responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6978

خربزه ، خربزه، ميوه يكى از جورهاى متعلق به گونه گياهى كوكوميس ملو (از خانواده كدوييان). اين گياه، يكساله، داراى ساقه‌هاى خزنده پيچ خورده و كركدار، برگهاى ساده كركدار و متناوب، پيچكهاى ساده بدون انشعاب، ريشه‌هاى گسترده كم‌عمق، گلهاى زرد تك‌جنسى يا دوجنسى، ميوه سته يا شبه‌سته ناشكوفا، و دانه‌هاى تخم‌مرغى كتابى است. دوران رويش اين گياه كوتاه است و در مدت 5ر2 تا 4 ماه، محصول آن به دست مى‌آيد. در ايران نژادهاى فراوانى از خربزه كشت مى‌شود كه از نظر ريختار و طعم، تفاوتهاى بسيارى دارند (رجوع کنید به اندرسن، ص 11؛ طباطبائى، كتاب 1، ص 1028ـ1054).

ديگر جورهاى متعلق به گونه كوكوميس‌ملو طالبى، دستنبو و گرمك است كه از لحاظ خصوصيات گياه‌شناسى و دارويى، تفاوت چندانى با هم ندارند. در زبانهاى ديگر نيز از يك نام براى همه اين ميوه‌ها استفاده شده‌است و گاه تشخيص اينكه در يك نوشته، منظور نويسنده كدام يك از اين ميوه‌ها بوده مشكل است. به نظر مى‌رسد اصطلاح طالبى اخيرآ وارد فرهنگ و زبان فارسى شده باشد، زيرا در برخى واژه‌نامه‌هاى معاصر از قبيل فرهنگ نفيسى و آنندراج نامى از آن وجود ندارد. در واژه‌نامه‌هاى جديدتر هم طالبى را نوعى خربزه زودرس دانسته‌اند (رجوع کنید به دهخدا؛ معين؛ عميد، ذيل «طالبى»).

اعضاى گونه خربزه در بسيارى از مناطق جهان از جمله محدوده گياه ـ جغرافيايى «فلور ايران» شامل ايران (گرگان، مازندران، خوزستان، سيستان و بلوچستان، خراسان)، افغانستان، عراق و پاكستان مى‌رويد (اندرسن، همانجا).

واژگان. خربزه در زبان پهلوى به صورتهاى kharbuzak, xarbuzak و xarbajna (به معناى تحت‌اللفظى خرخيار) به كار رفته است (هرن، ذيل واژه؛ فره‌وشى، ذيل «خربوزه»). به روايتى، خربزه به معناى ميوه بزرگ خوشبو است، زيرا خَر به معناى بزرگ و بُزَه به معناى ميوه خوشبو است (شاد، ذيل واژه).

خربزه در بعضى زبانها و گويشهاى ايرانى با نامهاى مختلفى آمده است: در كردى، كالْه‌ك و گُندوره (شرفكندى، ذيل همين واژه‌ها)؛ لرى و لكى، xarveza (ايزدپناه، 1363ش، ص 52؛ همو، 1367ش، ذيل «خرويزه»)؛ گيلكى، xarbza (نوزاد، ذيل واژه)؛ تركى، qovun (ثقفى، ذيل واژه؛ بهرامى، ص 336). همچنين در زبان عربى، بِطّيخ، بطّيخ الاصفر (ابن‌ميمون، ص 9)، نَضيج (ابن‌بيطار، ج 1، ص 98)، قِثّاء النَّضيج (غَسّانى، ص 28) و در زبان سريانى به افيوس معروف بوده است (انطاكى، ج 1، ص 89). واژه بطيخ هندى نيز دلالت بر هندوانه دارد (ابوريحان بيرونى، ص 118، پانويس 3). در كتابهاى طب سنّتى برخى اسامى يونانى و غيره براى واژه خربزه ذكر شده كه از آن جمله است: ملفونا، ملفون، ملپونا، هليون و پيپون (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص 117ـ118؛ ابوالخير اشبيلى، ج 1، ص 86؛ ابن‌ميمون، همانجا). به نظر مى‌رسد همه اين لغات، محرّف و مصحَّف واژه يونانى و لاتين "melopepo"(>فرهنگ لاتينى آكسفورد<، ذيل "melopepo")، به معناى خربزه، باشند. معناى لغوى اين كلمات «هندوانه ـ سيب» و با افسانه‌اى در كشاورزى يونان و روم مرتبط است. طبق آن افسانه مردى بذر سيب و هندوانه را در يك چاله كاشت، آنچه رشد كرد بوته خربزه بود. همچنين احتمال مى‌رود چون مزه خربزه، يادآور مزه سيب و هندوانه است، اين اسامى مركّب را انتخاب كرده باشند (رجوع کنید به د. جودائيكا، ذيل "Melon").

تاريخچه. از قديم‌ترين نشانه‌هاى استفاده از خربزه يا ديگر وابستگانش به عنوان خوردنى، يكى از عبارتهاى تورات است كه برطبق آن وقتى بنى‌اسرائيل در بيابانهاى خشك عربستان به سر مى‌بردند، به ياد نوعى خربزه يا هندوانه و ديگر خوردنيهايى افتادند كه در سرزمين مصر به فراوانى وجود داشت (رجوع کنید به سفر اعداد، 5:11؛ د. جودائيكا، همانجا؛ كاروترز، ص 305). شايد بتوان به استناد گزارش ناصرخسرو (ص 93) اين احتمال را داد كه كشت خربزه از ديرزمان در مصر رايج بوده و بنابراين ميوه مذكور در تورات احتمالا همان خربزه بوده است.

روميها از واژه عمومى Cucumber (خِيار با نام علمى ـ كوكوميس ساتيووس) استفاده مى‌كردند كه به‌گفته پلينيوس/ پلينى اكبر (ج 5، كتاب 19، ص 465)، در روم باستان اين واژه به خربزه و وابستگانش نيز اطلاق مى‌شده است.

كشت خربزه در دنياى اسلام. ناصرخسرو در سفرنامه خود، در سرزمين مصر، انواع رستنيهاى بهاره، تابستانه، پاييزه و زمستانه را در دى ماه باهم ديده، در اين ميان به 33 رستنى از جمله خربزه اشاره كرده (رجوع کنید به ص 92ـ93) و از خربزه‌هاى فراوان در اول ارديبهشت در شهر مكه نيز سخن به ميان آورده است (رجوع کنید به ص 123). ابن‌بلخى (ص 122) از خربزه‌هاى نيكو، شيرين و بزرگ فهرج ياد كرده است. ماركوپولو (ص 78) و ابن‌بطوطه (ج 1، ص 404ـ405) از خربزه‌هاى خراسان و بطّيخ خوارزم ياد كرده، آنها را بى‌نظير و بسيار شيرين دانسته‌اند كه گاه آنها را خشك و صادر مى‌كرده‌اند.

از آنجا كه رشيدالدين فضل‌اللّه همدانى، وزير دانشمند روزگار ايلخانان مغول (حك : ح 654ـ750)، در كتاب خود به زبان فارسى از خربزه‌هاى خوارزم، بخارا و سمرقند نام برده (رجوع کنید به ص 176) و نيز بسحاق أطعمه در يكى از ابيات خود درباره ميوه‌ها، به خربزه خوارزمى اشاره كرده است (رجوع کنید به ص 23)، مسلّم مى‌شود كه منظور ماركوپولو از كلمه melon و ابن‌بطوطه از واژه بطّيخ، همان خربزه‌هاى معروف خراسان و خوارزم بوده است. همچنين ابن‌بطوطه (ج 1، ص220) از خربزه‌هاى عجيب اصفهان ياد كرده و فقط خربزه‌هاى خوارزم و بخارا را شبيه آن دانسته است.

از نكات جالب در كتابهاى دوره اسلامى، اشاره دقيق برخى مؤلفان به اصول و روشهاى كشت خربزه است. در الفلاحة النبطية (ج 2، ص 892ـ914) كه به تفصيل به روش كشت خربزه پرداخته شده بهترين زمان كشت خربزه ماه شباط (معادل يزگردى اسفند ماه) ذكر شده و از ديدگاه احكام نجومى هنگام روى دادن برخى پديده‌هاى نجومى را براى كشت اين گياه مناسب دانسته است (رجوع کنید به ج 2، ص 893). ابن‌عوام (ج 2، بخش 1، ص 215ـ218)، در مورد انواع خربزه‌ها، شرايط زمين و آب و هوا و نحوه پرورش و كشت خربزه به وسيله نشاها مطالبى به تفصيل نوشته است.

رشيدالدين فضل‌اللّه همدانى نيز در اثر خود مطالب مفصّلى درباره انواع خربزه و شرايط كشت آن دارد (رجوع کنید به ص 169ـ178). به نظر او (ص 171ـ172) چون زمينى كه مناسب كشت خربزه است بايد با كود غنى شود، مستعد رويش علفهاى هرز فراوان است و از سويى ديگر چون خربزه به مواد غذايى فراوان نياز دارد، زمينى كه در آن خربزه كاشته‌اند تا مدتى قابل كشت نيست. او (ص 176) سبب مشهور بودن خربزه‌هاى بخارا، سمرقند و خوارزم را استفاده كشاورزان از تخم خربزه‌هاى تمام رسيده و بزرگ دانسته است. پيترو دلاواله، جهانگرد ايتاليايى كه در زمان شاه‌عباس اول صفوى به ايران سفر كرد، در سفرنامه خود (ص60) از خربزه‌هاى خوشمزه اصفهان ياد كرده است كه در زمستان هم وجود داشته‌اند. به‌نظر مى‌رسد آنچه دلاواله وصف كرده همان خربزه ابراهيم‌خانى (خربزه اصفهانى) باشد كه از مرغوب‌ترين و خوشبوترين خربزه‌هاست و معمولا آن را تا روزهاى عيد نوروز نگاه مى‌دارند (رجوع کنید به طباطبائى، كتاب 1، ص 1043ـ1044). ابونصر هروى در ارشاد الزراعه (رجوع کنید به ص 118ـ124)، به شرح دفع انگلهاى گياهى خربزه و شرايط كشت اين ميوه پرداخته و پنجاه نوع خربزه را معرفى كرده و خصوصيات برخى از آنها را شرح داده است.

طبع و خواص. جالينوس (به نقل ابن‌بيطار، ج 1، ص 98) طبع دانه و ريشه آن را خشك ذكر كرده است. حكماى اسلامى، به سبب تنوع انواع خربزه و شيرين يا ناشيرين بودن مزه آن، آراى متفاوتى درباره طبيعت اين ميوه داشته‌اند چنان‌كه گاه طبيعت خربزه را سرد و تر (رجوع کنید به اسحاق‌بن سليمان اسرائيلى، ج 3، ص2؛ هروى، ص44) و گاه معتدل (عقيلى علوى شيرازى، ص 225) و برخى نيز، انواع شيرين آن را گرم دانسته‌اند (رجوع کنید به ابونصر هروى، ص118؛ انطاكى، ج 1، ص 89؛ عقيلى علوى شيرازى، همانجا).

به نوشته ديوسكوريدس (ص 202ـ203) خوردن خربزه رسيده ادرارآور است و اگر به ورمهاى شديد چشم ماليده شود، تسكين مى‌يابد. همچنين گذاشتن پوست آن بر روى ملاج كودكان براى بهبود ورمهاى سر و نيز گذاشتنش بر پيشانى براى درمان آبريزش چشم مفيد است. وى مواد شكم خربزه و دانه‌هايش را براى پاك كردن عفونتها مفيد دانسته و ريشه خربزه را قى‌آور و براى ترميم زخمهايى مشهور به «شهديه» مفيد دانسته است. مطالبى كه حكماى اسلامى در مورد خواص خربزه نوشته‌اند، عمدتآ براساس نوشته‌هاى ديوسكوريدس است و گاه مطالب بيشترى به چشم مى‌خورد، از جمله اينكه عطش را فرومى‌نشاند و نوع شيرين آن به سرعت به تلخى مى‌گرايد (رازى، ص 154؛ نيز رجوع کنید به ابن‌بيطار، ج 1، ص 99، به نقل از رازى). به نوشته اسحاق‌بن سليمان اسرائيلى (ج 3، ص 2ـ6) خربزه براى دفع سنگهاى كليه و مثانه مفيد است و اگر با غذا خورده شود، باعث اسهال مى‌شود. همچنين آدمهاى گرم مزاج بايد آن را با سكنجبين شكرى يا رازيانه و مَصْطَكى مصرف كنند و افراد داراى بلغم زياد آن را بايد با سكنجبين عسلى، زنجبيل پرورده و كندر بخورند. وى ماليدنش را به بدن در هنگام استحمام، براى پاكيزگى و رفع گرى خشك (حَصَف)، توصيه كرده است. ابن‌سينا (ج 1، كتاب 2، ص 429) دانه و به‌ويژه گوشت آن را روشن‌كننده دانسته و آن را براى رفع لكهاى سياه مايل به زرد (كلف)، لكهاى سفيدپوست (بهق) و گرمازدگى توصيه كرده است. اخوينى بخارى (ص 491، 493) تخم خربزه را يكى از مواد لازم در داروهاى مركّب براى درمان سنگ كليه معرفى كرده است. به‌عقيده هروى (ص44ـ45) خربزه براى گوارش غذاى سنگين مفيد و ميوه‌اى نفاخ است كه علم امروز نيز آن را تأييد مى‌كند (رجوع کنید به زرگرى، ج 2، ص 411). به‌نوشته ابن‌بطلان بغدادى (ص 14ـ15) خربزه شيرين باعث برانگيختن تب مى‌شود. جرجانى (1345ش، ص 587) آن را گشاينده سُدّه‌ها دانسته است (نيز رجوع کنید به مجوسى، ج 1، ص 186؛ جرجانى، 1355ش، ص129؛ انصارى شيرازى، ص 68؛ حكيم مؤمن، ص 50).

مطابق با گياه ـ داروشناسى امروزى، مصرف زياد خربزه موجب تخمير روده و نفخ مى‌شود و ممكن است باعث احساس درد در ناحيه معده و روده شود. مبتلايان به مرض قند، ورم روده و سوءهاضمه نبايد خربزه بخورند (زرگرى، همانجا).

در احاديث به خوردن خربزه همراه با خرما يا شكر اشاره شده، كه احتمالا به دليل طبع سرد آن نوع خربزه‌ها بوده است (رجوع کنید به برقى، ج 2، ص 374ـ376؛ كلينى، ج 6، ص 361ـ 362؛ براى احاديث و روايات بيشتر رجوع کنید به مجلسى، ج 63، ص 193ـ 197).

در ادبيات و فرهنگ عامه خربزه مصداق ميوه‌اى بزرگ، شيرين و با طبع سرد است (رجوع کنید به رودكى، ص 125؛ حبله‌رودى، ص 62؛ قاآنى، ص 416؛ شهرى‌باف، ص 323؛ شكورزاده، 1380ش، ص 789؛ نيز رجوع کنید به دهخدا، ذيل واژه؛ شكورزاده، 1363ش، فهرست، ص 654).


منابع :
(1) ابن‌بطلان، تقويم‌الصحة، ترجمه فارسى از مترجمى نامعلوم (اواخر قرن پنجم/ اوايل قرن ششم)، چاپ غلامحسين يوسفى، تهران 1366ش؛
(2) ابن‌بطوطه، رحلة ابن‌بطوطة، چاپ على منتصر كتانى، بيروت 1395/1975؛
(3) ابن‌بلخى؛
(4) ابن‌بيطار؛
(5) ابن‌سينا؛
(6) ابن‌ميمون، شرح اسماءالعقار، چاپ ماكس مايرهوف، قاهره 1940؛
(7) ابوالخير اشبيلى، عمدة‌الطبيب فى معرفة النبات، چاپ محمد عربى خطابى، بيروت 1995؛
(8) ابوريحان بيرونى، الآثار الباقية؛
(9) قاسم‌بن يوسف ابونصرى هروى، ارشادالزراعه، چاپ محمد مشيرى، تهران 1356ش؛
(10) اخوينى بخارى؛
(11) اسحاق‌بن سليمان اسرائيلى، كتاب الاغذية، چاپ عكسى از نسخه خطى كتابخانه سليمانيه، چاپ فؤاد سزگين، فرانكفورت 1406/1986؛
(12) على‌بن حسين انصارى شيرازى، اختيارات بديعى (قسمت مفردات)، چاپ محمدتقى مير، تهران 1371ش؛
(13) داوودبن‌عمر انطاكى، تذكرة اولى‌الالباب ]و[ الجامع للعجب العُجاب، ]قاهره[ 1416/1996؛
(14) حميد ايزدپناه، فرهنگ لرى، تهران 1363ش؛
(15) همو، فرهنگ لكى، تهران 1367ش؛
(16) احمدبن محمد برقى، المحاسن، چاپ مهدى رجائى، قم 1413؛
(17) احمدبن حلّاج بسحاق أطعمه، كليّات بُسحق اطعمه شيرازى، چاپ منصور رستگار فسايى، تهران 1382ش؛
(18) حسينعلى بهرامى، فرهنگ گياهى، ج 1، ]بى‌جا. ?1329ش[؛
(19) نيرالزمان ثقفى، فرهنگ فارسى ـ آذربايجانى، تهران 1377ـ1378ش؛
(20) اسماعيل‌بن حسين (حسن) جرجانى، ذخيره خوارزمشاهى، چاپ عكسى از نسخه‌اى خطى، چاپ على‌اكبر سعيدى سيرجانى، تهران 1355ش؛
(21) همو، كتاب الأغراض الطبية و المباحث العلائية، عكس نسخه مكتوب در سال 789 هجرى محفوظ در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، تهران 1345ش؛
(22) محمدعلى حبله‌رودى، مجمع‌الامثال، چاپ صادق كيا، تهران 1344ش؛
(23) محمدمؤمن‌بن محمدزمان حكيم مؤمن، تحفه حكيم مؤمن، چاپ سنگى تهران 1277، چاپ افست 1378؛
(24) پيترو دلاواله، سفرنامه پيترو دلاواله: قسمت مربوط به ايران، ترجمه شعاع‌الدين شفا، تهران 1348ش؛
(25) دهخدا؛
(26) پدانيوس ديوسكوريدس، هيولى الطب فى الحشائش و السموم، ترجمة اِصْطِفَن‌ بن بَسيل و اصلاح حنين‌بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الياس تِرِس، تطوان 1952؛
(27) محمدبن زكريا رازى، المنصورى فى الطب، چاپ حازم بكرى صديقى، كويت 1408/1987؛
(28) رشيدالدين فضل‌اللّه، آثار و احياء، چاپ منوچهر ستوده و ايرج افشار، تهران 1368ش؛
(29) جعفربن محمد رودكى، ديوان، چاپ جعفر شعار، تهران 1378ش؛
(30) على زرگرى، گياهان داروئى، ج 2، تهران 1367ش؛
(31) محمدپادشاه‌بن غلام محيى‌الدين شاد، آنندراج: فرهنگ جامع فارسى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1363ش؛
(32) عبدالرحمان شرفكندى، فرهنگ كردى ـ فارسى = هه نبانه بورينه، تهران 1369ش؛
(33) ابراهيم شكورزاده، دوازده هزار مثل فارسى و سى هزار معادل آنها، مشهد 1380ش؛
(34) همو، عقايد و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش؛
(35) جعفر شهرى‌باف، قند و نمك : ضرب‌المثلهاى تهرانى، تهران 1370ش؛
(36) محمد طباطبائى، گياه‌شناسى كاربردى براى كشاورزى و منابع طبيعى، كتاب 1، تهران 1365ش؛
(37) عقيلى علوى شيرازى؛
(38) حسن عميد، فرهنگ عميد، تهران 1374ش؛
(39) يوسف‌بن عمر غَسّانى، المعتمد فى الادوية المفردة، چاپ مصطفى سقا، بيروت [1951/1370]؛
(40) بهرام فره‌وشى، فرهنگ فارسى به پهلوى، تهران 1352ش؛
(41) الفلاحة النبطية، الترجمة المنحولة الى ابن‌وحشيه، چاپ توفيق فهد، دمشق 1993ـ1998؛
(42) حبيب‌اللّه‌بن محمدعلى قاآنى، ديوان، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران 1336ش؛
(43) كلينى؛
(44) مجلسى؛
(45) على‌بن عباس مجوسى، كامل الصناعة الطبية، بولاق 1294؛
(46) محمد معين، فرهنگ فارسى، تهران 1381ش؛
(47) ناصرخسرو، سفرنامه حكيم ناصرخسرو قباديانى مروزى، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1363ش؛
(48) فريدون نوزاد، گيله گب، رشت 1381ش؛
(49) پاول هرن، اساس اشتقاق فارسى، ]با توضيحات يوهان هاينريش هوبشمان[، ترجمه جلال خالقى‌مطلق، تهران 1356ش؛
(50) هروى؛
(51) J.S. Andersen, Cucurbitaceae (Flora Iranica, ed. K. H. Rechinger, no.123), Graz 1977.
(52) William Carruthers, "Plants", in The Illustrated Bible treasury, ed. William Wright, London: Thomas, Nelson and Sons, 1897.
(53) Encyclopaedia Judaica, Jerusalem 1978-1982, s.v. "Melon" (by Jehuda Feliks).
(54) Ibn Awwam, Le livre de l'agriculture d'Ibnal-Awam (Kitabal-felahah), tr. J.-J. Clement- Mullet, Paris 1864-1867, repr. Tunis 1983.
(55) Marco Polo, The travels of Marco Polo, tr. and ed. William Marsden, London 1946.
(56) Oxford Latin dictionary, ed. P. G. W. Glarc, Oxford: Oxford University Press, 1983.
(57) Plinius/Pliny [the Elder], Natural history, with an English translation, vol.5, tr. H. Rackham, Cambridge, Mass. 1971.
/ شمامه محمدى‌فر /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6978
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست