responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6966

خراسانى، آخوند ملامحمدكاظم (1) ، خراسانى، آخوند ملامحمدكاظم (1)، از مراجع تقليد و اصوليان برجسته امامى، مؤلف اثر مهم كفاية‌الاصول* واز حاميان اصلى نهضت مشروطه ايران. او در 1255 در مشهد به دنيا آمد. در ميان نياكان او شخصيت نامدارى در منابع‌ثبت نشده است. پدرش، ملاحسين هروى خراسانى، روحانى و اصالتآ اهل و ساكن هرات بود و چند سال پيش از تولد محمدكاظم به مشهد هجرت كرد (عبدالحسين كفائى، ص 7ـ8، 14؛ عبدالرحيم محمدعلى، ص 22ـ23؛ قس عبدالرضاكفائى، 1376ش، ص 13، كه مهاجرت او را به مشهد، درجوانى و براى ادامه تحصيل دانسته است). محمدكاظم مقدمات علوم دينى و نيز سطوح متوسطه و عالى را در مشهد نزدپدرش و ديگر عالمان آن ديار فراگرفت. سپس در رجب1277 به قصد ادامه تحصيل در نجف از مشهد خارج شد (شهرستانى، ص 338؛ امين، ج 9، ص 5؛ عبدالرحيم محمدعلى، ص 25؛ عبدالرضا كفائى، همانجا). به نقل برخى منابع، او حدود سه ماه (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 35، 38؛ شكورى، 1370ش، ص 107) يا بيشتر (رجوع کنید به عبدالرحيم محمدعلى، همانجا) در سبزوار ماند و در درس فلسفه حاج‌ملاهادى سبزوارى* شركت كرد (قس عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 13ـ14؛ 1386ش ب، ص 118 كه حضور او را در درس سبزوارى فقط يك جلسه، به سبب درنگ يك‌روزه كاروان در اين شهر دانسته است). او پس از رسيدن به تهران، مدتى در مدرسه صدر ماند و نزد ميرزاابوالحسن جلوه* و ملاحسين خوئى (شاگرد برجسته حكيم زنوزى) فلسفه و حكمت آموخت. مدت ماندن او را در تهران، برخى منابع شش ماه (رجوع کنید به شهرستانى، ص 339؛ امين، همانجا؛ امينى، ج 1، ص 39)، و برخى ديگر بيش از يكسال (رجوع کنید به بامداد، ج 4، ص 1؛ عبدالحسين كفائى، ص 41)، گزارش كرده‌اند. باتوجه به اينكه مدت سفر او از مشهد تا نجف حدود هفده ماه ثبت شده است، گزارش اخير، به‌ويژه با فرض درنگ كوتاه در سبزوار، درست‌تربه نظر مى‌رسد (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 38، پانويس 2). گزارشى ديگر، مدت اقامت او را در تهران سه سال ذكر كرده (رجوع کنید به ربّانى، ص 322) كه نادرست است. خراسانى سپس در ذيحجه 1278 از تهران به نجف رفت و در آنجا ماند (شهرستانى؛ امين، همانجاها).

خراسانى در نجف از ربيع‌الاول 1279 به حلقه شاگردان شيخ‌مرتضى انصارى* (متوفى 1281) پيوست و بيش از دو سال در درسهاى فقه و اصول او شركت كرد (رجوع کنید به حرزالدين،ج2،ص324؛ شهرستانى؛ امين، همانجاها). گفته‌اند خراسانى و برخى ديگر از شاگردان جوان شيخ‌انصارى، سرفصلهاى مباحث هر روز استاد را پيش از شركت در درس او از ميرزا محمدحسن شيرازى، استاد ديگر خراسانى، مى‌آموختند و پس از رفع اشكالات و ابهامات خود، به درس شيخ مى‌رفتند (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 59ـ60). خراسانى مبحث اصولى «ظنون خاصه»، به‌ويژه مسئله «حجّيت خبر واحد»، را نزد انصارى آموخت (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم5، ص 65؛ تميمى، ج2، ص13). درباره سبب مشهور شدن او به «آخوند» گزارشى از مباحثه وى با انصارى در دفاع‌از رأى يكى‌از فقيهان معاصرِ انصارى («آخوند» اردكانى) نقل شده (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 62ـ64)، ولى عبدالرضا كفائى (1386ش ب، ص 117) آن را نپذيرفته و اظهار كرده است كه حتى پدر و اجداد خراسانى به آخوند ملقب بوده‌اند.

استاد ديگر ملامحمدكاظم، ميرزاى شيرازى* بود كه وى در درسهاى عمومى و نيز در درسهاى خصوصى او شركت مى‌كرد (شهرستانى، همانجا). ميرزا به او توجه فراوان داشت و چه‌بسا جلسه درس، با مناظره ميان اين استاد و شاگرد سپرى مى‌شد و حتى اعجاب هم‌درسيها را برمى‌انگيخت. از ميرزاى شيرازى نيز نقل شده كه در وصف شاگرد خود گفته است: «ابتداى فكر آخوند، انتهاى افكار ديگران است» (رجوع کنید به شريف رازى، ج 2، ص 171؛ عبدالحسين كفائى، ص 71؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 69ـ71). باتوجه به طولانى بودن مدت تحصيل خراسانى نزد شيرازى (بيش از ده سال رجوع کنید به ادامه مقاله) و مناسبات صميمانه آن دو (رجوع کنید به شهرستانى؛ امين، همانجاها؛ عبدالرحيم محمدعلى، ص 28ـ29؛ عبدالحسين كفائى، ص70ـ71)، مى‌توان خراسانى را در واقع تربيت يافته ميرزا به شمار آورد. او براى ميرزا احترام ويژه‌اى قائل بود و حتى پس از مرگ ميرزا، منسوبان او را نيز بزرگ مى‌داشت (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 72، پانويس 1). خراسانى چند سال نيز در درس فقه سيدعلى شوشترى*، كه استاد اخلاق او نيز بود (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 15، 30) شركت كرد. از خراسانى نقل شده است كه به سفارش شوشترى، پيش از هر جلسه درس، مباحث آن جلسه را مطالعه مى‌كرد و نظر استنباطى خود را درباره هر فرع فقهى مى‌نوشت و هنگام حضور در درس، بيشترِ آنها را موافق با نظر استاد مى‌يافت، گاه نيز رأى استاد را تغيير مى‌داد. خراسانى عمل به اين سفارش شوشترى را سبب موفقيت خود دانسته، همچنان‌كه شوشترى نيز او را «معين» خود در درس مى‌خوانده است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص 11ـ12؛ عبدالحسين كفائى، ص 65ـ66؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 67ـ68). خراسانى در درس فقه شيخ‌راضى نجفى (متوفى 1290) نيز شركت مى‌كرد (رجوع کنید به امين، همانجا؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 11؛ حرزالدين؛ تميمى، همانجاها). زمان و مدت حضور خراسانى در درسهاى فقه شوشترى و راضى به‌درستى مشخص نيست. بر پايه گزارش شهرستانى (همانجا) كه خراسانى پس از درگذشت شيخ‌انصارى فقط نزد ميرزاى‌شيرازى درس خوانده است، مى‌بايست درخلال دو تا سه سال نخستِ اقامتش در نجف در درسهاى شوشترى و راضى حاضر شده باشد. اما به گفته آقابزرگ طهرانى (همانجا)، وى پس از درگذشت انصارى در درس آن‌دو شركت كرده است. به گزارشى ديگر، خراسانى پس از درگذشت انصارى، در درسهاى فقه و اصول شوشترى و پس‌از وفات شوشترى (1283)، به مدت هفت سال، در درسهاى شيرازى و راضى شركت كرد (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 67، 69؛ نيز رجوع کنید به تميمى، همانجا). گفته‌اند كه سيدمهدى قزوينى حلّى (متوفى 1300) به خراسانى اجازه روايتداده و در آن جايگاه علمى او را ستوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 1، ص 254؛ عبدالحسين كفائى، ص 67؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 16؛ قس شكورى، 1370ش، ص 108؛ نيز رجوع کنید به حرزالدين، ج 2، ص 323). بنابر برخى گزارشها، تحصيلات خراسانى در 1290 پايان يافت (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، همانجا؛ همو، 1386ش ب، ص 69، 72). يكى از مشهورترين هم‌درسيهاى او در نجف، حاج‌آقارضا همدانى* بود (عبدالحسين كفائى، ص 73، 76؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 124؛ شبيرى زنجانى، 1389ش، ج 1، ص 525).

درباره زمان آغاز تدريس آخوند و متون درسى و شاگردان او در اين درسها گزارش دقيقى در منابع نيامده است، ولى مسلّم است كه هنگام هجرت ميرزاى شيرازى به سامرا (1291)، خراسانى در نجف مدرّسى نامدار بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 72). به گزارش برخى منابع، او به احترام استاد خود، شيرازى، همگام با بسيارى از شاگردان شيرازى به او پيوست وحدود نه ماه در سامرا ماند و علاوه بر حضور در درس ميرزا، خود حوزه درسى داير كرد و بيشتر شاگردان ميرزا در درس وى نيز شركت مى‌كردند. خراسانى سپس به سفارش استادش به نجف بازگشت و در آنجا به تدريس پرداخت (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص 12؛ نيز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات؛ تميمى، همانجاها؛ عبدالحسين كفائى، ص 97ـ98؛ قس امين؛ بامداد؛ امينى، همانجاها، كه از رفتن او به سامرا سخنى به ميان نياورده بلكه گفته‌اند كه پس از هجرت ميرزا، آخوند در نجف ماند). بسيارى از شاگردان ميرزا كه در نجف مانده بودند، به سفارش او، در درس خراسانى كه جانشين ميرزا شناخته مى‌شد شركت مى‌كردند (عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 72ـ73). با اينكه عالمان و اصوليانى بزرگ، مانند ميرزاحبيب‌اللّه رشتى* و شيخ محمدهادى تهرانى*، در نجف مجلس درس داشتند، خراسانى درخشيد و درس اصول فقه او سرآمد درسهاى اصول فقه در نجف شد. چند ويژگى، يكى آگاهى خراسانى از مباحث فلسفى و درنتيجه، وسعت نظر و توانايى او در استدلال و احتجاج، و ديگر، قدرت بيان و توان علمى او و نيز رعايت ايجاز به‌ويژه در طرح مباحث اصولى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، سبب شد كه روزبه‌روز بر شاگردانش افزوده گردد (شهرستانى، ص340ـ341).

با درگذشت محمدحسن شيرازى در 1312 و بازگشت بسيارى از فضلاى حوزه سامرا به نجف و پيوستن بيشتر ايشان به درس خراسانى (دراين‌باره رجوع کنید به حوزه علميه*، بخش 5: نجف؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 17) و نيز درگذشت عالمان بزرگ معاصر وى در عتبات، به‌تدريج جايگاه خراسانى در مقام استاد برجسته حوزه نجف تثبيت و درس او بزرگ‌ترين حوزه درسى و درس بى‌بديل حوزه نجف شناخته شد (رجوع کنید به شهرستانى، ص 341). شهرت روزافزون آخوند نيز سبب اقبال و روى‌آورى دانش‌طلبان از مناطق گوناگون عراق و نيز كشورهايى مانند ايران و هند به حوزه نجف گرديد (حرزالدين، همانجا). شركت‌كنندگان در درس خراسانى را فقيهانى نامدار در چند نوبت شمرده‌اند؛ از جمله سيدمحسن امين (ج 9، ص 167) و آقابزرگ طهرانى (الذريعة، ج 14، ص 33، ج 4، ص 367؛ همو، طبقات، همانجا)، تعداد شاگردان درس اصول خراسانى را در جلسه‌اى بيش از 1200 تن و شهرستانى (ص 389) هزار تن و عبدالحسين كفائى (ص 118ـ119، به نقل از شهرستانى) 1540 تن دانسته‌اند. از ميرزامحمد فيض قمى هم نقل شده كه او و آقاضياءالدين عراقى در جلسه‌اى تعداد شاگردان آخوند را بيش از 1700 تن شمارش كرده‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 19) و نجفى قوچانى (1378ش، همانجا) نيز، رقم هشتصد تا هزار تن را گزارش كرده است (نيز رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 18ـ19). رتبه علمى شركت‌كنندگان در اين درسها از نكات درخور توجه است. بسيارى از فقيهان برجسته اصولى سده چهاردهم، محضر او را درك كردند و در حلقه درس او پرورش يافتند و به بالاترين مدارج علمى رسيدند. نظام مرجعيت شيعه از آن زمان تاكنون در انحصار شاگردان مكتب او بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). تعداد مجتهدان درس خراسانى را مدرس تبريزى (ج1، ص 41)، 120 تن و سيدمحمود شاهرودى (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 74ـ75) 400 تن گزارش كرده‌اند. آقابزرگ طهرانى (الذريعة، ج 2، ص 111)، كه خود از شاگردان حوزه درس آخوند بود، نيز حدود پانصد تن از شاگردان خراسانى را مجتهد يا قريب‌الاجتهاد دانسته است (براى نام بيش از سيصدتن از شاگردان برجسته او كه شمار زيادى از آنان مراجع بزرگ سده چهاردهم و فقيهان نام‌آور و متنفذ شيعه بودند رجوع کنید به عبدالرحيم محمدعلى، ص 35ـ36).

