه اى كه مى ميرد موقتاً به عالم برزخ منتقل مى گردد و توقف آن در عالم برزخ براى همه يك سان نيست. در اين جامه به جامه گشتن ها جنس مذكر و مؤنث هرگز به هم تبديل نخواهند شد امّا امكان تبديل مخنّث به مذكر يا مؤنث وجود دارد (همان ، ص 73). روح يك شخص در همان زمان حياتش بدون اين كه خودش هم متوجه شود بنا بر حكمت و مصلحت يا نتيجه عكس العملى ، مى تواند به امر خدا با يك روح ديگر تعويض گردد (همان ، ص 74). و تبعيضاتى كه در زندگى مخلوق از هر حيث به ظاهر امر ديده مى شود همگى روى حساب هاى دقيق نتايج اعمال قبلى و حالى و بعدى و يا سير تكاملى هر موجودى خواهد بود (همان ، ص 75) اگر روحى در قالب بشرى اوليه توانست با جدّ و جهد و كوشش (يا تأييد الهى) به كمال برسد ، به وصال حق و حقيقت مى رسد ، و الا سير تكامل هزار عالم خود را انجام مى دهد و اگر ظرف مهلت پنجاه هزار ساله (با گردش در هزار قالب) موفق به سير تكامل هزار عالم نگرديد از فيض مرتبه نهايى كمال كه وصال حق است براى ابد محروم مى گردد و وارد بهشت يا جهنم ابدى مى گردد و جزاى نيكى اعمالش در يكى از درجات مادون مقام كمال ، به ميزان استحقاقش داده خواهد شد ، و سزاى بدى اعمالش را نيز در يكى از مراتب سافل كه درجات آن تا اسفل السافلين است خواهد يافت (همان ، ص 70ـ 72).
بيان اين جزئيات در امرى كه حسى و تجربى نيست از طرف افراد دسته اول اهل حق بدون آن كه دليلى از شرع بر آن اقامه كنند، بسيار عجيب به نظر مى رسد مگر آن كه باور كنيم آن طور كه ادعا كرده اند در تماس مستمر با خداوند بوده اند (آثار الحق ، ج1 ، ص 23) يا به درجه پيامبرى رسيده و دينى مخصوص به ايشان مرحمت شده است (همان ، ص 644ـ 646).
دسته اول اهل حق كه از استعمال لفظ تناسخ تحاشى مى كنند از سير تكامل روحى و معنوى و جامه به جامه و امثال آن استفاده مى كنند و مى گويند تناسخيون آغاز و انجام و هدف خاصى براى انتقالات نفوس قائل نيستند تا برزخ و مبدأ و معادى براى آن تصور شود و بر همين اساس پاداش و جزا را منحصر در اين دنيا و به وسيله همين انتقالات مى دانند ، در حالى كه قائلين به سير تكامل ، براى اين انتقالات حد معينى (هزار جامه) قائل شده و لذا آن را هدفدار كرده اند و جايى براى معاد و عالم آخرت و برزخ باز كرده اند (معرفت الروح ، ص 118). و واضح است كه اين مقدار تلاش نتوانسته اشكال بنيادين محذور عقلى و نقلى تناسخ مثل محذور تعلق دو نفس به بدن واحد ، و تعلق نفس واحد به دو بدن در حالت واحد ، و عدم هماهنگى بين نفس و بدن در قوه و فعليت و رجوع نفس بالفعل به مرتبه قوّه محض (گوهر مراد ، ص172ـ 175 ; كشف المراد ، ص 191 ; اسفار ، ج9 ، ص 10ـ 20 ; قواعد المرام ، ص 153 ; شرح مقاصد ، ج3 ، ص 324ـ 326) ، و روايات دالّ بر كفر كسى كه قائل به تناسخ است (بحارالأنوار ، ج4 ، ص 320) را برطرف كند (مدخل تناسخ).
آفرينش جهان و انسان: عقايد اهل حق در خصوص آفرينش ، مبتنى بر اعتقاد آنها به تناسخ است. مطابق يك روايت ، خدا ابتدا درون دُرّى بود ، سپس از دُرّ بيرون آمد و به فرمان او دُرّ پاشيده شد ، و از پاشيدگى آن دودى برخاست و آسمان و زمين و ستارگان و ماه و خورشيد و شب و روز پديد آمد ، و چون سراسر جهان آب بود آنها را يك جا گرد آورد و دريا و خشكى را از هم جدا كرد و بر روى زمين روييدنى ها و درخت هاى گوناگون روياند و در دريا ماهى ها و جانداران متنوع آفريد. پس از آن از كف دريا گوهرى بماساند و تخت خويش را پديد آورد ، و نام خود را خداوندگار نهاد. سپس بخشى از روان جاودانى خود را جدا كرد و فرشتگان و بندگانى به نام هاى هفتن و چهل تن و چهل چهل تن و هفتوانه و هفت خليفه و بى ور هزار غلام و بى ون غلام را از آن آفريد. پاسبانى زمين و آسمان را به هفتن سپرد و نگهبانى بندگان ديگر خود را به هفتوانه داد. پس از آن ، با يكى از هفت تن ، هفت طبقه آسمان را به نام هاى: لوح صدف ، عقيق ، گوهر ، دُرّ ، ياقوت ، مرجان و اَلَست سير كرد و در هر طبقه جشنى برپا مى شد و نياز درونى فرشتگان اهل آن طبقه را برآورده مى كرد و يكى از حاضرين ، خود را قربانى مى كرد و قربانى ميان حاضران تقسيم مى شد.
پس از اين گشت و گذار معنوى ، به هفتن دستور داد مشتى خاك از زمين بياورند تا آدمى را بيافريند ، خاك گريه كرد كه تاب و توان آدمى شدن را ندارد ، و بالاخره توسط فرشته مرگ ، دستور انجام شد. هفتن آن مشت خاك را خمير كرده با آب و باد و آتش آميختند ، و آن گاه خداوند آدم را آفريد. و خلقت عالم و آدم در شش دوره انجام شد. خداوند خواست گوهر خود را در پيكره آدمى مهمان كند ، و زمان ها گذشت تا اين كه گوهر خود را در قالب على (عليه السلام) آميخته كرد ، و دين اسلام را پديد آورد و هفتن و هفتوانه و ديگر فرشتگان را در پيكره هاى گوناگون آدميان پديدار كرد. پس از آن خدا در كالبد بهلول ، بابا سرهنگ ، شاه خوشين لرستانى و بابا ناووس تابيد ، و در سده هشتم هجرى در تن سلطان اسحاق تجلّى كرد و اسرار آيين يارسان را آشكار ساخت. (نوشته هاى پراكنده درباره يارسان ، ص 118ـ 120 ; شاهنامه حقيقت ، ص 34 و 56ـ 62 و 81ـ 84 و 44و 48 و 187 و 221و 273 و 303 و 317 ; نامه سرانجام ، ص 192ـ193 و 195و 390).
آداب و مناسك اهل حق: اهل حق بدون ارائه هيچ سند و دليلى ، براى بزرگان خود حق وضع قوانين اجتماعى مثل ارث ، قضاوت و داد و ستد قائل هستند (آيين يارى ، ص 25 ، به نقل از شناخت فرقه اهل حق ، ص104). لذا بعضى از آنها كه حتى از دسته اول اهل حق مى باشند مى گويند اگر زن به شوهر بگويد من تو را نمى خواهم همان لحظه بر او حرام مى شود (آثار الحق ، ج1 ، ص 363) و با تعدد زوجات مخالفت مى كنند با اين استدلال كه هيچ فرقى نيست بين اين كه زنى برود دو شوهره بشود يا مردى دو زنه شود (همان ، ج1 ، ص 362) و خواهر و برادر اقرارى در كنار نسبى و سببى وضع مى كنند و تا هفت پشت وصلت بين آن دو را حرام مى گردانند (همان ، ج1 ، ص 542) و انبياء را معصوم نمى دانند (همان ، ج1 ، ص 149).
ورود بـه مسلك اهـل حـق بـدون عهد و ميثـاق و سر سپـردن ميسر نيست و سر سپردن يعنى طى تشريفات و آداب خاص ، سر تسليم به مسلك اهـل حـق فـرود آوردن و توسـط دليل و پير با صاحب خاندان بيعت نمودن و با رشته شرط و اقـرار بـه پادشـاه حقيقت پيوستن (سر سپردگان ، ص 55ـ56 ; نامـه سرانجام ، ص 555ـ 559 ; برهان الحق ، ص 56). دليـل ، كسـى اسـت كـه با اجـازه پادشـاه و پيـر ، گروندگان به مسلك اهل حـق را هدايت و دستگـيرى نموده ، سپس به پيـر بسپـارد (برهـان الحـق ، ص 53) و پيـر كسى اسـت كه با اجازه پادشـاه ، آن شخص را ارشـاد و بـه شـاه حقيقـت يعنـى كسى كه بـه آخرين مرحلـه كمال رسيـده و مقـام اولى الأمـرى و مظهراللهى را حائز شـده برسـاند تـا بـا توجهات شـاه به فيـض رحمت الهى كامياب گـردد (همان ، ص 54) و چون عموم اهـل حـق به سر سـپردن و داشتـن پير و دليل مكلف هستند سلطان اسحـاق در عهد خـود بنياميـن را به سمت پيرى و داوود را به عنـوان دليـل بـراى همـه اهـل حق منصوب كرد ، اما چون اين دو تأهل اختيار نكرده و اولاد نداشتند هفت خاندان به نام سادات خاندان حقيقت داير كرد تا هر خاندان براى جمعى از جماعت اهل حق در هر زمان به جانشينى پير بنيامين انجام وظيفه كنند (كه بعد از سلطان ، چهار خاندان ديگر هم بر آنها اضافه شد) و وظيفه دليلى را هم بعد از داوود به دو طبقه (ذريه هفتاد و دو پير از ياران سلطان اسحاق ، و ياران بعضى از خاندان هاى نامبرده نسل بعد نسل) تفويض كرد (همان ، ص 65ـ 66) و هم اينك يازده خاندان در جماعت اهل حق وجود دارد: خاندان شاه ابراهيم ، عالى قلندر ، بابا يادگار ، خاموش (از نسل سيد ابوالوفا) ، مير سور ، سيد مصفا ، حاجى بابوعيسى ، ذوالنور ، بابا حيدر ، آتش بگ و شاه حياس (همان ، ص 72 ; نامه سرانجام ، ص 24ـ 28). از اين يازده خاندان فقط دو خاندان اخير (شاه حياس و آتش بگ) خاندان هاى شاه مهمان بوده و علاوه بر پير و دليل ، جانشين پادشاه هم در ظاهر دارند كه همان مسند نشين و رهبر از اولاد آتش بگ و شاه حياس است ، ولى براى مريدان ساير خاندان ها فقط جانشين پير و دليل در ظاهر دارند و جانشين پادشاه در ظاهر نداشته بلكه جلوه حق در هر خاندان ، و مجمع عبادات اهل حق را مقام پادشاه مى دانند (برهان الحق ، ص 72ـ 75).
نماز مخصوص اهل حق اوراد و اذكار خاصى است كه در جم خانه انجام مى دهند و به دو صورت جلى و خفى انجام مى شود. اهل حق روزى پنج بار بايد مشغول اذكار و عبادت براى تزكيه نفس باشند (نامه سرانجام ، ص 565ـ 566). دسته اول اهل حق نماز مخصوص اهل حق را مكمل نماز شرعى مى دانند (برهان الحق ، ص 138) ، اما ديگران نياز را جاى گزين نماز دانسته و شركت يك بار در هفته در جمع هاى نذر و ذكر را براى تمام عبادات كافى مى دانند (سرسپردگان ، ص 63ـ 64 ; گنجينه يارى ، ص 19 به نقل از اطلاعيه دراويش پيرو نور على الهى ضميمه كتاب اهل حق ، تاريخچه ، عقايد ، فقه ، ص 235). در مورد روزه نيز هر ساله زمستان در موعد معين كه ابتداى آن ، مورد اختلاف خاندان هاى اهل حق است سه روز متوالى بر همه اهل حق واجب است روزه بگيرند. روزه اين سه روز به نيت روزه مرنوى است. مرنو يعنى غار نو ، ومرتبط به واقعه اى است كه سلطان اسحاق همراه سه نفر از يارانش مورد تعقيب دشمنان قرار گرفته در كوه شندركوه مرز ايران و عراق فعلى ، در غارى كه پديدار شده بود سه شبانه روز به حالت روزه گذراندند ، و از آن به بعد به دستور سلطان اسحاق قرار شد هر ساله به همان موعد ، افراد اهل حق سه روز صائم باشند ( نامه سرانجام ، ص 570ـ 571). بعضى ، اين روزه را به نام نيت قَوَّلطاسى به جا مى آورند و يا علاوه بر نيت مرنوى سه روز ديگر را به نيت قَوَّلطاسى به طور استحبابوو نزد بعضى به طور وجوبى روزه مى گيرند (سرسپردگان ، ص 65ـ 71 ; برهان الحق ، ص 144ـ 161 ; نامه سرانجام ، ص 571ـ 572). و در مورد روزه ماه رمضان ، مثل نماز شرعى ، بين دو دسته اهل حق اختلاف است (سرسپردگان ، ص 61ـ 64 ; بيان الحق ، قادر طهماسبى كرندى ، ص 111ـ 112 به نقل از اطلاعيه).
اهل حق وجوه مختلفى به مناسبت ايام روزه دارى و عيد فطر به نام سرانه يارى (هر سال براى هر نفر سه ريال پردى ورى برابر سه مثقال نقره خالص) ، سرفطر يارى (پنج شاهى پردى ورى معادل يك ربع مثقال نقره خالص) ، نذر ، و نذر ثبت اعمال به خاندان پير و دليل مى پردازند (سرسپردگان ، ص 72ـ 73).
براى وضو ، غسل ، تيمم ، غسل ميت و تلقين ميت ، نيت و آداب مخصوص جعل كرده اند (سرسپردگان ، ص 120ـ 125 و 65 ; نامه سرانجام ، ص 574ـ 576 ; سرودهاى دينى يارسان ، ص 194ـ 207).
شارب زدن در آيين اهل حق اكيداً ممنوع است و به زعم آنها حضرت على (عليه السلام) و سلطان اسحاق هر دو شارب داشته اند و سلطان اسحاق گفته هر كس تابع على و من است بايد شاربش نزند (برهان الحق ، ص 607).
بر اساس برخى منابع اهل حق ملك طاووس (نام شيطان نزد يارسان گوران و كرند) مأمور كيفر دادن و آفرينش ناپاكى و پليدى براى كسانى است كه از دستور حق اعراض كنند (سرودهاى دينى يارسان ، ص 174ـ 175). دسته اول اهل حق شيطان را مرتكب عصيان و تكبر و سركشى از دستور خداوند مى دانند امّا در عين حال سبّ شخص شيطان را به دليل اين كه سبّ مصنوع و مخلوق در حكم سبّ صانع و خالق است ، جايز نمى دانند و تنها سبّ افعال زشت او را مجاز مى شمارند (برهان الحق ، ص 317) و دسته دوم اهل حق ملك طاووس (شيطان) را از فرشتگان و خاصّان حق مى دانند و معتقدند مخالفت وى با خلقت آدم و حوّا مشيّت پروردگار بوده كه در ظاهر رانده ولى در باطن مورد لطف حق بوده و مى باشد (آيين يارى ، ص 51 به نقل از اطلاعيه).

منابع
(1) آثار الحقّ ، الهى ، نورعلى ؛
(2) به كوشش بهرام الهى ، انتشارات جيحون ، تهران ، 1373ش ؛
(3) اطلاعيه دراويش پيرو نور على الهى ، (ضميمه اهل حق ، تاريخچه ، عقايد ، فقه) ؛
(4) اهل حق ، مالاميرى كجورى ، احمد ؛
(5) نشر مرتضى ، قم ، 1376ش ؛
(6) اهل حق ، تاريخچه ، عقايد ، فقه ؛
(7) محمدى ، محمد ؛
(8) پازينه ، تهران ، 1384ش ؛
(9) بحارالانوار ، مجلسى ، محمد باقر ؛
(10) مؤسسة الوفاء ، بيروت ، 1403ق ؛
(11) برهان الحق ، الهى ، نورعلى ؛
(12) انتشارات جيحون ، تهران ، 1373ش ؛
(13) حق الحقايق يا شاهنامه حقيقت ، جيحون آبادى ، نعمت اللّه ؛
(14) تصحيح محمد مكرى ، كتابخانه طهورى ، تهران ، 1361ش ؛
(15) الحكمة المتعالية فى الأسفار الأربعه ، شيرازى صدرالدين ، محمد ؛
(16) انتشارات مصطفوى ، قم ، 1379ش ؛
(17) دانشنامه نام آوران يارسان ، صفى زاده (بوره كه ئى) ، صديق ؛
(18) انتشارات هيرمند ، تهران ، 1376ش ؛
(19) سرسپردگان ، خواجه الدين ، سيد محمدعلي ؛
(20) كتابفروشى منوچهرى ، تهران ، 1362ش ؛
(21) سروده هاى دينى يارسان ، سورى ، ماشاءاللّه ؛
(22) انتشارات اميركبير ، 1344ش ؛
(23) شرح المقاصد ، تفتازانى ، سعدالدين ، مسعود، منشورات الشريف الرضى ، قم ، 1412ق ؛
(24) شناخت فرقه اهل حق ، خدابنده ، عبداللّه ؛
(25) اميركبير ، تهران ، 1382 ؛
(26) كشف المراد ، علامه حلّى ، تحقيق حسن حسن زاده آملى ، انتشارات جامعه مدرسين ، حوزه علميه قم ، 1407ق ؛
(27) قواعد المرام ، بحرانى، كمال الدين ميثم بن على، قم، مكتبة آية الله نجفى؛
(28) گوهر مراد ، فياض لاهيجى ، ملاعبدالرزاق ؛
(29) سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، تهران ، 1372ش ؛
(30) معرفت الروح ، الهى ، نورعلى ؛
(31) انتشارات جيحون ، تهران ، 1371 ؛
(32) نامه سرانجام كلام خزانه ، صفى زاده (بوره كه ئى) ، صديق ؛
(33) انتشارات هيرمند ، تهران ، 1375 ؛
(34) نگاهى گذرا به تاريخ و فلسفه اهل حق (يارسان ، مرادى ، گلمراد ؛
(35) هايدلبرگ ، 1998 ؛
(36) نوشته هاى پراكنده درباره يارسان (اهل حق ، صفى زاده ، صديق ، مؤسسه مطبوعات عطايى ، تهران ، 1361.؛
عبدالرحيم سليمانى بهبهانى
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 96
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست