صالحبن علىبن عبداللّهبن عباس ، صالحبن علىبن عبداللّهبن عباس، كنيهاش ابوالفضل، امير عباسى، والى مصر و شام و فلسطين، و عموى سفّاح و منصورخلفاى عباسى.
مادر او كنيزى به نام سُعْدَى از قصبۀ صُغد سمرقند بود كه وى را عبدالملكبن مروان به علىبن عبداللّه بخشيد (اخبارالدولة، ص 155؛ ابنعبدربّه، ج 5، ص 86). صالح در سال 96 يا قبل از آن، در الشَّراة واقع در بَلقاء، از توابع دمشق، متولد شد (ابنعساكر، ج 6، ص378؛ صفدى، ج16، ص265).
در منابع تاريخى، نخستين بار از او در بيعت اَبواء ياد شده است. ابوالفرج اصفهانى – كه بيعت علويان از خاندان امام حسن عليهالسلام و عباسيان را با نفس زكيه به تفصيل آورده – نوشته است صالحبن على اولين كسى بود كه در اين مجلس سخن گفت و همگى را به وحدت و بيعت با يك تن از ميان خودشان فراخواند (رجوع کنید به ص 206).
سفّاح براى مستحكم كردن موقعيت عباسيان، از برادران و عموها و برادرزادگان خود يارى خواست و آنان را در حكومت خويش مشاركت داد. در سال 132، 22 مرد از بنىهاشم همراه ابوالعباس سَفّاح به كوفه رفتند كه صالح و برادران و دو فرزندش، فضل و عبداللّه، نيز در بين آنان بودند (يعقوبى، ج2، ص350؛ طبرى، ج7، ص423). آنان همگى به ابوالعباس خدمت كردند و فرماندهان سپاه و از يارانش بودند (ابنابىالحديد، ج15، ص275).
وى در همين سال عمويش، عبداللّهبن على، را به جنگ مروانبن محمد، آخرين خليفۀ اموى، فرستاد. صالح نيز با هشت هزار تن در مَرج عَذراء به كمك عبداللّه رفت و در فتح دمشق با وى شركت داشت (خليفةبن خياط، ص 264؛ طبرى، ج 7، ص440؛ بدران، ج 6، ص 378ـ379). پس از فرار مروان به سوى مصر، سفّاح در نامهاى از عبداللّه خواست تا صالح را به تعقيب وى بفرستد. صالح در نيمۀ ذيحجۀ 132 وارد مصر گرديد (كندى، ص118) و مروان، به دستور او، در قريۀ بوصير مصر كشته شد (رجوع کنید به خليفةبن خياط، ص264؛ ابنقتيبه، ص372؛ كندى، همانجا). صالح پس از فتح مصر (ذهبى، 1401ـ1409، ج7، ص19؛ همو، 1408، حوادث و وفيات 141ـ160هـ ، ص436)، در محرّم 133 از طرف سفّاح والى مصر گرديد و از مردم مصر براى او بيعت گرفت. صالح جمعى از بنىاميه را كشت و جمعى ديگر را به سمت عراق كوچاند و صدقات (زكات) آنجا را بين ايتام و مساكين و ابناءالسبيل تقسيم كرد (طبرى، ج7، ص441؛ كندى، ص118ـ1198؛ ابنتغرى بردى، ج1، ص323ـ324). به دستور وی، زبان مروان را قطع كردند و سپس سر او را يزيدبن مانى نزد سفّاح برد (بلاذرى، ج3، ص111؛ ابناثير، ج5، ص427). چون مروان كشته شد، دخترش با گفتارى بليغ از صالح درخواست بخشش كرد. صالح ابتدا زبان به ملامت آنان گشود و سپس همه را عفو كرد و بنا به تقاضاى خودشان، آنان را به حرّان فرستاد (رجوع کنید به مسعودى، ج4، ص88ـ89؛ ابناثير، ج5، ص427ـ428). سفّاح بعداً صالح را والی فلسطين کرد و از این رو، در اول شعبان 133 حكومت مصر را به ابوعون عبدالملكبن يزيد سپرد (طبرى، ج7، ص459ـ460؛ كندى، ص 122). مدت امارت وى در مصر هفت ماه و چند روز بود (ابنتغرى بردى، ج1، ص324). وى در تابستان 133 سعيدبن عبداللّه را به جنگ با روم شرقى (بيزانس) فرستاد (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه).
صالح در سالهاى 134 و 135 والى فلسطين بود (طبرى، ج7، ص465، 467). چندى بعد، سفّاح حكومت مصر و افريقيه را نيز به او محول کرد و در 5 ربيعالآخر 136، بار ديگر وارد مصر گرديد (كندى، ص123). صالح در سالهاى 136 تا 138، از طرف منصور عباسى، حاكم مصر بود (طبرى، ج7، ص473، 496، 499؛ ابناثير، ج5، ص463، 483، 486). وی هنگام درگذشت سفّاح (136) در مصر بود. عيسىبن على او را از مرگ سفّاح و خلافت ابوجعفر منصور آگاه كرد و از او خواست براى بيعت به شام برود (يعقوبى، ج2، ص362، 364). منصور، صالح را به حكومت قِنَّسرين و شهرهاى مرزى (عَواصِم يا ثغور) گمارد (يعقوبى، ج2، ص384، 390).
يكى از حوادث مهم زمان صالح، جنگهاى او با روميان بود. در زمان منصور، صالح ولايت شام و ثغور را برعهده داشت و براى جنگ با روميان، فرماندهانى می فرستاد، که یکی از آنان پسرش، فضل، بود(يعقوبى، همانجا). صالح در سال 138 (يعقوبى، همانجا؛ طبرى، ج7، ص497؛ بدران، ج6، ص379) يا در 139 (طبرى، همانجا)، خود به همراه عباسبن محمدبن على به غزاى تابستانى در روم رفت و دو خواهرش، امعيسى و لبابه، نيز او را همراهى كردند. وى مَلَطْيَه را تصرف كرد و برج و باروى شهر را – كه قسطنطين پنجم، امپراتور روم، ويران كرده بود – از نو ساخت (طبرى، ج7، ص497، 500). صالح با هفتاد هزار سپاهى (بدران، ج6، ص379) در دابِق اردو زد. قسطنطين با صدهزار سپاهى به مصاف وى رفت، اما شکست خورد(خليفةبن خياط، ص273؛ ذهبى، 1401ـ1409، ج7، ص 19؛ صفدى، ج16، ص265؛ قس بدران، ج 6، ص 379). صالح در 139 همچنان در ملطيه بود تا بناى آن را به پايان رساند. سپس همراه عباسبن محمد از راه دَربالحديث به غزاى تابستانى رفت (طبرى، ج7، ص500).
صالح در سال 141 از طرف منصور، اميرالحاج بود (خليفةبن خياط، ص275). در آن زمان، وى عامل قنّسرين و حمص و دمشق نيز بود (يعقوبى، ج2، ص390؛ طبرى، ج7، ص511). او در مصر و شام دست به آبادانى زد. در سال 140، به دستور منصور، به بناى شهر مَصّيصه پرداخت كه جبريلبن يحيى در سال 141 اين مأموريت را به پايان رساند و باروى شهر را بنا نمود. صالح در سال 144 نيز مَسلَمه، برادر جبريل، را مأمور بناى دژ اَذَنه (در نزديكى مصّيصه) نمود (خليفةبن خياط، ص274ـ276؛ يعقوبى، ج2، ص387؛ ابنخلّكان، ج1، ص127؛ ذهبى، 1408ـ1988، حوادث 141ـ160هـ ، ص437). همچنين سَلميه را به صورت شهر درآورد (نويرى، ج19، ص164) و آن را مقر خود قرار داد. پس از وى، فرزندانش در سلميه كاخها ساختند و مالك شهر و مزارع پيرامونش شدند (ابناثير، ج2، ص493).
صالحبن على بيشتر اموال امويان را در منطقه ، از جمله در رَمْلَه و حلب و سلميه، تصرف كرد (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). منصور از بسيارى ِ ياران و هواخواهان صالح بيمناك گرديد و او را نزد خود خواند. صالح براى وی نوشت كه سخت بيمار است، اما منصور نپذيرفت. صالح با وجود ابتلا به بيمارى سل ، به بغداد رهسپار گرديد. چون ابوجعفر او را ديد و از حالش باخبر شد، به او دستور بازگشت داد. در بازگشت، صالح در عانات، از نواحى فرات، درگذشت (يعقوبى، ج2، ص383). به نوشتۀ ابنقتيبه دينورى (ص375)، او در شام درگذشت. او در سال 151 (بدران، ج6، ص379) يا 152 (ذهبى، 1408ـ1988، حوادث 141ـ160هـ ، ص437؛ صفدى، ج 16، ص 265) از دنيا رفت.
صالح مردى شجاع بود (ذهبى، 1401ـ1409، ج 7، ص 19). فرزندان او، همچون خودش، صاحب ثروت و رياست بودند و در شهرهاى حلب و مَنبج و سلميه مىزيستند (ابنحزم الاندلسى، ص20؛ نيز رجوع کنید به ذهبى، 1401ـ1409، ج 7، ص 19).
صالحبن على خطيب و شاعر نیزبود و هنگام امارت خطبهاى بليغ خواند (رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 4، ص 92). وی از طريق پدرش، از جد خود(عبداللّهبن عباس) روايت كرده است (بدران، ج 6، ص 379؛ ذهبى، 1401ـ1409، ج 7، ص 19) و فرزندانش، اسماعيل و عبدالملك، و ديگران از او روايت كردهاند (ذهبى؛ صفدى، همانجاها).
منابع : (1) ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385/1965؛ (2) ابناثير، الكامل فى التاريخ، بيروت 1385/1965؛ (3) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوك مصر و القاهرة، الجزء الاول، قاهره ؛ (4) ابنحزم اندلسى، جمهرةالانساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، 1982؛ (5) ابنخلكان؛ (6) احمدبن محمدبن عبدربه، العقد الفريد، چاپ على شيرى، بيروت 1409/1989؛ (7) ابنقتيبه دينورى، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1379/1960؛ (8) ابوالفرج اصفهانى، مقاتلالطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره 1368/ 1949؛ (9) اخبارالدولة العباسية، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطّلبى، بيروت 197؛ (10) عبدالقادر بدران، تهذيب تاريخ دمشق الكبير، بيروت 1399/1979؛ (11) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1997ـ2000؛ (12) خليفةبن خياط، تاريخ خليفةبن خياط، چاپ مصطفى نجيب فّواز و حكمت كشلى فوّاز، بيروت 1415/1995؛ (13) شمسالدين احمد ذهبى، تاريخالسلام حوادث و وفيات 141ـ160 ه، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت 1408/1988؛ (14) همو، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت 1401ـ1409؛ (15) صفدى؛ (16) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (17) ابىعمر محمدبن يوسف كندى، ولاة مصر، چاپ حسين نصّار، بيروت 1379/1959؛ (18) مسعودى، مروج (بيروت)؛ (19) شهابالدين احمد نويرى، نهايةالارب فى فنون الادب، ج 19، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره 1975؛ (20) يعقوبى، تاريخ. (21) EI2, s.v. “SALIH B ALI” ,by A. Grohmann.
/ مرضيه محمدزاده /