خراسانى درس فقه را به زبان فارسى و درس اصول فقه را به زبان عربى القا مى‌كرد (عبدالحسين كفائى، ص 103ـ104؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 17). وى صداى رسايى داشت، به گونه‌اى كه همه افراد حاضر در محل درس و حتى اطراف آن به‌خوبى صداى او را مى‌شنيدند (نجفى قوچانى، 1378ش، ص 13؛ نيز رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 113؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 23). روش درس او اين بود كه مطالب خود را ايراد مى‌كرد و پس از درس به اشكالات و پرسشها پاسخ مى‌داد، مگر درباره سؤالات برخى از شاگردان ممتازش (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم 5، ص 66؛ عبدالحسين كفائى، ص 107ـ112؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 19). خراسانى به تربيت علمى شاگردانش بسيار اهميت مى‌داد و علاوه بر دو درس عمومى و رسمى ياد شده، عصرها در منزل خود به شاگردان برگزيده‌اش كه تعدادشان را افزون بر سيصد تن گزارش كرده‌اند، فقه درس مى‌داد (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 114؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 17). همچنين پس از درگذشت ميرزاى شيرازى و رجوع برخى از مقلدان او به خراسانى، شبها پس از درس عمومى اصول فقه، براى پاسخگويى به استفتائات با حضور شاگردان ممتاز خراسانى، از جمله سيد ابوالحسن اصفهانى*، محمدحسين اصفهانى*، حاج آقاحسين طباطبائى بروجردى*، عبدالكريم حائرى يزدى*، آقا ضياءالدين عراقى*، حاج آقاحسين قمى*، عبداللّه گلپايگانى و محمدحسين نائينى*، كه غالبآ پس از او به مرجعيت رسيدند، مجلسى خصوصى برپا مى‌شد كه درواقع نوعى كارگاه تمرين اجتهاد بود. او در اين جلسه نخست رأى خود را با حاضران در ميان مى‌گذاشت و پس از تبادل نظر با آنان، براى صدور رأى نهايى به تحقيق در مبانى فقهى مى‌پرداخت. تعليقات آخوند بر رساله‌هاى عمليه و آثار فتوايى او نيز در اين جمع بررسى و سپس به صورت فتواى قطعى او ثبت مى‌شد. خراسانى بر مراجعه به برخى منابع، از جمله كتاب تازه تأليف شده مستدرك‌الوسايل در حديث، تأكيد داشت (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 2، ص 111؛ همو، طبقات، قسم 5، ص 65ـ66؛ عبدالحسين كفائى، ص 104؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 20ـ22).

خراسانى كه افزون بر ده سال در مكتب اصولى و فقهى شيخ‌انصارى تربيت يافته بود، پس از انصارى تأثيرگذارترين مجتهد بر حوزه‌هاى علمى شيعى بود و آرا و آثارش، نفوذ و محوريت خاصى پيدا كرد و بيش از ساير شاگردان مكتب اصولى انصارى، مورد توجه و تحليل و شرح و نقد قرار گرفت. او بيش از اصوليان پيشين از قواعد و مسائل فلسفى در اصول فقه استفاده كرد (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 6، ص 186؛ حبيب‌آبادى، ج 5، ص 1512؛ نيز رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص 330). وى علاوه بر اينكه مبانى جديدى بنيان نهاد و نيز روشها و اسلوبهاى نوينى براى استنباط ابداع كرد، آراى تازه‌اى هم عرضه كرد. او هنگام تقرير نظر خود، ضمن بررسى و نقد آراى علماى پيشين و به ويژه ذكر نظر شيخ انصارى به عنوان متقن‌ترين مبنا، بيش از آنكه به آراى ديگران استناد كند و در پى يافتن ديدگاهى مؤيّدِ نظر خود باشد، به ارائه استدلالى متقن، هرچند خلاف مشهور، اهميت مى‌داد (گرجى، ص 359ـ360؛ عبدالحسين كفائى، ص 113ـ114؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 17ـ18). به‌رغم ابتكارات مهم او در فقه، به‌ويژه از مجراى علم اصول، و نيز جنبه سياسى يافتن شخصيت او به‌خصوص در ماجراى مشروطيت، نبوغ اصلى او در عرصه اصول فقه بروز جدّى يافته است تا آنجا كه كمتر بحثى در اصول فقه يافت مى‌شود كه آراى خراسانى در آن مطرح و مورد توجه و استناد نباشد و كمتر مبحث درسى يا اثرى در اين باب پيدا مى‌شود كه از روش او پيروى نكرده يا تأثير نپذيرفته باشد. خراسانى در عين نكته‌سنجى و موشكافى كردن مطالب و دقت فوق‌العاده در بيان آنها، دچار تطويل و توضيح مسائل غيرضرورى نمى‌شد (امين، ج 9، ص 6؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 12ـ13). ويژگى بارز درسهاى او كه در آثار قلمى وى هم جلوه‌گر است رعايت ايجاز و خارج نشدن از موضوع و نيفتادن در ورطه مطالب حشو و زايد يا افراط در نقل آرا و اقوال گوناگون است. او به جاى سرگشته كردن شاگردان خود در درياى گسترده آراى پيشينيان، بر تمركز ذهن آنها پيرامون مباحث كليدى تأكيد داشت و لبّ مطلب را بيان مى‌كرد. او به‌ويژه در فشرده‌سازى مطالب اصول فقه كوششى مضاعف داشت و به اصطلاح «تورم» اصول فقه را نمى‌پسنديد و از پرداختن به مباحث بى‌ثمر و صرفآ ذهنى يا مطالب كم‌ثمر و فرعى پرهيز مى‌كرد و آن را موجب اتلاف عمر مى‌دانست. از اين حيث مى‌توان او را پيشتاز همه اصوليان تاريخ شيعه قلمداد كرد. او يك دوره كامل اصول فقه را، پيش از تأليف كفايه، در شش سال و پس از آن، در حدود سه سال درس مى‌داده است (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص100ـ101، 344؛ «نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 153؛ گرجى، ص 356). بنابراين، سهم او در متقن سازى و پيشرفت اصول فقه شيعه از يكسو و تلخيص و تهذيب و دسته‌بندى مباحث آن از سوى ديگر، بسيار چشمگير بوده است (درباره ابتكارات و مسلك او در اصول فقه رجوع کنید به كفاية‌الاصول*).

آخوند را در تفهيم مطالب علمى، بسيار توانا دانسته و گفته‌اند كه مباحث را به بهترين شكل و رساترين و شيواترين بيان تقرير مى‌كرد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1362ش، ص 294ـ 295، 323ـ324، 329ـ330؛ همو، 1378ش، همانجا).

به گفته نجفى قوچانى (1362ش، ص 325) درس آخوند در حوزه نجف محوريت يافته بود و در صورت تعطيل شدن درس او همه درسهاى حوزه تعطيل مى‌شد. او در برگزارى جلسات درس، بسيار جدّى بود و با هيچ عذرى درس خود را تعطيل نمى‌كرد؛ حتى در ماجراى شيوع وبا در نجف (1322)، كه بيشتر درسهاى حوزه تعطيل شد، درس خود را حتى در روز درگذشت سه تن از نزديكانش، تعطيل نكرد (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 29). در برخى از سالها كه در نيمه نخست رجب براى زيارت به كربلا مى‌رفت، در همانجا نيز درس داير مى‌كرد و در ماه رمضان نيز كه درسهاى متداول حوزه تعطيل بود، مباحثى مانند اصول عقايد يا اخلاق تدريس مى‌كرد (نجفى قوچانى، 1378ش، ص 12؛ نيز رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 119). آخوند در دوره جوانى، فلسفه وبه‌طور مشخص اسفار ملاصدرا و منظومه سبزوارى را، نيز تدريس مى‌كرد ولى در ميان‌سالى از تدريس آن دست كشيد. سيداحمد تهرانى كربلائى يكى از شاگردان فلسفه او بود (عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 42؛ نيز رجوع کنید به همو، 1386ش ب، ص 118). آخوند پس از درگذشت استادش، ميرزاى شيرازى، به مرجعيت رسيد و تا زمان مرگش يكى از مراجع تقليد مشهور به شمار آمد و مقلدان بسيارى، به‌ويژه در ايران داشت (همو، 1386ش ب، ص 73).

انديشه و رفتار سياسى. آخوند خراسانى به امور سياسى و اجتماعى كشورهاى اسلامى، به‌ويژه كشور شيعى ايران، بسيار حساس بود. مواضع صريح او در حمايت از نهضت مشروطه ايران و نيز عزم او براى حركت به سوى ايران به منظوردفاع در برابر اشغال بخشهايى از آن (رجوع کنید به ادامه مقاله) و پيش از آن، توصيه به مظفرالدين شاه و اركان دولت در همراهى با «شركت اسلاميه» و استفاده از منسوجات اين شركت و «خلع لباس ذلّت از خود» (رجوع کنید به خراسانى، 1385ش، ص 156)، حساسيت شديد او را به دو پديده شايع در كشورهاى اسلامى، يعنى استبداد ازآن‌رو كه زمينه‌ساز ستم و بى‌عدالتى و تضييع حقوق مردم است و استعمار از آن‌رو كه موجب سلطه خارجى است، نشان مى‌دهد.

با اينكه او در حوزه مسائل سياسى كتاب يا رساله مستقل و مدوّنى نداشته و آراى سياسى وى در ميان آثار فقهى و اصولى، نامه‌ها، تلگرافها، اعلاميه‌ها و احكام سياسى او و نيز پاسخهاى او به برخى استفتائات پراكنده است، ولى در اين باره صاحب آراى بديعى است كه در انديشه فقيهان امامى پيش از وى سابقه ندارد. طبق يك نظر، انديشه سياسى آخوند در چهارچوب مكتب فقهى ـ سياسى شيخ‌انصارى و با تكيه بر لوازم فكرى و اجتماعى آن و البته با بسط آن و وجوهى از نوآورى فقهى ـ سياسى، قابل تحليل است (رجوع کنید به فيرحى، ص 196، 207)؛ ولى بنابر نظرى ديگر اساسآ او داراى مكتب سياسى خاص و بى‌سابقه‌اى بوده كه پس از وى نيز در سيره و سلوك سياسى شاگردان متعددش، كه عالمانى طراز اول و برجسته بودند، تداوم يافته است (كديور، ص 219ـ220). خراسانى مهم‌ترين نظريه‌پرداز دينى مشروطيت و پشتيبان سرسخت مشروطه‌خواهان بود و به نفع نهضت مشروطه و قانون اساسى فتوا داد. نقش او، هم از جهت نظرى و هم از جهت عملى، در پيشبرد مشروطه بى‌بديل بوده است تا جايى كه از زمان رسميت يافتن مشروطيت در ايران تا زمان درگذشتش، يعنى بيش از پنج سال، او شخصيت اول در تحولات نظرى و عملى در ايران و در همه حوزه‌هاى شيعى به شمار مى‌رود. آثارى مانند تنبيه‌الامّة و تنزيه‌المِلة* از ميرزامحمدحسين نائينى، و اللئالى المربوطة فى وجوب المشروطة از شيخ‌اسماعيل محلاتى*، بازتابى از انديشه‌هاى سياسى خراسانى و جدّى‌ترين نوشته‌ها در دفاع نظرى از مشروطه به شمار مى‌آيد كه از حوزه نجف سربرآورده است؛ به‌ويژه آنكه خراسانى خود بر هر دو تقريظ نوشته است. هرچند قيام در برابر سلطان جائر، پديده تازه‌اى نبود و پيش از خراسانى هم بارها رخ داده بود، غيرشرعى اعلام كردن نظام استبدادى و ترجيح دادن يك نظام سياسى بر حكومتى ديگر، ازآن‌رو كه مفسده كمترى دارد، در ميان فقيهان شيعى مقوله بى‌سابقه و گفتمان تازه‌اى بود (توكليان، ص 49؛ نيز رجوع کنید به شكورى، 1380ش، ص 145ـ148). طبق يك قول، آخوند رأى سياسى مستقلى نداشته، بلكه متأثر از نائينى بوده است (رجوع کنید به مهدى انصارى، ص 455ـ456)، ولى بنابر قولى ديگر، مقايسه تنبيه‌الامّة نائينى با آراى آخوند در برخى آثار فقهى و تلگرافها و نامه‌هايش، نشان‌دهنده تفاوت انديشه سياسى آنان است (رجوع کنید به ثبوت، ص 522ـ523).

با بررسى همه مواضع و رفتارهاى سياسى خراسانى در طول حيات سياسى او و دسته‌بندى آنها، بستر اقدامات و مبارزات وى در چهار جبهه تشخيص داده مى‌شود: 1) جبهه مبارزه با استبداد و حاكمان مستبد و كوشش براى تغيير حكومت از استبدادى به مشروطه؛ 2) جبهه مقابله با كسانى كه با بيرق مشروعه‌خواهى با مشروطيت درافتادند؛ 3) جبهه مبارزه با برخى از سردمداران مشروطه كه به بهانه مشروطيت، احكام شرعى را ناديده مى‌گرفتند؛ 4) جبهه مبارزه با بيگانگان و دفاع از كشور ايران در برابر تجاوز آنان. در سه جبهه نخست، تلاش وى معطوف به استقرار حكومت مشروطه بود با اين قيد كه به احكام شرعى ملتزم باشد. اين سه جبهه، نه در يك زمان، بلكه به ترتيب تاريخى ياد شده به روى او گشوده شد. خراسانى مى‌خواست راهى ميانه و اعتدالى بگشايد و حكومتى را تثبيت كند كه با پرهيز از افراط و تفريط، ضمن رعايت موازين شرع، اراده و خواست اكثريت مردم در آن حاكم باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله). اهداف او در پشتيبانى از مشروطه، مبارزه با ستم، استبداد و سلطه بيگانگان، فراهم كردن زمينه آبادانى كشور، پيشرفت ملت و رفاه عمومى و در عين حال، حفظ دين و اجراى قوانين اسلامى بود (عبدالهادى حائرى، 1355ش، ص 162ـ163؛ همو، 1364ش، ص 123).

در تحليل آرا و عملكرد خراسانى در باب مشروطه ديدگاههاى گوناگونى وجود دارد. برخى انديشه سياسى او را آميزه‌اى از آراى فقهى‌اش كه ريشه در سنّت فقهى شيعه دارد، و پاره‌اى از افكار جديد دانسته و گفته‌اند كه او شناخت‌دقيقى از مشروطيت، از جمله مبانى آن در انديشه غربى ولوازم و پيامدهايش، به‌ويژه براى نهادهاى مذهبى، نداشته‌است (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 1، ص 259، ج 2، ص 287؛ عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 5، 134؛ توكليان، ص 49ـ 51؛ جعفريان، ص 337؛ مهدى انصارى، همانجا). مطابق برداشتى ديگر، كه حاج‌آقا حسين بروجردى* موافق آن به شمار آمده است، خراسانى مشروطه را به خوبى مى‌شناخت ولى چون انقلاب را در حال شكل‌گيرى و وقوع آن را حتمى مى‌ديد براى آنكه آن را در مسير آموزه‌هاى دينى هدايت كند تا مانند جنبشهاى انقلابى پس از رنسانس در اروپا گرايش ضددينى نيابد، با هوشمندى و درايت وارد آن شد (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1386ش الف، ص 41ـ45؛ همو، 1386ش ب، ص 128ـ132، 158). برخى سخنان نقل شده از آخوند نيز با اين برداشت كاملا سازگار است (رجوع کنید به ثبوت، ص 585ـ586). براساس ديدگاهى ديگر، او با درك درست مشروطه، جنبه تحديد قدرت و استبدادستيزى آن‌را بر جنبه غرب‌گرايى آن اولويت داد و احساس مسئوليت دينى او را واداشت تا با تجويز مشروطه و حمايت از نظام پارلمانى، دفع افسد به فاسد كند و مردم مسلمان را از ستم حكومت استبدادى و منافع كشور را از دست‌اندازى اجانب برهاند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص134؛ جعفريان، ص339). گروهى ديگر، با استناد به اينكه موافقت اوليه خراسانى با مشروطه، مانند شيخ فضل‌اللّه نورى، مقيد به انطباق آن با شريعت (مشروطه مشروعه) بوده است، با توجه به انحراف مشروطيت از آن مسير، حمايتهاى بعدى خراسانى از مشروطه را معلول بى‌اطلاعى او از عملكرد سران مشروطه و اوضاع ايران قلمداد كرده‌اند. بنابه نظرى ديگر (براى نمونه رجوع کنید به دوانى، ص 305) اين بى‌اطلاعى به سبب دورى او از ايران بوده، ولى برخى ديگر آن را ناشى از عملكرد اطرافيان وى (رجوع کنید به زنجانى، ص273ـ274؛ مرعشى‌شوشترى، ص289؛ واعظ‌زاده خراسانى، ص 183، كه فرزندش ميرزامهدى را به‌طور خاص نام برده است) دانسته و گفته‌اند كه از رسيدن برخى اطلاعات و بسيارى از نامه‌ها به او جلوگيرى مى‌شده است (نيز رجوع کنید به دوانى، همانجا). به نظر بيشتر قائلان به ديدگاه اخير، خراسانى در ماههاى آخر عمر از حمايت از مشروطه پشيمان شده (مرعشى شوشترى، همانجا؛ نيز رجوع کنید به واعظ‌زاده خراسانى، ص 174ـ175) و حتى انگيزه اصلى او براى آمدن به ايران (رجوع کنید به ادامه مقاله)، مقابله با انحراف آن بوده است. برخى از اين ديدگاهها با يكديگر جمع‌پذيرند.

محتواى بسيارى از نامه‌ها و بيانيه‌هاى آخوند، به‌ويژه مفاد رساله كوتاه او، ضرورت علاج عاجل امراض مهلكه، و نيز قراينى ديگر، برخى از ديدگاههاى ياد شده را تقويت و برخى ديگر را تضعيف مى‌كند. او در اين رساله با «امراض مهلكه» خواندن مفاسد و نابسامانيهاى كشور، درمان فورى آنها را براى پيشگيرى از اضمحلال دين و دولت ضرورى دانسته و پس از بيان امورى كه درمان متوقف بر آنهاست، از تحير خود در گذشته درباره چگونگى محقق شدن آن امور و اسباب و مقدمات آن و حتى از مذاكره با مظفرالدين شاه در اين باب (در سال 1321) و بسنده كردن او به «مواعيد اقناعيه» ياد كرده و سپس به صراحت، طرح موضوع مشروطه و موافقت خود را با آن از «القائات غيبيه» شمرده است. او با اينكه به گفته خود، اجمالا از محسّنات نظام مشروطه و تأثير آن در رسيدن ساير ملل به ترقى و اقتدار آگاه بوده، براى پى بردن به چند و چون ماجرا و ماهيت حوادث، درباره آن به تأمل و فحص پرداخته و دريافته است كه «مبانى و اصول صحيحه آن از شرع قويم اسلام مأخوذ است و با رعايت تطبيق فصول نظامنامه كه راجع به شرعيات است، بر قوانين شرعيه...»، صحت و مشروعيت آن بى‌شبهه و اشكال خواهد بود (رجوع کنید به ص 174ـ176). وى بارها از سازگارى مشروطه مورد نظر خود با شريعت سخن گفته است. مى‌توان گفت كه او مشروطه را قالب و صورتى دانسته كه مادّه آن مذهب و فرهنگ و اقتضائات هر ملت است.

بى‌اطلاع دانستن آخوند از اوضاع ايران و هدايت شده پنداشتن اطلاعات او به‌جد مناقشه‌پذير است و با شخصيت، جايگاه و سيره او سازگار نيست. زيرا او فردى خانه‌نشين يا محصور و منزوى نبوده بلكه تا روزهاى پايانى عمرش به مدرس و مسجد و حرم مى‌رفته و با خيل شاگردانش و حتى كسانى چون سيدمحمدكاظم طباطبائى يزدى* (مرجع تقليد معاصر خراسانى و مخالف مشروطه) هم‌سخن مى‌شده است. افرادى چون سيدابوالحسن اصفهانى كه با مشروطه موافقت قطعى نداشته‌اند نيز، از ملازمان و شاگردان خاص او بوده‌اند. حتى بنابر گزارشهايى، مخالفان جدّى او نيز مى‌توانسته‌اند نزد او بروند و با او گفتگو كنند (رجوع کنید به جعفرى، ص 504؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 153).

خراسانى در پى‌ريزى و شكل‌گيرى اوليه جنبش مشروطه نقشى نداشت. به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادى، اجتماعى و سياسى ايران و تشديد ناآراميها و تنشها ميان دولت و مخالفان در تهران، از آخوند براى گام پيش نهادن و پشتيبانى از جنبش، درخواستهاى فراوانى صورت گرفت، از جمله از جانب برخى عالمانى كه بعدآ با مشروطه به مخالفت برخاستند (رجوع کنید به ادامه مقاله). خراسانى، در دهه هفتم عمر خود، پس از تأمل درباره نسبت ميان اين جنبش با شريعت، به مخالفت با سياستها و رفتارهاى حكومت و سرانجام به پشتيبانى از نهضت مشروطه برخاست. او پيش از اين نيز از قاجاريان به عللى، مانند از دست رفتن بخش مهمى از سرزمين ايران، تسلط بيگانگان بر كشور، خالى شدن خزانه و استقراض مبالغ هنگفت و مصرف آن در راه عياشى حاكمان بسيار ناخشنود و از ضعف دولت و عقب‌ماندگى ملت ايران و محروميت از پيشرفت ساير ملل، سخت نگران بود (توكليان، ص 47؛ نيز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 4، ص 229ـ231، ج 5، ص 287ـ291؛ شريف كاشانى، ج 1، ص 83ـ84، 209ـ210، 212؛ يحيى دولت‌آبادى، ج 3، ص30ـ32). اين دل‌واپسيها، او را از دنياى تحقيق و تدريس و تأليف، به عالم پرهياهوى مبارزه و سياست كشاند و بخش مهمى از سرگذشت او را رقم زد. از نخستين اقدامات خراسانى در اين عرصه، اعلاميه مشترك او با سه عالم بزرگ ديگر، محمد شربيانى، محمدحسن مامقانى* و ميرزاحسين خليلى تهرانى* در 21 جمادى‌الآخره 1321 است كه در آن، با اظهار نارضايتى شديد از عملكرد صدراعظم مظفرالدين‌شاه، ميرزاعلى‌اصغر خان امين‌السلطان، او را مسبب اصلى همه مفاسد و مسلط كردن اجانب بر كشور دانسته و تكفير كرده‌اند (براى متن تكفير امين‌السلطان رجوع کنید به خاطرات وحيد، سال 9، ش 4، 15 بهمن ـ 15 اسفند 1350، ص 102؛ نيز رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 1، ص 32ـ33). اين اقدام سبب شد كه امين‌السلطان كه از 1318 لقب «اتابك اعظم» گرفته بود، يك روز بعد مجبور به استعفا شود (رجوع کنید به ملكزاده، ج 1، ص 217ـ218). برخى اين اعلاميه را ساختگى دانسته‌اند (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 1، ص 32؛ ملكزاده، ج 1، ص 218).

بيشتر اقدامات آخوند خراسانى در باب مشروطه، هماهنگ و مشترك با دو تن از عالمان بزرگ معاصرش، حاج‌ميرزا حسين خليلى تهرانى (1230ـ1326) و ملاعبداللّه مازندرانى* (1259ـ1331)، بود كه محور فعاليتهاى حوزه نجف در اين زمينه به شمار مى‌رفتند؛ ازاين‌رو، از آن سه با عنوانهايى نظير «اركان ثلاثه مشروطه در عتبات»، «علماى ثلاثه نجف» و «مثلث رهبرى نجف» ياد شده است.

با آغاز رسمى نهضت مشروطه در ايران، خراسانى و تهرانى و مازندرانى، با نامه‌ها و پيامها و اعلام مواضع خود، نخستين جبهه تقابل را در جريان مشروطيت، يعنى مبارزه با استبداد و مستبدان آغاز كردند (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 107ـ108) و سهم بى‌بديل و بزرگى در پيروزى اين نهضت داشتند. پس از به بار نشستن تلاشهاى رهبران دينى و ساير مبارزان كه به انتصاب مشيرالدوله به جاى عين‌الدوله به عنوان صدراعظم و صدور فرمان مشروطه از جانب مظفرالدين‌شاه در 14 جمادى‌الآخره 1324 (14 مرداد 1285) انجاميد و در 18 شعبان همان سال (14 مهر) مجلس شوراى ملى تأسيس شد، خراسانى با ارسال پيامى به مجلس، ضمن تبريك و قدردانى از اقدامات شاه، تشكيل مجلس را نخستين مرحله ترقى و كليد سربلندى دين و دولت و پايه قدرت و شوكت و آبادانى كشور دانست و تذكاراتى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص 23ـ25). قانون اساسى را پس از تصويب در مجلس شوراى ملى، سه رهبر مقيم نجف نيز تنفيذ كردند (رجوع کنید به همو، 1362ش، ص 366) و پس از آن نيز با ارسال نامه‌ها و پيامهاى پياپى، مشروطيت و مجلس شورا را تقويت كردند (رجوع کنید به فضل‌اللّه نورى، ج 2، ص 111ـ112، 126ـ127، 148، و جاهاى ديگر؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 25ـ32؛ كسروى، 1363ش، ج 3، ص 729ـ731). آنها همچنين يادگيرى فنون جديد نظامى را واجب دانستند و از تأسيس مدارس جديد براى آموزش علوم روز و صنايع نوين و احداث بانك ملى پشتيبانى كردند (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 5، ص 288؛ شريف كاشانى، ج1، ص214؛ نجفى‌قوچانى، 1378ش، ص29ـ30). تقى‌زاده* از تأثير اين عالمان در استقرار مشروطه، ياد كرده و نقش آنها را برجسته دانسته (1379ش، ص122، 249، 276، 291) و خراسانى را تكيه‌گاه و قوّت مشروطيت معرفى كرده است (1368ش، ص 325). به گفته كسروى، چون مردم ايران متدين بودند اگر فتواهاى خراسانى و دو مرجع تقليد ديگر نجف نبود كمتر كسى از مشروطه پشتيبانى مى‌كرد. به‌گفته او بيشتر مجاهدان هوادار مشروطه نيز متدين بودند و اين فتواها سبب جانفشانى آنان مى‌شد و حتى ستارخان بارها تصريح مى‌كرد كه حكم علماى نجف را اجرا مى‌كند (1363ش، ج 3، ص 729ـ730).

پس از درگذشت مظفرالدين‌شاه (24 ذيقعده 1324/ 18 دى 1285) و جلوس محمدعلى ميرزا بر تخت سلطنت و گرايش او به استبداد و انتصاب امين‌السلطان به سرپرستى دولت و وزارت كشور، خراسانى اندرزنامه‌اى براى شاه فرستاد و او را به رعايت عدالت و موازين شرعى و كوشش در راه تأمين استقلال كشور دعوت كرد (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 5، ص 287ـ 291؛ عبدالرحيم محمدعلى، ص 75ـ78؛ عبدالحسين كفائى، ص 176ـ182). ولى پس از مخالفت روزافزون محمدعلى‌شاه با مشروطه و آغاز دوره استبداد صغير*، خراسانى باز هم با تمام توان در برابر او ايستاد. با به توپ بسته شدن مجلس به دستور شاه، در 23 جمادى‌الاولى 1326/ 2 تير 1287، خراسانى و ديگر عالمان مشروطه‌خواه ايرانى مقيم عراق، مبارزه خود را با حكومت استبدادى و پشتيبانى از مشروطه‌خواهان تشديد كردند. تبعيد رهبران روحانى داخل كشور و سركوب ساير مبارزان و آزادى‌خواهان، عملا مسئوليت دفاع از مشروطه را بر دوش عالمان مقيم نجف قرار داد، به‌ويژه آنكه حاكمان مستبد بر تعارض مشروطه با دين پاى مى‌فشردند. خراسانى و ديگر رهبران مقيم نجف، طرد كردن محمدعلى‌شاه را از اوجب واجبات، پراخت ماليات به گماشتگان او را از اعظم محرمات و كوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در ركاب امام زمان عليه‌السلام و همراهى با مخالفان مشروطه را در حكم محاربه با او دانستند و به خلع محمدعلى‌شاه از سلطنت حكم دادند (عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 108، 122ـ123؛ نيز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 5، ص 353؛ شريف كاشانى، ج 1، ص 208ـ209). پس از اين حكم، به‌خصوص پافشارى خراسانى بر ضرورت تأسيس مجدد مجلس حتى با توسل به جهاد با استبداد، مردم در نقاط مختلف كشور به پاخاستند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت). برخى گفته‌اند محمدعلى‌شاه كوشيد ابتدا از راه تطميع خراسانى و سپس با مسموم كردنش با وى مقابله كند كه به نتيجه نرسيد (كسروى، 1355ش، ص 248؛ مدرسى چهاردهى، ص60). با ورود نظاميان روس به ايران با انگيزه حمايت از شاه قاجار، علماى نجف و در رأس آنها آخوند خراسانى براى مقابله با آنان سپاهى بزرگ تشكيل دادند و به قصد ايران از نجف خارج شدند. در كربلا به آنها خبر رسيد كه مجاهدين، تهران را فتح و شاه را خلع كرده‌اند؛ ازاين‌رو به راه خود ادامه ندادند و به شهرهاى خود بازگشتند (رجوع کنید به يحيى دولت‌آبادى، ج 3، ص 103؛ نجفى قوچانى، 1362ش، ص 467ـ470؛ عبدالحسين كفائى، ص183ـ 187؛ براى تشكيل سپاه در 1329 در برابر اشغال بخشى از ايران رجوع کنید به ادامه مقاله). بدين‌ترتيب، با مبارزات خراسانى و موافقان او، دوره استبداد صغير پايان يافت (رجوع کنید به بامداد، ج 4، ص 1؛ مشروطه*، نهضت). پس از خلع محمدعلى‌شاه از قدرت و آغاز سلطنت احمدشاه، خراسانى لايحه‌اى در ده فصل، شامل توصيه‌هايى درباره تربيت علمى و عملى شاه براى نايب‌السلطنه عضدالملك فرستاد (رجوع کنید به دهنوى، 1369ش، ص 192، 236).

درباره جبهه دوم، بايد گفت كه چگونگى شكل‌گيرى اختلاف ميان عالمان دينى پشتيبان مشروطه با محوريت آخوند خراسانى و عالمان مشروعه‌خواه با محوريت شيخ‌فضل‌اللّه نورى از مهم‌ترين فصول تاريخ مشروطه است. نهضت مشروطه به لحاظ زمانى، پس از نهضتى ديگر (1323ـ1324) به رهبرى شمارى از عالمان دينى، به‌ويژه شيخ فضل‌اللّه، رخ داد كه هدف اصلى‌اش تأسيس عدالتخانه بود (ابوالحسنى، 1380ش، ص 13ـ15). با آغاز نهضت مشروطه، نورى با اينكه آرمان و مطلوب اصلى‌اش تشكيل عدالتخانه بود مبارزه خود را در قالب مشروطه‌خواهى دنبال كرد. برخى شيخ‌فضل‌اللّه را مسبب ورود آخوند خراسانى به مشروطه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به شبيرى زنجانى، 1386ش، ص320ـ321؛ نيز رجوع کنید به ابوالحسنى، 1380ش، ص110ـ112). اين گفته مكرر خراسانى (براى نمونه رجوع کنید به 1387ش، ص 176) كه افراد بسيارى، از جمله مخالفان بعدى مشروطه، از او خواستند كه نهضت مشروطه را تأييد كند، مؤيد اين قول است. از سوى ديگر، پافشارى نورى بر تصويب اصل اول و دوم متمم قانون اساسى نيز بدون پشتيبانى خراسانى راه به جايى نمى‌برد، اما مناسبات آن‌دو از زمانى تيره شد كه نورى از جريان كناره گرفت و آن را جريانى ضد شريعت خواند (رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطيت*؛ نورى*، شيخ‌فضل‌اللّه). از آن پس، ميان عالمان دينى و روحانيان دو دستگى به وجود آمد (رجوع کنید به تميمى، ج 2، ص 15ـ16؛ كسروى، 1363ش، ج 2، ص 381ـ 382). نورى پرچم‌دار مشروطه مشروعه شد و خراسانى و ديگر عالمان هم‌رأى او، به پشتيبانى خود از مشروطه و مجلس ادامه دادند و مخالفت با آن را كارى ناصواب شمردند (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 2، ص 361، 381ـ382، ج 3، ص 614ـ616، 729ـ730).

درباره اينكه تقابل خراسانى و همراهان او با مخالفان مشروعه‌خواهِ مشروطه، صرفآ معارضه‌اى نظرى بوده يا به اقداماتى عملى نيز انجاميده است، اختلافات شديد و گزارشهاى گوناگون و گاه متعارضى وجود دارد. بنابر برخى گزارشها، خراسانى با اينكه تأييد و تقويت مشروطيت را واجب مى‌دانست، اختلاف‌نظر خود با فقهاى مخالف مشروطه را به مثابه اختلاف دو فقيه در يك فرع فقهى مى‌دانست و آن را مجوز اختلاف نزديكان و پيروان خود با فقهاى مخالف مشروطيت و پيروان آنها به شمار نمى‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 27ـ28). بنابر گزارشهاى ديگر، مخالفت مزبور صرفآ نظرى نبوده و به اقدامات عملى بعضآ شديدى نيز انجاميده است. از جمله، مشهور است كه علماى ثلاثه نجف در پاسخ تلگرافهاى سيدعبداللّه بهبهانى* و سيدمحمد طباطبائى* كه از رفتارهاى شيخ‌فضل‌اللّه نورى به آنها شكوه كرده بودند، چنين حكم كردند كه «چون نورى مخلّ آسايش و مفسد است تصرفش در امور حرام است» (هدايت، ص 164، پانويس 1؛ كسروى، 1363ش، ج 2، ص 528؛ عاقلى، ج 1، ص 24). در جلسه محاكمه نورى به استناد اين حكم، براى او به اتهام «اِفساد فى الارض» درخواست اعدام شد (رجوع کنید به ملكزاده، ج 6، ص 1270ـ 1271). با اين حال، گفته شده كه حكم ياد شده از اساس ساختگى بوده و خراسانى پس از آگاه شدن از اعدام نورى، سخت برآشفته و حتى براى وى مجلس ترحيم برپا كرده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوالحسنى، 1382ش، ص 200ـ202؛ ثبوت، ص 594، 600ـ603؛ عبدالحسين حائرى، ص 409ـ 410؛ صدوقى‌سُها، ص 476؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 137؛ محسن اردبيلى، ص 232). مؤيد گزارشهاى اخير، اين گزارش است كه پس از تصرف تهران و پيروزى مشروطه‌خواهان، نخستين اقدام خراسانى مخابره تلگرافى به‌دولت موقت مشروطه بود كه در آن حفظ جان و رعايت احترام نورى خواسته شده بود، هرچند به ادعاى حكومت مشروطه اين تلگراف پس از اعدام نورى به دست آنها رسيده بود (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص27، پانويس1؛ همو، 1386شب، همانجا؛ نيز رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 158، 200، يادداشت 26؛ ثبوت، همانجاها). تبعيد آخوند ملاقربانعلى زنجانى* به كاظمين را (ذيقعده 1327) نيز به تلگرافى منسوب به خراسانى و مازندرانى مستند كرده‌اند (كسروى، 1355ش، ص 105؛ نيز رجوع کنید به شكورى، 1371ش، ص182ـ183). كسروى (1355ش، ص66، 105)، موضع‌گيرى آنها را در برابر نورى و ملاقربانعلى، در هموارسازى برخورد سران افراطى مشروطه با آن دو مؤثر دانسته است. به نظر شكورى (1371ش، ص 42، 101، 183ـ 189)، از يك‌سو گزارشهاى دروغى كه از ايران به‌خراسانى مى‌رسيد سبب شد كه او از اعدام نورى و تبعيد زنجانى و سركوب ديگر مشروعه‌خواهان جلوگيرى نكند؛ و از سوى ديگر، با تحريف متن نامه‌ها و تلگرافهاى وى اين‌گونه رفتارها را به دستور او جلوه مى‌دادند.

درباره مناسبات خراسانى با سيدمحمدكاظم طباطبائى يزدى، شايد به‌سبب حضور هر دو در نجف، ابهام كمترى وجود دارد. خراسانى به كسى اجازه كمترين بى‌احترامى به او را نمى‌داد. هرگاه در مسير رفتن به نماز يا درس با يزدى مواجه مى‌شد، بسيار او را محترم مى‌داشت و گفتگوى آن دو گاه بيش از نيم ساعت ادامه مى‌يافت (رجوع کنید به عبدالرحيم محمدعلى، ص 24؛ محسن اردبيلى، ص 204؛ عبدالحسين كفائى، ص 95ـ96؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 26ـ27). با اين‌همه، به گزارش نظام‌الدين‌زاده (ص 44ـ45)، روز 17 ذيحجه 1329 در منزل آخوند خراسانى جلسه‌اى با حضور عالمان طراز اول طرفدار مشروطه از نجف و كربلا تشكيل شد و در آن تصميم گرفته شد كه از آن پس درباره هيچ مسئله‌اى به يزدى مراجعه نشود و در هيچ‌كارى او را مداخله ندهند و او را منزوى كنند. اين گزارش بسيار خدشه‌پذير است؛ زيرا به‌رغم اهميت اين جلسه، هم از حيث شركت‌كنندگان در آن (كه كسانى چون خراسانى، مازندرانى، شريعت اصفهانى، حائرى، صدر اصفهانى، سيدعلى داماد، خوانسارى، نائينى و قمشه‌اى نام برده شده‌اند) و هم از نظر موضوع جلسه و نتايج آن، هيچ بازتاب و گزارشى از آن در منابع ديگر ديده‌نمى‌شود (تبرّائيان، ص 339ـ340). حتى در نوشته‌هاى برخى از شاگردان خراسانى كه در آن ايام در نجف حضور داشته و موافق مشروطه بوده و وقايع آن دوره را گزارش كرده‌اند، مانند هبة‌الدين شهرستانى و به‌ويژه نجفى قوچانى كه نسبت به يزدى لحنى كنايه‌آميز دارد (براى نمونه رجوع کنید به 1378ش، ص 127ـ128، 131)، نيز كمترين اشاره‌اى به اين ماجرا نشده است.

آخوند خراسانى با آنكه تأسيس حكومت مشروطه را در آن زمان بر عامه مسلمانان واجب مى‌شمرد، ولى سلطنت «مشروعه» را به حكومتى منحصر مى‌دانست كه شخص معصوم در رأس آن باشد. او در مقام پاسخ به مشروعه‌خواهان، اين پرسش را طرح كرد كه مگر سلطنت استبدادى، شرعى بوده است كه لازم شود سلطنت مشروطه نيز به مشروعه تغيير يابد؟ به نظر او حكومت غيرمشروعه، كه در زمان غيبت حضرت حجت عليه‌السلام برپا مى‌شود، بر دو نوع است: «عادله» مانند مشروطه كه عامه عقلا و متدينان مباشر امور باشند و «ظالمه» و «جابره» مانند آنكه حاكم يك نفر «مطلق العنان خودسر» باشد. به نظر او مبناى وجوب مشروطيت آن است كه به حكم عقل و شرع (از جمله وجوب دفع افسد به فاسد)، حكومت غيرمشروعه عادله بر غيرمشروعه جابره، مقدّم است. به تصريح خراسانى، به تجربه و تحقيق بر وى اثبات شده بود كه در همان دوره دو ساله مشروطيت به اندازه يك دهم تعدياتى كه در سه ماهه استبداد واقع شد، تعدى و ظلم نشد (رجوع کنید به كديور، ص 229ـ234؛ نيز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 4، ص230؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 51ـ52). براساس مبناى نظرى خراسانى، پشتيبانى او از مشروطيت ازآن رو نبوده كه آن را حكومتى آرمانى مى‌دانسته بلكه آن را موجب كاهش ستمهاى حاكمان ستمگر و حفظ كشور و امنيت و آبادانى آن قلمداد مى‌كرده و نزديك‌تر به اسلام يافته است (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص10؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 32؛ نيز رجوع کنید به مشروطه*، نهضت؛ مشروطيت*). حتى او به استناد وجوب امر به معروف و نهى از منكر، آن را از ضروريات دين اسلام و تلاش در راه استقرار آن را واجب دانسته است (توكليان، ص 47؛ نيز رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 2، ج 5، ص290؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 31ـ32، 37ـ38). خراسانى علاوه بر اينكه قضاوت را از تكاليف اختصاصى فقيهان مى‌دانست (رجوع کنید به كديور، ص 237ـ239)، به قدر توان خود كوشيد كه ساير قوانين مشروطه با احكام شريعت سازگار باشد يا دست‌كم در تعارض آشكار نباشد (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 2، ص 287). او در تقريظ خود بر تنبيه‌الامة ميرزاى نائينى (ص 33)، اخذ اصول مشروطه را از احكام شرع يادآور شد. او و مازندرانى با نوشتن لايحه‌اى، مشروطيت را در كشور به مشروط بودن سلطنت و دولت به تخطى نكردن از قوانين موضوعه منطبق با مذهب تفسير كردند، نه زير پا گذاشتن قوانين شريعت (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 1، مقدمه، ص 198ـ199؛ شريف كاشانى، ج 1، ص 251ـ252؛ نيز براى نوشته‌اى ديگر از آنها متضمن همين مضمون رجوع کنید به شريف كاشانى، ج 3، ص 598ـ 600). به گزارش نجفى قوچانى (1378ش، ص 57ـ59)، خراسانى در يكى از جلسات درس به مناسبت از مشروطه سخن گفت و تصريح كرد كه «سلطنت شورويه و مشروطيت سلطنت،... لجام نمودن سلطان است از تعديات و اجحافات غيرمشروع... و لجام نمودن هر ظالمى و حاكمى و اربابى و رئيسى است... از انواع تعديات». خراسانى و همراهانش در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى كه خود براى تصويب آن كوشيده بودند، در سوم جمادى‌الاولى 1328، بيست تن از فقهاى طراز اول مقيم نجف و ايران را به مجلس دوم معرفى كردند تا دست‌كم پنج تن از آنها انتخاب شوند و بر سازگار بودن مصوبات آن با احكام شريعت همواره نظارت كنند (رجوع کنید به اسناد روحانيت و مجلس، ج 1، ص 13ـ16؛ براى سير تطور تصويب و اجراى اصل دوم متمم ياد شده رجوع کنید به تركمان، 1368ش، ص 15ـ43؛ همو، 1369ش، ص 15ـ57).

معارضه در اين جبهه براى خراسانى بسيار دشوارتر و حساس‌تر از عرصه‌هاى ديگر بود. زيرا در برابرش شمارى از عالمان بزرگ دينى و بسيارى از روحانيان و متشرعان بودند كه با او خاستگاه مشترك داشتند. به گزارش منابع، پس از بالا گرفتن نزاع بر سر مشروطه، جمع زيادى از طلاب عرب و بوميان نجف، به‌ويژه اهالى كاظمين، به خراسانى و ديگر عالمان حامى نهضت مشروطه و پيروانشان ناسزا مى‌گفتند و حتى گاهى آنها را كافر مى‌خواندند (نجفى قوچانى، 1362ش، ص460ـ 461، 471؛ نيز رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 2، ص 381ـ385؛ عبدالحسين كفائى، ص 173ـ174؛ بامداد، ج 1، ص 42). همچنين گفته شده است كه اين هوادارى، به كاهش محبوبيت و پايگاه مردمى آنها و رجوع بسيارى از مقلدانشان به ديگران (رجوع کنید به كسروى، 1363ش، ج 2، ص 497ـ498؛ عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 237ـ238) و كاهش مأمومان در نماز جماعت خراسانى انجاميد (رجوع کنید به يحيى دولت‌آبادى، ج 1، ص 339؛ كسروى، 1363ش، ج 2، ص 382ـ383).

جبهه سوم، مخالفت با كسانى بود كه به بهانه مشروطيت، موازين شرعى را زيرپا مى‌گذاشتند. خراسانى و مازندرانى از عملكرد برخى از سران مشروطه پس از فتح تهران و پايان يافتن استبداد صغير، به‌ويژه گسترش رفتارهاى خلاف شرع، ناخرسند بودند. به‌رغم تلاشهاى فراوان آن دو در راه استقرار مشروطه، كمتر به نظر آنان توجه مى‌شد، از جمله در اجراى اصل دوم متمم قانون اساسى و ضديت آشكار برخى قوانين با احكام اسلامى. سران مشروطه فقط در مواردى كه نياز داشتند يا به مخمصه‌اى برمى‌خوردند به آنان رجوع مى‌كردند (رجوع کنید به شريف كاشانى، ج 3، ص 598ـ600؛ عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 5ـ6، 297ـ298؛ تركمان، 1368ش، ص 26ـ28؛ همو، 1369ش، ص 21ـ22، و جاهاى ديگر). برخى از رفتارهاى تندروانه صحنه‌گردانان مشروطه، سبب شد كه خراسانى و هم‌مسلكان او احساس خطر كنند و به اين باور برسند كه انحرافى در مسير مشروطيت رخ داده است. رويدادهايى مانند اعدام شيخ‌فضل‌اللّه نورى و كشته شدن سيدعبداللّه بهبهانى، ميان آنها و برخى سران حكومت مشروطه فاصله انداخت و به جريان مخالف مشروطه قوّت بخشيد (رجوع کنید به مشروطيت*). به همين سبب، خراسانى و مازندرانى گاه واكنشهاى شديدى بروز دادند، از جمله هنگام چاپ مقاله‌اى تند در حبل‌المتين كه به‌رغم تمجيد از علماى مشروطه‌خواهِ عتبات، توهين به علما تلقى شد، و نيز در برابر برخى مواضع و رفتارهاى سيدحسن تقى‌زاده*، رهبر اقليت تجددخواه و تندرو مجلس كه خواستار تدوين قوانين عرفى به‌جاى قوانين شرعى بود (رجوع کنید به ملكزاده، ج6، ص1289ـ1292؛ اوراق تازه‌ياب مشروطيت،ص207ـ 208). از نائينى نقل شده است كه قصد آخوند براى حركت به سوى ايران (رجوع کنید به ادامه مقاله) تدارك اصلاحاتى در حكومت مشروطه بود كه به استبداد گراييده بود (رجوع کنید به عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص160). اكثريت اعتدالى مجلس دوم كه تحت نفوذ سيدعبداللّه بهبهانى بودند از خراسانى و مازندرانى حكمى گرفتند دال بر فساد مسلك سياسى و مواضع نظرى تقى‌زاده و تعارض آن با قوانين شريعت (عبدالهادى حائرى، 1364ش، ص 157ـ159، 200، يادداشت 31؛ نيز رجوع کنید به تقى‌زاده، 1368ش، ص155). اين حكم در 12 ربيع‌الآخر 1328 خطاب‌به عضدالملك صادر شد (دهنوى، 1370ش، ص 172ـ173، 236) و در آن تقى‌زاده از عضويت در مجلس بركنار و راه ندادن او به مجلس، دخالت ندادن او در امور كشور و تبعيدش از ايران واجب فورى اعلام گرديد (رجوع کنید به تقى‌زاده، 1368ش، ص 349؛ اوراق تازه‌ياب مشروطيت، همانجا؛ براى گزارشى متفاوت رجوع کنید به ملكزاده، ج 6، ص 1337). اين حكم چنان تند بود كه به منزله تكفير تقى‌زاده تلقى شد (براى نمونه رجوع کنید به عاقلى، ج 1، ص50؛ شكورى، 1370ش، ص 123) ولى آن دو صريحآ تكفير را نفى كردند (رجوع کنید به اوراق تازه‌ياب مشروطيت، ص 211ـ212، 216ـ217). از نوشته‌هاى خراسانى برمى‌آيد كه هدف او از پشتيبانى از مشروطيت، از يكسو تحقق امنيت، تأمين رفاه مردم و تقليل ستم و از سوى ديگر، اجراى احكام الهى بوده است (رجوع کنید به ناظم‌الاسلام كرمانى، بخش 1، مقدمه، ص 195ـ196). هدف نخست، او را در دوره مبارزه و نهضت با مشروطه‌خواهان همراه و از مخالفان مشروطه جدا كرده بود، ولى هدف دوم، پس از برپايى مشروطه ميان او و برخى از مشروطه‌خواهان فاصله انداخت. با اين حال، شواهد و قرائن نشان مى‌دهند كه او تا پايان عمر به مشروطيت وفادار ماند. فشارهاى قاجاريان استبدادطلب، مخالفتهاى مشروعه‌خواهان و انحرافات و تندرويهاى شمارى از سران مشروطه، هيچ‌يك سبب نشد كه رأى او تغيير يابد و به مخالفت با اصل مشروطه برخيزد يا به مخالفان آن روى خوش نشان دهد (رجوع کنید به ثبوت، ص 531، 596ـ600؛ شيرازى، ص 345؛ عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 143ـ144، 155ـ156؛ قس مرتضى انصارى، ص 349؛ شبيرى زنجانى، 1389ش، ج 1، ص 534، كه گفته‌اند بعدآ رأى او تغيير كرد و پشيمان شد).

جبهه چهارم، جبهه مبارزه با بيگانگان و دفاع از ايران در برابر تجاوز آنان بود. عالمان دينى مقيم عتبات با محوريت خراسانى، حتى برخى از آنهايى كه با مشروطيت موافق نبودند يا درباره آن ترديد داشتند و بى‌طرف بودند، با پيروى از آموزه‌هاى دينى، در برابر تجاوز به مرزهاى سرزمينهاى اسلامى و اشغال آن، واكنش جدّى نشان دادند. پشتيبانى روسيه از محمدعلى‌شاه و حكومت استبدادى و مانع‌تراشى بر سر راه استقرار مشروطيت سبب شده بود تا خراسانى واكنش شديدترى در برابر اين دولت در پيش‌گيرد. او با فرستادن تلگرامى به مجلس دوم شوراى ملى درباره استمرار حضور نيروهاى نظامى روسيه در ايران به بهانه حفظ امنيت تجارى آن كشور به‌شدت ابراز نگرانى كرد و دست روى دست گذاردن را با تكليف دينى و استقلال كشور ناسازگار دانست. او در اين تلگرام خواستار تحريم كالاهاى روسى به عنوان نخستين گام شد. سركنسول روسيه در بغداد در 26 رمضان 1328، در پيغامى تهديدآميز به خراسانى، زيان تحريم و عواقب آن را براى ملت ايران بيشتر دانست و او را از اعلان جهاد در برابر روسيه برحذر داشت. خراسانى در پاسخى صريح و قاطع، به قلم فرزندش ميرزامهدى، رفتارهاى روسيه را مخالف با مناسبات حقوق بين‌الملل و نيز حسن هم‌جوارى اعلام كرد و ورود نيروهاى آن كشور به ايران و استمرار حضور آنها را مخالف ميثاقهاى دو جانبه دانست و به آنان اخطار داد. او همچنين تحريم كالاهاى روسى را موجب رفع دست‌آويز حضور اين نيروها، يعنى امنيت تجارى روسيه، قلمداد كرد و يادآور شد كه اگر حكم جهاد صادر شود، نه تنها ملت ايران بلكه همه مسلمانان را شامل خواهد شد (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 240ـ245).

در پى اخطار نماينده دولت انگليس در 29 رمضان 1327/ 14 اكتبر 1909 به دولت ايران، مبنى بر سه ماه مهلت داشتن براى ايجاد امنيت در راههاى جنوب كشور (رجوع کنید به كسروى، 1355ش، ص 149ـ150؛ عبدالحسين كفائى، ص 249ـ250)، خراسانى و مازندرانى با ارسال تلگرافى به دولت انگليس همدستى آنها را با دولت روس به دور از انتظار دانستند و اخطار كردند كه ملت ايران تا پاى جان از استقلال خود دفاع خواهد كرد (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص250ـ252). آنها در دوم ذيقعده 1328، تلگرامهايى نيز به مجلس فرستادند و براى رفع بهانه انگليس، فرستادن حاكمانى مقتدر و باكفايت را به ولايات جنوب كشور واجب فورى اعلام كردند (رجوع کنید به اسناد روحانيت و مجلس، ج 1، ص 33ـ36). درباره اين تهديد و برخى مسائل ديگر، مكاتباتى دوستانه ميان خراسانى و ادوارد براون (ايران‌شناس مشهور انگليسى) صورت گرفت (براى نمونه رجوع کنید به براون و خراسانى، ص 46ـ51). گفتنى است كه به‌كار بردن تعابير و عناوين محترمانه براى براون با انتقاد روبه‌رو شده است (رجوع کنید به عبدالحسين حائرى، ص 417؛ براى پاسخ به اين انتقاد رجوع کنید به ثبوت، ص530ـ531).

خراسانى و مازندرانى در ذيقعده 1328/ نوامبر 1910 تلگرام اعتراض‌آميزى به شخص امپراتور روسيه فرستادند و ضمن برشمردن پاره‌اى از دخالتهاى روسيه در امور داخلى ايران و تجاوزات آن كشور به ايران، يادآور شدند كه طولانى شدن حضور قشون روسيه در شمال ايران، بهانه‌هاى مشابهى رادرباره مناطق جنوبى ايران در اختيار دولت انگليس قرارمى‌دهد و خواهان خروج قشون دولت روسيه از ايران شدند (رجوع کنید به شريف كاشانى، ج 2، ص580ـ582؛ عبدالحسين كفائى، ص260ـ262). پس از اخطار كتبى دولت روسيه در 7 ذيحجه 1329 به دولت ايران مبنى بر عزل مورگان شوستر* (رئيس مستشاران امريكايى در امور مالى و گمركى ايران) و نيز مشروط كردن تعيين مستشارهاى خارجى غيرروسى و انگليسى، به تصويب سفارتخانه‌هاى آن دو كشور و پس از آنكه مجلس شوراى ملى اين اخطار را رد كرد، روسيه نيروهاى نظامى بيشترى را روانه ايران كرد كه به تصرف رشت و پيشروى به سوى قزوين انجاميد و تهران در معرض سقوط قرار گرفت (11 ذيحجه 1329). رئيس مجلس شوراى ملى، مؤتمن‌الملك، در تلگرامى به خراسانى و ديگر علماى عتبات نيز ماجرا را گزارش كرد. صدها نامه و تلگراف ديگر نيز، كه همگى از وخامت اوضاع حكايت داشتند، از ايران و عراق به دست خراسانى رسيد. نخستين واكنش او تعطيل كردن درس و بحث و حتى نماز جماعت خود بود. ديگر عالمان مبارز نجف نيز چنين كردند و براى چاره‌جويى در منزل خراسانى گرد آمدند و تصميماتى گرفته شد، از جمله: حركت علما و طلاب به سوى ايران براى ايستادگى در برابر سپاهيان روس، دعوت از عشاير عراق براى همراهى در اين حركت، درخواست از همه مسلمانان براى يك روز اعتصاب عمومى، و نشان دادن ستمگرى دولت روس و مظلوميت دولت و ملت ايران با فرستادن پيام به همه دولتهاى داراى نمايندگى در بغداد (رجوع کنید به نظام‌الدين‌زاده، ص 3، 27ـ28، 33، 37؛ عبدالحسين كفائى، ص 247ـ249، 253ـ255؛ براى پيام مهم خراسانى به دولتهاى متمدن جهان و طرفداران حقوق بشر رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 262ـ265).

پس از بى‌نتيجه بودن اقدامات و رايزنيهاى سياسى خراسانى، او ناگزير براى دفاع از ايران در برابر تجاوز بيگانگان، حكم جهاد داد و التزام به اين امر را بر هر مسلمانى واجب عينى دانست و در پيامى به رئيس مجلس شوراى ملى، ضمن ابلاغ حكم جهاد، اعلان عفو عمومى را براى ايجاد وحدت و بسيج عمومى عقلا و شرعآ لازم دانست، سپس تصميم گرفت كه خود نيز به سوى ايران حركت كند. بسيارى از عالمان بزرگ مقيم عتبات نيز همراهى خود را با وى اعلام كردند. در پى آن، دهها هزار تن از عشاير مسلح عراق و نيز ايرانيان مقيم عراق كه مسلح شده بودند، آماده حركت شدند (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 266ـ273). در منابع تفصيل برنامه آخوند و همراهان او گزارش شده است: كه طبق آن پس از بيتوته در مسجد سهله و حركت به سوى كربلا و زيارت حرم امام حسين عليه‌السلام و از آنجا به كاظمين، راهى ايران مى‌شدند. به گزارش اين منابع، خراسانى به برخى درخواستها براى به تأخير انداختن حركت، پاسخ منفى داد (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص 126ـ127؛ عبدالحسين كفائى، ص 271). به نظر مى‌رسد برنامه خراسانى به گونه‌اى طراحى شده بود كه هم تعداد بيشترى به سپاه او بپيوندند، هم آمادگى سپاهيان و اعتماد به نفس آنها افزايش يابد، و هم نمايش بزرگى از قدرت باشد و چه بسا دشمن را به عقب‌نشينى وادارد. گزارشهاى ديگرى نيز انگيزه اصلى خراسانى از آمدن به ايران را نجات جريان مشروطه از انحرافاتى دانسته‌اند كه دامنگير آن شده بود (رجوع کنید به موسوى بجنوردى، ص 334ـ335؛ شبيرى زنجانى، 1389ش، ج 1، ص 534). ادامه و منابع مقاله در خراسانی 2.

NNNNخراسانى، آخوند ملامحمدكاظم (2)
خراسانى ساعاتى پيش از زمان تعيين شده براى حركت او از نجف، در سحرگاه سه‌شنبه 20 ذيحجه 1329، در منزل خود براى اداى نافله شب برخاست ولى پيش از طلوع فجر دچار عارضه درد شديد سينه و سپس ضعف مفرط شد و در بامداد همان روز، پس از اقامه نماز صبح در 74 سالگى درگذشت. برخى به اشتباه مرگ او را در 21 ذيحجه دانسته‌اند (رجوع کنید به عاقلى، ج 1، ص60؛ محسن اردبيلى، ص 213، 229، به نقل از ميرزايوسف‌آقا مجتهد اردبيلى). ناگهانى بودن مرگ او و وقوع آن در روزى كه مى‌خواست به سوى ايران حركت كند، احتمال مسموم شدن او را پيش كشيد (عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 35). ازاين‌رو برخى مورخان و شرح‌حال‌نويسان نيز، گاه با ذكر قرينه‌اى، مرگ او را بر اثر مسموميت دانسته و برخى نيز آن را «حادثه‌اى مشكوك» يا «به‌علتى نامعلوم» قلمداد كرده‌اند (رجوع کنید به نجفى قوچانى، 1378ش، ص20، 128ـ130؛ على‌محمد دولت‌آبادى، ص 98ـ99؛ عبدالحسين كفائى، ص 278ـ281). ولى پزشكان، مرگش را به علت سكته قلبى (رجوع کنید به شهرستانى، ص 296) و برخى شاگردانش ناشى از فشارهاى روحى شديد و متأثر از نگرانيهاى او درباره ايران، به‌ويژه اشغال بخشهايى از كشور دانسته‌اند (رجوع کنید به همان، ص 297؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 131؛ نيز رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1386ش ب، ص 113، كه به نقل از پدرش، ميرزااحمد كفائى، احتمال مسموم نشدن را قوى‌تر دانسته است). پس از تشييع بسيار باشكوه، عبداللّه مازندرانى بر پيكر وى نماز گزارد و در مقبره ميرزاحبيب‌اللّه رشتى واقع در صحن حرم امام على عليه‌السلام به خاك سپرده شد (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم 5، ص 66؛ شهرستانى، ص 293، 295ـ296؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 36). گزارش منابعى كه وفات خراسانى را در بغداد پس از حركت از نجف همراه لشكرى بزرگ و مسلح نوشته‌اند و از انتقال جنازه وى به نجف خبر داده‌اند (رجوع کنید به نوبخت، ص 136ـ137)، باتوجه به گزارشهاى نزديكان و شاگردان آخوند، قطعآ نادرست است.

كسانى كه خراسانى را از نزديك مى‌شناختند او را پرهيزكار، شجاع، باهوش، نيك‌گفتار، گشاده‌روى و در عين حال باهيبت معرفى كرده‌اند. سلامت نفس، سعه صدر و گذشت وى نيز زبانزد بوده است. زندگى خراسانى در دوره تحصيل، همراه با سختى معيشت و پس از آن نيز زاهدانه گزارش شده و گفته‌اند با اينكه او براى ديگران، حتى مخالفانش، بسيار باسخاوت و گشاده‌دست بود ولى درباره معيشت خود و فرزندانش سختگير بود و از وجوهات شرعى نيز استفاده نمى‌كرد. او به آراستگى ظاهر خود اهميت مى‌داد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات، همانجا؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 11، 14، 16ـ17؛ نيز رجوع کنید به يحيى دولت‌آبادى، ج 1، ص 339؛ عبدالحسين كفائى، ص 376ـ 401؛ شيرازى، ص 342ـ343). در ماه رمضان در سه نوبت و در ساير ماهها دو نوبت «صبح» و «مغرب و عشاء» اقامه جماعت مى‌كرد. هر روز نيز براى زيارتى كوتاه به حرم امام على عليه‌السلام مى‌رفت (نجفى قوچانى، 1378ش، ص 15).

خراسانى شش فرزند داشت؛ پنج پسر و يك دختر. پسران او كه همگى به تحصيل علوم دينى روى آوردند به‌ترتيب عبارت‌اند از : آقاميرزامهدى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقاميرزامحمد (رجوع کنید به آقازاده خراسانى*)، حاج‌ميرزااحمد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، آقاحسين (عالم دينى مقيم نجف؛ متولد 1318 و متوفى 1396) و آقاحسن (رجوع کنید به ادامه مقاله). تنها دختر او همسر شيخ‌اسماعيل رشتى (متوفى 1343؛ فرزند ميرزاحبيب‌اللّه رشتى) بود (همان، ص 21ـ22؛ امينى، ج 1، ص 39).

خراسانى در نجف سه مدرسه علميه بنا كرد: بزرگ (تاريخ بنا: 1321)، متوسط (تاريخ بنا: 1326) و كوچك (تاريخ بنا: 1328؛ نجفى قوچانى، 1378ش، ص 22؛ آل‌محبوبه، ج 1، ص 136ـ138؛ عبدالرحيم محمدعلى، ص 135ـ139). او به تأسيس چند مدرسه علوم جديد نيز در نجف، كربلا و بغداد، كه بيشتر محصلان آنها ايرانيان بودند و زبان فارسى نيز از مواد درسى بود، كمك كرد (رجوع کنید به عبدالرحيم محمدعلى، ص 139ـ 143؛ عبدالحسين كفائى، ص 373). او همچنين براى ترويج تعاليم دينى به تأسيس و انتشار چند نشريه در نجف كمك بسيار كرد؛ از جمله مجله مهم العلم به عربى، كه شاگرد نزديكش، سيدهبة‌الدين شهرستانى مؤسس آن بود و مجله فارسى نجف‌اشرف به همت تنى چند از شاگردان خراسانى، به‌ويژه عبدالحسين رشتى (عبدالرحيم محمدعلى، ص 143ـ145).

درباره زندگى آخوند خراسانى و آرا و تأليفاتش، چندين‌اثر مستقل نوشته شده است. همچنين در بيشتر آثار ناظر به حوادث سياسى و اجتماعى دوره مشروطه (رجوع کنید به منابع مقاله) گوشه‌هايى از زواياى زندگى او گزارش شده است؛ با اين‌همه، بسيارى از اين گزارشها با گرايشهاى جانبدارانه و جعل و تحريف و ابهام همراه است.

آثار. به‌رغم اشتغال خراسانى در سالهاى پايانى عمرش به كار مرجعيت و به‌ويژه وقايع مشروطه، آثار ارزشمندى از او برجاى مانده است. مباحثى كه او طرح كرده ارتباط وثيقى با موضوع بحث وى داشته و نوعآ جز سخنان ابتكارى و جديد خود، مطالب ديگر را شرح و بسط نداده است. برخى اصرار او را بر فشرده‌نويسى، هنر ويژه و وجه تمايز او از ديگران دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به حرزالدين، ج 2، ص 323).

آثار خراسانى سه‌گونه است: تأليفى استدلالى، فتوايى و تقريرات درسهاى او. آثار استدلالى، درباره مباحث اصول، فقه و فلسفه است كه مستقلا يا به صورت شرح و حاشيه بر آثار ديگران تأليف شده است. بزرگ‌ترين و مشهوترين آنها كفاية‌الاصول* است كه در ظرف دو سال (از 1321 به بعد) تأليف شده (رجوع کنید به «نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 153) و از زمان تأليف تاكنون، مهم‌ترين متن درسى سطوح عالى و نيز محور مباحث بيشتر درسهاى دوره عالى (خارج) اصول در حوزه‌هاى علوم دينى بوده و شرحها و حاشيه‌هاى بسيارى بر آن نوشته شده است. خراسانى از آن پس به صاحب كفايه نيز شهرت يافت و فرزندانش (رجوع کنید به ادامه مقاله) به كفائى مشهور شدند يا خود، اين لقب را برگزيدند (بامداد، ج 4، ص 1؛امينى، همانجا).

حواشى و تعليقات بر فرائدالاصول (مشهور به رسائل*) شيخ‌انصارى، اثر ديگر خراسانى است. مشهور است كه وى دو بار بر رسائل حاشيه نوشت: حاشيه «اول» يا «قديم» يا «مختصر»، و حاشيه «دوم» يا «اخير» يا «مبسوط». حاشيه اول نخستين اثر علمى اوست. آقا بزرگ طهرانى (الذريعة، ج 6، ص160) آن را دقيق‌ترين حاشيه بر رسائل خوانده است. حاشيه دوم، پيش از تأليف كفايه، هم‌زمان با تدريس رسائل يا مدتى پس از آن، به درخواست تعدادى از شاگردان وى، نوشته شده و عميق و مبسوط است (رجوع کنید به «نقد تصحيح فوائدالاصول، آخوند خراسانى»، ص 151). به گفته امين (ج 9، ص 6)، پيش از تأليف كفايه، طلاب بر مبناى همين حاشيه، اصول فقه مى‌خواندند. معمولا هرگاه از تعليقه خراسانى بر رسائل، بدون قيد، نام برده شود همين حاشيه مراد است؛ حتى بيشتر نويسندگان از حاشيه اول ياد نكرده‌اند. نيز گفته شده است كه حاشيه اول تاكنون چاپ نشده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 6، ص160، ج 8، ص 132) و حتى از وجود نسخه خطى آن نيز اطلاعى در دست نيست و اصل تأليف آن، گذشته از گزارش آقابزرگ و برخى منابع ديگر (براى نمونه رجوع کنید به تميمى، ج 2، ص 14)، از سرآغاز حاشيه دوم و نيز از برخى تصريحات خراسانى در شمارى از آثارش كه از حاشيه جديد رسائل ياد كرده، قابل استنتاج است (رجوع کنید به «نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 151ـ152؛ علوى، ص 42ـ43). ولى نظر دقيق‌تر اين است كه وى فقط بر مباحث قطع و ظن (1298، 1302) و استصحاب (1294، 1305) دوبار حاشيه نوشته كه هر دو نيز در دسترس است و حاشيه او بر ساير مباحث، منحصر به فرد است (براى تفصيل رجوع کنید به علوى، ص 43ـ44). بنابراين تعبير حاشيه جديد، صرفآ درخصوص ابوابِ دو حاشيه‌اى درست است. حاشيه (تعليقه) آخوند بر رسائل، اهميت فراوان دارد و مورد استناد و ارجاع شاگردان او و اصوليان دوره‌هاى بعدى قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به حائرى‌يزدى، ج 2، ص 386؛ خوانسارى نجفى، ج 3، ص 393، 396؛ بروجردى، ج 3، ص 346؛ امام خمينى، 1385، ج 1، ص 36، 41؛ بهجت، ج 1، ص 427؛ منتظرى، ج 1، ص120). اين اثر بارها، به استقلال يا همراه آثار ديگر، با عنوانهايى مانند حاشية كتاب فرائدالاصول، دررالفوائد، و درر الفوائد فى الحاشية على الفرائد به چاپ رسيده است (رجوع کنید به مشار، ستون 351ـ352؛ براى نقد چاپ سال 1410 رجوع کنید به علوى، ص 44ـ47).

اثر مهم ديگر آخوند، الفوائد، يا رسالة الفوائد، مشتمل بر پانزده موضوع است: دو مورد فقهى، يازده مورد اصولى و دو مورد اصولى ـ كلامى (براى عنوانهاى آن رجوع کنید به امين، همانجا؛ قس «نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 152، كه شانزده فايده را فهرست كرده است). از اين اثر با نامهاى الفوائد الاصولية (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 16، ص 324ـ325؛ تميمى، همانجا)، الفوائد الاصولية و الفقهيّة (موسوى اصفهانى، ج 1، ص 186؛ مشار، ستون 679) و الفوائد و الفرائد (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 16، ص 363) نيز ياد شده و برخى چاپهاى قديم آن عنوان فوائدالاصول دارد. خراسانى در كفايه (براى نمونه ص60) از آن با عنوان فوائد ياد كرده و بدان ارجاع داده است. تأليف اين اثر در 1301 پايان يافته و برخى از مباحث آن، مانند بحث مشتق، عينآ در كفايه تكرار شده است («نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 152ـ153). فوائد دست‌كم سه بار در زمان حيات مؤلف، همراه تعليقه او بر رسائل، به چاپ رسيده است. در 1315 در تهران كه چاپ پرغلطى است؛ در 1318 به توصيه خراسانى و براساس مقابله با نسخه‌اى به تصحيح خود او؛ و در 1319 در تهران، به احتمال قوى بدون اطلاع از تصحيح و چاپ 1318 و با اصلاح برخى از اشتباهات چاپ 1315. فوائدالاصول مستقل نيز چاپ شده است؛ از جمله در 1407 در تهران به‌كوشش سيدمهدى شمس‌الدين («نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 155ـ157، 171، پى‌نوشت 36؛ براى نقد اين چاپ و اشتباهات آن رجوع کنید به همان، ص 157ـ168).

جنبه فقهى آرا و آثار خراسانى هرچند تا حدودى تحت‌الشعاع جنبه اصولى او قرار گرفته است، كم اهميت‌تر از آن نيست. يكى از آثار فقهى او كه در عين تحقيقى بودن، بسيار موجز و فشرده است حواشى و تعليقات او بر بخش عمده المكاسب* شيخ انصارى است و در محرّم 1319 به پايان رسيده (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 6، ص 220) و بارها چاپ شده است (1319 در تهران با عنوان التعليقة على‌المكاسب، رجوع کنید به مشار، ستون 195؛ 1406 در تهران با عنوان حاشية كتاب‌المكاسب، براى نقد اجمالى اين چاپ رجوع کنید به «نقد تصحيح فوائدالاصول آخوند خراسانى»، ص 170، پى نوشت 22؛ علوى، ص 47ـ48؛ و 1419 در قم، همراه با چند تعليقه ديگر بر المكاسب، با عنوان محصّل‌المطالب فى تعليقات‌المكاسب). در آثار فقيهان بعدى به اين اثر خراسانى نيز اعتنا و استناد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خوانسارى نجفى، ج 1، ص 212، 396؛ امام خمينى، 1379ش، ج 1، ص 455، ج 4، ص 292، ج 5، ص 485؛ مكارم شيرازى، ج 2، ص 330).

اثر فقهى ديگر خراسانى تكملة‌التبصرة است (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 4، ص 412) كه مهم‌ترين رساله فتوايى او و براساس تبصرة المتعلمين علامه حلّى است؛ بدين صورت كه آراى موافق نظر خود را ابقا و آراى مخالف را حذف و نظر خود را به جاى آن آورده و گاه پاره‌اى از واژه‌ها را تغيير داده است. اين اثر مهم كه حجم آن در مجموع بيش از تبصرة‌المتعلمين است، همه ابواب فقهى (از طهارت تا ديات) را دربردارد و يكى از منابع آشنايى با فتاواى خراسانى، به‌ويژه آخرين آراى فقهى او، قلمداد مى‌شود (عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 41؛ خراسانى، 1380ش، مقدمه مدرسى، ص 12). از اين اثر با عنوان التكملة فى تلخيص‌التبصرة نيز ياد شده است (امينى، ج 1، ص 40؛ نيز رجوع کنید به امين، همانجا). تكملة‌التبصرة در 1328 در تهران چاپ شد (رجوع کنید به موسوى اصفهانى، ج 1، ص 187؛ مشار، ستون 213؛ براى ديگر رساله‌هاى فتوايى او رجوع کنید به ادامه مقاله). سيدحسن حائرى قزوينى* شرحى با عنوان اكمال‌الدين فى شرح تكملة تبصرة المتعلمين نوشته است (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 13، ص 151ـ 152). خراسانى خود نيز شرحى استدلالى ولى ناتمام (فقط بحث طهارت و بخشى از صلوة) به درخواست فردى كه نمى‌توانسته خواسته او را رد كند (رجوع کنید به ص 4ـ5)، بر تكملة التبصرة با عنوان اللمعات النّيرة فى شرح تكملة التبصرة نوشته كه ظاهرآ آخرين اثر مدون اوست (براى ويژگيهاى اين اثر رجوع کنید به خراسانى، 1380ش، مقدمه مدرسى، ص 13ـ18). لمعات در 1380ش در قم با تحقيق سيد صالح مدرسى چاپ شد (براى چاپ آن همراه رساله‌هاى ديگر رجوع کنید به ادامه مقاله).

خراسانى چندين رساله فقهى استدلالى نيز در موضوعات گوناگون تأليف كرده (رجوع کنید به امين، همانجا) كه شمارى از آنها در يك مجلد گردآورى شده و با عنوان الرسائل الفقهية به چاپ رسيده است: كتاب‌الوقف، كتاب‌الرضاع (الرسالة‌الرضاعية)، كتاب الدماء، كتاب‌الفراق والطلاق، رسالة فى‌العدالة، و كتاب‌الرهن. سه رساله اخير (الفراق، العدالة و الرهن) ناتمام است. بسيارى از محققان، از جمله آقاضياء عراقى، كتاب الدماء (رسالة فى الدماءالثلاثة) را مهم‌ترين و دقيق‌ترين اثر علمى خراسانى و معرف قدرت فقاهت و رفعت مقام علمى او دانسته‌اند (رجوع کنید به عبدالرضا كفائى، 1376ش، همانجا؛ همو، 1386شب، ص79). برخى از اين رساله‌ها، از جمله كتاب‌الوقف، به صورت مستقل نيز چاپ شده است (امين، همانجا). بيشتر رساله‌هاى اين مجموعه به همراه اللمعات‌النيّرة در يك مجلد با عنوان قطرات مِنْ يَراع بحرِالعلوم او شَذَرات مِن عقدها المنظوم يا القطرات والشذرات، كه بيشتر الشذرات و گاه القطرات ناميده مى‌شود، در 1331 در بغداد به چاپ رسيد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج10، ص251، ج11، ص 193، ج 17، ص 157؛ موسوى اصفهانى، همانجا؛ مشار، ستون 368، 488ـ489، 611، 619، 711؛ خراسانى، 1380ش، همان مقدمه، ص 12). سه اثر فقهى اخير (تكملة‌التبصرة، اللمعات‌النيّرة و الرسائل الفقهية) نيز در 1382ش در قم با تحقيق سيدصالح مدرسى در مجموعه‌اى به نام تراث فقهى خراسانى چاپ شده است (براى ويژگيهاى اين مجموعه و تحقيق ياد شده رجوع کنید به امينى‌پور، ص 155ـ162). شيخ مهدى خالصى* بر رساله‌هاى فقهى القطرات والشذرات شرح يا تعليقاتى با عنوان الدرارى اللامعات نوشته كه در 1332 در بغداد چاپ شده است (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 8، ص 52؛ مشار، ستون 344).

يكى ديگر از آثار فقهى ولى ناتمام خراسانى، كتاب‌الاجارة (رسالة فى مسئلة الاجارة) است (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 1، ص 122ـ123؛ امين؛ موسوى اصفهانى، همانجاها). از اين اثر به عنوان تقريرات درسى خراسانى به قلم فرزندش محمدآقازاده ياد شده است (مدرسى طباطبائى، ص 363). الاجتهاد و التقليد يكى ديگر از آثار خراسانى است (امينى، همانجا؛ مدرس تبريزى، ج 1، ص 42) كه بيشتر منابع از آن ياد نكرده‌اند. اثر ديگر او، تعليقاتى بر النخبة محمدابراهيم كلباسى است كه همراه برخى تعليقات ديگر در حاشيه اصل كتاب به چاپ رسيده است (رجوع کنید به مشار، ستون 300). رسالة فى‌المشتق و رسالة مختصرة فى الشرط المتأخّر دو اثر ديگر آخوند خراسانى است كه آنها را به ميرزا على‌آقا شيرازى (متوفى 1355؛ فرزند ميرزا محمدحسن شيرازى) اهدا كرده (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 14، ص 184، ج 21، ص 41) و به چاپ رسيده است (رجوع کنید به تميمى، ج 2، ص 14).

شرح مبسوط خطبه اول نهج‌البلاغه نيز اثر ديگرى از خراسانى است (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 7، ص 199، ج 13، ص 217، ج 14، ص 144؛ كديور، ص 256، پانويس 7) كه به خطا به‌نام شريعت اصفهانى چاپ شده است. شمارى از شرح‌حال‌نگاران، از جمله امين (همانجا)، موسوى اصفهانى (همانجا) و حرزالدين (ج 2، ص 324)، تعليقاتى بر اسفار صدرالمتألهين شيرازى و تعليقاتى بر شرح منظومه سبزوارى به آخوند خراسانى نسبت داده‌اند كه به گفته نوه خراسانى، عبدالرضا كفائى (1376ش، ص 42)، تاكنون يافت نشده‌اند. موسوى اصفهانى (همانجا) آن دو را تعليقاتى غيرمدوّن معرفى كرده است.

دومين نوع، آثار و رساله‌هاى فتوايى اوست. آخوند، علاوه بر تبصرة‌المتعلمين حلّى (رجوع کنید به همين مقاله)، بر چند اثر فتوايى ديگر نيز تعليقه نوشته است كه مهم‌ترين آنها تعليقات او بر نجاة‌العباد محمدحسن نجفى* (صاحب جواهر) است كه با نام روح‌الحياة فى تلخيص نجاة العباد در 1327 در بغداد به چاپ رسيده است (امين، همانجا؛ شهرستانى، ص 389). خراسانى بر رساله مناسك حج شيخ انصارى نيز حاشيه زده كه به همراه حواشى سيدمحمدكاظم يزدى و ميرزاحسين خليلى تهرانى در 1321 در تهران به چاپ رسيده است (رجوع کنید به مشار، ستون 909). ذخيرة‌العباد فى يوم‌المعاد، نيز ديگر رساله عمليه اوست كه به فارسى و به صورت سؤال و جواب تدوين و بارها چاپ شده است؛ از جمله: چاپ 1328 نجف، و چاپ 1329 تهران (عبدالحسين كفائى، ص 329، 354؛ براى نمونه‌هايى ديگر از رساله‌ها يا حاشيه‌هاى فتوايى خراسانى يا آثارى كه مطابق همه يا بخشى از فتاواى او به فارسى يا عربى تدوين شده است رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج10، ص67، ج11، ص265، ج12، ص 93، ج 19، ص 59، ج 20، ص 43ـ44، ج 25، ص89).

سومين نوع، تقريرات درسهاى اوست كه شاگردانش نوشته‌اند؛ مانند اثر ناتمام ولى مشهور القضاء و الشهادات (تقريرات القضاء) به قلم فرزندش، ميرزامحمد آقازاده (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 17، ص 142ـ143؛ حرزالدين، همانجا؛ براى نسخه‌هاى گوناگون آن رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص 364)، كه خراسانى بر آن تقريظ نوشته است (عبدالحسين كفائى، ص 329؛ براى نمونه‌هاى ديگرى از اين تقريرات رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 4، ص 377، 380، ج 8، ص 257، ج 11، ص 104 ـ 105، ج 18، ص 95، ج 26، ص 227؛ مشار، ستون 678ـ679). بسيارى از شاگردان خراسانى، تقريرات درسهاى فقه و اصول او را نوشته‌اند كه نام برخى از آنها مشخص نيست (آقابزرگ طهرانى، الذريعة، ج 4، ص 367). گفتنى است كه از اثرى با عنوان تحريرات فى الاصول ياد شده كه تقريرات خود خراسانى از درسهاى اصول فقه استادانش (احتمالا شيخ انصارى) دانسته شده است. اين اثر از اول مبحث نواهى تا پايان بحث مجمل و مبيّن را دربردارد (رجوع کنید به خراسانى، 1385ش، مقدمه كديور، ص بيست‌ونه).

فرزندان. ميرزامهدى خراسانى، مشهور به آيت‌اللّه‌زاده، در 1292 در نجف به دنيا آمد. پس از فراگيرى درسهاى مقدماتى و بخشى از متون دوره سطح، بر اثر سكته مغزى و به قولى بر اثر ضعف شديد چشم، از ادامه تحصيل بازماند و به فعاليتهاى سياسى و اجتماعى روى آورد. او دستيار پدر بود و در مبارزه با استبداد و برپايى و استقرار مشروطه فعاليت چشمگيرى داشت. برخى از تلگرافها و نامه‌هاى آخوند خراسانى را ميرزا مهدى به امر پدر تنظيم كرده است، از جمله نامه مشهور آخوند در پاسخ به نامه سركنسول روس در بغداد كه در محافل و جرايد آن زمان انعكاس وسيعى داشت (رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 241ـ246؛ عبدالرضا كفائى، 1386شب، ص 80). او در ميان رجال سياسى ايران و به‌ويژه در محافل سياسى عراق فردى بانفوذ بود و پس از درگذشت آخوند به مبارزه در برابر روس و انگليس ادامه داد. او در 1364 براى زيارت مزار امام رضا عليه‌السلام عازم ايران شد ولى پيش از رسيدن به مشهد در جمادى‌الآخره همان سال/ 28 ارديبهشت 1324 در تهران درگذشت و در مشهد به خاك سپرده شد (تميمى، ج 2، ص 16؛ عبدالحسين كفائى، ص 402ـ411؛ عبدالرضا كفائى، 1386شب، ص 80ـ81).

ميرزا احمد كفائى خراسانى در 1300 در نجف به دنيا آمد. درسهاى مقدماتى و بخشى از سطوح را در منزل نزد استادانى خصوصى فرا گرفت. سپس مكاسب را به سفارش پدر نزد سيدابوالحسن اصفهانى و رسائل و كفايه را نزد برادرش، ميرزامحمد آقازاده، آموخت. از 1319 در درسهاى خارج فقه و اصول خراسانى شركت كرد و پيش از 25 سالگى به درجه اجتهاد رسيد. در حيات پدر به ايران آمد و در هنگام درگذشت پدرش در مشهد بود و سپس به عراق بازگشت و به تدريس درسهاى دوره سطح پرداخت. او در نهضت استقلال عراق، در برابر سلطه استعمارى انگليس، به عنوان نزديك‌ترين مشاور ميرزا محمدتقى شيرازى، مشاركتى فعال داشت. پس از سيطره انگليس بر عراق به همراه شانزده تن از انقلابيون بزرگ تحت تعقيب بود و مورد سوءقصد قرار گرفت؛ از اين رو به مدت يك سال در مكه به سر برد و پس از به حكومت رسيدن ملك فيصل در عراق به نجف بازگشت و به مبارزه ادامه داد. كفائى در 1302ش (1341) به همراه گروهى ديگر از عالمان دينى، از جمله نائينى و سيدابوالحسن اصفهانى به ايران تبعيد شد و چون با بازگشت او به عراق موافقت نشد در 1303ش (1342) در مشهد قصد توطن كرد و تا پايان عمر در آنجا ماند و به فعاليتهاى علمى، فرهنگى و سياسى پرداخت؛ از جمله سه دوره خارج اصول و نيز خارج برخى مباحث فقه را تدريس كرد. كفائى بعد از درگذشت برادرش، محمد آقازاده (متوفى 1316ش)، زعامت حوزه علميه خراسان را برعهده گرفت و پس از رويدادهاى شهريور 1320، حوزه علميه منحل شده مشهد را احيا كرد (رجوع کنید به حوزه علميه*، مشهد) و تشكيلات و هيئتهاى مذهبى مهمى را در آنجا سامان داد. كفائى در دى 1350 (ذيقعده 1391) در همانجا درگذشت و در حرم امام رضا عليه‌السلام به خاك سپرده شد. حاشيه‌اى بر مباحث الفاظ كفاية‌الاصول از آثار اوست (آقابزرگ طهرانى، طبقات، قسم 1، ص 461؛ تميمى، ج 2، ص 17؛ فاضل، ص 1281ـ1284؛ عبدالرضا كفائى، 1376ش، ص 43ـ44؛ همو، 1386شب، ص 89ـ99؛ نيز رجوع کنید به عبدالحسين كفائى، ص 415ـ422؛ حسينى اشكورى، ج 1، ص 88ـ89).

آخرين فرزند آخوند خراسانى، ميرزاحسن، در 1320 (عبدالحسين كفائى، ص 424؛ عبدالرضا كفائى، 1386شب، ص 155) يا 1321 (تميمى، همانجا؛ حبيب‌آبادى، ج 5، ص 1514) در نجف به دنيا آمد. علوم دينى را در نجف فراگرفت. در 1303 يا 1304ش (1343 يا 1344) به ايران سفر كرد و در مشهد ساكن شد. چند دوره نماينده مشهد در مجلس شوراى ملى بود و در اواخر عمرش عضو مجلس سنا شد. او در 19 مرداد 1333 در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد (تميمى؛ حبيب‌آبادى؛ عبدالحسين كفائى، همانجاها).


منابع :
(1) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف‌الشيعة، چاپ على نقى منزوى و احمد منزوى، بيروت 1403 / 1983؛
(2) همو،طبقات‌اعلام الشيعة: نقباءالبشر فى‌القرن الرابع عشر، مشهد، قسم 1ـ4، 1404، قسم 5، چاپ محمد طباطبائى بهبهانى، 1388ش؛
(3) جعفربن باقر آل‌محبوبه، ماضى‌النجف و حاضرها، بيروت 1406/ 1986؛
(4) على ابوالحسنى، خانه بر دامنه آتشفشان: شهادتنامه شيخ فضل‌اللّه نورى (به ضميمه وصيتنامه منتشر نشده او)، تهران 1382ش؛
(5) همو، كارنامه شيخ فضل‌اللّه نورى: پرسشها و پاسخ‌ها، تهران 1380ش؛
(6) اسناد روحانيت و مجلس، ج 1، تدوين عبدالحسين حائرى، تهران: كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراى اسلامى، 1374ش؛
(7) امام خمينى، الرسائل، قم 1385؛
(8) همو، كتاب‌البيع، ]تهران [1379ش؛
(9) امين؛
(10) محمدهادى امينى، معجم رجال‌الفكر والادب فى‌النجف خلال الف عام، ]نجف[ 1413/ 1992؛
(11) عبداللّه امينى‌پور، «معرفى سه اثر فقهى محقق خراسانى»، فقه اهل بيت عليهم‌السلام،ش 38 (تابستان 1383)؛
(12) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصيت شيخ انصارى قدس سره، قم 1373ش؛
(13) مهدى انصارى، «مصاحبه با آقاىحجة‌الاسلام والمسلمين مهدى انصارى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى: مجموعه گفتار، به كوشش محسن دريابيگى، تهران: مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى، 1386ش؛
(14) اوراق تازه‌ياب مشروطيت مربوط به سالهاى 1325ـ1330 قمرى، چاپ ايرج افشار، تهران: جاويدان، 1359ش؛
(15) مهدى بامداد، شرح حال رجال ايران در قرن 12 و 13 و 14 هجرى، تهران 1357ش؛
(16) ادوارد گرانويل براون و محمدكاظم‌بن حسين خراسانى، «مكتوب مرحومادوارد براون به مرحوم آخوند ملامحمد كاظم خراسانى و جواب آن»، يادگار، سال 1، ش 2 (مهر1323)؛
(17) محمدتقى بروجردى، نهاية‌الافكار، تقريرات درس آيت‌اللّه عراقى، قم: مؤسسة النشرالاسلامى، [1364ش]؛
(18) محمدتقى بهجت، مباحث‌الاصول، ج 1، قم 1378ش؛
(19) صفاءالدين تبرّائيان، «ساحت تاريخسازى: نقد و نظرى در حوزه تاريخنگارى‌جنبش علماى بين‌النهرين»، تاريخ معاصر ايران، ش 11 (پاييز1378)؛
(20) محمد تركمان، «نظارت مجتهدين طراز اول: سير تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره اول تقنينيه»، در تاريخ معاصر ايران: مجموعه مقالات، كتاب 1، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، 1368ش؛
(21) همو، «نظارت هيئت مجتهدين: سير تطور اصل دوم متمم قانون اساسى در دوره دوم تقنينيه»، در همان، كتاب 2، 1369ش؛
(22) حسن تقى‌زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، به كوشش عزيزاللّه عليزاده، تهران 1379ش؛
(23) همو، زندگى طوفانى: خاطرات سيدحسن تقى‌زاده، چاپ ايرج افشار، تهران 1368ش؛
(24) محمدعلى جعفر تميمى، مشهدالامام، او، مدينة‌النجف، نجف 1374/1955؛
(25) جلال توكليان، «انديشه سياسى آخوند خراسانى»، كيان، ش 42 (خرداد و تير 1377)؛
(26) اكبر ثبوت، «مصاحبه با آقاى اكبر ثبوت»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(27) محمدرضا جعفرى، «مصاحبه با استاد محمدرضا جعفرى»، در همان؛
(28) رسول جعفريان، مقالات تاريخى، دفتر 8، قم 1379ش؛
(29) عبدالحسين حائرى، «مصاحبه با استاد عبدالحسين حائرى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(30) عبدالهادى حائرى، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران 1364ش؛
(31) همو، «چرا رهبران مذهبىدر انقلاب مشروطيت ايران شركت كردند؟»، وحيد، دوره14، ش 3 (خرداد 1355)؛
(32) عبدالكريم حائرى يزدى، دررالفوائد، مع تعليقات محمدعلى اراكى، قم 1408؛
(33) محمدعلى حبيب‌آبادى، مكارم‌الآثار، ج 5، اصفهان 1355ش؛
(34) محمد حرزالدين، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء والادباء، قم 1405؛
(35) احمد حسينى اشكورى، تراجم‌الرجال، قم 1414؛
(36) محمدكاظم‌بن حسين خراسانى، سياست‌نامه خراسانى: قطعات سياسى در آثار آخوند ملامحمدكاظم خراسانى، ]تدوين [محسن كديور، تهران 1385ش؛
(37) همو، ضرورت علاج عاجل امراض مهلكه، در رسايل مشروطيت: مشروطه به روايت موافقان و مخالفان، تصحيح و تحشيه غلامحسين زرگرى‌نژاد، ج 2، تهران: مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى، 1387ش؛
(38) همو، كفاية‌الاصول، قم 1423؛
(39) همو، اللمعات النيّرة فى شرح تكملة التبصرة، چاپ صالح مدرسى، قم 1380ش؛
(40) موسى خوانسارى نجفى، منية‌الطالب فى شرح المكاسب، تقريرات درس آيت‌اللّه نائينى، قم1418ـ1421؛
(41) على دوانى، «مصاحبه با حجة‌الاسلام آقاى على دوانى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(42) على محمد دولت‌آبادى، «يادداشتهاى سيدعلى‌محمد دولت‌آبادى ليدر حزب اعتداليون»، خاطرات وحيد، سال 9، ش 3 (15دى ـ 15بهمن1350)؛
(43) يحيى دولت‌آبادى، حيات يحيى، تهران 1362ش؛
(44) محمد دهنوى، «برگهايى از تاريخ»، در تاريخ معاصر ايران، همان، كتاب 2، 1369ش، كتاب 3، 1370ش؛
(45) محمدحسن ربّانى، فقه و فقهاى اماميه در گذر زمان، تهران 1386ش؛
(46) عزالدين زنجانى، «مصاحبه با حضرت آيت‌اللّه سيدعزالدين زنجانى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(47) موسى شبيرى زنجانى، جرعه‌اى از دريا، قم 1389ش ـ؛
(48) همو، «مصاحبه با حضرت آيت‌اللّه العظمى شبيرى زنجانى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، 1386ش؛
(49) محمد شريف‌رازى، آثارالحجّة، يا، تاريخ و دائرة‌المعارف حوزه علميه قم، قم [1333ّـ1332ش]؛
(50) محمدمهدى شريف كاشانى، واقعات اتفاقيه در روزگار، چاپ منصوره اتحاديه (نظام مافى) و سيروس سعدونديان، تهران 1362ش؛
(51) ابوالفضل شكورى، خط سوم در انقلاب مشروطيت ايران: پژوهشى گسترده درباره زندگينامه علمى ـ سياسى آخوند ملاقربانعلى زنجانى معروف به حجة‌الاسلام يكى از رهبران نهضت مشروعه‌خواهى، زنجان 1371ش؛
(52) همو، «سيره صالحان: زندگينامه مصلح خودساخته 'آخوند ملامحمدكاظم خراسانى،»،ياد، ش 25 (زمستان 1370)؛
(53) همو، «نقش آيت‌اللّه آخوند خراسانى در رهبرى نهضت مشروطيت»، تاريخ معاصر ايران، ش 18 (تابستان 1380)؛
(54) هبة‌الدين شهرستانى، «فاجعة حضرة آية‌اللّه الخراسانى»، العلم، ج 2، ش 7 (محرّم 1330)؛
(55) رضى شيرازى،«مصاحبه با آيت‌اللّه سيدرضى شيرازى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(56) منوچهر صدوقى‌سها، «مصاحبه با آقاى منوچهر صدوقى سُها»، در همان؛
(57) باقر عاقلى، روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامى، تهران 1369ـ1370ش؛
(58) عبدالرحيم محمدعلى، المصلح المجاهد: الشيخ محمدكاظم الخراسانى، نجف 1392/ 1972؛
(59) عبداللّه علوى، «نقد تصحيح حاشيه آخوند بر رسائل»، آينه پژوهش، سال 1، ش 5 (بهمن و اسفند 1369)؛
(60) محمود فاضل، «آيت‌اللّه كفائى خراسانى»، وحيد، دوره10، ش 11 (بهمن 1351)؛
(61) فضل‌اللّه نورى، مجموعه‌اى از رسائل، اعلاميه‌ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ شهيد فضل‌الله نورى، گردآورنده: محمد تركمان، تهران 1362ـ 1363ش؛
(62) داود فيرحى، «مبانى فقهى مشروطه‌خواهى از ديدگاه آخوند خراسانى»، در مجموعه مقالات همايش بررسى مبانى فكرى و اجتماعى مشروطيت ايران: بزرگداشت آيت‌اللّه محمدكاظم خراسانى، تهران- دى ماه 1382، تهران : مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى، 1384ش؛
(63) محسن كديور، «انديشه سياسى آخوند خراسانى»، در همان؛
(64) احمد كسروى، تاريخ مشروطه ايران، تهران 1363ش؛
(65) همو، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، تهران 1355ش؛
(66) عبدالحسين مجيد كفائى، مرگى در نور: زندگانى آخوند خراسانى، تهران 1359ش؛
(67) عبدالرضا كفائى، «بيان و شرحى مختصر از حيات و شخصيت آخوند ملامحمدكاظم خراسانى: 1255-1329 ه .ق»، نشريه دانشكده الهيات دانشگاه فردوسى مشهد، ش 35 و 36 (بهار و تابستان 1376)؛
(68) همو، «شرح و بيانى مختصر و موجز از حيات و شخصيت آخوند ملامحمدكاظم خراسانى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان، 1386شالف؛
(69) همو، «مصاحبه با حجة‌الاسلام والمسلمين عبدالرضا كفائى»، در همان، 1386شب؛
(70) ابوالقاسم گرجى، «مصاحبه با دكتر ابوالقاسم گرجى»، در همان؛
(71) يوسف محسن‌اردبيلى، «مصاحبه با استاد يوسف محسن اردبيلى»، در همان؛
(72) محمدعلى مدرس تبريزى، ريحانة ‌الادب، تهران 1369ش؛
(73) مرتضى مدرسى چهاردهى، «آخوندملامحمدكاظم خراسانى در راه مشروطيت ايران»، خاطرات، ش 1 (پاييز 1358)؛
(74) حسين مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى بر فقه شيعه: كليات و كتابشناسى، ترجمه محمد آصف فكرت، مشهد 1368ش؛
(75) محمدحسين مرعشى شوشترى، «مصاحبه با آيت‌اللّه سيدمحمدحسين مرعشى شوشترى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(76) خانبابا مشار، فهرست كتابهاى چاپى عربى، تهران 1344ش؛
(77) ناصر مكارم شيرازى، القواعدالفقهية، قم 1411؛
(78) مهدى ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران 1371ش؛
(79) حسينعلى منتظرى، كتاب نهاية‌الاصول، تقريرات درس آية‌اللّه بروجردى، ج 1، قم 1375؛
(80) محمدمهدى موسوى اصفهانى، احسن الوديعة فى تراجم اشهر مشاهير مجتهدى الشيعة، او، تتميم روضات‌الجنات، بغداد ?] 1348[؛
(81) محمد موسوى بجنوردى، «مصاحبه با آيت‌اللّه دكتر سيدمحمدموسوى بجنوردى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(82) محمدبن على ناظم‌الاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، چاپ على‌اكبر سعيدى سيرجانى، تهران 1376ـ1377ش؛
(83) محمدحسين نائينى، تنبيه‌الامة و تنزيه‌الملة، چاپ جواد ورعى، قم 1382ش؛
(84) محمدحسن نجفى قوچانى، برگى از تاريخ معاصر: حيات‌الاسلام فى احوال آية‌الملك العلّام، پيرامون شخصيت نقش آخوند ملامحمدكاظم خراسانى در پيشبرد نهضت مشروطيت، چاپ رمضانعلى شاكرى، تهران 1378ش؛
(85) همو، سياحت شرق، يا، زندگينامه آقانجفى قوچانى، چاپ رمضانعلى شاكرى، تهران 1362ش؛
(86) حسن نظام‌الدين‌زاده، هجوم روس و اقدامات رؤساى دين براى حفظ ايران، به كوشش نصراللّه صالحى، تهران 1377ش؛
(87) «نقد تصحيح فوائد الاصول آخوند خراسانى (قده)»، حوزه، سال 5، ش 1 (فروردين و ارديبهشت 1367)؛
(88) حبيب‌اللّه نوبخت، «آخوند ملامحمدكاظم خراسانى»، وحيد، دوره 14، ش 3 (خرداد 1355)؛
(89) محمد واعظ‌زاده خراسانى، «مصاحبه با استاد واعظ ‌زاده خراسانى»، در حيات سياسى، فرهنگى و اجتماعى آخوند خراسانى، همان؛
(90) مهديقلى هدايت، خاطرات و خطرات، تهران 1363ش.
/ محمد رئيس‌زاده /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6966
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست