responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6946

خداى نامه ، خداى نامه، مهمترين كتابى كه درباره تاريخ ملى ايران در زمان ساسانيان، با تحريرهاى گوناگون، مدون شده بود. اين كتاب، كه روايات تاريخى و داستانهاى حماسى ايرانيان از آفرينش جهان و نخستين شهريار تا مرگ يزدگرد سوم ساسانى در آن ثبت شده بود، در نظر ساسانيانِ متأخر، تاريخ رسمى ايران به حساب مىآمد.

نام اين كتاب به زبان پهلوى (فارسى ميانه) Xwaday namag بوده است (بندهشن، فصل 35الف، بند7)، متشكل از دو واژه xwadayبه معناى سرور، شاه و namagبه معناى نوشته و كتاب (رجوع کنید به قزوينى، 1313ش، ج 2، ص 3، پانويس 1) و در مجموع به معناى كتاب شاهان (مجمل التواريخ و القصص، ص 68). عنوان خداى نامه در بسيارى از كتابهاى قديم اسلامى آمده است، از جمله الفهرست ابننديم (ص 132، 364؛ نيز رجوع کنید به خالقى مطلق، 1386ش، ص 35)، تاريخ حمزه اصفهانى (ص 15، 19، 43)، التنبيه مسعودى (ص 106)، البدء و التاريخ مقدسى (ج 5، ص 197)، السعادة و الاسعاد عامرى (ص 296، 298، 300، 317، 432، 435) و تاريخ بلعمى (ص 85). باتوجه به اينكه مؤلفان اغلب اين كتابها معاصر بودند و هريك در مواضع متفاوتى، از اين كتاب نام بردهاند، معلوم مىشود هيچ يك عنوان آن را از ديگرى نگرفته بودند، بلكه اين عنوان در آن زمان در ميان مؤلفان شناخته شده بوده است (خالقى مطلق، 1386ش، ص 34ـ35). عنوان خداى نامه در زبان عربى عمومآ به سِيَرالملوك ]ملوكالفرس[ و تاريخ ملوكالفرس ترجمه شد و ايرانيان عنوان شاهنامه را جايگزين آن كردند (رجوع کنید به ادامه مقاله).

متن پهلوى هيچ يك از تحريرهاى مختلف اين كتاب (رجوع کنید به ادامه مقاله) به دست ما نرسيده است، اما ترديدى نيست كه تا اوايل قرن چهارم، متن پهلوى بعضى از تحريرهاى خداى نامه، لااقل به صورت پراكنده، نزد موبدان زردشتى موجود بوده است (خالقى مطلق، 1371ش، ص 170؛ همو، 1377ش، ص512ـ 513؛ همو، 1386ش، ص 25ـ26). در همين دوره، در فارس دانشمندان زردشتى كتابهاى پارسيان و شرح نبردهاى خود، «اَيادكاراتُ الفُرْس و ايّامهم»، را به ساير زردشتيان مى آموختند (رجوع کنید به اصطخرى، ص 118 و پانويس e). چنانكه تفضلى (ص278) خاطرنشان كرده است، از سخن ابن حوقل در صورة الأرض (ص 373) برمىآيد كه اين «ايادكارات» كتابهاى تاريخى بوده اند.

از ميان كتابهاى بازمانده به زبان پهلوى، بندهش* تنها كتابى است كه مؤلفش احتمالا از خداى نامه استفاده كرده است (رجوع کنید به بندهش، مقدمه بهار، ص 12). از فصل راجع به دوده موبدان معلوم مىشود كه مؤلف بندهش خداى نامه را در دست داشته است (رجوع کنید به بندهشن، همانجا). به نظر كريستنسن (ص 77ـ 79)، مؤلف بندهشن خداىنامه را مىشناخته، اما آن را در دست نداشته و در تدوين بعضى از فصول كتاب (وى فصل آخر را تصريح كرده است) از منابع عربى استفاده كرده است كه ترجمه خداىنامه بودند. ليكن با توجه به نوع روايات و نامهاى خاص مندرج در فصول پايانى بندهش، به نظر مىرسد كه مأخذ آن در اين فصول (به استثناى فصل آخر)، اوستا و تفاسير آن بوده است، نه خداىنامه پهلوى يا ترجمههاى عربى آن.

در زمان ساسانيان، داستانهاى تاريخى و حماسى ايران نزد عامه معروف بود (نولدكه، 1378ش، ص 18). در چند جاى شاهنامه فردوسى به خواندنِ «نامه باستان» در زمان ساسانيان اشاره شده، از جمله آمده است كه بهرام گور در بزم و شكار مىخواست تا در حضورش نامه باستان بخوانند (فردوسى، دفتر6، ص 442، نيز رجوع کنید به ص 445). هرمزد چهارم، پدر خسرو پرويز، هنگامى كه از پادشاهى عزل و زندانى شد، از پسرش خواست تا پيرمرد دانايى را پيش او بفرستد تا براى او داستانهاى شهرياران را از روى دفتر بخواند (همان، دفتر8، ص 6). اين روايات نشان مىدهد كه لااقل از زمان بهرامگور (ح 420ـ 438ميلادى) داستانهاى شاهان پيشين به صورت مدون و مكتوب وجود داشتهاست و طبق سنّت، دفترخوانان آنها را مىخواندند (رجوع کنید به خالقىمطلق، 1377ش، ص 538).

بنابر مقدمه شاهنامه بايسنغرى*، نوشته شده در 829، نخستين تدوين تاريخ پادشاهان ايران به دستور خسرو انوشيروان (531ـ579ميلادى) فراهم آمد (رجوع کنید به رياحى، ص 319). انتساب تأليف خداىنامه به زمان خسرو انوشيروان براى شهرت علاقه اين پادشاه به جمعآورى كتب حِكْمى و علمى است و البته هيچ دور نيست كه در زمان انوشيروان كه دوران تأليف و ترجمه و نهضت ادبى بوده، تدوين جديدى از خداىنامه به دستور او فراهم آمده باشد. به نظر نولدكه (1378ش، ص 17)، در زمان خسرو انوشيروان گزارشى كلى از تاريخ ايران وجود داشته و تا اندازهاى رسمى بوده است. مورخ رومى، آگاثياس (متوفى 582ميلادى)، در تاريخ خود گزارشى كوتاه از تاريخ ايران، از اسكندر تا خسرو انوشيروان، به دست داده است كه آن را دوست ارمنىاش، سرگيوس، در زمان انوشيروان از كتابخانه دربار ساسانى براى او تهيه كرده بود (رجوع کنید به شهبازى، 1376ش، ص 580ـ586). اين گزارش شرح كوتاهى درباره مدت فرمانروايى هر پادشاه و رويدادهاى بسيار مهم زمان آنهاست. اينكه گزارش آگاثياس صورت ملخصى از خداىنامه باشد (رجوع کنید به همان، ص 579ـ581)، به سادگى پذيرفتنى نيست، زيرا چنانكه اميدسالار (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسى، ذيل مادّه) يادآور شده، اين گزارش بيش از آنكه تلخيصى از خداى نامه باشد، برگرفته از دفاتر رسمى وقايع و بايگانيهاى ديوانى است. خالقى مطلق (1386ش، ص 39) هم نشان داده است كه اين گزارش نمىتواند صورت خلاصه شده اى از روايات مفصّل بوده باشد. وى اين گزارش را برابر «كتاب السِّيَرالصغير» مذكور در تاريخ حمزه اصفهانى (ص 17) دانسته است.

چنانكه نولدكه (1378ش، ص 16؛ همو، 1979، ص 23) دريافته است، تا زمان مرگ خسروپرويز (628 ميلادى) گزارش همه منابع بازمانده از تحريرهاى مختلف خداى نامه تقريبآ تا حد زيادى با يكديگر مطابقت دارند، اما پس از اين پادشاه اين تطابق به چشم نمىخورد. بنابر اين دليل، و نيز با اعتماد بر قول نويسنده مقدمه شاهنامه بايسنغرى كه نوشته است اخبار خداىنامه تا انتهاى سلطنت خسروپرويز بود (رجوع کنید به رياحى، همانجا)، مىتوان پذيرفت كه در زمان اين پادشاه و شايد به دستور او تدوينى رسمى و مفصّل از خداىنامه صورت گرفته بوده است. اين امر را قرينه ديگرى كه شهبازى (1990، ص 214) به آن توجه نموده است تأييد مىكند: در مقدمه شاهنامه ابومنصورى* (ص 36)، كه مأخذ اصلى آن يكى از تحريرهاى خداىنامه بوده، در ذكر حدود كشور ايران آمده است كه ايرانشهر از رود آموى است تا رود مصر. تنها زمانى كه ايرانشهر در دوره ساسانى از سوى مغرب تا رود نيل و از سوى مشرق تا رود جيحون گسترده بود، ميان سالهاى 615 تا 622 ميلادى است كه سرداران خسروپرويز مصر را فتح كردند. بنابراين، مىتوان نتيجه گرفت كه تدوين مجدد خداى نامه به دستور خسروپرويز در حدود سال 620 ميلادى صورت پذيرفته است.

خداى نامه اى كه بعدها تحريرهاى مختلفش به زبان عربى ترجمه شد، خداى نامه اى است كه در زمان يزدگرد سوم (632ـ651 ميلادى) بازنگرى و تدوين شد (رجوع کنید به نولدكه، 1979، ص 24). با اين حال، برخى رويدادهاى عمده دوره پادشاهى يزدگرد بايد پس از شكست نظامى ايران از مسلمانان تأليف شده باشد. خالقىمطلق (1386ش، ص 31) احتمال داده است مؤلف بخش پادشاهى يزدگرد كسانى چون «فرخان موبدان موبد يزدگرد شهريار» يا «رامين بنده يزدگرد شهريار» بودهاند كه نامشان در مقدمه شاهنامه ابومنصورى (ص 40) آمده است. اينان احتمالا در پايان برخى از تحريرهاى خداىنامه مطالبى درباره سالهاى پايانى ساسانيان افزوده بودند. شهبازى (1990، ص 214ـ215) اين احتمال را مطرح ساخته است كه داستان پادشاهى يزدگرد را كشيشان مسيحى به خداىنامه اضافه كرده باشند. در هر صورت، در دوره پادشاهانى چون اردشير اول، بهرام گور، خسرو انوشيروان و خسروپرويز كه تأليف آثار بيشترى را به آن نسبت دادهاند، احتمال تدوينهاى نويى از خداى نامه نيز بيشتر مى نمايد (خالقى مطلق، 1386ش، ص63).

در خداىنامه تفاوتى ميان پادشاهان اساطيرى و پادشاهان كاملا تاريخى نبوده است و مورخانى كه از اين مأخذ استفاده كرده اند، اين را نمى دانسته اند (نولدكه، 1378ش، ص 17). مندرجات خداىنامه از نظر منشأ پيدايى روايات به سه بخش تقسيم شدنى است: بخش اول، از آفرينش جهان و ظهور نخستين پادشاه تا جنگ بزرگ كيخسرو و افراسياب، كه سرشت و پيشينه اساطيرى دارد. اين بخش با آفرينش جهان شروع مىشده است، اما داستان آفرينش به دليل تطابق نداشتن با اعتقادات دوره اسلامى، در برخى از برگردانهاى عربى خداى نامه (رجوع کنید به ادامه مقاله)، از جمله ترجمه ابن مقفّع*، ترجمه نشده بوده است (حمزه اصفهانى، ص 43). ظاهرآ اين بخش جز در آغاز، يعنى داستان آفرينش جهان و پديد آمدن نخستين انسان يا پادشاه، اختلاف چندانى در اخبار نداشته است.

بخش دوم، از لهراسپ تا حمله اسكندر كه ريشه در روايات و داستانهاى تاريخى زردشتى دارد. روايات اين بخش نيز حقيقت تاريخى ندارند و اينكه انعكاس ضعيفى از آخرين شاهان هخامنشى در آنها باشد، مورد ترديد است (نولدكه، 1378ش، ص 18).

بخش سوم، از اسكندر تا مرگ يزدگرد سوم كه منشأ آن درنهايت سنّت تاريخنويسى ساسانيان است. اين بخش كه قسمت اعظم آن تاريخ و داستانهاى منسوب به شاهان ساسانى را در برمى گرفت، مفصّلترين بخش خداى نامه بوده است. از اين بخش، داستان اسكندر كه از ميانه پادشاهى داراب آغاز مىگردد، به گونهاى كه در شاهنامه فردوسى آمده در خداى نامه نبوده است (همو، 1979، ص 29ـ30؛ خالقىمطلق، 1386ش، ص 30). خالقىمطلق احتمال داده كه داستان اسكندر در خداىنامههاى زردشتى نبوده است، اما در خداىنامههاى شاهى (رجوع کنید به ادامه مقاله)، پس از اينكه يك اصل و نسب ايرانى براى او ساخته شد، داستانهاى اسكندر هم داخل روايت گرديد (رجوع کنید به دانشنامه ايران و اسلام، ج 8، ص 1075).

صرفنظر از آميختگى روايات مربوط به برخى از شاهان و پهلوانان اشكانى با تاريخ ملى ايران، از دوره اشكانيان چيزى جز ذكر اسامى بعضى شاهان و دوره شاهى ايشان در اين كتاب نيامده بوده است، زيرا ساسانيان روايات و اخبار اشكانيان را از خداىنامه حذف كرده بودند (خالقى مطلق، 1386ش، ص 58). با اين حال، چنانكه خالقى مطلق نشان داده است (رجوع کنید به همان، ص 64ـ67)، اشكانيان نيز كتابهايى در تاريخ شاهان خود آميخته با داستان (طبق سنّت تاريخ نويسى در ايران) داشته اند كه باقى نمانده است.

اخبار ساسانيان، شامل اسامى شاهان، مدت پادشاهى و شرح رويدادهاى زمان هريك از ايشان بوده است. علاوه بر اين، داستانهاى مستقل و منسوب به زمان هر پادشاه در تحريرهاى مختلف خداى نامه افزوده شده بوده است (همان، ص 39، براى تفصيل اين داستانها رجوع کنید به همان، ص 40ـ51). روايات و اخبار خداىنامه، به صورتى كه به دست ما رسيده، تمامآ متعلق به زمان ساسانيان و زير تأثير جهان بينى دوران ايشان است. عقايد دو طبقه بزرگان (نجبا) و روحانيان كه با يكديگر در ارتباط نزديك بودند و در امور كشور نفوذ بسيار داشتند، در همه جاى اين كتاب نمايان است (نولدكه، 1979، ص 24). اين نكته نيز شايسته توجه است كه اهميت خداى نامه و هدف اصلى از خواندن آن (حتى در بخشهاى تاريخى) براى شاهان بعدى، سرگرم شدن، كسب عبرت از سرگذشت پيشينيان، اطلاع از گفتار و كردار شاهان گذشته و تكرار آن بوده است.

بنابر نامه تنسر (ص 57)، يكى از طبقات مختلف دبيران در دوران ساسانى كُتّاب سِيَر بودهاند. اينان كه دبيران دربار، دبيران روحانيان بلندپايه و دبيران بزرگان و اشراف بودند، در حقيقت تدوينكنندگان تحريرهاى مختلف خداىنامه به حساب مىآيند. اين دبيران در تدوين خداىنامه از منابعى كه در ادامه مىآيد استفاده كردهاند و احتمالا با توجه به طبقهاى كه براى آن فعاليت مىكردند (دربار، روحانيان، بزرگان)، به ميزان متفاوتى از اين منابع بهره مىبردند :

1) مجموعههاى مدون و مكتوب از تاريخ ملى ايران. اين مجموعهها احتمالا در زمان نخستين پادشاهان ساسانى كه سعى در ايجاد انسجام ملى داشتند و جزو كسانى بودند كه دستور جمعآورى اوستا را دادند (رجوع کنید به تفضلى، ص 133)، با استناد به اوستا و تفاسير آن و برخى كتابهاى پهلوى كه در آنها سنّتهاى تاريخنويسى زردشتى انعكاس يافته بود، گردآورى و تدوين شده بودند (براى آگاهى از تاريخ ملى ايران در اوستا رجوع کنید به شهبازى، 1990، ص 215ـ216).

وجود چنين مجموعههايى در زمان اشكانيان نيز تقريبآ مسلّم است (رجوع کنید به سطرهاى پيشين). بنابراين مىتوان حدس زد كه ساسانيان از مجموعههاى ايشان نيز در تدوين بخشهاى قديمتر تاريخ ملى ايران استفاده نمودند.

2) بايگانيهاى سلطنتى. از ميان اين مدارك سلطنتى، مؤلفان خداىنامه بيش از همه از سالنامهها و دفاتر رسمىِ وقايع استفاده كردند (رجوع کنید به همان، ص 209). به احتمال زياد، صورتهاى ملخصى از مجموعههاى سابقالذكر نيز كه شامل اخبار شاهان پيشدادى و كيانى بود و آنها را به منزله تاريخ گذشته ايران مىدانستند، با تغييراتى داخل اين دفاتر وقايع شده بوده است.

3) داستانهاى مستقل درباره شاهان. از مهمترين منابع خداىنامه داستانهاى منسوب به زمان شاهان مختلف، بهويژه پادشاهان ساسانى است كه بيشتر آنها قبلا جداگانه نوشته شده بوده و بعدها به خداىنامه افزوده گرديده است (خالقىمطلق، 1386ش، ص 39). به نظر خالقىمطلق (1386ش، ص 51)، در ادبيات پهلوى رسالهها و كتابهاى متعددِ جداگانه و مستقلى وجود داشتهاند كه بعدها هنگام راه يافتن به تحريرهاى مختلف خداىنامه و ترجمههاى عربى و فارسى آن كوتاه و كوتاهتر شدهاند. وى همه اين داستانها را مشخص و فهرست وار بررسى نموده است (رجوع کنید به 1386ش، ص 39ـ57).

خداى نامه ساسانى تحريرهاى مختلفى داشته است كه در برخى جزئيات با يكديگر متفاوت بوده اند. تعدد تحريرهاى مختلف خداى نامه پهلوى به چند دليل اثبات مىشود: يكى، وجود اختلاف روايات در منابع دوره اسلامى (رجوع کنید به نولدكه، 1378ش، ص 21)؛ ديگر اينكه از طريق تاريخ حمزه اصفهانى (ص 19) مىدانيم كه بهرامبن مردانشاه، موبد ولايت شاپور در فارس، بيستواندى نسخه از كتاب خداى نامه را جمع آورى كرده بود تا از روى آنها سنوات تاريخى شاهان ساسانى را اصلاح كند. از آنجا كه اين شخص موبدى زردشتى بود، حتمآ اساس كارش نيز بر متون پهلوى استوار بوده است. بنابراين، اختلافى كه مورخانى چون موسى بن عيسى كسروى (رجوع کنید به همان، ص 15) درباره نسخه هاى خداى نامه يادآور شده اند، صرفآ معلول ترجمه نبوده است (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسى، همانجا). اگرچه ترديدى نيست كه اين اختلافات در ترجمه هاى بعدى به مراتب بيشتر شدهاند.

جز اين، با توجه به معروفيت ابن مقفّع به فصاحت و بلاغت، اگر او خداى نامه را به عربى ترجمه كرده بوده و اين كتاب به نثر شيواى او موجود بوده است، ديگر چه لزومى داشته كه اينهمه مترجم دوباره به ترجمه همان خداىنامهاى بپردازند كه ابن مقفّع ترجمه كرده بوده است. توجيه منطقى اين است كه اين مترجمان خداى نامه هاى گوناگونى را به عربى برگردانده باشند كه اگر نه در كليات، در جزئيات با يكديگر فرق داشتهاند (رجوع کنید به همانجا).

وجود تحريرهاى مختلف خداى نامه چند سبب دارد. نخستين و مهمترين آن، گرايش طبقاتى مؤلفان خداى نامه و كسانى است كه اين كتاب براى ايشان نوشته مىشده است. در بعضى از خداى نامه ها كه دبيران شاهى نقش بيشترى در تدوين آن داشتند، وقايع سياسى و اجتماعى اهميت بيشترى داشت. اما در تحريرهايى كه موبدان و روحانيان در تدوين آنها شركت داشتند، با ديدى دينى به حوادث نگريسته مىشد. احتمالا خاندانهاى بزرگ ساسانى نيز در تنظيم داستانهاى پهلوانى نقش مهمى ايفا كردهاند (تفضلى، ص 273؛ براى تفصيل بيشتر رجوع کنید به شهبازى، 1990، ص 215ـ218). به نظر خالقى مطلق (رجوع کنید به دانشنامه ايران و اسلام، ج 8، ص 1075)، در زمان ساسانيان دو گروه خداى نامه موجود بوده است. گروهى خداى نامه هاى سلطنتى بوده اند كه اينها را دبيران و مورخان دربارى تدوين كرده بودند و گروهى خداى نامه هاى دينى كه موبدان و علماى دينى نوشته بودند.

سبب ديگر، اضافاتى است كه از ديگر كتابهاى پهلوى در برخى از نسخ خداى نامه وارد شده بوده است (رجوع کنید به نولدكه، 1378ش، ص 20). به اعتبار همين مسئله، احتمالا دوگونه خداى نامه موجود بوده است: خداى نامه بزرگ و خداى نامه كوچك، كه حمزه اصفهانى (ص 17) از آنها به كتاب السِيَرالكبير و كتاب السِيَرالصغير ياد كرده است. در خداىنامه بزرگ، رويدادها شرح داده شده بوده و به ويژه داستانهاى منسوب به زمان هر پادشاه، كه بيشتر آنها قبلا جداگانه نگارش يافته بودند، بدان افزوده شده بوده است (خالقى مطلق، 1386ش، ص 39).

به نظر اميدسالار (رجوع کنید به دانشنامه زبان و ادب فارسى، همانجا)، خداىنامه اسم كتاب مشخصى نبوده است، بلكه مانند لفظ شاهنامه اسمى عام و در واقع يك نوع ادبى بوده است و به كتبى اطلاق مىشده كه حاوى داستانهاى پهلوانى و سيره شاهان ايران بودهاند.

خداىنامه پهلوى طى قرون دوم تا چهارم هجرى چندينبار به زبان عربى و فارسى ترجمه شد. امروزه هيچيك از اين ترجمهها باقى نمانده است. با بررسى منقولات بازمانده از اين ترجمه ها در منابع بعدى، معلوم مىشود كه تقريبآ همه اينها نه ترجمه صرف از خداىنامه، كه در واقع نوعى گردآورى و ترجمه و تأليف بودهاند. از طرف ديگر، متن اين ترجمه ها با يكديگر نيز تفاوتهاى كوچك و بزرگى داشتهاند. قديمترين و مشهورترين اين ترجمه ها كه مأخذ اصلى مورخان بعدى قرار گرفته، ترجمه ابن مقفّع است.

ابومحمد عبداللّه بن مقفّع بعضى از كتابهاى پهلوى، از جمله خداى نامه، را به عربى ترجمه نمود. ذكر ترجمه ابن مقفّع در كتابهاى الفهرست ابن نديم (ص 132، 364)، تاريخ حمزه اصفهانى (ص 9، 43)، آثارالباقيه ابوريحان بيرونى (ص 99) و مقدمه شاهنامه ابومنصورى (ص 38) آمده است. ترجمه ابنمقفّع كه در چند قرن اوليه اسلامى با نامهاى سِيَرالملوك، سِيَرملوكالفرس، تاريخ ملوك الفرس، سِيَر ملوك العجم، سِيَرالعجم، شاهنامه بزرگ و نامه پسر مقفع شناخته مىشد، ترجمه خداى نامه پهلوى به معناى نقل كلام از پهلوى به عربى نبود، بلكه ترجمه و تأليف محسوب مىشد و مطالب غيرحماسى و غير ايرانى نيز در آن وارد شده بود (اميدسالار، ص 398). به نظر نولدكه (1378ش، ص 22؛ همو، 1979، ص25)، ابن مقفع ظاهرآ با حذف مطالبى كه موجب برانگيختگى احساسات دينى مسلمانان مىشد، كوشش كرده است تا تاريخ ايران را با ذوق معاصران خود (قرن دوم) سازگار سازد. اينكه حمزه اصفهانى (ص 43) هم گفته است كه ابن مقفّع بخشهايى از خداى نامه را ترجمه نكرده است، شايد مؤيد همين موضوع باشد.

از سيرالملوك ابن مقفّع در بعضى از منابع قديم مطالبى به صورت نقل به مضمون يا عين عبارات آمده است كه با كنار هم گذاشتن اين منقولات مىتوان تا حدودى به طرح كلى اين كتاب و ميزان تصرفات ابنمقفّع در متن پهلوى پى برد. كتابى كه بيش از همه از سيرالملوك ابن مقفّع نقل كرده نهايةالأرب، از كتابهاى قديم تاريخ به زبان عربى، است (براى نمونه رجوع کنید به ص 82، 85، 89، 99، 110، 203، 277، 324ـ328، 336). برخى از ديگر كتابهايى كه بخشهايى از سيرالملوك ابنمقفّع را نقل كردهاند عبارتاند از: عيونالأخبار ابنقتيبه (مثلا ج 1، ص 117، 178؛ براى اثبات اين امر رجوع کنید به نولدكه، 1378ش، ص 23، پانويس 2)، البدء و التاريخ مقدسى (ج 5، ص 195، 197)، مقدمه شاهنامه ابومنصورى (همانجا) و تاريخ بلعمى (ص 75ـ76).

بهدرستى مشخص نيستكه سيرالملوك ابنمقفّع از چه زمانى مفقود شده است، اما چنانكه ابوالفضل خطيبى (ص 172ـ174) خاطرنشان كرده، برخى از منابع نسبتآ متأخر مانند مجمل التواريخ كه مطالبى را به نقل از سيرالملوك آورده اند، نه از ترجمه ابن مقفّع، كه از كتاب نهايةالأرب نقل قول كرده اند.

بعد از ابن مقفّع، قديمترين كسانى كه تا اواخر قرن سوم نامشان در شمار مترجمان خداى نامه و صاحبان كتب تاريخ ملوك فرس آمده است عبارتاند از: محمدبن جهم برمكى*، زادويه بن شاهويه اصفهانى، محمدبن بهرام بن مطيار (مهران) اصفهانى، هشام بن قاسم اصفهانى، بهرام بن مردان شاه، موسى بن عيسى كسروى (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص 9ـ10، 15؛ قس مقدمه شاهنامه ابومنصورى، ص 39ـ40؛ ابننديم، ص 305؛ ابوريحان بيرونى، همانجا)، فرخان موبدان موبد يزدگردِ شهريار، رامين بنده يزدگردِ شهريار (مقدمه شاهنامه ابومنصورى، ص 40)، اسحاقبن يزيد، عمربن فرخان (ابننديم، همانجا) و بهرام هروى مجوسى (ابوريحان بيرونى، همانجا).

از ماهيت اغلب اين ترجمهها و ميزان استفاده ايشان از منابع عربى پيش از خود اطلاع چندانى نداريم. محمدبن جهم از مورخان اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم هجرى است (براى آگاهى بيشتر رجوع کنید به قزوينى، 1363ش، ج 7، ص 57ـ59) و كتاب سيرملوك الفرس وى ظاهرآ بعد از ترجمه ابن مقفّع قديمترين ترجمه خداى نامه است. زادويه بن شاهويه (قرن سوم) جز كتاب سير ملوك الفرس كه ظاهرآ ترجمه خداى نامه از پهلوى بوده است، كتاب ديگرى نيز تحت عنوان علة اعيادالفرس داشته است (رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، ص 44). كتاب محمدبن بهرامبن مطيار (مهران) با نام سير ملوكالفرس و كتاب هشام بن قاسم با نام تاريخ ملوك بنى ساسان هر دو ترجمه يا تأليف بودهاند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص 9). بخش اندكى از كتاب بهرامبن مردانشاه با عنوان تاريخ ملوك بن ىساسان، در تاريخ حمزه اصفهانى (ص 19ـ22)، براى ما باقىمانده است. موسىبن عيسى كسروى كتاب خود را حدود سالهاى 245 تا 247 تأليف كرده است (روزن، ص 32). وى براى تأليف كتاب خود چندين نسخه از ترجمه خداىنامه را با يكديگر مقابله نموده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص 15). بخشهايى از كتاب او به واسطه تاريخ حمزه اصفهانى (ص 5ـ19) و المحاسن و الأضدادِ جاحظ (ص 33، 143، 211) در دست است. كار كسروى نيز مانند ساير مترجمان صرفآ ترجمه نبوده، بلكه وى منابع در دسترس خود را بازنويسى كرده است (روزن، ص 42؛ درباره روش كار كسروى رجوع کنید به همان، ص 42ـ43؛ قس ابوريحان بيرونى، ص :129 ارزيابى بيرونى از روش كسروى). ظاهرآ موسى كسروى خداى نامه پهلوى را در دست نداشته است. از كار باقى مترجمان جز نام فعلا اطلاع ديگرى در دست نيست.

در اوايل قرن چهارم، مؤلفان شاهنامه ابومنصورى يكى از تحريرهاى خداى نامه پهلوى را به فارسى ترجمه كردند و آن را اساس تأليف خود قرار دادند (خالقى مطلق، 1371 ش، ص171).


منابع :
(1)ابن حوقل؛
(2) ابن قتيبه، كتاب عيون الاخبار، بيروت : دارالكتاب العربى، [.بى‌تا]؛
(3) ابن نديم (تهران)؛
(4) ابوريحان بيرونى، الآثارالباقية؛
(5) اصطخرى؛
(6) محمود اميدسالار، جستارهاى شاهنامه شناسى و مباحث ادبى، تهران 1381ش؛
(7) محمدبن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش؛
(8) بندهش، ]گردآورى[ فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار، تهران: توس، 1369ش؛
(9) احمد تفضلى، تاريخ ادبيات ايران پيش ازاسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران 1378ش؛
(10) عمروبن بحر جاحظ، المحاسن و الاضداد، چاپ فوزى خليل عطوى، بيروت 1969؛
(11) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، كتاب تاريخ سنى ملوك الارض و الانبياء عليهم الصلوة و السلام، برلين 1340؛
(12) جلال خالقى مطلق، «از شاهنامه تا خداينامه: جستارى درباره مآخذ مستقيم و غيرمستقيم شاهنامه»، نامه ايران باستان، سال 7، ش 1 و 2 (1386ش)؛
(13) همو، «در پيرامون منابع فردوسى»، ايرانشناسى، سال 10، ش 3 (پاييز 1377)؛
(14) همو، «مأخذ اصلى شاهنامه ابومنصورى»، فصل كتاب، سال 4، ش 12ـ13 (1371ش)؛
(15) ابوالفضل خطيبى، «سرگذشت سيرالملوك ابن مقفّع»، در يادنامه دكتر احمدتفضّلى، به كوشش على اشرف صادقى، تهران: سخن، 1379ش؛
(16) دانشنامه ايران و اسلام، زيرنظر احسان يارشاطر، تهران 1354ـ1370ش، ذيل «ابوعلى بلخى» (از جلال خالقى مطلق)؛
(17) دانشنامه زبان و ادب فارسى، به سرپرستى اسماعيل سعادت، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، 1384ش ـ، ذيل «خداي نامه» (از محمود اميدسالار)؛
(18) ويكتور رومانوويچ روزن، «درباره ترجمه هاى عربى خداى نامه»، ترجمه محسن شجاعى، نامه فرهنگستان، ضميمه ش 15 (دى1382)؛
(19) محمد امين رياحى، سرچشمه هاى فردوسى شناسى، تهران1382ش؛
(20) عليرضا شاپور شهبازى، «خداي نامه در متن يونانى»، در سخنواره: پنجاه و پنج گفتار پژوهشى به ياد دكتر پرويز ناتل خانلرى، به كوشش ايرج افشار و هانس روبرت رويمر، تهران: توس، 1376ش؛
(21) محمدبن يوسف عامرى، السعادة و الاسعاد فى السيرة الانسانية، چاپ مجتبى مينوى، تهران 1336ش؛
(22) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر 6، چاپ جلال خالقى مطلق و محمود اميدسالار،دفتر8، چاپ جلال خالقى مطلق، تهران 1388ش؛
(23) محمد قزوينى، بيست مقاله، ج2، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران 1313ش؛
(24) همو، يادداشتهاى قزوينى، چاپ ايرج افشار، تهران 1363ش؛
(25) آرتور امانوئل كريستنسن، كيانيان، ترجمه ذبيح اللّه صفا، تهران 1355ش؛
(26) مجمل التواريخ و القصص، چاپ سيف الدين نجمآبادى و زيگ فريد وبر، نكارهاوزن 1378ش؛
(27) مسعودى، التنبيه؛
(28) مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء و التاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛
(29) «مقدمه ]شاهنامه ابومنصورى[»، در قزوينى، 1313ش، همان منبع؛
(30) نامه تنسر به گشنسپ، چاپ مجتبى مينوى، تهران: خوارزمى، 1354ش؛
(31) تئودور نولدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، ترجمه عباس زرياب، تهران 1378ش؛
(32) نهاية الارب فى اخبار الفرس و العرب، چاپ محمدتقى دانش پژوه، تهران : انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1375ش؛
(33) Bundahisn: Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, vol.1, [ed. and tr.] Fazlollah Pakzad, Tehran: Centre for the Great Islamic Encyclopaedia, 2005.
(34) Theodor Noldeke, The Iranian national epic, or, the Shahnamah, translated from the German by Leonid Th. Bogdanov, Philadelphia 1979.
(35) Alireza Shapur Shahbazi, "On the Xwaday namag", in Acta Iranica, vol.30 (1990).
/ پژمان فيروزبخش /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6946
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست