طیلسان ، از روپوشهای تجملی رایج در قرون اولیه و میانۀ دورۀ اسلامی. طیلسان نوعی روپوش شبیه ردا بوده، غالباً به صورت یکپارچه، بدون برش و دوخت، از جنسهای گوناگون، که در اندازههای کوچکتر همچون روسری یا شال بر سر و در اندازههای بزرگ¬تر همچون بالاپوش، بر شانه انداخته میشده است (رجوع کنید به جوهری، ج2، ص944؛ ابن منظور، ج8، ص183؛ ذیل «طلس»؛ رجب عبدالجواد ابراهیم، ص306ـ 307؛ جادر، ص73ـ 74). طیلسان را معمولاً روی عمامه و سرپوشهای دیگر بر سر میکشیدند یا آن را بر یک شانه یا هر دو شانه حمایل میکردند (رجوع کنید به مقدسی، ص328؛ قلقشندی، صبح، ج5، ص142، 271؛ احسن، ص42). معمولترین رنگ برای طیلسان، سبز و سیاه بوده، ولی محدودیت نداشته است و از طیلسانهای سفید (که ظاهراً بیشتر زنان بر سر میکشیدند) و آبی هم گزارشهایی هست (رجوع کنید به جاحظ، ج2، ص342؛ طبری، ج8، ص161 ؛ ابوالفرج اصفهانی، ج5، ص390؛ ابونعیم اصبهانی، ج9، ص204، 210؛ ابنعساکر، ج7، ص175، ج69، ص171؛ ابنجبیر، ص23؛ ابن ابیالحدید، ج7، ص142؛ ابنخلّکان، ج6، ص387). بنا بر گزارشهای¬ اندکی نیز در برخی انواع طیلسان، برش و دوخت و دوز انجام میگرفته (رجوع کنید به ابنسعد، ج7، ص210؛ ابننجار، ج17، ص125) و زردوزی و مطرز ساختن آنها نیز معمول بوده است (رجوع کنید به ابونعیم اصبهانی، ج4، ص221؛ ابوشامه، ج2، ص19).
از طیلسان در بسیاری از منابع با عنوان طرحه نیز یاد شده است. بنا بر استدلال دوزی (ص254ـ 262)، طرحه پوشاک متمایزی نبوده ، بلکه نام مصری طیلسان بوده است. به ویژه، از این رو که از طرحه بیشتر در منابع مصر دورۀ ممالیک ذکر شده است (مثلاً رجوع کنید به ذهبی، 1984، ج4، ص227؛ ابنکثیر، ج12، ص111، ج13، ص32؛ قلقشندی، 1364، ج2، ص242؛ ابنتغری بردی، ج8، ص135، ج9، ص176؛ نیز رجوع کنید به دوزی، همانجا) و نیز این واژه به شالی سیاه رنگ، که بیشتر زنان روستایی مصر آن را تا قرن چهاردهم بر سر میکشیدهاند، اطلاق شده است (رجوع کنید به امین، ص227). همچنین این اصطلاح در منابع عربی پیش از قرن ششم در مرکز و شرق جهان اسلام رواج نداشته و ظاهراً ابنجوزی (ج9، ص238، ج10، ص257) نخستین نویسندۀ عراقی بوده که از آن یاد کرده است.
با آنکه در منابع، از انواع طیلسان، با نامهایی چون بَتّ، ساج، مقوّر، هاشمی، مُدَبَّج، کردی، قومسی و جز آنها، یاد شده است، توضیحات موجود چنان نیست که بتوان به تفصیل از انواع طیلسان سخن گفت و معمولاً این نام¬گذاریها به جنس، رنگ و به ویژه محل تولید طیلسانها راجع بوده است (رجوع کنید به ابنسعد، ج6، ص267، ج7، ص210؛ طبری، همانجا؛ قلقشندی، صبح، ج1، ص428؛ احمدعلی، ص205ـ 208؛ جبوری، ص184ـ 188).
برخی طیلسانها، به سبب ضخامت پارچه، سنگین بودند (رجوع کنید به ابنعساکر، ج35، ص450). طیلسان کردی دو رویه داشت و گاه از یک رویۀ آن تا سی سال، و سپس از رویۀ دیگرش استفاده میکردند (رجوع کنید به ابنسعد، ج4، ص165، ج7، ص161؛ ذهبی، سیر، ج4، ص575، ج6، ص22). شهر بم در کرمان، قومس و نیشابور و نیز شهرهای طبرستان به تولید طیلسانهای مرغوب شهره بودند و محصولاتشان در جهان اسلام شناخته شده بود (رجوع کنید به وشاء، ص325؛ ابنحوقل، ص312؛ مقدسی، ص367، 470). طیلسانها را به همراه تن¬پوشهایی چون جبه*، قمیص*، قبا*، دراعه* و ازار* و به¬ویژه با سرپوشهایی چون عمامه*، دینه و قلنسوه (رجوع کنید به کلاه*) دربر میکردند (رجوع کنید به یعقوبی، ج2، ص164؛ ابوالفرجاصفهانی، ج5، ص408؛ ابونعیم اصبهانی، ج9، ص204، 206؛ صابی، رسوم، ص91؛ مقدسی، ص328؛ ابنجبیر، ص23، 65؛ ذهبی، سیر، ج4، ص575، ج21، ص138).
طیلسان پوشاکی گران¬بها بود و وجود طیلسانهای فراوان در شمار دارایی شخص، نشانۀ ثروتمندی او بود(رجوع کنید به قاضی رشید، ص214ـ 215، 229؛ ابناثیر، ج9، ص111). مسلمانان طیلسان را، به¬ویژه در دورۀ فتوحات، به عنوان خراج و مالیات نیز از سرزمینهای مفتوحه می گرفتند (رجوع کنید به خلیفةبن خیاط، ص223؛ بلاذری، ص242؛ مطهر مقدسی، ج5، ص166، ج6، ص43). از طیلسانهای ارزان قیمت (مثلاً طیلسان یکصد درهمی در قرن اول و طیلسانی سی درهمی در قرن دوم از آن مردی فقیر در بغداد و طیلسان چهارصد درهمی یک محدّث بصری در همان قرن) تا طیلسانهای گرانقیمت سی دیناری تولید بم گزارشهایی وجود دارد (رجوع کنید به ابن سعد، ج4، ص165، ج7، ص210؛ طبری، ج8، ص253؛ ابنحوقل، ص312؛ سعد، ص283، 291؛ برای مقایسۀ قیمت طیلسان با لباسهای دیگر در بغداد قرن دوم تا چهارم رجوع کنید به همان، جدول ص291).
واژۀ طیلسان در عربی دخیل است و اصل آن را کلمۀ فارسی تالِشان دانستهاند (رجوع کنید به جوهری، ج2، ص944؛ ابنمنظور، همانجا؛ زبیدی، ج16، ص204، ذیل «طلس») و در زبان عرب صدر اسلام، ابنالطیلسان کنایه از ایرانیان بود (همانجا) و از این رو، آشنایی اعراب عصر جاهلی با این پوشاک (رجوع کنید به جبوری، ص187)، به احتمال بسیار از تماس آنان با ایرانیان حاصل شده است. هرچند ابنسعد (ج1، ص461) گفته که پیامبر صلی¬الله علیه و آله وسلم به استفاده از طیلسان چندان مایل نبوده است ، گزارشهایی هست که بنا برآنها، ایشان انواعی از طیلسان یا جبۀ طیلسانی میپوشیده است (رجوع کنید به ابن سعد، ج1، ص454؛ نیز رجوع کنید به احمدعلی، ص206ـ 207).
بسیاری از صحابه و تابعان و نیز برخی امامان شیعه از طیلسان استفاده میکرده اند (رجوع کنید به ابنسعد، ج5، ص139، 218، ج6، ص151، 267؛ احمد ابن حنبل، ج1، ص36؛ یعقوبی، ج2، ص164؛ کلینی، ج4، ص340، ج6، ص441، 448؛ ابنعماد حنبلی، ج1، ص56؛ جمیل، ص100). عمر، خلیفۀ دوم، از علاقۀ مسلمانان صدر اسلام به پوشیدن طیلسان انتقاد می کرد و گویا پوشیدن آن را دور از زهد و سادهزیستی میانگاشت (رجوع کنید به ابونعیم اصبهانی، ج4، ص197ـ 198).
در دوران خلافت، طیلسان پوشاک رسمی محسوب میشد. خلفای عباسی در مناسبتها، از جمله تشییع جنازه ها یا رکوب برای عزیمت به جنگ، طیلسان آبی یا سیاه می پوشیدند (دربارۀ هارونالرشید، رجوع کنید به طبری، ج8، ص483؛ ابنتعزی بردی، ج2، ص73). در قرن پنجم نیز طیلسان بخشی از نشانههای پوشاکی خلافت بود، چنان که وقتی بساسیری* در 450، بر بغداد تسلط یافت و خلیفۀ عباسی، القائم، را عزل کرد، طیلسان و عمامۀ او را به دربار مستنصر* فاطمی در مصر فرستاد ¬(رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج5، ص335). در دورۀ عباسی، برخی صاحب-منصبان (از جمله کسانی که به مقام نقابت* منصوب میشدند) نیز از خلیفه طیلسانی دریافت میکردند (رجوع کنید به ابننجار، ج17، ص170؛ ابن تغزی بردی، ج5، ص24). خلفای فاطمی مصر، به ¬ویژه در هنگام رکوب، و نیز وزیران فاطمی و در عصر مملوکی بسیاری از بزرگان دربار، در مناسبتها و مراسم، طیلسان میپوشیدند (رجوع کنید به قلقشندی، صبح، ج1، ص428، ج3، ص506؛ سبکی، ج10، ص207). با این حال، در دورۀ ممالیک، ذوالطیلسان خود یک مقام رسمی عالی به شمار میرفت که فرماندهان نظامی نیز به او احترام میگذاشتند (رجوع کنید به قلقشندی، ج11، ص198).
در طول دوران خلافت در بیشتر بخشهای سرزمینهای اسلامی، علاوه بر عموم و بزرگان که طیلسان را به نشانۀ اشرافیت دربرمیکردند (رجوع کنید به جادر، ص74)، طیلسان لباس قاضیان و فقیهان و عالمان بود (رجوع کنید به مقدسی، ص328؛ ابوالفرج اصفهانی، ج5، ص390؛ ذهبی، سیر، ج4، ص575، ج17، ص532، ج21، ص52). فقیهان و قاضیان را ارباب الطیالسه میخواندند و وقتی کسی غیر از آنان طیلسان میپوشید میگفتند که وی خود را شبیه قاضیان کرده یا چون فقیهان لباس پوشیده است (رجوع کنید به ابوالفرجاصفهانی، همانجا؛ شابشتی، ص297؛ ابن ابیاصیبعه، ج2، ص4). به نوشتۀ صابی (ص91)، پوشیدن طیلسان در دورۀ عباسی برای قاضیان اجباری بوده است. به قول ابن¬تغری بردی (ج5، ص193، 228) نیز وقتی یک قاضی از منصب قضاوت برکنار میشد، پوشیدن طیلسان را وامینهاد. برخی علما در مجالس درس با طیلسان حاضر میشدند و سخنی چون «چهارصد صاحب طیلسان در مجلس درس فلان عالم حاضر می-شدند» (رجوع کنید به ذهبی، سیر، ج13، ص102). کنایه از عظمت شأن علمی مدرّسی بود که شاگردانش نیز از علما بودند. خطیبان و واعظان نیز طیلسان میپوشیدند (رجوع کنید به ابن¬جبیر، ص23، 65؛ ابن بطوطه، ج1، ص179). با این حال، طیلسان¬پوشی چنان رواج یافت که مردم عادی و از جمله صوفیان و نیز افراد طبقات فرودست نیز طیلسان میپوشیدند (رجوع کنید به ابومطهر ازدی، ص5؛ شابشتی، همانجا؛ ابنجوزی، 1386، ص6 ـ 7). گو اینکه بر خلاف رواج گستردۀ آن در عراق و خوزستان و به¬ویژه فارس (رجوع کنید به ابنحوقل، ص254، 289؛ مقدسی، ص7، 129، 416، 440) – که طیلسان پوشیدن عوام،آن را از دلالت اشرافیاش فروافکنده بود (رجوع کنید به مقدسی، ص419) – این پوشاک در جرجان و مغرب کمتر مورد توجه مردم بود (رجوع کنید به همو، ص239، 368).
طیلسان پوشاکی بود که در دورههای گوناگون، علاوه بر صاحب¬منصبان عالی¬رتبه (رجوع کنید به ابونعیم، ج9، ص209ـ 210؛ قاضی رشید، ص138ـ 139؛ ابوشامه، ج2، ص19؛ ابنعدیم، ج2، ص806 ، ج10، ص4552؛ ذهبی، سیر، ج11، ص260، 275؛ ابنتغری¬بردی، ج5، ص24، 311، 325)، به علما و دانشمندان نیز اعطا میشد. مثلاً ناصر عباسی در 599، طیلسانی برای ابن المارستانیۀ پزشک به تفلیس فرستاد (ابنابیاصیبعه، ج1، ص304). گاه استادان برای تجلیل از شاگردانشان، در مراسم فارغ التحصیلی، به آنان طیلسان میپوشاندند (رجوع کنید به سبکی، ج8 ، ص303). همچنین گفته شده است (رجوع کنید به انصاری، ج2، ص48ـ 50) ابوداود طیالسی (متوفی 204)، از علمای حدیث، که هرچند سال یک بار برای روایت حدیث به اصفهان میرفت، با خود طیلسانهایی میبرد و به علمای بزرگ اصفهان، که در مجلس او شرکت میکردند، هدیه میداد.
طیلسان کاربردهای جانبی دیگری هم داشت. گاه آن را تا میزدند و به صورت شال به کمر میبستند (رجوع کنید به العیون، ج3، ص292) یا آن را به جای طناب به کار میبردند، چنان که محییالدین نیشابوری، وزیر سنجر سلجوقی، را با طیلسانش خفه کرند (رجوع کنید به خاقانی، ص157). طیلسان برای پوشاندن برخی معایب جسمانی و از جمله کوژپشتی سالخوردگان یا پوشاندن صورت در مواقع لزوم (رجوع کنید به سمعانی، ص131؛ ذهبی، سیر، ج21، ص343؛ ابن ابیالحدید، ج15، ص289) یا پنهان داشتن سلاح (رجوع کنید به طبری، ج7، ص59) به کار میرفت. گاه نیز اجساد را در آن میپیچیدند و در تابوت مینهادند (رجوع کنید به همان، ج4، ص298). چون طیلسان لباسی رسمی و وزین بود، در برداشتن آن در هنگام حضور در مجالس بزم و بادهنوشی، نامناسب انگاشته میشد (رجوع کنید به ابوالفرجاصفهانی، ج5، ص408؛ احسن،ص56).
پوشیدن طیلسان به صورت مطلق از نظر شرع و سنّت دینی منعی نداشت و تحریمهای موجود در منابع صرفاً در چهارچوب موارد عمومی مربوط به همۀ لباسهای دیگر است (رجوع کنید به لباس*). در صدر اسلام، مسلمانان نماز گزاردن با طیلسان و نیز در برداشتن آن را در حالت احرام، جایز می¬دانستند، مگر آنکه طیلسان بریده و دوخته شده و تکمهدار بود (رجوع کنید به ابنسعد، ج6، ص267، 282؛ کلینی، ج3، ص402، ج4، ص340).
اهل ذمه نیز غالباً در پوشیدن طیلسان آزاد بودند (رجوع کنید به ابن¬اخوه، ص95؛ قلقشندی، صبح، ج13، ص364). با این حال، در مقاطعی با منع یا محدودیتی در این کار مواجه میشدند. مثلاً در دورۀ عمربن عبدالعزیز، نصرانیان از پوشیدن طیلسان منع شدند (رجوع کنید به ابنعبدالحكم، ص136). متوکل نیز در 235، اهل ذمه را واداشت طیلسان عسلی رنگ بپوشند تا از مسلمانان متمایز گردند (رجوع کنید به طبری، ج9، ص171).
سیوطی (متوفی 911) دو کتاب دربارۀ طیلسان نوشته است. یکی طَیُّ اللسانِ عَن ذَمِّ الطیلسان (رجوع کنید به حاجی¬خلیفه، ج2، ص1119) و دیگری اَلْاَحَادِیثُ الْحِسَانُ فی فَضلِ الطَّیْلَسانِ یا فی ماورد فی الطیلسان، که مشتمل بر چهل حدیث در فضیلت پوشیدن طیلسان است و آن را در جواب کسی نوشته که در مجلس سلطان غوری مملوکی دربارۀ طیلسان مناقشه کرده بود (رجوع کنید به همان، ج1، ص14؛ برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به أرازی، مقدمۀ الاحادیث الحسان سیوطی، ص18ـ 29). شهابالدین احمدبن محمدبن حجر هیتمی مکی شافعی نیز کتابی با عنوان دُرَرُ الغَمامَه فی دُرَرُ الطیلسان و العَذَبۀ و العِمامَه تألیف کرده است (رجوع کنید به بغدادی، ج3، ص446).
منابع : (1) ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1385/ 1965؛ (2) ابنابیاصیبعه، عیونالانباء فی طبقاتالاطباء، چاپ 1299/ 1882؛ (3) ابناخوه، معالم القربه فی احکام الحسبة، چاپ محمد محمودشعبان و صدیقاحمد عیسی مطیعی، قم، 1408؛ (4) ابنبطوطه، رحلۀ ابنبطوطه، چاپ علی منتصر تانی، بیروت 1395/ 1975؛ (5) ابنتغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک المصر و القاهرة، مصر 1963؛ (6) ابناثیر، الکامل، 1خ؛ (7) ابنجبیر، رحلة ابنجبیر، بیروت 1986؛ (8) همو، اخبار الظراف و المتماجنین، چاپ محمد بحرالعلوم، نجف 1386/ 1967؛ (9) همو، المنتظم، حیدرآباد دکن 1359؛ (10) احمدبن حنبل، مسند احمدبن حنبل، چاپ شعبان قورت، استانبول 1413/ 1992؛ (11) ابنحوقل، صورة، 1خ؛ (12) ابنخلکان، وفیات، 1خ؛ (13) ابنسعد، طبقات، چاپ احسان عباس، 1خ؛ (14) ابنعبدالحکم، سیرة عمربن عبدالعزیز، چاپ احمد عبید، دمشق 1373؛ (15) ابنعدیم، بغیةالطلب فی تاریخ الحلب، چاپ سهیل زکار، بیروت 1988؛ (16) ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی شیری، بیروت 1996؛ (17) ابنعماد حنبلی، شذرات، 1خ؛ (18) ابنکثیر، البدایة و النهایة، بیروت [بیتا.]؛ (19) ابنمنظور، لسان، 1خ؛ (20) ابننجار، ذیل تاریخ بغداد، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1417/ 1997؛ (21) ابوشامه، الروضتین فی اخبار الدولتین، چاپ دارالجیل، بیروت، [بیتا.]؛ (22) ابوالفرج اصفهانی، اغانی، 1خ؛ (23) ابونعیم اصبهانی، حلیةالاولیاء، بیروت 1405؛ (24) محمدبن احمد ابیمطهر ازدی، حکایة ابیالقاسم بغدادی، چاپ قاسم محمدرجب، بغداد، [بیتا.]، از روی چاپ هایدلبرگ، 1902؛ (25) صالح احمدعلی، المنسوجات و الالبسة العربیة فی العهود الاسلامیة الاولی، بیروت 2003؛ (26) احمد امین، قاموسالعادات و التقالید و التعابیر المصریه، قاهره 1953؛ (27) ابوالشیخ انصاری، طبقات المحدثین باصبهان، چاپ عبدالغفور عبدالحق حسینی بالوشی، بیروت 1408/ 1986؛ (28) اسماعیلپاشا بغدادی، ایضاح المکنون فی الذیل علی کشفالظنون عن اسامی الکتب و الفنون، بیروت 1402، 1خ؛ (29) بلاذری، فتوح، بیروت، 1خ؛ (30) جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت، [بیتا.]؛ (31) ولید محمودجادر، الازیاء الشعبیه فی العراق، بغداد 1979؛ (32) یحیی جبوری، الملابس العربیة فی الشعر الجاهلی، بیروت 1989؛ (33) محمدبن فارس جمیل، «اللباس فی مصر الرسول صلیاللهعلیهوسلم»، حولیات کلیةالآداب، ش14، رسالۀ 91، کویت 1414ـ1415/ 1993ـ1994؛ (34) اسماعیلبن حماد جوهری، صحاح، چاپ احمد عبدالغفور عطار، تهران 1368ش؛ (35) حاجیخلیفه، کشف، 1خ؛ (36) خاقانی شروانی، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران 1378ش؛ (37) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ اکرم ضیاءعمری، ریاض 1405/ 1985؛ (38) ذهبی، سیر، 1خ؛ (39) همو، العبر فی خبر من غبر، چاپ صلاحالدین منجد، کویت 1984؛ (40) رجبعبدالجواد ابراهیم، المعجم العربی الاسماء الملابس فی ضوء المعاجم و النصوص الموثقه من الجاهلیة حتی الحصر الحدیث، چاپ محمود فهمی حجازی و عبدالهادی تازی، قاهره 1423/ 2002؛ (41) زبیدی، تاجالعروس، چاپ محمد محمود طناحی، کویت 1396/ 1976؛ (42) سبکی، طبقاتالشافعیه الکبری، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، بیروت 1383؛ (43) فهمیسعد، العامة فی بغداد فی القرنین الثالث و الرابع لهجرة، دراسة فی التاریخ الاجتماعی، بیروت 1413/ 1993؛ (44) عبدالکریمبن محمد سمعانی، ادب الاملاء و الاستماء، چاپ سعیدمحمد لحام، بیروت 1409/ 1989؛ (45) جلالالدین سیوطی، الاحادیث الحسان فی فضل الطیلسان، چاپ البیر ارازی، قدس 1983؛ (46) هلالبن محسن صابی، رسوم دارالخلافة، چاپ میخائیل عواد، بغداد 1383/ 1964؛ (47) شابشتی، دیارات، چاپ کورکیس عواد، بیروت 1986؛ (48) طبری، تاریخ، بیروت؛ (49) العیون و الحدائق فی اخبار الحایق، چاپ دخویه و دیونگ، لیدن 1869؛ (50) قاضیرشید، الذخائر و التحف، چاپ محمد حمیدالله، کویت 1959؛ (51) قلقشندی، صبح، 1خ؛ (52) همو، مآثر الانافة فی معالم الخلافه، چاپ عبدالستار و احمد فراج، کویت 1364/ 1980؛ (53) کلینی، 1خ؛ (54) مطهر مقدسی، البدء و التاریخ، تهران1962، از روی چاپ کلمان هوار، پاریس1899؛ (55) مقدسی، احسن، 1خ؛ (56) ابوطیب حمدبن اسحاق وشاء، الموشی او الظرف و الظرفاء، بیروت 1385/ 1965؛ (57) یعقوبی، تاریخ، 1خ؛ (58) Mohammad Manazir, Ahsan, Social Life under the `Abbasides, London, NewYork 1989. (59) Rindard Dozy, Dictionnaire détaillé des noms des vêtements chez les Arabes, Amsterdam 1845.
/ علی غفرانی /