responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7181

خلجيان ، خلجيان،سلسله‌اى از سلاطين مسلمان دهلى. نسب اين سلاطين به قبيله ترك خلج* مى‌رسد. خلجيان در مالوه و بنگال نيز حكومت كردند (رجوع کنید به بنگال*؛ مالوه*). مؤسس سلسله خلجيان دهلى جلال‌الدين فيروزشاه بود كه در 689 به قدرت رسيد. اين سلسله در 720 با كشته شدن خسروخان برافتاد.

جلال‌الدين فيروزشاه. معزالدين كيقباد*، آخرين سلطان ترك بَلْبَنى (حك : 686ـ689)، در اواخر حكومت خود از ملك جلال‌الدين فيروز خلجى، نايب شهر سمانه ( نزديك دهلى)، و ميرجاندارِ درگاه كمك خواست. جلال‌الدين به دهلى رفت و لقب خان گرفت و عارض ممالك وى شد، اقطاع بَرَن نيز به او رسيد. چون معزالدين كيقباد بيمار و فلج بود، جلال‌الدين و امراى خلجى در قدرت شريك شدند (رجوع کنید به بَرَنى، ص170ـ171؛ سرهندى، ص 53، 56؛ هروى، ج 1، ص 103ـ104، 114ـ 115؛ فرشته، ج 1، ص 303، 313ـ314).

براثر بيمارى سلطان، بر سر جانشينى ميان امرا اختلاف افتاد. امراى ترك بلبنى، كيومرث، طفل خردسال معزالدين كيقباد ملقب به شمس‌الدين، را به پادشاهى برگزيدند. امراى خلجى نيز به سركردگى جلال‌الدين فيروز در پى كسب قدرت بودند و كيومرث را عزل كردند. با وجود مخالفت مردم دهلى، امرا و بزرگان دهلى با جلال‌الدين فيروز بيعت كردند. با دسيسه جلال‌الدين فيروز، معزالدين كيقباد به قتل رسيد و سلطان جلال‌الدين سلطنت دهلى را در هفتاد سالگى به دست گرفت و در قصر معزى بر تخت نشست. پس از آن، كيومرث را نيز از ميان برداشت و به ملك جهجو/ چهجو/ مهجور كشليخان، برادرزاده غياث‌الدين بَلبَن، اقطاع كَرا/ كره (منطقه‌اى در جنوب دهلى) را بخشيد. از اين هنگام، سلطنت دهلى از تركان به خلجيان منتقل شد. تاريخ جلوس جلال‌الدين فيروز خلجى را سوم جمادى‌الآخره 689 نوشته‌اند (رجوع کنید به برنى، ص 172ـ173؛ سرهندى، ص 53ـ59؛ فرشته، ج 1، ص 314ـ315).

سلطان جلال‌الدين فيروزشاه سلطنت خود را با مدارا آغاز كرد و چتر سرخ سلطنت را كه نشانه خشم و غضب بود كنار نهاد و چتر سفيد برگرفت. او، به‌علت بى‌اعتمادى به مردم دهلى، در كوشكِ نوشهر (كيلوكهرى) بر تخت نشست و كارهاى كشورى را به خويشان خود سپرد (رجوع کنید به برنى، ص 174ـ176؛ سرهندى، ص 62؛ هروى، ج 1، ص 117ـ118؛ رى، ص 12). اعيان دهلى كه ساليان طولانى تحت لواى حكومت تركان بودند، از خدمت به خلجيان اكراه داشتند، اما پس از مشاهده روشهاى كريمانه او با وى بيعت كردند و سلطان جشن شاهى برگزار كرد (برنى، ص 176، 180ـ181؛ فرشته، ج 1، ص 318).

در سال دوم سلطنت فيروزشاه، ملك جهجو با حمايت اميرعلى حاتم‌خان ميرجاندار (ميرجامدار)، حاكم اَوَدْه*، خود را سلطان خواند و لقب مغيث‌الدين را انتخاب كرد و خطبه و سكه به نام خود كرد. امراى بلبنى و زمينداران و راجاهاى آن ناحيه با او همنوا شدند و با لشكرى به سوى دهلى حركت كردند. جلال‌الدين فيروزشاه، همراه پسر خود اركليخان به مقابله رفتند. ملك جهجو در جنگ شكست خورد و دستگير شد، اما فيروزشاه ملك جهجو و امراى بلبنى را تكريم كرد و به مُلتان فرستاد (برنى، ص 182ـ184؛ سرهندى، ص 62ـ64؛ هروى، ج 1، ص 119ـ120؛ رى، ص 13).

فيروزشاه توطئه امراى خلجى برضد خود را با مدارا از سرگذراند، اما شورش درويشى به نام سيدمَوله، از مريدان شيخ فريدالدين گنج شكر، را در 690 با قتل سيدموله به پايان رساند (برنى، ص 208ـ212؛ سرهندى، ص 65ـ67؛ فرشته، ج 1، ص 324ـ332).

در 691، سپاهيان مغول به هند لشكر كشيدند و در بررام با سپاه خلجيان روبه‌رو شدند. فيروزشاه سپاه مغول را شكست داد، اما سرانجام صلح كردند. سلطان جلال‌الدين همسر خود، ملكه‌جهان، را واسطه كرد تا از علما بخواهد در خطبه او را مجاهد فى‌سبيل‌اللّه خطاب كنند (برنى، ص 218ـ219؛ هروى، ج 1، ص 128؛ رى، ص 15).

در 692، سلطان جلال‌الدين به قلعه مَندور و جهابن لشكر كشيد و آن نواحى را غارت كرد. علاءالدين (داماد و برادرزاده سلطان) حاكم كرا به بهليسان حمله و آنجا را فتح كرد. او غنايم بسيار اين فتح را به سلطان جلال‌الدين هديه داد و وى نيز اقطاع اَوَدْه را به قلمرو علاءالدين افزود (برنى، ص220؛ هروى، ج 1، ص 128ـ130؛ رى، ص 15؛ اكرام، ص 88). علاءالدين كه در پى افزايش قدرت خود بود، به لشكركشيهايش ادامه داد. در 693، منطقه ديوگرى/ ديوگير (نام بعدى آن؛ دولت‌آباد*) را فتح كرد و غنايم بسيارى به دست آورد. هنگامى كه قدرت و ثروتش افزايش يافت، در پى استقلال برآمد. او با حيله و كمك برادرش، الماس‌بيگ، كه او نيز داماد سلطان بود، جلال‌الدين را به شهر مانكپور، در كنار گنگ كشانيد و در 17 رمضان 695 وى را به قتل رساند (رجوع کنید به برنى، ص 221ـ239؛ هروى، ج 1، ص 129ـ 136؛ ويلر، بخش 1، ص 52ـ55). هم‌زمان، ملكه جهان فرزند خردسال خود، ركن‌الدين ابراهيم، را به جاى اركليخان كه در ملتان بود، بر تخت سلطنت دهلى نشاند. علاءالدين به سوى دهلى حركت كرد و امرا و بزرگان دهلى به وى پيوستند. ملكه جهان و ركن‌الدين ابراهيم همراه تنى چند از درباريان و حرم جلال‌الدين فيروزشاه به ملتان نزد اركليخان رفتند و علاءالدين در 695 بر تخت سلطنت نشست (سرهندى، ص 69ـ70؛ هروى، ج 1، ص 136ـ138؛ فرشته، ج 1، ص 351ـ352).

علاءالدين محمدشاه خلجى، ملقب به سكندرثانى. او به امرا و نزديكان خود القاب، مراتب عالى و مال فراوان بخشيد و مقامات كشورى و لشكرى را ميان درباريان تقسيم و حاكمان ايالات را تعيين كرد (سرهندى، ص70ـ71؛ هروى، ج 1، ص 137ـ139). در محرّم 696، وى سپاهى روانه ملتان كرد. پس از دو ماه محاصره، اركليخان و ركن‌الدين ابراهيم و مردم شهر تسليم شدند. در راه بازگشت، به فرمان سلطان چشمان اركليخان و ركن‌الدين ابراهيم را ميل كشيدند و آنان را در قلعه هانسى محبوس كردند. پسران اركليخان را به قتل رساندند و ملكه‌جهان و اهل حرم سلطان جلال‌الدين و پسرانش را در دهلى حبس كردند (سرهندى، ص 71ـ72؛ هروى، ج 1، ص140؛ فرشته، ج 1، ص 356ـ357).

در 696، داوودخان (حاكم مغولى ماوراءالنهر) براى تصرف پنجاب، ملتان و سند، سپاهى از مغولان را روانه هند كرد. سلطان علاءالدين نيز سپاهى به مقابله آنها فرستاد و مغولان در لاهور شكست خوردند (فرشته، ج 1، ص 357ـ358).

علاءالدين در سال دوم جلوسش نصرت‌خان را به وزارت تعيين كرد و او تمام اموالى را كه علاءالدين در آغاز قدرت‌يافتن خود به امراى جلالى بخشيده بود، پس گرفت (همان، ج 1، ص 357). از اين پس، لشكركشيهاى علاءالدين براى كسب ثروت بيشتر شد. او در اوايل 697 ولايت گجرات را غارت و تصرف كرد. پس از غارت گجرات، گروهى از سپاهيان، از جمله مغولان نومسلمان زياده‌طلبى كردند. آنان ملك اعزالدين (حاجبِ الغ‌خان و برادر نصرت‌خان) را كشتند. الغ‌خان و نصرت‌خان جان سالم به‌در بردند. پس از بازگشت آن دو به دهلى، سلطان علاءالدين دستور داد تا خانواده‌هاى سربازان شورشى را سياست كنند. حتى كودكان شيرخواره را كشتند و همسران آنها را بين هندوها تقسيم كردند (برنى، ص 252ـ253؛ سرهندى، ص 75؛ هروى، ج 1، ص 141ـ142).

در 697، بار ديگر مغولان به سركردگى چلدى/ صلدى، سيوستان را تصرف كردند. سلطان علاءالدين، ملك ظفرخان را به جنگ آنها فرستاد و او چلدى را اسير و به دهلى روانه كرد (برنى، ص 253؛ هروى، ج 1، ص 142). در آخر همين سال، مغولان بار ديگر به سركردگى قتلغ خواجه از ماوراءالنهر به دهلى حمله و آنجا را محاصره كردند، اما حمله آنان نيز دفع شد. در اين جنگ، ظفرخان كشته شد و سلطان علاءالدين كه از قدرت او در بيم بود، خشنود گرديد و جشنها آراست (برنى، ص 254ـ255، 259ـ261؛ هروى، ج 1، ص 142ـ144).

سلطان علاءالدين پس از كسب ثروت و قدرت مغرور شد و بر آن شد كه مانند اسكندر مقدونى دست به جهانگشايى بزند. ازاين‌رو خود را سكندر ثانى خواند و در خطبه و سكه او را چنين ناميدند. يكى از امرا به سلطان علاءالدين پيشنهاد كرد، براى تحكيم دين اسلام به غزاى با كفار بپردازد و مناطق جنوبى هندوستان، مانند رنتهنبور، جالور، چنديرى و مناطق شرقى و مناطق شمالى يعنى لَمغان و كابل را تصرف كند. همچنين در برابر حملات مغولان، ديبال‌پور و ملتان را مستحكم نمايد (رجوع کنید به برنى، ص 262ـ272؛ هروى، ج 1، ص 144ـ147؛ اكرام، ص 91ـ92). در 699 سلطان علاءالدين، الغ‌خان و نصرت‌خان را مأمور فتح رنتهنبور كرد و خود نيز بدان‌سو رفت. در اين هنگام، برخى از نزديكان سلطان شورش كردند، كه اين شورشها سركوب شد و سرانجام، پس از سه سال قلعه رنتهنبور فتح شد و غنايم بسيار نصيب سلطان‌علاءالدين خلجى گرديد (رجوع کنید به برنى، ص 277ـ278؛ هروى، ج 1، ص 147ـ151).

با افزايش دارايى و قدرت و سپاه‌سلطان علاءالدين، مغولان در حملات خود به دهلى ناموفق بودند و پس از مدتى، ديگر به هند لشكركشى نكردند و تا پايان سلطنت خلجيان، هندوستان از حملات ايشان در امان بود (رجوع کنید به برنى، ص 319ـ323؛ اكرام، ص 93ـ94).

علاءالدين هنگامى كه از ثروت رام‌ديو، راجاى دكن، باخبر شد، در 704 با لشكرى به ديوگرى رفت. برهمنان و ثروتمندان آن شهر را دستگير و اموال مردم را غارت كرد و ثروت و اموال بسيار از خزاين موروثى رام‌ديو به دست آورد. سرانجام، رام‌ديو به پرداخت خراج ساليانه راضى شد، اما چون سه سال از پرداخت خراج سرباز زد، علاءالدين ملك كافور* را با لشكرى به آن‌سو روانه كرد. رام‌ديو تسليم شد و با ملك‌كافور به دهلى رفت. سلطان علاءالدين به او چتر سفيد و لقب راى‌رايان و حكومت ديوگرى را بخشيد (رجوع کنید به هروى، ج 1، ص 141ـ 142، 163ـ164؛ فرشته، ج 1، ص 394ـ399؛ صمصام‌الدوله شاهنوازخان، ج 3، ص 911ـ913؛ اكرام، ص 89ـ90).

در 706، علاءالدين با راجاهاى هندو درگير شد و قلعه سيوانه در جنوب دهلى و قلعه جالور را فتح و غارت كرد و خاندان راجاى قلعه جالور را به قتل رساند. در 709، به وَرَنگَل و تلنگ در ساحل شرقى شبه‌قاره هند لشكر كشيد. ضابط ورنگل تسليم و متعهد شد هر سال پيشكش بفرستد. از اين پس، تمام مناطق آباد سرحد كابل و سند تا اقصاى بلاد بنگاله و گجرات و دكن در تصرف سلطان علاءالدين بود و در تمام آنها خطبه به نام وى خوانده مى‌شد. او كه هدفش استيلا بر دورافتاده‌ترين نقاط دكن و سواحل درياى عمان بود، در 710 دهور سمند/ سمندر و معبر را نيز متصرف شد و سپاهيانش غنايم بسيارى به دست آوردند. در منطقه فتح‌شده، مسجدى بنا كردند كه به مسجد علايى مشهور است (برنى، ص 326ـ333؛ هروى، ج 1، ص 164ـ167؛ فرشته، ج 1، ص 403ـ405).

در اواخر سلطنت علاءالدين، عده‌اى از نومسلمانان مغول چون مواجب نداشتند، قصد جان سلطان كردند. سلطان نيز دستور داد تمام نومسلمانان دهلى و ساير ولايات را بكشند (برنى، ص 334ـ335؛ هروى، ج 1، ص 168؛ فرشته، ج 1، ص 406ـ407).

سلطان علاءالدين كه دچار استسقا شده بود، الغ‌خان را از گجرات و ملك‌كافور را از دكن فراخواند. ملك‌كافور كه هواى سلطنت در سر داشت، با حيله سلطان را واداشت تا خضرخان، پسر و وليعهد خود، را در قلعه گواليار زندانى كند و الغ خان و نظام‌الدين (برادر الغ‌خان و حاكم جالور) را بكشد. در اين هنگام، در گجرات و جيپور و دكن شورش شد و شاه كه از شنيدن اين اخبار پريشان شده بود، در 6 شوال 716 درگذشت. گفته شده است كه ملك كافور او را زهر داد (برنى، ص 367ـ372؛ هروى، ج 1، ص 172ـ173؛ فرشته، ج 1، ص 415ـ417). پس از مرگ علاءالدين، بيش از چهار سال هرج و مرج بود (ويلر، بخش 1، ص 65).

شهاب‌الدين عمر. ملك‌كافور، پسر هفت ساله علاءالدين، شهاب‌الدين عمر، را به سلطنت رساند و خود نايب او شد. او دستور داد چشمان خضرخان و برادرش شادى‌خان را ميل كشيدند. سرانجام جمعى از امرا ملك‌كافور و همراهانش را به قتل رسانيدند و به حكومت 35 روزه او پايان دادند و مبارك‌خان، فرزند ديگر سلطان علاءالدين را كه در حبس بود، نايب سلطان شهاب‌الدين كردند، اما دو ماه بعد مبارك‌خان، شهاب‌الدين را كور كرد و به قلعه گواليار فرستاد و خود در 8 محرّم 717 بر تخت سلطنت جلوس كرد و قطب‌الدين لقب يافت. مدت سلطنت شهاب‌الدين سه ماه و چند روز بود (برنى، ص 373ـ379؛ هروى، ج 1، ص 173ـ175؛ فرشته، ج 1، ص 418ـ420؛ طباطبائى، ج 1، ص 119ـ120).

قطب‌الدين مبارك‌شاه. او ابتدا نزديكان ملك‌كافور را به قتل رساند يا تبعيد كرد. به امراى قديمى منصب و اقطاع بخشيد و به درباريان لقب داد. يكى از پهلوانان گجرات به نام حسن را ملقب به خسروخان كرد و تمام دارايى ملك‌كافور و شادى‌خان را به او بخشيد و او را وزير كرد، بى‌آنكه شايسته اين منصب باشد. او زندانيان را آزاد كرد. براى علما مقررى نهاد و خالصه‌ها و زمينهاى مصادره‌اى مردم را به صاحبانشان مسترد كرد و مالياتهاى سنگين و تمام قوانين دوران علاءالدين را لغو كرد (رجوع کنید به برنى، ص 381ـ388؛ فرشته، ج 1، ص 420ـ422).

در اين هنگام، راجاهاى هندو در گجرات شورش كردند. قطب‌الدين براى دفع اين فتنه عين‌الملك ملتانى*، از سرداران علايى، را روانه كرد و او بار ديگر گجرات را تصرف نمود. عين‌الملك از راجاها و زمينداران آن ديار زر بسيار گرفت كه به خزانه منتقل شد. مباركشاه در 719 ديوگرى را كه از تصرف خلجيان درآمده بود، فتح كرد و در آنجا مسجدى بنا كرد و سپس دكن را به يكى از سرداران خود سپرد (برنى، ص 389ـ393؛ هروى، ج 1، ص 176ـ178؛ فرشته، ج 1، ص 422ـ428). در اين سال اسدالدين، عموزاده علاءالدين، براى كشتن مباركشاه توطئه چيد اما موفق نشد و به قتل رسيد. مباركشاه دستور داد تا خضرخان و شادى‌خان و ملك شهاب‌الدين (پسران علاءالدين) را به قتل رسانند. از آن پس، احكام سختى صادر كرد، بسيارى از امراى نزديكش را بى‌دليل كشت، در دربار خود به فسق پرداخت و به اعمال شنيع فرمان داد. مباركشاه از شدت علاقه به خسروخان، دروغهاى او را درباره امرا حقيقت مى‌شمرد و آنان را خلع مى‌كرد. خسروخان كه قدرتش افزون شده بود، در پى دست‌يابى به سلطنت برآمد. او هندوهاى فقير گجراتى و جمعى از بيكاره‌هاى دهلى را گرد خود جمع كرد و در توطئه‌اى شاه را به قتل رساند. ياران او جمعى از اهل حرم علاءالدين و مباركشاه را به قتل رساندند. پس از آن، خسروخان به نام سلطان ناصرالدين مدت كوتاهى بر تخت شاهى نشست، اما با كشته شدن وى به دست غازى ملك غياث‌الدين تغلق‌شاه، سلطنت خلجيان دهلى برافتاد (رجوع کنید بهبرنى، ص 394ـ409؛ هروى، ج 1، ص 178ـ186؛ فرشته، ج 1، ص 423ـ437؛ طباطبائى، ج 1، ص 120ـ122).


منابع :
(1)ضياءالدين بَرَنى، تاريخ فيروزشاهى، چاپ سيداحمدخان، كلكته 1862؛
(2) يحيى‌بن احمد سرهندى، تاريخ مبارك‌شاهى، چاپ محمد هدايت حسين، كلكته 1931؛
(3) صمصام‌الدوله شاهنوازخان، مآثرالامرا، كلكته 1888ـ1891؛
(4) غلامحسين‌بن هدايت‌اللّه طباطبائى، سيرالمتأخرين، چاپ سنگى لكهنو 1314؛
(5) محمدقاسم‌بن غلامعلى فرشته، تاريخ فرشته، چاپ محمدرضا نصيرى، تهران 1387ش ـ؛
(6) احمدبن محمد مقيم هروى، طبقات اكبرى، چاپ بى. دى و محمد هدايت حسين، كلكته 1927ـ] 1935[؛
(7) S.M. Ikram, History of Muslim civilisation in India and Pakistan [93-1273/711-1856]: a political and cultural history, Karachi 1995.
(8) S. Roy, "The Khalji dynasty", in The Delhi sultanate, ed. R.C. Majumdar, Bombay: Bharatiya Vidya Bhavan, 1967.
(9) J. Talboys Wheeler, India under the Muslim rule: political, historical and socialintegration, Delhi 1975.
/ منيژه ربيعى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 7181
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست