responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6943

خداوندگار ، خداوندگار، از ريشه خداوند+گار ساخته شده و با خداوند كمابيش هم معناست. ريشه فارسى باستان يا فارسى ميانه كلمه خداوند دانسته نيست. خداوند در ادبيات متقدم فارسى به معانى مختلف به كار رفته است. رودكى (ص 108)، دقيقى (ص 53، 66، 70)، فردوسى (ج 1، ص 12، 18)، منوچهرى (ص 35) و ديگران (رجوع کنید به دهخدا، ذيل «خداوند») اين واژه را به معناى پروردگار و خدا بهكار بردهاند.

از دوره غزنويان (351ـ583)، اين واژه به معناى ارباب و صاحب و سرور، در مقابل بنده و غلام و كنيز به كار مىرفت (مثلا رجوع کنید به دقيقى، ص 54، 76، 85؛ بلعمى، ص 692؛ بيهقى، ص 23، 255، 305، 343، 435، و جاهاى ديگر؛ اميرمعزى، ص 416؛ سعدى، ص 382؛ حافظ، ص130). در همين دوره، خداوند و تركيبهايى چون خداوند عالم و خداوند سلطان براى سلطان و امير به كار مىرفت (رجوع کنید به بيهقى، ص 1، 3ـ5، 7، 9ـ10، 337، و جاهاى ديگر).

در نامه ها و اسناد دوره سلجوقى و خوارزمشاهى از اين واژه براى خطاب احترام آميز به سلطان استفاده مى شد كه معمولا با وصفى نيز همراه بود، مثلا خداوند عالم (رجوع کنید به منتجب الدين بديع، ص 4؛ بهاءالدين بغدادى، ص 139، 341؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذيل «خداوند»).

فرمانروايان اسماعيلى ايران نيز اين لقب را براى خود به كار مى بردند (رجوع کنید به جوينى، ج 3، ص 141، نيز رجوع کنید به پانويس 4، ص 37، پانويس 1).

به طور كلى، خداوند در متون دوره اسلامى در ايران از قرن چهارم به بعد، به معانى مختلفى چون، بزرگ، پادشاه، سرور، مولا، آقا، امير، خواجه، صاحب و رئيس به كار مىرفت و خطابى احترام آميز به بزرگان اعم از پادشاهان يا وزيران و اعيان و اشراف و فرماندهان سپاه بود (رجوع کنید به نرشخى، ص 97؛ فردوسى، ج 1، ص 19، 23؛ فرخى سيستانى، ص 46، 114، 321؛ منوچهرى، ص48، 62،128؛ سوزنى، ص114؛ سعدى، ص70).

تركيباتى همچون خدايگان عالم، خداوند عالم، خداوند جهان، خدايگان جهان و خداوند ولى نعم/ انعام از صورتهاى خطاب به سلطان بود كه ظاهرآ گاه براى وزيران نيز به كار مىرفت (رجوع کنید به ميهنى، ص 13، 15ـ16).

واژه خداوندگار نيز در زبان فارسى به معناى خالق و پروردگار (رجوع کنید به حافظ، ص 186، 231)؛ والى، رئيس، سرور، مولا (نرشخى، ص 117؛ ناصرخسرو، ص 221؛ سعدى، ص 297، 394، 405، 467)؛ صاحب، مالك و نيز پادشاه (سوزنى، ص 166؛ جوينى، ج 3، ص 136؛ نيز رجوع کنید به دهخدا، ذيل واژه) به كار رفته است.

يكى از كاربردهاى اختصاصى اين واژه، لقب جلال الدين محمد بلخى است كه به ويژه در فيه مافيه (ص 4، 28، 35، 37، 42، و جاهاى ديگر) به كرات آمده است (نيز رجوع کنید به افلاكى، ج 1، ص380، 382، 467، 485، 490؛ براى كاربرد اين لقب براى حاجى بكتاش ولى رجوع کنید به د.ا.د. ترك، ذيل «خداوندگار] 1[»، «خونكار»).

واژه خداوندگار در عهد سلاجقه روم در عثمانى، در بخشى از عنوان احترام آميز وزيران و اميران و صاحب منصبان عالى رتبه به كار مى رفت (خويى، ص4ـ7؛ د.ا.د.ترك، ذيل «خداوندگار] 1[»). اين لقب پس از اينكه براى سلطان مراد اول عثمانى (حك : 761ـ791) بهكار رفت، رواج گسترده اى يافت (رجوع کنید به فريدون بيگ پاشا، ج 1، ص 103ـ109، 112، 163، 166). اما مورخان اوليه عثمانى، همچون عاشق پاشازاده، از اين لقب ياد نكرده اند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذيل واژه). در اسناد قرن دهم، اين لقب براى اشاره به سلطان مراد اول در عبارت «خداوندگار زمانينده»، يعنى در زمان خداوندگار، آمده است و پس از آنكه ايالت بورسه به عنوان سنجق در اختيار وى قرار گرفت، اين ايالت را نيز خداوندگار خواندند (همانجا؛ د.ا.د.ترك، ذيل «خداوندگار] 2[»). مورخان قرن دهم از مراد اول با القاب خداوندگار و غازى خونكار نيز ياد كرده اند و اين القاب براى جانشينان او، از بايزيد اول تا سليم اول، نيز ذكر شده است (د.ا.د.ترك، همانجا).

خونكار، خوندكار، خواندكار، خواندگار، خوانگار و مانند آن، همگى از واگويه هاى خداوندگار فارسى است كه در متون مختلف، به ويژه متون تاريخى دوره صفوى، بر سلاطين عثمانى اطلاق شده است (رجوع کنید به منشى قمى، ج 1، ص 216ـ217، 230، 232، 235، و جاهاى ديگر؛ خاتون آبادى، ص 482؛ حسينى استرآبادى، ص 39، 48، 50، 63، 85، و جاهاى ديگر؛ عالم آراى صفوى، ص 542ـ543، 562، 575، و جاهاى ديگر).

با اين حال دو لقب ديگر مشابه با خداوندگار، يعنى خونكار و خوند نيز در برخى منابع به كار رفته است. با وجود روشن بودن اشتقاق خوند و خونكار از خداوندگار فارسى (رجوع کنید به قلقشندى، ج 6، ص 78؛ باشا، ص280؛ د.ا.د. ترك، ذيل «خونكار»)، گفته شده كه اصل آن از تركى اويغورى اونكار بوده يا از ريشه خنك + ار (خنك = سعيد و موفق + آر، از مصدر آريدن = مىآرايد) به معناى صاحب سعادت و نيكبخت گرفته شده است (رجوع کنید به مصطفى بركات، ص 32ـ33). بهكارگيرى صورت خنكار اعظم براى سلطان سليمان قانونى در متنى مورخ 942 در مصر نشان مىدهد كه از اين لقب، دستكم از قرن دهم استفاده مىشده است (همان، ص 41). ابن اياس (ج 5، ص 233ـ234، 236ـ237، 239، 244) نيز از خندكار به عنوان لقب سلاطين عثمانى در مصر ياد كرده است. خند/ خوند براى مذكر و مؤنث لقبى عام بوده است (باشا، همانجا). در دوره مماليك، خوند و خوندخاتون لقبى از القاب زنان بود (رجوع کنید به قلقشندى، ج 6، ص 77ـ78، 171) كه مانند خاتون بر سيادت و سرورى زن اشاره داشت. اين لقب در 877 در كتيبه ضريح مقبره شقرا، دختر ناصر فرج، در مصر آمده است. اين لقب براى همسران سلطان نيز به كار مىرفته (رجوع کنید به ابن شاهين، ص 26ـ27؛ باشا، ص 281)، مثلا در نوشته اى خطاب به همسر سلطان محمدبن قلاوون، به نام طغاى معروف به امانوك، از اين لقب استفاده شده است (رجوع کنید به قلقشندى، ج6، ص171، ج7، ص166؛ بقلى، ص 124ـ125).


منابع :
[[#ابن اياس، بدائع الزهور فى وقائع الدهور، چاپ محمد مصطفى، قاهره 1402ـ1404/ 1982ـ1984؛ ابنشاهين، كتاب زبدة كشفالممالك، چاپ پل راوس، پاريس 1894، چاپ افست قاهره 1988؛ احمدبن اخى ناطور افلاكى، مناقب العارفين، چاپ تحسين يازيجى، آنكارا 1959ـ1961، چاپ افست تهران 1362ش؛ محمدبن عبدالملك اميرمعزى، كليات ديوان معزى، چاپ ناصر هيرى، تهران 1362ش؛ حسن باشا، الالقاب الاسلامية فى التاريخ و الوثائق و الآثار، اسكندريه 1978؛ محمد قنديل بقلى، التعريف بمصطلحات صبح الاعشى، ]قاهره[ 1984؛ محمدبن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، بهتصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش؛ محمدبن مؤيد بهاءالدين بغدادى، التوسل الى الترسل، چاپ احمد بهمنيار، تهران 1315ش؛ بيهقى؛ جوينى؛ شمس الدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1369ش؛ حسن بن مرتضى حسينى استرآبادى، تاريخ سلطانى: از شيخ صفى تا شاه صفى، چاپ احسان اشراقى، تهران 1366ش؛ عبدالحسين بن محمدباقر خاتونآبادى، وقايع السنين و الاعوام، يا، گزارشهاى ساليانه از ابتداى خلقت تا سال 1195 هجرى، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران 1352ش؛ حسن بن عبدالمؤمن خويى، غنيةالكاتب ومنية الطالب: رسوم الرسائل و نجوم الفضائل، به تصحيح و اهتمام عدنان صادق ارزى، آنكارا 1963؛ محمدبن احمد دقيقى، ديوان، چاپ محمدجواد شريعت، تهران 1368ش؛ دهخدا؛ جعفربن محمد رودكى، رودكى: با معنى واژهها و شرح بيتهاى دشوار و برخى نكتههاى دستورى و ادبى، چاپ خليل خطيب رهبر، تهران 1378ش؛ مصلحبن عبداللّه سعدى، كليات سعدى، چاپ بهاءالدين خرمشاهى، تهران 1379ش؛ محمدبن مسعود سوزنى، حكيم سوزنى سمرقندى، چاپ ناصرالدين شاهحسينى، تهران ?] 1344ش[؛ عالمآراى صفوى، چاپ يداللّه شكرى، تهران: اطلاعات، 1363ش؛ على بن جولوغ فرخى سيستانى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1335ش؛ ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه فردوسى، چاپ برتلس و ديگران، مسكو 1963ـ1971؛ احمد فريدونبيگ پاشا، منشآت السلاطين، ]استانبول [1274ـ1275؛ قلقشندى؛ مصطفى بركات، الالقاب و الوظائف العثمانية: دراسة فى تطور الالقاب و الوظائف منذالفتح العثمانى لمصر حتى الغاء الخلافة العثمانية (من خلال الآثارو الوثائقو المخطوطات)، 1517ـ1924م، قاهره 2000؛ علىبن احمد منتجبالدين بديع، كتاب عتبةالكتبة: مجموعه مراسلات ديوان سلطان سنجر، چاپ محمد قزوينى و عباس اقبال آشتيانى، تهران 1329ش؛ احمدبن حسين منشى قمى، خلاصةالتواريخ، چاپ احسان اشراقى، تهران 1359ـ1363ش؛ احمدبن قوص منوچهرى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1347ش؛ جلالالدين محمدبن محمد مولوى، كتاب فيهمافيه، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1362ش؛ محمدبن عبدالخالق ميهنى، دستور دبيرى: متنى از قرن ششم هجرى، چاپ على رضوى بهابادى، يزد 1375ش؛ ناصرخسرو، ديوان، به اهتمام نصراللّه تقوى، چاپ مجتبى مينوى، تهران 1380ش؛ محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1351ش؛

EI2, "Khudawand" (by A.K.S. Lambton), "Khudawendigar" (by C. Orhonlu); TDVIA,s.vv. "Hudavendigar[1]" (byAtilla Cetin), "Hudavedigar [2]" (by Feridun Emecen), "Kunkar".

ابوالحسن سليمانى تپهسرى//

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6943
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست