responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 51
اصول دين
اصطلاحى كلامى با كاربردهاى سه گانه.
1. اصول دين يا اصول الدين گاهى به عنوان نامى براى علم كلام به كار رفته است. به عبارت ديگر ، نام ديگر علم كلامعلم اصول الدين است. عبارت هاى ذيل از اين قبيل است:
علم اصول الدين اساس همه علوم دينى است. (تلخيص المحصّل ، ص1).
اصول الدين برترين علوم است ، زيرا پرده هاى الوهيت را برطرف و انسان را بر اسرار ربوبيت آگاه مى سازد و فرق ميان نبى و متنبىّ را آشكار مى كند ، بدين جهت پرداختن به آن نيكوترين كار است. (كشف الظنون ، ج2 ، ص1503).
علمى كه متكفل بيان معرفت خداوند است ، علمى است كه در عرف متكلّمين اصول الدين ناميده مى شود (قواعد المرام فى علم الكلام ، ص20).
2. نام كتاب هايى است كه درباره همه يا برخى از اصول اعتقادات اسلامى نگارش يافته است. در الذريعة إلى تصانيف الشيعه ، ج2 ، ص181ـ 196 هشتاد و يك عنوان و در معجم التراث الكلامى ، ج1 ، ص300ـ 345 دويست و پنجاه و سه عنوان رساله و كتاب اعتقادى با اين نام گزارش شده است. توضيح آن كه كتاب هايى كه درباره همه يا برخى از مباحث كلامى نگاشته شده بسيار است. برخى از آنها نام هاى ويژه اى چون: البراهين ، التجريد ، الإلهيات ، و... دارد. برخى ديگر درباره يكى از اصول اعتقادى تأليف گرديده كه نام همان اصل را دارد ،مانند: توحيد ، نبوت ، امامت و معاد. اما برخى از آنها كه از دو گونه ياد شده نيست ، غالباً به نام اصول الدين ناميده شده است.
3. اعتقادات اسلامى ، يعنى آنچه يك مسلمان بايد به آنها معتقد باشد. اين اصطلاح نيز دو كاربرد دارد: كاربرد اوّل آن همه اعتقادات اسلامى را شامل مى شود و در مقابل فروع دين به كار مى رود. اصول دين مسائل اعتقادى است كه تعقل ] شناخت و اعتقاد [ در آنها مطلوب است ، و فروع دين مسائلى است كه مطلوب در آنها عمل است ، خواه از مقوله فعل باشد يا از مقوله ترك (الأنوار الإلهية في المسائل العقائدية ، ص76). و كاربرد ديگر آن به سه يا پنج اصل اعتقادى اختصاص دارد كه عبارتند از: توحيد ،عدل ، نبوت ، امامت و معاد. البته ، غالباً: از سه اصل: توحيد ، نبوت و معاد به عنوان اصول دين ، و از دو اصل عدل و امامت به عنوان اصول مذهب (مذهب شيعه اماميه) ياد مى شود ، ولى در مواردى نيز همگى آنها اصول دين ناميده شده اند ، عبارت هاى ذيل بيانگر مدعاى مزبور است:
الف: اعتقاداتى كه هر مسلمانى بايد آنها را بداند و به آنها اعتقاد جزئى داشته باشد دو گونه اند: برخى اصول دين اند مانند توحيد ، نبوت خاصه و معاد جسمانى ، و برخى اصول مذهب اند مانند اعتقاد به عدل و اعتقاد به امامت امامان معصوم (عليهم السلام) پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عدم شناخت و اعتقاد به گونه اول انسان را از اسلام خارج مى سازد ، و عدم شناخت و اعتقاد به گونه دوم او را از مذهب تشيع بيرون مى كند. (الأنوار الإلهية ، ص79).
ب: علماى شيعه از قديم الايام پنج اصل را به عنوان اصول خمسه تشيع معرفى كرده اند و آنها عبارتند از: توحيد ، عدل ، نبوت ، امامت و معاد. معمولاً گفته مى شود كه اين پنج اصل از اصول دين اند و باقى همه از فروع دين. (كليات علوم اسلامى ، ص195).
ج: اصول دين يعنى چيزهايى كه بدون داشتن آنها آدمى مسلمان نيست: توحيد ، عدل ، نبوت ، امامت و معاد (رسائل فارسى جرجانى ، ص203).
د: اگر تو را پرسند كه اصول دين چند است؟ جواب بگو كه پنج است: اول توحيد ، دوم عدل ، سوم نبوت ، چهارم امامت ، پنجم معاد. (همان ، ص220).
پرسش و پاسخ: در اين جا اين پرسش قابل طرح است كه اگر مقصود از اصول دين اصولى است كه ايمان و اعتقاد به آنها شرط مسلمان بودن است ، دو اصل بيش نيست كه عبارت است از توحيد و نبوت خاصّه (نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) ) كه براى اثبات و احراز مسلمان بودن كسى اقرار به آن دو كافى است. در حالى كه آنچه جزء اصول دين است و ايمان به آن لازم است نبوت همه پيامبران الهى است. و اگر مقصود از اصول دين اصولى است كه از نظر اسلام جزء امور ايمانى و اعتقادي است نه امور عملى ، برخى امور ديگر نيز از امور ايمانى است مانند ملائكه كه در قرآن كريم به ايمان به آنها تصريح شده است: (آمن الرّسول بما أُنزل إليه من ربّه وَالمؤمنون كلّ آمن باللّه وَملائكته وكتبه ورسله) (بقره:285) علاوه بر اين ، صفت عدل يكى از صفات خداوند است ، در اين صورت ، عدل چه خصوصيتى دارد كه جزء اصول دين به شمار آمده است ، ولى صفات ديگر خداوند به عنوان اصول دين مطرح نشده اند ، با اين كه ايمان به آنها نيز لازم است؟
پاسخ اين است كه ايمان به توحيد و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در حقيقت دربردارنده ايمان به همه اعتقادات اسلامى مانند ايمان به پيامبران الهى ، كتاب هاى آسمانى ، ملائكه ، معاد و صفات جمال و جلال خداوند مى باشد. و مطرح شدن معاد به صورت مستقل به دليل اهميت و نقش ويژه اى است كه در تربيت انسان دارد و در قرآن كريم نيز به صورت مستقل مطرح شده است. اما عدل بدان جهت در شمار اصول مذهب شيعه و نيز مذهب معتزله قرار گرفته است كه ديدگاه خاص آنان را در تفسير عدل الهى بيان كند ، تفسيرى كه بر اساس حسن و قبح عقلى استوار است ، به عبارت ديگر ، آنان با طرح عدل در رديف اصول اعتقادات ، نظريه اشاعره را در تفسير عدل الهى كه بر نفى حسن و قبح عقلى مبتنى است تخطئه كرده اند ، زيرا لازمه ديدگاه اشاعره اين است كه حتى اگر خداوند نيكوكاران را كيفر و تبهكاران را پاداش دهد ، كارى عادلانه انجام داده است (كليات علوم اسلامى ، ص174ـ 175 و 196).
اصل امامت نيز بدان جهت در شمار اصول مذهب شيعه به شمار آمده است كه آنان از امامت تلقى و تفسير ويژه اى دارند كه ديدگاه آنان را در اين باره از ديدگاه ديگر مذاهب اسلامى (معتزله ، اشاعره و...) جدا مى سازد ، و آن اين كه امام علاوه بر اين كه مسئوليت اجراى حدود و احكام اسلامى را برعهده دارد ، مسئول تبيين درست شريعت و حفظ آن از خطا و انحراف نيز مى باشد ، و به اين جهت بايد از ويژگى عصمت برخوردار باشد ، بنابراين ، مقصود اين نيست كه ديگران به وجوب امامت معتقد نيستند ، بلكه مقصود بيان نادرستى ديدگاه ديگران درباره شئون ، مسئوليت ها و صفات امام است.
يقين يا ظن؟
در اين كه ايمان به اصول دين لازم است ، اختلافى وجود ندارد ، ولى در اين باره كه ايمان به اصول دين بايد مبتنى بر علم يقينى و جزمى باشد يا معرفت ظنّى نيز كافى است و در فرض اول ، آيا بايد علم يقينى و جزمى از طريق استدلال حاصل شود يا از راه تقليد نيز كافى است ، اقوال مختلف است. ديدگاه اكثريت بر اين است كه ايمان به اصول دين بايد مبتنى بر معرفت يقينى و جزمى باشد و ايمان ظنّى كافى نيست.
مستند اين نظريه آيات و رواياتى است كه پيروى از ظن را نكوهش نموده است مانند: (إِنَّ الظنّ لا يُغنى مِنَ الحَقِّ شَيْئاً) (يونس:36) و (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاّ الظنّ) (انعام:116) و (إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّون) (جاثيه:24) ، (حقائق الإيمان/56). در برابر اين ديدگاه ، عده اى از محققان ظنّ قوى را در ايمان به اصول دين كافى دانسته و گفته اند ظن قوىّ موجب سكون و آرامش نفس مى باشد و علم معتبر از نظر شارع نيز چيزى جز آنچه مايه آرامش و سكون نفس باشد نيست (حق اليقين ، ص571و 575 ; شرح المواقف ، ج8 ، ص331) بنابراين ، آنچه در ايمان به اصول دين لازم است ، اطمينان است ، كه آن را يقين عرفى نيز گويند ، در يقين عرفى احتمال خلاف به كلى منتفى نيست ، ولى چون ضعيف است مورد اعتنا واقع نمى شود ، بر خلاف يقين منطقى بالمعنى الأخصّ كه احتمال خلاف در آن به كلى منتفى است.
به اعتقاد برخى از محققان اهل سنت ، لزوم معرفت يقينى يا مفيد اطمينان در اعتقادات دينى به اصول اعتقادات مانند توحيد ، نبوت و اصل معاد اختصاص دارد و فروع اعتقادات مانند تفاصيل مربوط به معاد را شامل نمى شود ، زيرا در فروع اعتقادى دلايل مفيد يقين يا اطمينان در دست نيست ، بلكه دلايل آنها يا از نظر سند ، يا از نظر دلالت تنها مفيد ظنّ است. از باب مثال اين مسئله كه آيا فرشتگان بر پيامبران برترى دارند يا بالعكس؟ و اين كه برترين پيامبران ، پس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) ، آدم ، ابراهيم ، موسى و عيسى (عليهم السلام) است. و نيز تفاصيل مربوط به عصمت پيامبران ، و راه يافتن افزايش و كاهش در ايمان و تفاصيل مربوط به حشر و قيامت از جمله مسائل اعتقادى است كه دليل قطعى بر آنها در دست نيست ، و لازمه شرط بودن معرفت يقينى اين است كه بسيارى از ادله شرعى در اين باره بى اعتبار قلمداد گردد (النبراس ، ص489).

تحقيق يا تقليد
بسيارى از عالمان اسلامى بر اين باورند كه در اصول دين تقليد جايز نيست ، و يقين يا اطمينان معتبر در اصول دين بايد مبتنى بر دليل باشد (الرسائل العشر ، ص103 ; رسائل فارسى جرجانى ، ص181 ; شرح المقاصد ، ج5 ، ص221) بر اين مطلب ادعاى اجماع نيز شده است (انيس الموحدين ، ص22 ، حقائق الايمان ، ص59). گروهى ديگر كه ابوحنيفه ، سفيان ثورى ، اوزاعى ، مالك ، شافعى ، احمد بن حنبل و اهل حديث از آن جمله اند معتقدند اگر چه استدلال بر اصول اعتقادى واجب است ، و ترك آن معصيت به شمار مى رود ، ولى ايمان حاصل از تقليد پذيرفته است. (شرح الفقه الاكبر ، ص245 ; شرح المقاصد ، ج5 ،ص218).
در مقابل ، عده اى تقليد در اصول دين را جايز ، و گروهى ديگر آن را واجب دانسته اند (حقائق الايمان ، ص59) ديدگاه ديگر در اين باره اين است كه آنچه در ايمان به اصول دين لازم است ، معرفت يقينى و جزمى است ، هر چند از طريق تقليد به دست آمده باشد (صراط النجاة ، ج1 ، ص15 ; انيس الموحدين ، ص221 ، پاورقى).
كسانى كه معرفت يقينى و استدلالى را لازم دانسته اند دو دسته اند: عده اى از آنان معرفت حاصل از طريق استدلال منطقى به صورت تفصيلى و در مورد هر اصل اعتقادى را واجب شمرده اند. اين قول به معتزله نسبت داده شده است (شرح المقاصد ، ج5 ، ص221 ; شرح الفقه الاكبر ، ص245) و عده اى ديگر استدلال اجمالى را كافى دانسته اند. مطابق اين ديدگاه ، در باب اعتقاد به خداوند ، معرفت يقينى حاصل از استدلال عقلى ساده كه عموم مردم آن را مى فهمند كافى است. و به استدلال هاى پيچيده فلسفى و كلامى نيازى نيست ، و پس از اعتقاد به نبوت بر اساس معجزه ، گفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم خود دليل كلى بر ديگر اصول اعتقادى است ، و به ادله عقلى تفصيلى در مورد آنها نياز نيست (شرح الفقه الأكبر ، ص246).اين گروه به سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) استدلال مى كنند ، زيرا آنان از افراد عادى ، استدلال تفصيلى و تخصّصى درخواست نمى كردند ، بلكه به استدلال ساده و اجمالى آنان بسنده مى كردند ، چنان كه فردى باديه نشين (اعرابى) بر وجود خداوند چنين استدلال كرده است.البعرة تدل على البعير ، أثر الأقدام يدل على المسير ، أفسماء ذات أبراج وأرض ذات فجاج لا يدلان على اللطيف الخبير (بحارالانوار ، ج69 ، ص134) پشكل شتر بر وجود شتر و جاى پا بر رونده دلالت مى كند ، آيا آسمان داراى برج ها و زمين داراى درّه ها بر وجود آفريدگار آگاه دلالت نمى كنند؟ آرى ، در دفاع از عقايد اسلامى و احتجاج با ملحدان و شكاكان ، توانايى استدلال تفصيلى به روش فنى و كلامى لازم است (حق اليقين ، ص572 ; الأنوار الالهية ، ص77ـ 78 ; شرح المقاصد ، ج5 ، ص220
تفصيل و تحقيق ديگرى در اين باره اين است كه به مقتضاى فطرت ، انسان در مسائل مربوط به زندگى علمى و عملى خود تا جايى كه برايش مقدور است به اجتهاد و كسب معرفت يقينى و تفصيلى اقدام مى كند ، و در جايى كه چنين معرفتى برايش مقدور نيست ، به معرفت حاصل از استدلال اجمالى ، و يا تقليد و استناد به رأى اهل نظر و تحقيق روى مى آورد. (الميزان ، ج1 ، ص211ـ 212).
كسانى كه معرفت يقينى حاصل از نظر و استدلال را لازم دانسته اند گفته اند: خداوند نعمت هاى بى شمارى را به بشر ارزانى داشته است ، و به حكم عقل شكرگزارى از منعم واجب است ، و شكرگزارى از خداوند به گونه اى كه لايق ذات الهى باشد ، در گرو شناخت يقينى و تحقيقى اوست ، نه معرفت تقليدى كه ظنى و ناپايدار است (حقائق الايمان ، ص60).
اين استدلال ، عدم اعتبار ظنّ و تقليد را در صورتى كه مفيد يقين نباشد ، اثبات مى كند ، نه ظن قوىّ مفيد اطمينان و تقليد مفيد يقين را.
گفته شده است ، تقليد ، معرفت بخش و يقين آور نخواهد بود ، زيرا اگر چنين باشد ، در صورتى كه انسان از دو نفر تقليد كند كه يكى قائل به حدوث جهان و ديگرى قائل به قدم جهان است ، اجتماع ضدين لازم خواهد آمد كه محال است. (حقائق الايمان ، ص60 ; حق اليقين ، ص571).
پاسخ اين است كه چنين محذورى لازم نخواهد آمد ، زيرا فرد مقلد اگر چه اهل تحقيق و استدلال تفصيلى و تخصّصى نيست ، ولى داراى عقل فطرى است ، و عقل فطرى تقليد از دو فرد در يك مسئله را كه دو ديدگاه ناسازگار دارند ، باطل مى داند. در چنين فرضى مقلد بر اساس معيارهاى عقلايى يكى از دو رأى را ترجيح مى دهد ، و يا در آن مسئله توقف مى كند ، اين كار اگر چه خود درجه اى از تحقيق است ، ولى از موضوع بحث خارج است ، زيرا موضوع بحث تحقيق و تقليد در مسائل نظرى و استدلالى است ، نه در مسائل بديهى.
از مطلب پيشين نقد يكى ديگر از استدلال هاى منكران هرگونه تقليد در اصول دين نيز روشن شد و آن اين كه تقليد از كسى كه محقق و متخصص نيست ، جايز نيست ، و از طرفى ، تشخيص محقق و متخصص از غير آن از طريق نظر و تأمل و تحقيق به دست مى آيد ، بنابراين ، فرد مقلد قبل از تقليد بايد محقق باشد. (حقائق الايمان ، ص61).
پاسخ اين است كه اين مقدار از تحقيق خارج از موضوع بحث است ، علاوه بر اين ، فرد مقلد در تشخيص محقق و مجتهد به كسانى كه به عنوان صاحب نظر و اهل تشخيص شناخته شده و معروف اند ، رجوع خواهد كرد. در نقد استدلال مزبور گفته شده است مقتضاى اين استدلال اين است كه تقليد در فروع دين نيز جايز نباشد ، زيرا تقليد از مجتهد جايز نيست مگر اين كه فتواى او مبتنى بر اصول و روش شرعى باشد ، و تشخيص اين مطلب در گرو اين است كه مقلد خود اهل تحقيق و نظر باشد ، در اين صورت ، مقلد نيست ، بلكه محقق و مجتهد است ، و اگر در اين باره ظن كافى باشد ، درباره اصول دين نيز ظن كافى خواهد بود (حق اليقين ، ص571) ، به اين اشكال پاسخ داده شده است به اين كه خطا در اصول دين موجب كفر خواهد بود ، ولى در فروع دين چنين نيست ، بدين جهت ، ظن در اصول دين حجيت ندارد ، اما در فروع دين حجّت است. (حقائق الايمان ، ص61
بر نظريه وجوب تقليد در اصول دين چنين استدلال شده است كه در قرآن كريم از مجادله در آيات الهى نهى شده (ما يُجادل فى آيات اللّه إلاّ الّذين كفروا) (غافر:4) و تفكر و نظر در آيات الهى به جدال مى انجامد ، در نتيجه حرام خواهد بود.
دليل ديگر اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگامى كه ديد اصحاب درباره قدر گفت و گو مى كنند ، آنان را از بحث در اين باره نهى كرد و فرمود: پيشينيان به خاطر خوض در اين مسئله هلاك گرديدند.
دليل ديگر اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به اصحاب فرمود:عليكم بدين العجائز و مقصود ترك نظر و تفكر در معارف دين است ، اگر تفكر و نظر در اصول دين واجب بود ، پيامبر از آن نهى نمى كرد. (حقائق الايمان ، ص62).
نقد استدلال اول اين است كه مقصود از جدال مورد نهى در قرآن ، جدال باطل است ، چنان كه فرموده است: (وجادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق) (غافر:5) و نيز در آيات ديگرى از قرآن به جدال احسن امر شده است (وجادلهم بالّتى هى أحسن) (نحل:125
نقد دليل دوم اين است كه بر فرض درستى روايت مزبور ، نهى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مربوط به مسئله قدر است كه از مسائل پيچيده و غامض است ، و فهم تفصيلى آن از توان اكثر افراد بيرون است ، بنابراين ، نمى توان از نهى از تفكر در اين مسئله ، نهى از تفكر در عموم مسايل اعتقادى را نتيجه گرفت. گذشته از اين ، در آيات و روايات به تفكر در آيات آفاقى و انفسى براى شناخت خداوند تشويق شده است ، و
اهل تفكر و تعقل مورد ستايش قرار گرفته اند (وَفِى الأَرضِ آيات لِلْمُوقِنين* وَفى أَنفسهم أَفلا تُبصرون) (ذاريات:20ـ 21) و (إِنّ فى خَلْقِ السَّموات وَالأَرْضِ وَاختلاف اللَّيل والنّهار لآيات لأُولى الأَلْباب* الَّذينَ يذكرون اللّه قِياماً وَقُعُوداً وَعلى جُنُوبِهمْ وَيَتَفَكَّرونَ فِى خَلْقِ السمواتِ وَالأَرض...) (آل عمران:190ـ 191).
نقد دليل سوم اين است كه اوّلاً: انتساب جمله عليكم بدين العجائز به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ثابت نشده است ، برخى اين جمله را به سفيان ثورى نسبت داده و گفته اند: روزى عمرو بن عبيد معتزلى درباره اين كه ميان ايمان و كفر منزلتى وجود دارد ، و آن فسق است ، و فاسق نه مؤمن است و نه كافر ، سخن مى گفت. پيرزنى در پاسخ او گفت: خداوند فرموده است: (هو الّذى خلقكم فمنكم كافر ومنكم مؤمن) (تغابن:2) و انسان ها را به دو دسته مؤمن و كافر تقسيم كرد ، و ميان آن دو گروه سومى را نام نبرده است ، سفيان ثورى كه سخن او را شنيد گفت: عليكم بدين العجائز گذشته از اين ، بر فرض كه جمله مزبور سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم باشد ، مقصود حالت تفويض و توكل و تسليم بودن در برابر اوامر ونواهى الهى است (حقائق الايمان ، ص63ـ 64).
در نقل ديگرى كه جمله مزبور به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داده شده ، داستانى نيز نقل شده و آن اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيرزنى كه با چرخ نخ ريسى كار مى كرد فرمود: به چه دليل به وجود خدا اعتقاد دارى؟ او از حركت دادن چرخ باز ايستاد ، و گفت: همان گونه كه اگر من اين چرخ را حركت ندهم ، حركت نمى كند ، اگر جهان نيز گرداننده اى نداشته باشد ،حركت نخواهد كرد و شب و روزى وجود نخواهد داشت ، بنابراين نقل ، آن پيرزن برهان محرك اول ارسطويى را با فطرت صاف و زبان ساده خود بيان كرده است و به وجهى همان راه ابراهيمى را رفته كه در آيات 81ـ 77 سوره انعام بيان شده است. نظامى در اين باره گفته است:
از آن چرخى كه گرداند زن پير *** قياس چرخ گردنده همى گير
مطابق اين نقل و اين بيان ، مضمون اين جمله ، نوعى دعوت به تحقيق و استدلال است نه تقليد و منع تفكر. (اصول فلسفه و روش رئاليسم ، ج5 ، مقدمه ، ص22ـ23).
بر جواز تقليد در اصول دين به طور مطلق چنين استدلال شده است كه اگر تفكر و استدلال در معارف الهى واجب بود ، صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آن عمل مى كردند ، و اگر اين كار توسط آنان انجام شده بود ، نقل مى شد ، همان گونه كه بحث و گفت و گوى علمى آنان در مسائل فقهى نقل شده است. (حقائق الإيمان ، ص64).
در پاسخ گفته شده است ، از آن جا كه صحابه عقايد ايمانى را به صورت مستقيم ازپيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دريافت مى كردند ، نياز به تفكر و استدلال نداشتند ، و زمينه اختلاف و مناظره ميان آنان نيز پديد نيامده است ، ولى در احكام فقهى كه مستند آنها ظواهر و امارات ظنى است ، زمينه اجتهاد و اختلاف نظر وجود داشته است. (همان).
استدلال ديگر اين است كه ادله اصول دين از ادله فروع دين پيچيده تر و دشوارتر است ، هرگاه تقليد در مسائل ساده تر جايز است ، در مسائل پيچيده تر نيز جايز خواهد بود. هم چنين تكليف به اصول دين و فروع دين مشترك است ، و جواز تقليد در يكى مستلزم جواز تقليد در ديگرى خواهد بود. (همان).
پاسخ اين است كه اوّلاً: پيچيده تر بودن دلايل اصول دين در همه مسائل آن پذيرفته نيست ، چنان كه در توضيح جمله عليكم بدين العجائز بيان گرديد. وثانياً: پيش از اين بيان شد كه در اصول دين يقين حاصل از استدلال اجمالى و كلى كافى است ، و استدلال تفصيلى ضرورتى ندارد.
از مباحث پيشين به دست آمد كه استوارترين نظريه درباره ضرورت تحقيق يا جواز تقليد در اصول دين اين است كه تا جايى كه ممكن است تقليد جايز نيست چنان كه يقين حاصل از تقليد نيز پذيرفته است ، و بحث درباره جواز و عدم جواز تقليد مربوط به مواردى است كه مفيد ظن باشد نه يقين ، و در باب استدلال نيز ، استدلال اجمالى كافى است ، و به استدلال تفصيلى و با روش فنّى و تخصصى لازم نيست.

منابع
(1) اصول فلسفه و روش رئاليسم ، جلد پنجم ، مقدمه ، استاد شهيد مرتضى مطهرى ، دارالعلم ، قم ، 1350هـ.ش ؛
(2) الانوار الإلهية ، آيت اللّه ميرزا جواد تبريزى ، دارالصديقة الشهيدة ، قم ، 1427هـ.ق ؛
(3) انيس الموحدين ، ملامهدى نراقى ، انتشارات پيام مهدى (عج) ، قم ، 1386هـ.ش ؛
(4) بحارالانوار ، علامه محمدباقر مجلسى ، المكتبة الإسلامية ، تهران ، 1396هـ.ق ؛
(5) تلخيص المحصّل ، خواجه نصيرالدين طوسى ، دار الاضواء ، بيروت ، بى تا ؛
(6) حقائق الإيمان ، زين الدين العاملى ، منشورات مكتبة المرعشى ، قم ، 1409هـ.ق ؛
(7) حق اليقين ، علامه سيد عبداللّه شبّر ، انوار الهدى ، بى جا ، 1380هـ.ش ؛
(8) الذريعة إلى تصانيف الشيعه ، علامه شيخ آغا بزرگ تهرانى ، مؤسسه اسماعيليان ، قم ، بى تا ؛
(9) الرسائل العشر ، شيخ الطائفة ، محمد بن الحسن الطوسى ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، بى تا ؛
(10) رسائل فارسى جرجانى ، ضياء الدين جرجانى ، دفتر نشر ميراث مكتوب ، تهران1375هـ.ش ؛
(11) شرح العقائد النسفية ، تفتازانى، سعدالدين، مطبعة مولوى، محمدعارف، 1364ش؛
(12) شرح الفقه الأكبر ، ملاعلى القارى ، دارالكتب العلمية ، بيروت ، بى تا ؛
(13) شرح المقاصد ، سعدالدين تفتازانى ، منشورات الشريف الرضى ، قم ، 1409هـ.ق ؛
(14) شرح المواقف ، عضدالدين ايجى الشريف الجرجانى ، منشورات الشريف الرضى ، قم ، بى تا ؛
(15) صراط النجاة ، آيت اللّه خويى ، دفتر نشربرگزيده ، قم ، 1416هـ.ق ؛
(16) قواعد المرام ، ابن ميثم بحرانى ، مكتبة المرعشى ، قم ، 1406هـ.ق ؛
(17) كشف الظنون ، حاجى خليفه، ملامصطفى، دارالفكر، بيروت، 1410ق ؛
(18) كليات علوم اسلامى ، متفكر شهيد استاد مطهرى ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1383هـ.ش ؛
(19) معجم التراث الكلامى ، اللجنة العلمية فى مؤسسة الإمام الصادق(عليه السلام) ، تقديم و اشراف آيت اللّه السبحانى ، مؤسسة الإمام الصادق(عليه السلام) ، قم ، 1424هـ.ق ؛
(20) الميزان فى تفسير القرآن ، علامه سيد محمدحسين طباطبايى ، دارالمعرفة ، بيروت ، 1393هـ.ق ؛
(21) النبراس ، حافظ محمد عبدالعزيز ، مكتبة حقانية امدادية ، بى جا ، بى تا.؛
على ربّانى گلپايگانى
نام کتاب : دانشنامه کلام اسلامی نویسنده : جمعی از محققین    جلد : 1  صفحه : 51
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست