responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 62
افناء
از ريشه فناء در مقابل بقا و به معناى اعدام (نابود كردن) آمده است (لسان العرب، ج1، ص 124). مسئلهافناء از مباحث مقدماتى و زيربنايى معاد است و در كتاب هاى كلامى در مقدمات بحث معاد مطرح شده است. مسائل مورد بحث در اين باب در چهار عنوان ارائه مى شود:
1. چيستى افنا
چيستى افنا از موضوعات مهم در ميان دانشمندان است و دست كم سه ديدگاه اصلى در اين باره وجود دارد:1. نابودى كامل ; 2. پراكندگى اجزا ; 3. توقف.
الف. دلايل نظريه نابودى كامل
دسته نخست بر اين باورند كه افنا به معناى نابودى كامل موجود است و دلايلى نيز بر اين مدعا آورده اند:
1. اجماع اصحاب بر اين امر پيش از وجود مخالفان. در پاسخ به اين دليل گفته شده است: چنين اجماعى وجود ندارد و اصلاً در آن زمان ، چنين بحثى مطرح نبوده است.
2. آيه شريفه: (هو الأوّل والآخِر) (حديد:3) ; او آغاز و انجام است كه بيان مى كند: پروردگار ، همان گونه كه در وجوداول بوده است بدون اين كه موجودى ديگر با او باشد ، به تنهايى آخر نيز خواهد بود ، البته چون اين امر بى گمان پس از قيامت پديد نمى آيد ] به خاطر ادله جاودانگى بهشت و جهنم [ پس همه موجودات ، پيش از حشر معدوم خواهند شد.
پاسخ: مقصود آيه اين است كه او مبدأ و علت موجودات و غايت و هدف آنهاست و منظور اين نيست كه او آخرين موجود است. ] معانى ديگرى نيز براى آيه ذكر شده است [ .
3. آيه شريفه: (كلّ شىء هالكٌ إلاّ وجهه) (قصص:88) ; هر چه جز او نابود شدنى است كه مقصود از هلاك ، نيستى است نه بيهودگى و از هم پاشيدگى ، چون اشيا حتى پس از متلاشى شدن هم هالك (بى فايده) نيستند و دست كم دليلى بر وجود خالق به شمار مى روند كه خود منفعتى است بزرگ ، پس هلاكت ، تنها با نابودى كامل پديدار مى شود.
پاسخ: معناى آيه اين است كه همه ماسوى اللّه چون ممكنند ، از نظر ذاتى هالكند ، زيرا بى تحقق علت ، استحقاق وجودندارند. همچنين ممكن است مراد از هلاك ، مرگ يا نداشتن فايده مورد نظر باشد هر چند منفعت ديگرى داشته باشد و روشن است كه هدف خداوند متعال از ايجاد بسيارى از اشيا ، راهنمايى به وجود صانع نبوده است ، پس با پراكندگى اجزا هلاك محقق مى شود.
4. آيه شريفه: (هو الذى يبدأ الخلق ثم يعيده) (سوره روم:27) ; اوست كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس آن را باز مى آورد و (كما بدأنا أوّل خلق نعيده) (انبياء:104) ; همان گونه كه آفرينش نخستين را آغاز كرديم آن را باز خواهيم آورد كه بر همانندى آغاز آفرينش (بدأ خلق) با بازگرداندن آفريدگان پس از مرگ (اعاده) دلالت دارد ، در نتيجه ، همان طور كه مخلوقات ، در ابتدا از عدم آفريده شده اند در آينده نيز ازعدم باز خواهند گشت (كشاف ، ج3 ، ص 137).
پاسخ: مقصود از آغاز خلق (ابداء) ايجاد از عدم نيست ، بلكه جمع و تركيب اجزاست ; همان گونه كه آيه شريفه (وبدأ خلق الإنسان من طين) (سجده:7) ; آفرينش انسان را از گل آغاز كرد بر آن دلالت مى كند ، پس دليلى بر مسبوقيت ابداء به عدم نيست تا اعاده هم مسبوق به عدم باشد.
5. آيه شريفه: (كلّ من عليها فان) (الرحمن: 26) ; هر كه بر آن است نابود مى گردد كه فنا به معناى عدم و نيستى است.
پاسخ:فنا به معناى بيرون شدن از حالتى است كه بتوان از آن استفاده كرد (مانند فنى الطعام كه به معناى فاسد شدن غذاست) پس ضرورتى ندارد كه به معناى نابودى باشد (شرح المقاصد ، ج5 ، ص 102ـ 107).
بيشتر متكلمان اماميه ، نابودى كامل را منتفى مى دانند (حق اليقين ، ص 97). اما سيد مرتضى (رحمه الله با اين كه در كتاب رسائل ، فنا را تفرّق اجزا مى داند (رسائل سيد مرتضى ، ص279) ، در كتاب الذخيرة نظريه اول را پذيرفته است (الذخيره ، ص 145).

ب. دلايل نظريه پراكندگى اجزا
گروه دوم بر اين باورند كه افنا به مفهوم پراكندگى اجزاى موجودات است. اين گروه نيز بر مدعاى خود دلايلى آورده اند:
1. اگر اشيا به طور كلى نابود شوند در قيامت جزا به مستحق نمى رسد ـ در حالى كه عقلاً ونقلاً پاداش بايد به مستحق برسدـ چرا كه باز آفريده (مُعاد) همان موجود آغازين (مبتدأ) نخواهد بود ، چون اعاده معدوم بعينه محال است (بازگرداندن چيزى كه نابود شده ، همان گونه كه بوده است.
پاسخ: اين اشكال بر كسانى كه معتقد به بقا روح و اجزاى اصلى و نابودى ديگر اجزاى بدن هستند و همچنين بر كسانى كه اعاده معدوم را محال نمى دانند وارد نيست (البته اشكال بر غير اين دو گروه وارد است.
2. كار موجود حكيم هميشه بايد از روى انگيزه اى درست باشد و در نابودى كامل غرض عقلايى وجود ندارد ، چون عدم چيزى نيست كه غرضى در او باشد.
پاسخ: اولاً ، ما همه حكمت ها و مصلحت ها را نمى دانيم تا بگوييم در نابودى اشيا مصلحتى هست يا نه؟ ثانياً ، در خودِ خبر دادن به نابودى در آينده براى مكلفان فوايدى هست ; از جمله اظهار نهايت بزرگى و بى نيازى و انحصار دوام و بقاء در ذات پروردگار ; به علاوه ، اين اشكال بر نظريه پراكندگى اجزاء نيز وارد است و هدف عقلايى آن هم نامشخص است.
3. آياتى كه حشر را جمع پس از پراكندگى مى دانند مانند ماجراى پرندگان حضرت ابراهيم (عليه السلام) ( بقره :260) يا داستان عُزير پيامبر و مركبش (بقره:259) كه در پايان هر يك ، تعابيرى چون (كذلك النشور) ;ـ مبعوث شدن نيز اين چنين است ـ و مانند آن آمده است كه بر همانندى ميان مرگ و حشر پس از آن با اين ماجراها ، دلالت مى كند.
پاسخ: درست است كه اين آيات بر نابودى كامل دلالت ندارد ، ولى آن را نفى هم نمى كند و بيشتر در صدد بيان چگونگى زنده كردن پس از مرگ است (شرح المقاصد، ج5 ، ص 102 تا 107 ; قواعد المرام ، ص 149 ; كشاف ، ج3 ، ص 32).
بسيارى از متكلمان شيعه همين نظريه را برگزيده اند (المنقذ من التقليد ، ص 190 ; اللوامع الإلهيه ، ص 444).
برخى از متكلمان با توجه به ادله دو گروه و ناممكن بودن شناخت نظر درست در اين باره به زعم خودشان توقف در مسئله را برگزيده اند ; از جمله: سعدالدين تفتازانى (شرح المقاصد) ، ايجى و جرجانى (شرح المواقف ، ج8 ، ص 297) ، علامه مجلسى (بحارالأنوار ، ج3) ، علامه شبّر (حقّ اليقين ، ج2)و قرطبى.
سخن اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين زمينه بر درستى ديدگاه دوم دلالت مى كند ; چنان كه فرموده است:جددهم بعد إخلاقهم وجمعهم بعد تفرّقهم ; ايشان را پس از پوسيدگى از نو ] خواهد [ ساخت و پس از پراكندگى جمع خواهد ، كرد (نهج البلاغه، خطبه 109).
2. امكان افنا
امكان نابودى عالم دومين موضوع مورد بحث در اين جايگاه است ، كه در مورد آن ، نظرات گوناگونى ابراز شده است:
1. نابودى عالم ، شدنى است كه ديدگاه اكثر پيروان اديان الهى است (كشف المراد، ص 324) زيرا عالم ممكن الوجود بوده و تبديل آن به واجب و ممتنع ، محال است ، پس همان طور كه وجودش ممكن است ، عدمش نيز ممكن خواهد بود (كشف المراد ; وتجريد الاعتقاد بحث افنا ; اللوامع الالهيه ، ص430).
2. نابودى عالم ذاتاً ناشدنى است ، زيرا ماده واجب الوجود است كه ديدگاه مادى گرايان است (كشف المراد، ص325).
نقد: با توجه به اثبات امكان عالم در كلام و فلسفه ، ديگر جايى براى اين نظريه باقى نمى ماند (كشف المراد، ص 325).
3. نابودى عالم ممتنع بالغير است. از ديدگاه گروهى از فلاسفه قديم يونان (كشف المراد، همان) چون عالم معلول واجب الوجود است و عدم معلول نيز به عدم علت وابسته است و چون علت كه واجب الوجود است هرگز معدوم نمى شود ، معلولش نيز معدوم نخواهد شد.
نقد: علت (آفريننده عالم) در اينجا قادر و مختار است ; يعنى علت موجَب نيست ، كه مجبور به همراهى معلول باشد (كشف المراد، ص 225 ] البته بهتر است بگوييم: اختيار و اراده پروردگار جزءالعله وجود عالم است و هرگاه چنين اراده اى نباشد ، عالم نيز معدوم خواهد شد (نهاية الحكمه، ص 256 [ .
4. عدم عالم ناشدنى است ، اما نه به دليل بالا ، بلكه به اين علت كه نه در ذاتش فنا وجود دارد. (وگرنه موجود نمى شدـ و نه فاعل (موجِد) آن را فانى مى كند ، چرا كه شأن فاعل ايجاد است ، نه اعدام ، چوننيست كردن كار (فعل) نيست ، بلكه به معناى فعل العدم است و فعل العدم (نابود كردن) با عدم الفعل (نكردن) تفاوتى ندارد ، پس اعدام ، كار نيست تا فاعل انجامش دهد (تقريب المعارف ، ص 71) و از طرفى اجسام داراى ضدّ نيستند تا به وسيله آن نابود شوند ، زيرا اگر ضدّى بيابند به چه دليل مى توان گفت: اين ضد است كه اجسام را نابود مى كند و چرا نبايد گفت: اجسام ضدّشان را نابود مى كنند؟ در حالى كه تضاد ، امرى است دو طرفه و اگر هم گفته شود: اجسام با از بين رفتن شرط وجودشان فانى مى شوند ، سخن در خودِ آن شرط از بين رفته ، ادامه مى يابد كه او چگونه از بين رفت و در اين جا هم درست همان اشكال ها وارد خواهد بود و اگر اين شرط هم با انتفاى شرط خود نابود شود ، به تسلسل منجر خواهد شد (كشف المراد، ص 325).
اين نظريه نيز نادرست است ، زيرا همچنان كه ايجاد به فاعل نسبت داده مى شود ، اعدام نيز به او منتسب مى گردد و ميان عدم فعل و فعل عدم ، تفاوت آشكارى وجود دارد.
برخى از متكلمان نظرات ابراز شده در اين موضوع را با بيان ملاك هر يك به دو دسته كلى تقسيم كرده اند:
1. كسانى كه اجسام را قديم مى دانند ، عدم آنها را محال مى شمارند ; 2. كسانى كه اجسام را حادث مى دانند عدم آنها را مجاز مى دانند ، مگر جاحظ (اصول الدين ، ص 66).
در اينجا لازم است به نظريه فلاسفه اسلامى نيز اشاره كنيم:
به اعتقاد حكما ، شىء ، در ظرف وجود خود معدوم نمى شود ، چرا كه موجود را با سه نسبت به وجود مى توان سنجيد و ارتفاع آن در هيچ يك از اين سه نسبت ممكن نيست:نخست آنكه شىء با وجود خاص خود و در همان ظرف سنجيده شود. شكى نيست كه عدم شىء در ظرف وجودش به دليل استحاله اجتماع نقيضين ، ناممكن است ; دوم آنكه با ظرفى غير از ظرف وجود خود سنجيده شود كه چون آن ظرف ، جايگاه وجود شىء نيست ، عدم و نيستى در آن براى شىء بى معناست با توجه به اينكه زمان از شىء جدا نيست ; سوم اينكه شىء موجود با مطلق هستى قياس شود كه ارتفاع و عدم آن نسبت به مطلق هستى نيز ناشدنى است. پس شىء موجود در هيچ صورت معدوم نمى شود و پذيرش عدم تنها در قياس با نفس ماهيت و ذات آن قابل تصوير است (اسفار ، ج1 ، ص 340 ; اصول فلسفه و روش رئاليسم ، ج3 ، ص 40).البته از اين نظريه فلاسفه ، ابدى بودن موجودات استفاده نمى شود. (براى توضيح بيشتر اصول فلسفه و روش رئاليسم ، حواشى شهيد مطهرى در ابتداى مقاله هشتم).
در پايان اين مقال نكته قابل ذكر اين كه معتقدان به فناپذيرى عالم، در وقوع آن اختلاف دارند ; بعضى مى گويند: عالم معدوم نخواهد شد و برخى نابودى عالم را اجتناب ناپذير مى شمارند (مناهج اليقين ، ص 487 ; اللوامع الالهيه ، ص 437).
3. متعلق افنا
متعلق افنا يا مكلف است يا غير مكلف. در كتاب هاى كلامى درباره افناى غير مكلف بحثى مطرح نشده است ، ولى در باره اين كه متعلق افنا در مكلف، بدن است يا روح و در فرض اول كل بدن است يا برخى از اجزاى آن ، اقوال مختلفى مطرح شده است:
مكلفان (انسان ها) دو جنبه دارند: يكى جان (روح) و ديگرى جسم ; بنابراين هنگامى كه سخن از نابودى انسان پيش مى آيد بايد ديد كه مقصود ، نابودى جسم اوست يا روحش و يا هر دو؟ دانستن اين مسئله در گرو آن است كه چييستى روح بر ما روشن شود و بدانيم آيا ماهيت روح چون بدن ، جسمانى است يا خير؟
ديدگاه هاى انديشمندان در اين زمينه متفاوت است: دانشمندان طبيعى و گروهى از متكلمان بر اين باورند كه نفس (روح) صورت يا عَرَض وابسته به ماده جسمانى است و مانند ديگر ماديات پس از مرگ معدوم مى شود و فناپذير است. گروه ديگرى از متكلمان معتقدند كه روح ، جسمى لطيف و سارى در بدن است ; بدان گونه كه آب در برگ گل و آتش در ذغال جريان دارد و مرگ موجب فناى اين جسم لطيف مى شود (شرح المقاصد ، ج5). اما حكيمان الهى و عده اى از متكلمان، روح را جوهرى مى دانند كه در ذات ، مجرد است ، اما فعلاً وابستگى تدبيرى به ماده دارد و مرگ به معناى گسسته شدن پيوند روح از بدن است به خاطر ناتوانى بدن و چون روح در ذات خود ، موجودى است بسيط و مبرا از ماده، پس با فساد بدن نابود نمى شود و باقى خواهد ماند (المطالب العاليه ، ج7ـ6 ، ص 211 ).
فلاسفه دلايل متعددى بر تجرد روح اقامه كرده اند ; از جمله صدرالمتألهين در اسفار يازده دليل بر اين مسئله آورده است. البته دسته اى از محدثان و متكلمان اين دلايل را ناكافى دانسته و در زمينه تجرد يا ماديت روح متوقفند و نظر قطعى ابراز نكرده اند ( قواعد المرام ، ص 151ـ 150 ; اللوامع الالهيه ، ص 441).
با توجه به اين ديدگاه ها ، موضع هر گروه درباره فنا يا بقاى روح روشن مى شود.برخى از كسانى كه روح را مجرد مى دانند به بقاى اجزاى اصليه قائلند ، مانند ابن ميثم بحرانى. حكيمان و ديگر قائلان به تجرد ، فناى نفس را امرى ناممكن مى شمارند (شرح اشارات ، ج3 ، ص 288 289 ; كشف الفوائد فى شرح القواعد ، ص 335) و دلايلى نيز بر آن آورده اند ; از جمله گفته اند: نه روح علت بدن است ، نه بدن علت روح و نه هر دو معلول علت سوم ، در حالى كه اگر بنا باشد ، روح با نابودى بدن فانى شود بايد يكى از اين تعلقات را به او داشته باشد و چون چنين رابطه اى در كار نيست ، پس با فناى جسم ، روح نابود نخواهد شد (مبدأ و معاد ، ص 421).
دليل ديگر آنكه اگر روح فانى شدنى باشد بايد پيش از فنا ، امكان استعدادى آن را دارا باشد ، در حالى كه امكان استعدادى فقط در ماده قابل تحقق است ، اما روح امرى است مجرد و امكان استعدادى در او نيست ، از اين رو ، قابل فنا نيست (شرح الاشارات ، ج3 ، ص 289 ; المطالب العاليه ، ج7ـ6 ، ص 335 ; شرح المواقف ، ص 298 ; قواعد المرام ، ص 153 154).
طرفداران نظريه نخست (عرض يا صورت جسمانى بودن روح) نابودى روح را ضرورى مى دانند چون عرض به زوال جوهر نابود مى شود اما گروه ديگر كه روح را جسم لطيف مى دانند در اين زمينه اختلاف دارند ; امام الحرمين جوينى معتقد است: جسم لطيف (روح) بعد از اضمحلال بدن زنده مى ماند ، به حيات عَرَضى ، نه ذاتى (شرح المقاصد ، ج5 ، ص 98). بعضى ديگر (از اهل سنت) معتقدند كه روح مؤمنان در چينه دان مرغان سبز بهشتى در قنديل هايى از نور ، زير عرش باقى مى ماند و روح كافران در عذاب سجّين خواهد بود.منشأ اين نظريه برخى روايات منقول از اهل سنت است ، اما در روايات اهل بيت (عليهم السلام ، اين موضوع رد و انكار شده است (بحارالأنوار ، ج3 ، ص 113). گروه ديگرى از ايشان بر اين باورند كه روح نابود مى شود و در قيامت دوباره زنده خواهد شد. البته بايد توجه داشت كه بيشتر متكلمان حتى آنان كه مى گويند روح با فناى بدن فانى نمى شود معتقدند پيش از قيامت ، در هنگام نفخ صور ، ارواح نيز معدوم مى شوند و سپس دوباره زنده خواهند شد (رك بحارالأنوار ، ج3).
4. چگونگى افنا
بيشترين اختلاف در باب افنا مربوط به اين بخش است. مهم ترين نظرات مطرح شده در اين باره به تفصيل ذيل است:
1. پروردگار هرگاه بخواهد جسمى را فانى كند ، بقا را در او خلق نخواهد كرد. اين گفته ، نظريه ابوالحسن اشعرى ، گروهى از پيروان او ، كعبى و شبر است (اصول الدين، ص 216
نقد: بقاى چيزى زايد بر وجود شىء نيست ، مگر در ذهن (مناهج اليقين ، ص 490).
2. جسم ، هيچ گاه تهى از اكوان اربع ] حركت ، سكون ، اتصال و انفصال [ و الوان ] رنگ ها [ نيست و پروردگار هرگاه بخواهد جسمى را فانى كند ، اكوان و الوان را از او منقطع خواهد ساخت و در نتيجه ، جسم معدوم خواهد شد. اين نظر از قاضى ابوبكر باقلانى از اشاعره نقل شده است. (اصول الدين، ص 287).
نقد: روشن است كه نابودى عَرَض ، باعث نابودى جوهر نمى شود بلكه امر به عكس است.
3. پروردگار در اجسام فنايى را خلق مى كند كه پس از پديد آمدنش ، شىء ] در آنِ بعد [ فانى مى شود. اين قول به قلانسى از اشاعره منسوب است (اصول الدين، ص 318).
4. خداوند فنا (واحد يا چندگانه به تعداد همه موجودات) را بدون محل خلق مى كند و آن فنا باعث نابودى اجسام مى شود. اين سخن ، ديدگاه ابوهاشم و ابوعلى جبّايى از معتزله است (شرح المواقف ، ص 384). آنان همچنين معتقدند پروردگار قدرت ندارد بعضى اجسام را فانى كند و بعضى را باقى بگذارد (اصول الدين، ص 67).
نقد ديدگاه سوم و چهارم: فنا امرى است عدمى و بنابراين متعلق ايجاد قرار نمى گيرد.
5. جواهر براى فنا نيازمند ضدّ هستند ، زيرا جواهر باقى اند و هر موجود باقى براى فنا يا بايد موجودى را كه به او وابسته است از دست بدهد مانند اعراض كه نيازمند جوهرند و با رفتن جوهر ، آنها نيز نابود مى شوند و يا اينكه ضدّش محقق شود و چون جوهر براى بقا نيازمند موضوع نيست تا با رفتن موضوع نابود شودپس تا ضدّش موجود نشود ، نابود نخواهد شد (الذخيره ، ص 146 ; الاقتصاد ، ص 75).
نقد: اين نظريه نيز مردود است ، چرا كه جواهر ضد ندارند و فنا نيز امرى است عدمى و نه وجودى ، در حالى كه ضدّ بايد امرى وجودى باشد (شرح تجريد ، امور عامه).
6. اجسام ، بقا ندارند ، بلكه آن به آن ايجاد مى شوند و هرگاه پروردگار بخواهد آنها را فانى كند ، ديگر در آنِ بعدى آنها را ايجاد نخواهد كرد. اين نظر از نظّام معتزلى نقل شده است.
7. نابود كردن و افنا ، خود كارى است كه به فاعل مختار مستند مى شود و او موجودات را نابـود مى كنـد (مناهج اليقيـن ، ص 490 ; اللـوامع الالهيه ، ص 437).گـروهى از معتـزله اين نظر را برگزيده و گفته اند: خداوند ، بى واسطه اجسام را معدوم مى كند. ابوالهذيل معتقد است : اين كار به واسطه امر افن (نابود شو!) انجام مى گيرد همچنان كه ايجاد با امر كن صورت مى پذيرد.
ديـدگاه درسـت دربـاره مـرگ و فنـاى انسـان ايـن است كـه پيـوند ميـان روح و بـدن گسستـه مى شـود ، روح به طور كامل نزد پروردگار محافظت مى شود به دليل آيه: (قل يتوفاكم ملك الموت) كه توفّى به معناى دريافت كامل است و جسم نيز با قطع علاقه روح ، رو به اضمحلال و تجزيه مى نهد (الميزان ، ج13 ، ص 210).

منابع
(1) اصول الدين ، بغدادى ، عبدالقاهر ، 429ق ، دارالكتب العلميه ، بيروت ؛
(2) اصول فلسفه وروش رئاليسم ، مطهرى ، مرتضى ، انتشارات صدرا ؛
(3) الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد ، طوسى 460ق ، مكتبه جامع چهلستون ،تهران ؛
(4) بحارالانوار ، مجلسى ، محمد باقر ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، 1403ق ؛
(5) تجريد الاعتقاد ، طوسى ، محمد بن محمد بن حسن ، مكتبة الاعلام الاسلامى ، قم ، 1407ق ؛
(6) تقريب المعارف ، حلبى، ابوالصلاح، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1404ق ؛
(7) حق اليقين ، شبّر ، چاپ نجف ؛
(8) الحكمة المتعاليه ، شيرازى ، صدرالدين ، مكتبه مصطفوى ،ق ، 1378هـ.ق ؛
(9) الذخيرة فى علم الكلام ، حسينى ، سيد احمد، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1418ق ؛
(10) رسائل ، سيد مرتضى ، 436ق ، مؤسسه للمطبوعات ، بيروت ؛
(11) شرح الاشارات ، ابن سينا، شارح خواجه نصيرالدين طوسى، نشر البلاغة، 1375ش ؛
(12) شرح المقاصد ، تفتازانى ، تحقيق عبدالرحمن عميره ، شريف رضى ، قم ، 1409ق ؛
(13) شرح المواقف ، ايجى و جرجانى ، منشورات الشريف الرضى ، قم ، 1412ق ؛
(14) شرح تجريد الاعتقاد ، شعرانى ، ابوالحسن ، انتشارات كتابفروشى اسلاميه ، تهران ؛
(15) قواعد المرام فى علم الكلام ، بحرانى ، ابن ميثم ، كتابخانه آيت الله نجفى ، 1406ق ؛
(16) الكشاف ، زمخشرى ، محمود بن عمر ، نشر الأدب الحوزه ؛
(17) كشف الفوائد فى شرح قواعد العقائد ، حلى ، حسن بن يوسف بن مطهر، 726ق ، دارالصفوة ، بيروت ؛
(18) كشف المراد ، حمصى رازى ، سديدالدين محمود ، جامعه مدرسين ، قم ، 1412ق ؛
(19) لسان العرب ، ابن منظور ، محمد بن مكر ، دارالصادر ، بيروت ؛
(20) اللوامع الالهيه ، فاضل مقداد ، ج مال الدين مقداد بن عبدالله ، مكتبه مرعشى ، قم ، 1405هـ ؛
(21) المبدأ والمعاد ، شيرازى ، صدرالدين ، سيد جلال آشتيانى ؛
(22) المطالب العاليه ، رازى ، دارالكتب العلميه ، بيروت ، 1401هـ ؛
(23) مناهج اليقين ، حلى ، حسن بن يوسف ، مركز الدراسات والتحقيقات الاسلاميه ؛
(24) المنقذ من التقليد ، حمصى رازى، سديد الدين محمود، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1414ق ؛
(25) الميزان ، طباطبايى ، محمدحسين ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، بيروت ، 1394ش. نهاية الحكمه ، طباطبايى ، محمدحسين ، مؤسسه النشر الاسلامى ، 1428ق ؛
(26) نهج البلاغه ، الرضى ، ابوالحسن محمد بن الحسين ، بيروت ، 1387ش .؛
محمدمهدى عرب محفوظى
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 62
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست