responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7254

كربلا، واقعه ، كربلا، واقعه، واقعۀ شهادت امام حسين عليه‌السلام و ياران وفادار آن حضرت در سال 61. دربارۀ واقعه كربلا و قيام امام حسين عليه‌السلام كتابهاى متعددى در قرن دوم و سوم تأليف شده، اما به دست ما نرسيده‌است. مهم‌ترين آنها كتابهايى است با عنوان مقتل‌الحسين از ابومِخْنَف لوط‌بن يحيى (متوفى 157)، محمدبن عمر واقدى (متوفى 207 يا 209)، ابوعبيده مَعْمَربن مُثَنّى (متوفى 209)، نصربن مُزاحم مِنْقَرى (متوفى 212)، ابوعبيد قاسم‌بن سلّام هروى (متوفى 224)، ابوالحسن على‌بن محمد مدائنى (متوفى 224 يا 225)، ابن‌ابى‌الدنيا (متوفى 281)، يعقوبى (زنده در 292) و محمدبن زكريا غَلّابى (متوفى 298؛ رجوع کنید به جعفريان، ص 42ـ43). بيشتر اين آثار به صورت مستقل برجاى نمانده، اما بخش عمدۀ مطالب آنها در منابع بعدى نقل شده و از طريق کتابهای تاريخى قرنهاى سوم و چهارم، جزئيات درخور توجهى از حركت امام حسين از مدينه به مكه و سپس به سوى كوفه و شهادت آن حضرت در كربلا، به دست ما رسيده‌است. كهن‌ترين منبع درباره قيام امام حسين و واقعۀ كربلا، مقتل‌الحسين ابومخنف لوط‌بن يحيى بوده‌است (دربارۀ او و آثارش رجوع کنید به نجاشى، ص320؛ طوسى، ص 381) كه اكنون موجود نيست، اما بخش عمده‌اى از مطالب آن را ديگران در كتابهاى خود نقل كرده‌اند، از جمله طبرى كه روايات كتاب ابومخنف را، با عبارت «قال ابومخنف» و با ذكر سلسله سند، در تاريخ خود ذكر كرده‌است (رجوع کنید به طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 338ـ470). ابومخنف واقعۀ كربلا و روز عاشورا را با واسطه‌هايى اندك نقل كرده‌است. جدا از اثر مفقود ابومخنف ــ كه منبع اصلى روايات واقعۀ كربلاست ــ شرح حال امام حسين در كتاب الطبقات محمد ابن‌سعد (متوفى 230)، انساب‌الاشراف احمدبن يحيى بلاذرى (متوفى 279)، الاخبار الطوال ابوحنيفه دينورى (متوفى 282)، تاريخ‌الامم و الملوك محمدبن جرير طبرى (متوفى 310) و الفتوح احمد ابن‌اعثم كوفى (متوفى ح 314)، در كنار برخى منابع و روايات پراكنده ديگر، از منابع اوليۀ واقعه كربلا به شمار مى‌روند (براى تفصيل بيشتر دربارۀ منابع دست اول درباره واقعۀ كربلا رجوع کنید به جعفريان، ص 43ـ51). اين منابع در كليات وقايع قيام امام حسين و بسيارى از وقايع جزئى آن، با يكديگر اتفاق‌نظر دارند و جزئيات دقيقى را از اين واقعه گزارش كرده‌اند. مقاله حاضر، با تكيه بر اين منابع و روايات كهن در منابع قرنهاى سوم و چهارم، تأليف شده‌است.

پس از مرگ معاويه، خليفه اموى، در نيمه رجب سال 60، پسر و جانشينش يزيد در نامه‌اى به وليدبن عُتْبه، والى مدينه، دستور داد از امام حسين، عبدالرحمان‌بن ابى‌بكر، عبداللّه‌بن زُبير و عبداللّه‌بن عمر براى او بيعت بگيرد و در صورت بيعت نكردن، آنان را به قتل برساند. از اين ميان، امام حسين و ابن‌زبير بيشتر مورد توجه بودند (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 241؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص10، 18؛ نيز رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص460). وليدبن عتبه نيز شبانه از امام و عبداللّه‌بن زبير بيعت خواست. امام و عبداللّه‌بن زبير دعوت براى بيعت را به صبح روز بعد و در حضور مردم موكول كردند و امام فرمود كسى مانند من پنهانى بيعت نمى‌كند و وليد پذيرفت (يعقوبى، همانجا؛ دينورى، ص 227ـ228). به روايت ابن‌سعد (ج 6، ص 424)، امام كه همان شب با جمعى از اهل بيت و ياران و نزديكانش نزد وليد به دارالاماره مدينه رفته بود، بر بيعت نكردن خود با يزيد تأكيد كرد و چون وليد درشتى نمود و مروان به وليد پيشنهاد كرد امام را در صورت خودداری از بيعت، به قتل برساند، امام عمامه خود را از سر برداشت و بدين‌گونه مخالفت و آمادگى خود را براى قيام، به آنان نشان داد (نيز رجوع کنید به دينورى؛ يعقوبى، همانجاها؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 338ـ340؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص10ـ14).

يك شب پس از اين ماجرا، دو روز مانده از رجب سال 60، امام با فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان خود ــ جز برادرش، محمدبن حنفيه، كه در مدينه ماندــ از مدينه به مكه رفت (بلاذرى، ج 2، ص 464؛ دينورى، ص 228؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 341؛ قس ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 18ـ21، كه نوشته‌است امام دو شب پس از گفتگو با وليد، از مدينه به سوی مكه حركت كرد). مسلم‌بن عقيل به امام پيشنهاد كرد از بيراهه به مكه برود، اما امام از جاده اصلى به سوى مكه رفت (ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 22) و در شب جمعه سوم شعبان 60 وارد مكه شد (بلاذرى، ج 2، ص 464؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 381؛ قس ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 21ـ22، كه نوشته‌است امام در سوم شعبان از مدينه خارج شد).

عبداللّه‌بن زبير ــ كه يك شب قبل از امام حسين به مكه رفته بود (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 341)ــ به سبب نفوذ امام در ميان مردم، مى‌دانست مادام كه امام در مكه حضور دارد، مردم مكه با وى بيعت نخواهند كرد. ازاين‌رو، گرچه در ظاهر نزد امام مى‌رفت و با او نماز مى‌گزارد، مايل نبود امام در مكه بماند و چون بعداً امام عزم عراق كرد، ابن‌زبير شادمان شد( رجوع کنید به دينورى، ص 244؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 351؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 23؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 249ـ250). عبداللّه‌بن زبير در مكه به‌ظاهر آمادگى خود را براى بيعت با امام اعلام كرد و درخواست نمود يا خود با امام بيعت كند يا امام بيعت با وى را بپذيرد، اما امام، با آگاهى از انديشه او، بيعت وى را نپذيرفت و خود نيز با او بيعت نكرد (طبرى، 1382ـ1387، ج 5، ص 383ـ385؛ نيز رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 467). به هنگام اقامت امام در مكه، بزرگان شيعه در كوفه، مانند سليمان‌بن صُرَد، مُسَيَّب‌بن نَجَبَه، رِفاعه‌بن شدّاد و حبيب‌بن مُظَهَّر (يا مطهّر، يا مُظاهر)، همگى به امام نامه نوشتند و حضرت را به كوفه دعوت كردند تا رهبرى آنان را در مبارزه با امويان برعهده گيرد. پس از آن، ديگر شيعيان و اشراف كوفه نيز نامه‌هايى مانند آن به امام نوشتند (بلاذرى، ج 2، ص 462ـ463؛ دينورى، ص 229؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 347، 351ـ353؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 27ـ30؛ نيز: يعقوبى، ج 2، ص 241ـ242). امام نامه‌اى در پاسخ آنان نوشت و توسط هانى‌بن هانى (يا هانى‌بن ابى‌هانى/ هانى‌بن عروه) سَبيعى مرادى و سعيدبن عبداللّه خَثْعَمى (يا حنفى)، كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند، برايشان فرستاد و براى اطمينان از تصميم شيعيان كوفه و روشن ساختن وضع آنان، پسرعموى خود، مسلم‌بن عقيل، را به كوفه فرستاد تا به امام اطلاع دهد (بلاذرى، ج 2، ص 463؛ دينورى، ص230؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 347، 353؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص30ـ31). مسلم در پنجم شوال سال 60 وارد كوفه شد (مسعودى، مروج، ج 3، ص 248) و دوازده هزار تن (و به قولى هجده هزار تن) از اهالى شهر با وى، به عنوان نمايندۀ امام، بيعت كردند و سپس مسلم امام را به كوفه فراخواند (طبرى، 1382ـ 1383الف، ج 5، ص 347ـ348؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 248). كسانى مانند محمدبن حنفيّه و عبداللّه‌بن عباس از سر نصيحت از امام خواستند در مكه و در پناه حرم امن‌الهى بماند و او را از عزيمت به كوفه، كه مردم آن درخور اعتماد نبودند، و از قيام برضد حكومت يزيد، برحذر داشتند. آنان به امام پيشنهاد كردند به جاى كوفه به يمن يا ناحيۀ ديگرى برود و از آنجا كسانى را براى تبليغ و دعوت مردم به اطراف بفرستد، يا دست‌كم زنان و فرزندانش را همراه خود به عراق نبرد، اما امام از آن نگران بود كه با كشته شدنش به دست يزيد ، حرمت كعبه از بين برود. از اين‌رو، عزم امام قطعى بود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 6 ص 424ـ428؛ دينورى، ص 228ـ229، 243ـ244؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 351، 383ـ384؛ ابن‌طاووس، ص 39ـ40). عمربن سعيدبن عاص (حاكم مکه و مدينه) نيز، به درخواست عبداللّه‌بن جعفربن ابى‌طالب، امان‌نامه‌اى براى امام فرستاد و امام را به بازگشت به مدينه دعوت كرد، اما امام بر عزم خود براى سفر به عراق مصمم بود و حركت خود را به امر الهى و رؤيايى كه در آن پيامبر او را بدين‌كار امر مى‌نمود، مستند كرد (ابن‌سعد، ج 6، ص 426؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج5، ص 343، 388؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 67؛ ابن‌طاووس، ص 40؛ نيز رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص465ـ467 و ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 23ـ26، كه كوشش عبداللّه‌بن عباس و عبداللّه‌بن عمر را براى بازگرداندن امام به مدينه يا منصرف كردن او از سفر به عراق گزارش كرده‌اند؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص250ـ251، سخن ابوبكربن عبدالرحمان، از فقهاى مدينه، را با امام حسين درباره رفتار كوفيان با امام على و امام حسن و نامعتمد بودن آنان در مبارزه با امويان نقل كرده‌است). امام كه مى‌دانست حكومت ستمگر اموى، از وى چنان احساس خطر مى‌كند كه او را هرجا باشد، خواهد يافت و از ميان خواهد برد، پس از چهار ماه اقامت در مكه (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 381، 385)، براى اينكه حرمت حرم الهى شكسته نشود (بلاذرى، ج 2، ص 455ـ456، 467؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 384ـ385؛ نيز رجوع کنید به ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 65، كه نوشته امام در گفت‌وگو با عبداللّه‌بن عباس كشته شدن در عراق را بهتر از قتل در مكه می دانسته است؛ قس مسعودى، مروج، ج 3، ص 249)، با انجام‌دادن طواف و سعى و تقصير، مناسك حج تمتع را به عمره مفرده بدل كرد (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 385) و روز سه‌شنبه هشتم ذيحجه (روز تَرويه) سال 60، از مكه به سوى كوفه رفت (بلاذرى، ج 2، ص 464؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 381؛ قس دينورى، ص 242ـ243، كه خروج امام را از مكه به سوى كوفه در سوم ذيحجه سال 60 نوشته‌است).

كمى پیش از آن، يزيد در پى درخواست طرفداران بنى‌اميه، نُعمان‌بن بَشير (والى كوفه) را كه او را فردى ضعيف مى‌دانستند، بركنار كرد و عبيداللّه‌بن زياد را، كه والى بصره بود، هم‌زمان به حكومت كوفه منصوب و او را از تصميم امام آگاه كرد و مأمور ساخت مسلم را از كوفه بيرون راند يا بكشد. عبيداللّه كه قبلا فرستاده امام را در بصره به قتل رسانده بود، با ورود به كوفه مردم را مرعوب كرد و به جستجوى مسلم پرداخت. او هانى‌بن عروه را، كه مسلم نزد وى مخفى شده بود، دستگير كرد. سرانجام مسلم در هشتم يا نهم (و به قولى، سوم) ذيحجه سال 60، در كوفه قيام كرد و ابن‌زياد را در دارالاماره محاصره نمود. اما به‌زودى بيشتر يارانش از گرد او متفرق شدند و ابن‌زياد بر وى دست يافت و او را به شهادت رساند. وى هانى را نيز در بازار كوفه كشت و سر آنان را نزد يزيد فرستاد (بلاذرى، ج 2، ص 464؛ دينورى، ص 231ـ242؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 347ـ380؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 34ـ62).

امام در ميانه راه كوفه، در منزلى به نام قُطْقُطانه (يا قادسيه يا زُباله يا ميان زَرود و زباله)، از شهادت مسلم و هانى و اوضاع كوفه خبر يافت (يعقوبى، ج 2، ص 243؛ قس دينورى، ص 247ـ248؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 256)، اما با تكيه بر قضاى الهى، و نيت حق‌جويى و مبارزه با بى‌دينى و ظلم و فساد، راه كوفه را پيش گرفت (رجوع کنید به طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 386، 389؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 81). با اين حال، يارانش را از وضع كوفه و ناهمراهى شيعيان آگاه ساخت و آنان را در بازگشت آزاد گذاشت. جمعى از ياران امام، كه در بين راه به وى پيوسته بودند، از وى جدا شدند و فقط افرادى كه از حجاز با او همراه شده بودند، در كنار او ماندند. عبيداللّه‌بن زياد، صاحب شرطه خود (حُصَيْن‌بن تميم) را با چهار هزار سوار از كوفه به قادسيه فرستاد. حصين نواحى منتهى به قادسيه را با گماردن لشكريانى تحت مراقبت گرفت و راه نفوذ از كوفه به حجاز را بست تا كسى به لشكر امام نپيوندد. وى قيس‌بن مُسْهِر صَيداوى و عبداللّه‌بن بُقْطُر (يقطر)، برادر رضاعى امام، را كه از سوى امام به كوفه روانه شده بودند، دستگير كرد و نزد ابن‌زياد فرستاد و ابن‌زياد آنان را به قتل رساند. حصين همچنين حرّ*بن يزيد رياحى را از قادسيه با هزار سوار به سوى امام فرستاد. حرّ در جايى به نام ذى حُسُم با امام روبه‌رو شد و از حركت امام به كوفه و از بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى كرد و خواست امام را نزد عبيداللّه‌بن زياد به كوفه ببرد. امام از اين كار خوددارى نمود و فرمود كه در پى درخواست مردم كوفه به سوى آنان حركت كرده‌است و خورجينى پر از نامه‌هاى آنان به حرّ نشان داد و خطابه‌هايى روشنگرانه ای دربارۀ انگيزۀ قيام خود ايراد فرمود. با اين همه، حرّ سرانجام به دستور ابن‌زياد، امام را وادار كرد تا در صحرايى بدون آب و استحكامات فرود آيد و از استقرار او و يارانش در روستاهاى اطراف فرات، همچون نينوا، غاضريه و عَقْر، جلوگيرى كرد و امام را ناگزير ساخت در جايى به نام كربلا در نزديكى فرات پياده شود (رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 469ـ473، 477، 480؛ دينورى، ص 243، 246، 248ـ252؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 394ـ395، 398ـ409).

روز ورود امام به كربلا پنج‌شنبه دوم محرّم سال 61 بود (بلاذرى، ج 2، ص 477؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 409؛ قس دينورى، ص 253: چهارشنبه اول محرّم سال61). يك روز پس از ورود امام، ابن‌زياد، عمربن سعد را، كه به وى عهد حكومت رى و دَسْتَبى را داده بود، پيش از عزيمت به محل مأموريتش با چهار هزار سپاهى از كوفه به كربلا فرستاد و دستور داد از امام حسين و يارانش به نام يزيد بيعت بگيرد. اما امام نپذیرفت(بلاذرى، ج 2، ص 477ـ478؛ دينورى، ص 253). يك يا دو روز بعد عبيداللّه‌بن زياد، حصين‌بن تميم را با چهار هزار سپاهى همراهش از قادسيه فراخواند و به سوى امام حسين روانه كرد. ابن‌زياد كسانى را مأمور كرد تا در كوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از يارى امام بازدارند. ابن‌زياد فرمان داد تا مردم كوفه در نُخَيْله اردو بزنند. همۀ جوانان شهر به آنان ملحق شدند. ابن‌زياد خود نيز به نخيله رفت و پيوسته لشكريانى را، از بيست تا صد تن، به يارى عمربن سعد ‌می فرستاد. حَجّاربن اَبْجَر عِجْلى، شَبَث‌بن رِبعى و يزيدبن حارث‌بن رُوَيْم را نيز (هر يك را با هزار تن) به جنگ امام فرستاد، اما بسيارى از اين لشكريان، به‌سبب اكراه از جنگ با امام، از پيشروى تا كربلا سرباز مى‌زدند (بلاذرى، ج 2، ص 478ـ480؛ دينورى، ص 254). ابن‌اعثم شمار لشكريانى را كه ابن‌زياد همراه سرداران خود به يارى عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهى او قرار داد، 22000سوار و پياده نوشته است (ج 5، ص 89ـ90). گفته شده است كه امام به عمربن سعد پيشنهاد كرد به مدينه بازگردد. عمربن سعد كه مايل بود كار به صلح بينجامد، با امام در اين باره توافق كرد، اما عبيداللّه‌بن زياد به تحريك شمربن ذى‌الجوشن پيشنهاد امام را نپذيرفت و به ابن‌سعد دستور داد در صورت امتناع از بيعت به نام يزيد، با آنان بجنگد (بلاذرى، ج 2، ص480، 482ـ483؛ دينورى، ص 253ـ255). عمربن سعد راه را بر قبيله‌اى از بنى‌اسد ــ كه ساكن روستايى نزديك كربلا بودند و قصد يارى امام را داشتندــ بست (بلاذرى، ج 2، ص480) و سه روز قبل از عاشورا، به دستور ابن‌زياد، از دسترسى امام به آب و شريعه فرات جلوگيرى كرد؛ گرچه امام برادر دلير و وفادارش، ابوالفضل عباس، را با گروهى فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مَشكها را از آب پر كند و بازگردد (بلاذرى، ج 2، ص 481؛ دينورى، ص 255).

عمربن سعد شب پنج‌شنبه 9 محرّم 61 و شب جمعه با يارانش به سوى امام پيش رفت. امام تا صبح مهلت خواست و آنان پذيرفتند (دينورى، همانجا). امام ياران خود را آزاد گذاشت تا با استفاده از تاريكى شب بازگردند، اما آنان وفادارانه ماندن در كنار حضرت را ترجيح دادند (رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 485؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 418ـ420). امام حسين و يارانش شب عاشورا را به نماز و دعا و استغفار و تضرع گذراندند (بلاذرى، ج 2، ص 486). امام، ياران و خاندان خود را بهترين توصيف كرد (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 418) و در سخنانى خطاب به آنان، فداكارى و شهادت در راه آرمان حق‌طلبى و مبارزه با باطل را سعادت، و زندگى با ستمگران را مايۀ رنج و ستوه دانست (طبرانى، ج 3، ص 114ـ115). شمار لشكريان امام را در صبح عاشورا 32 سواره و 40 پياده نوشته‌اند. امام زُهَيربن قَيْن را به فرماندهى ميمنۀ لشكر و حبيب‌بن مُظهر را به فرماندهى ميسره قرار داد و برادر خود، عباس‌بن على، را پرچم‌دار كرد و خيمه‌هاى زنان و فرزندان را نزديك يكديگر در پشت لشكر جاى داد و گرداگرد آن را خندقى حفر نمود و در آن آتش افروخت تا كسى نتواند به خيمه‌ها و لشكر از پشت حمله كند. عمربن سعد نيز عمروبن حجاج زُبَيْدى را در ميمنه و شمربن ذى‌الجوشن ضِبابى را در ميسره قرار داد و فرماندهى سواران لشكر را به عَزرَه‌بن قيس اَحْمَسى و پيادگان را به شبث‌بن ربعى سپرد و غلام خود، دُرَيد (يا ذُوَيْد/ زيد)، را پرچم‌دار كرد (بلاذرى، ج 2، ص 486ـ487؛ دينورى، ص 256؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 422). امام جنگ را آغاز نكرد و تأكيد داشت آغازگر جنگ نباشد (بلاذرى، ج 2، ص 487ـ488؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 424) و پيش از جنگ خطابه‌اى ايراد كرد و لشكريان عمربن سعد را نصيحت نمود و لزوم پيروى از حق و جلوگيرى از باطل را متذكر شد و حديث پيامبر اكرم را كه او و برادرش امام حسن را سروَر جوانان بهشت ناميده بود و نیز فضایل اهل بيت علیهم السلام و قرابت خود را با پيامبر يادآور شد و با آنان اتمام حجت كرد (بلاذرى، ج 2، ص 488؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 424ـ425). امام چند تن از سران كوفیان را در لشكر عمرسعد به نام خطاب كرد و دعوتنامه‌هاى آنان را يادآور شد، اما آنان منكر نامه‌ها شدند. امام همچنين پيشنهاد كرد از كربلا بازگردد، ولى آنان نپذيرفتند و گفتند امام بايد به فرمان يزيد تن دهد (بلاذرى، همانجا). پيش از آغاز نبرد، حر توبه كرد و به سوى امام بازگشت (بلاذرى، ج 2، ص 489). عمربن سعد از يارانش خواست نزد ابن‌زياد گواهى دهند كه وى نخستين تير را به سوى لشكر امام پرتاب كرده‌است (بلاذرى، همانجا؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص100ـ101). ياران امام حمله سواران دشمن را با تيراندازى دفع كردند (بلاذرى، ج 2، ص490).

پس از چند مبارزۀ يك به يك ميان ياران امام و لشكر عمربن سعد (رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 489ـ491)، چون ابن‌سعد برترى ياران امام را ديد، لشكريانش را از مبارزه منع كرد و سرداران ابن‌سعد حملات خود را از ميمنه و ميسره آغاز كردند و تيراندازان او لشكر امام را آماج قرار دادند (بلاذرى، ج 2، ص 492ـ493). شدت جنگ در ظهر عاشورا به اوج خود رسيد و بعد از ظهر نيز ادامه يافت (همو، ج 2، ص 493ـ494). مسلم‌بن عَوْسَجه انصارى (بلاذرى، ج 2، ص 492؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 435ـ436)، و به قولى حرّبن يزيد رياحى (ابن‌اعثم، ج 5، ص 101ـ102)، نخستين شهيد از لشكر امام بود و آخرين يار شهيد آن حضرت، سُوَيدبن عمرو خَثْعَمى بود (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 446، 453).

امام يكى از يارانش را، به نام ابوثُمامه، كه وقت نماز را به امام يادآور شد، دعا كرد (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 439). سپس نماز ظهر را با يارانش، به صورت نماز خوف، به‌جا آورد (رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 494؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 441). در واپسين لحظات حيات امام، لشكريان عمربن سعد، به دستور وى، خيمه‌هاى لشكر امام را با شمشير و نيزه دريدند. شمربن ذى‌الجوشن نيز به خيمه‌اى كه عيال و بنۀ امام در آن بود، حمله كرد و خواست آن را به آتش بكشد. در اين هنگام، امام جملۀ معروف خود را به زبان آورد كه اگر دين نداريد، آزاده باشيد. زُهَيربن قين نيز، با گروهى از ياران امام، حملۀ دشمن به خيمه‌ها را دفع كرد (بلاذرى، ج 2، ص 493ـ494، 499؛ ابوالفرج اصفهانى، ص 118). پس از آنكه ياران امام در جنگ با دشمن به شهادت رسيدند (براى نبرد دليرانه و رجزهاى برخى از آنان رجوع کنید به طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 435ـ446؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 101ـ110)، فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان امام يكايك با دشمن جنگيدند تا به شهادت رسيدند (رجوع کنید به دينورى، ص 256ـ257).

طبق پاره‌اى روايات، على‌اكبر، فرزند برومند امام حسين، نخستين فرد از خاندان ابوطالب بود كه به شهادت رسيد (بلاذرى، ج 2، ص 497؛ دينورى، ص 256). اما به روايت ديگر، نخستين كسى از خاندان امام كه به جنگ دشمن رفت و به شهادت رسيد، عبداللّه‌بن مسلم‌بن عقيل بود و آخرين آنان على‌اكبر (رجوع کنید به ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص110ـ111، 114ـ115). آنگاه كه امام همۀ ياران و خويشانش را از دست داد، تنها به جنگ پرداخت تا به شهادت رسيد (ابوالفرج اصفهانى، ص 118). دربارۀ كسى كه امام را به شهادت رساند، اختلاف هست. در پاره‌اى روايات نام سِنان‌بن اَنَس نَخَعى (ابن‌سعد، ج 6، ص 441، 454؛ ابن‌قتيبه، ص 213؛ طبرى، 1382ـ 1387ب، ص 521) يا شمربن ذى‌الجوشن (بلاذرى، ج 2، ص 512) ياد شده‌است. چون شمر با گروهى از پيادگان به امام حمله كرد، امام شجاعانه آنان را منهزم ساخت. اگر كسى به امام نزديك مى‌شد، مايل نبود قتل امام به دست او انجام گيرد (بلاذرى، ج 2، ص 499ـ500) تا آنکه شمر با كسانى همچون ابوالجنوب عبدالرحمان‌بن زياد جُعفى (يا زيدبن عبدالرحمان جعفى)، خَوْلى‌بن يزيد اَصْبَحى، قشعم (يا قثعم)بن عمرو جعفى، صالح‌بن وَهْب يزنى و سنان‌بن اَنَس نخعى امام را احاطه و آنان را به قتل امام تحريض كرد و آنان همگى در قتل امام مشاركت كردند (بلاذرى، ج 2، ص 499؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص450؛ ابوالفرج اصفهانى، ص 118). به‌روايتى نيز امام با حملۀ دليرانه به دشمن، قصد نزديك شدن به آب فرات را داشت كه آنان، با حملۀ خود، مانع آن حضرت شدند. در اين هنگام ابوالجنوب تيرى به پيشانى امام زد و خون از آن جارى شد. تيرها از هر طرف به سوى امام پرتاب مى‌شد. شمر يارانش را به حمله برانگيخت. زُرعَة‌بن شريك تميمى (تَيْمى) با شمشير دست چپ امام را قطع كرد. عمروبن طلحه جعفى از پشت ضربه‌اى سخت به شانۀ امام زد. سنان‌بن انس با تيرى گلوى امام را هدف قرار داد. صالح‌بن وهب با نيزه به خاصرۀ امام كوبيد. پس، امام از اسب به زمين افتاد (ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 117ـ118؛ نيز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، همانجا). به دستور عمربن سعد، خولى‌بن يزيد (ابن‌سعد، ج 6، ص 441؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 119) يا سنان‌بن اَنَس (بلاذرى، ج 2، ص500ـ501؛ ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 259) يا شِبل‌بن يزيد (دينورى، ص 258) سر امام را از بدن جدا كرد (دربارۀ تاريخ شهادت امام و سن حضرت رجوع کنید به حسين‌بن على، امام*). جمعى از لشكريان عمربن سعد، به دستور وى، بر بدن امام اسب تاختند. بر بدن امام، هنگام شهادت، آثار 33 ضربه شمشير و 34 زخم نيزه بود (مسعودى، مروج، ج 5، ص 258ـ259).

همراه با امام، بنابر مشهور، 72 تن از فرزندان و خويشان و ياران امام به شهادت رسيدند و از لشكر عمر سعد نيز 88 تن كشته شدند (ابن‌سعد، ج 6، ص 441؛ بلاذرى، ج 2، ص 503؛ قس فُضَيل‌بن زبير، ص 149ـ156، كه عدۀ كسانى را كه همراه امام حسين (از خاندان و ياران آن حضرت) در كربلا به شهادت رسيدند، 107 تن ذكر كرده‌است؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 459، گفته‌است در لشكر امام هجده تن از خاندان او و شصت تن از ياران او بودند؛ مفيد، ج 2، ص 126: هفده تن از بنى‌هاشم؛ دولابى رازى، ص 133ـ134، تعداد مقتولان را، از برادران و فرزندان و اهل بيت امام، 23 تن نوشته‌است؛ طبرانى، ج 3، ص 104، 119، به نقل از محمدبن حنفيه، شهدای از «فرزندان فاطمه» را هفده تن دانسته است؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 257، شهداى لشكر امام را 87 تن نوشته‌است). شهداى خاندان امام عبارت بودند از: على‌بن حسين، فرزند امام، معروف به على‌اكبر؛ عبداللّه يا على، فرزند شيرخوار امام، معروف به علی اصغر؛ عباس‌بن على‌بن ابى‌طالب و برادران مادرى‌اش، جعفر و عبداللّه و عثمان (برادران امام)؛ محمد (محمد اصغر) بن على‌بن ابى‌طالب (برادر امام)؛ ابوبكربن على‌بن ابى‌طالب؛ عمربن على‌بن ابى‌طالب؛ ابوبكر و قاسم و عبداللّه( پسران امام حسن)؛ جعفر و عبدالرحمان و عبداللّه( پسران عقيل‌بن ابى‌طالب)؛ محمد و عبداللّه( پسران مسلم‌بن عقيل)؛ محمدبن ابى‌سعد (ابى‌سعيد)بن عقيل؛ و عَون و محمد و عُبيداللّه( پسران عبداللّه‌بن جعفربن ابى‌طالب) (بلاذرى، ج 2، ص 497ـ498، 516؛ دينورى، ص 256ـ257؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 468ـ469؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص110ـ115؛ ابوالفرج اصفهانى، ص80ـ95؛ قس ابن‌سعد، ج 6، ص 439ـ442). از مردان خاندان امام حسين، امام سجاد على‌بن حسين عليهماالسلام كه در آن واقعه بيمار بود (طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 453ـ454؛ نيز رجوع کنید به دينورى، ص 259، كه امام سجاد را در آن واقعه نوجوان معرفى كرده است؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 115: هفت ساله)، حسن (حسن مثنى) و عمر /عمرو، پسران امام حسن، و قاسم‌بن عبداللّه‌بن جعفر و محمدبن عقيل، كه همگى خردسال بودند، زنده ماندند (ابن‌سعد، ج 6، ص 469؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 469؛ قس دينورى، ص 259، 261). از اصحاب امام نيز دو تن زنده ماندند: مُرَقَّع‌بن ثُمامه اسدى كه به ربذه تبعيد شد، و غلام رَباب (همسر امام حسين و مادر سكينه)، كه به سبب برده بودن از مرگ رهايى يافت (دينورى، ص 259). به نوشتۀ مسعودى (مروج، ج 3، ص 257)، لشكر مقابل امام همه اهل كوفه بودند و كسى از شاميان در ميان آنان نبود (قس ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 89). لشكريان عمرسعد پس از شهادت امام، زره و شمشير، جامه، عمامه، نعلين و بار و بنۀ آن حضرت و شتران و زيور زنان را به غارت بردند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 6، ص 444؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص 119ـ120؛ بلاذرى، ج 2، ص 501؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 453) و زنان و فرزندان امام را به اسارت گرفتند (براى اسارت خاندان امام، سير حركت كاروان اسيران و وقايع بعدى رجوع کنید به طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 455 به بعد).

روز بعد، اهالى روستاى غاضريه از بنى‌اسد، بدن امام و ياران او را در همان مكانى كه امام به شهادت رسيده بود، در كربلا به خاك سپردند (بلاذرى، ج 2، ص 503؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 455؛ ابن ابى‌الثلج، ص 31؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 259؛ همو، تنبيه، ص 303). شهداى خاندان امام را، كه از بنى‌هاشم بودند، پايين پاى آن حضرت در مشهد امام به خاك سپردند. اصحاب شهيد امام را نيز پيرامون آن حضرت دفن كردند، اما جاى دقيق قبور آنان را نمى‌دانيم، گرچه بدون شك همگى درون حائر قرار دارند (مفيد، ص 125ـ126). سرهاى شهدا را بر سر نيزه‌ها به كوفه نزد عبيداللّه‌بن زياد بردند (دينورى، ص 259ـ260؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 456). لشكريان عمرسعد براى هر سرى كه نزد عبيداللّه مى‌بردند، از او جايزه مى‌گرفتند( رجوع کنید به همان، ج 5، ص440؛ بلاذرى، ج 2، ص 504 و دينورى، ص 259، فهرستى از قبايل و تعداد سرهايى را كه هر كدام نزد عبيداللّه‌بن زياد بردند، به دست داده‌اند). عمربن سعد سر امام را توسط خولى‌بن يزيد و حُمَيْدبن مسلم ازدى، براى عبيداللّه‌بن زياد به كوفه فرستاد (بلاذرى، ج 2، ص 503؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 455؛ قس دينورى، همانجا و طبرانى، ج 3، ص 117، كه فقط از خولى نام برده‌اند؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 5، ص120، گفته‌است آن را بشربن مالك برد؛ ابن‌ابى‌شيبه، ج 8، ص 49، بردن سر حضرت را به سنان‌بن انس نسبت داده‌است). عبيداللّه‌بن زياد سر امام را در كوفه به دار آويخت و آن را در شهر گرداند و پس از مدتى آن را همراه با سر ديگر شهدا توسط زَحْربن قيس جعفى به سوى يزيد به شام (دمشق) فرستاد (بلاذرى، ج 2، ص 507؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 459؛ براى گزارشى از حضور سر امام در دربار يزيد رجوع کنید به بلاذرى، ج 2، ص 507ـ508؛ طبرى، 1382ـ 1387الف، ج 5، ص 459ـ460). به نوشتۀ بلاذرى (ج 2، ص 508ـ509)، عاتكه (دختر يزيد و همسر عبدالملك‌بن مروان) با احترام سر امام را شست‌وشو داد و خوشبو كرد. سپس آن را در باغى در دمشق (باغ قصر يا باغى ديگر) دفن كردند. به روايتى ديگر، سر امام را، پس از آنكه به كوفه و شام و عسقلان و مصر بردند (ابن‌شداد، ص 291؛ قزوينى، ص 222) ، كفن كردند و در كنار قبر فاطمه عليهالسلام در قبرستان بقيع در مدينه به خاك سپردند (ابن‌سعد، ج 6، ص450). به گفتۀ علم‌الهدى (ج 3، ص130)، سر امام را از شام به كربلا بازگرداندند و در كنار بدن حضرت به خاك سپردند.

پس از شهادت امام حسين، حضرت زينب* علیها السلام (خواهر امام)، كه در كاروان اسيران بود، در مجلس عبيداللّه‌بن زياد در كوفه و دربار يزيد در دمشق، خطابه‌هاى بليغى ايراد كرد و به بيان ماهيت قيام امام حسين، افشاى حكومت فاسد يزيد و نيرنگ كوفيان پرداخت (براى متن خطبه‌هاى حضرت زينب در كوفه و شام رجوع کنید به ابن‌طيفور، ص20ـ25؛ براى خطبۀ حضرت زينب در دربار ابن‌زياد نيز رجوع کنید به ابن‌اعثم، ج 5، ص 121ـ122؛ براى بحث دربارۀ قائل خطبه در كوفه، ترجمۀ موزون فارسى و تحليلى از اين خطبه‌ها رجوع کنید به شهيدى، ص 249ـ260).

واقعۀ كربلا يكى از بزرگ ترين و دردناك‌ترين حوادث تاريخ اسلام به‌شمار مى‌رود. اين واقعه مايۀ ننگ و بدنامى امويان در شهرهاى بزرگ عربستان شد. در مدينه ناآرامى پديد آمد و عبداللّه‌بن زبير در قيام خود بر ضد امويان در مكه، از اين فاجعه سود جست (شهيدى، 1364الف، ص 34). رواياتى از اصحاب پيامبر نشان مى‌دهد كه پيامبر پیشتر از شهادت امام حسين خبر داده بود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 6، ص 417ـ419، 426؛ احمدبن حنبل، مسند، ج 3، ص 242، 265؛ يعقوبى، ج 2، ص 245ـ246؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 4، ص 323ـ328، ج 5، ص 24، رواياتی در اندوه فرشتگان برای امام و خبر داشتن پيامبر از اين واقعه نقل كرده‌است؛ ابن‌بابويه، 1385، ج 1، ص 205؛ همو، 1363، ج 2، ص 26؛ طبرسى، ج 1، ص 93ـ94) و امام على عليه‌السلام در راه صفين يا در بازگشت از آنجا، چون به كربلا رسيد، با يارانش از واقعۀ كربلا سخن گفته بود (نصربن مزاحم، ص140ـ142؛ ابن‌ابى‌شيبه، ج 8، ص 632؛ احمدبن حنبل، مسند، ج 1، ص 85؛ طبرانى، ج 3، ص 105ـ106، 111).

منابع‌: ابن ابى‌الثلج بغدادى، تاريخ الائمة ضمن مجموعه نفيسة، چاپ محمود مرعشى، قم 1406؛ عبداللّه ابن ابى‌شيبه كوفى، المصنّف، چاپ سعيد لحام، بيروت 1409؛ محمد ابن‌اعثم كوفى، كتاب‌الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 1411/1991؛ ابن‌بابويه، علل‌الشرايع، نجف 1385؛ همو، عيون اخبارالرضا، چاپ مهدى حسينى لاجوردى، قم 1363ش؛ ابن‌سعد (قاهره)؛ عزالدين ابى‌عبداللّه، ابن‌شداد، الاعلاق‌الخطيره فى ذاكر امراء الشام و الجزيره، تحقيق سامى‌الدهان، دمشق 1382 / 1962؛ على‌بن موسى ابن‌طاووس، اللهوف فى قتلى‌الطفوف، قم 1417؛ احمد ابن‌طيفور، بلاغات النساء، قم، بى‌تا.؛ عبداللّه‌بن مسلم ابن‌قتيبه، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1960؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ احمد صقر، قاهره 1368/ 1949؛ احمدبن حنبل، مسند احمدبن حنبل، بيروت، بى‌تا.؛ احمدبن يحيى بلاذرى، انساب‌الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛ رسول جعفريان، «درباره منابع تاريخ عاشورا»، آينه پژوهش، سال 12، ش 5ـ6، آذر ـ اسفند 1380؛ محمدبن احمد دولابى رازى، الذرية الطاهرة، چاپ محمدجواد حسينى جلالى، قم 1407؛ ابوحنيفه دينورى، الاخبارالطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960؛ جعفر شهيدى، «برگ‌هايى سياه‌تر تاريخى سياه»، مشكوة، ش 7، بهار 1364ش؛ همو، زندگانى فاطمه زهرا (ع)، تهران 1364ش؛ سليمان‌بن احمد طبرانى، المعجم‌الكبير، چاپ حمدى عبدالمجيد سلفى، بى‌جا، 1404؛ فضل‌بن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام‌الهدى، قم 1417؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخ‌الامم و الملوك، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت 1382ـ1387؛ همو، المنتخب من كتاب ذيل المذيل من تاريخ الصحابة و التابعين، ضمن جلد 11 طبرى، تاريخ‌الامم و الملوك؛ محمدبن حسن طوسى، فهرست كتب الشيعة و اصولهم، چاپ عبدالعزيز طباطبايى، قم 1420؛ سيدمرتضى علم‌الهدى، رسائل الشريف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم 1405؛ زكريابن محمد، قزوينى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بيروت 1404 /1984؛ مسعودی، تنبیه؛ همو، مروج؛ محمدبن محمدبن نعمان مفيد، الارشاد فى معرفة حجج‌اللّه على‌العباد، قم 1413؛ احمدبن على نجاشى، فهرست أسماء مصنفى الشيعة المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبيرى زنجانى، قم 1407؛ نصربن مزاحم منقرى، وقعة صفين، چاپ عبدالسلام هارون، قاهره 1382؛ يعقوبى، تاريخ.


/ سيدمحمد عمادى‌حائرى و محمدرضا ناجى/



تاریخ انتشار اینترنتی : 1392/03/05

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7254
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست