responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6938

خِداش ، خِداش، يكى از نخستين رهبران جنبش هاشميه* در خراسان در سده دوم. اطلاعات روشنى از زندگى و آغاز دعوت او در دست نيست. نام او را به اختلاف عمارة يا عَمّاربن يزيد، عماربن يزداد (رجوع کنید به بلاذرى، ج 4، ص 159؛ طبرى، ج 7، ص 51، 109؛ ابناثير، ج 5، ص 196)، عماربن بُدَيل و عماربن زيد (مقدسى، ج 6، ص60؛ ثعالبى مرغنى، ص 252) نوشته اند. خداش به معناى «با ناخن پاره كردن» است (رجوع کنید به خليل بن احمد، ج 4، ص 166، ذيل «خدش»؛ فلوتن، ص 49) و گفته شده است كه چون او به دين خدشه وارد كرد، چنين ناميده شد. به اتفاق آراى تاريخنگاران (براى نمونه رجوع کنید به بلاذرى؛ طبرى، همانجاها)، او خود اين نام را اختيار كرد و حال آنكه معناى مزبور چنين مى رساند كه ديگران اين نام را به او دادهاند (صديقى، ص 268، پانويس 3).

طبرى نخستين بار در رويدادهاى سال 109 از خداش ياد كرده است (ج 7، ص 51). يكى از داعيان عباسى به نام ابوالحسين كثيربن سعد از سال 108 تا سه سال (تا حدود 111) در خراسان فعال بود. او تبليغات خود را در خانه ابوالنجم عمرانبن اسماعيل، يكى از داعيان عباسى، انجام مىداد، اما چون ناآگاه بود، خداش بر او نفوذ پيدا كرد و وى را تحت تأثير افكار خويش قرار داد. خداش را بُكَيربن ماهان* در 118 براى هدايت شيعيان عباسى به خراسان فرستاد (همان، ج 7، ص 51، 109؛ قس بلاذرى، همانجا؛ نيز براى تاريخ رفتن او به خراسان رجوع کنید به ولهاوزن، ص 514؛ عزيزى، ص 96ـ97). او در مرو اقامت گزيد و نام خود را به خداش تغيير داد (ثعالبى مرغنى، ص 253؛ ابن جوزى، ج 7، ص 186؛ ابن كثير، ج 9، ص320؛ نيز رجوع کنید به عطوان، ص 204). مردم به دعوت او پاسخ مثبت دادند (مقدسى، همانجا). خداش رفتارى غريب در پيش گرفت و از تعاليم ابراهيم امام، رهبر دعوت عباسى، روى گردان شد، رسوم نياكانش را تغيير داد و به آموزش منكرات و عقايد نادرست پرداخت. طبرى (ج 7، ص 109)، ابناثير (همانجا) و ابنعبرى (ص 117) نوشتهاند كه او مردم را به آيين خُرّميه (رجوع کنید به خرمدينان*) دعوت كرد (نيز رجوع کنید به زمان، ص 38). در آيين وى روزه و نماز و حج وجود ندارد. تأويل روزه، خوددارى از ذكر نام امام، و تأويل نماز، دعا براى امام است و حج، قصد به سوى اوست. خداش به پيروانش تأكيد مى كرد كه اين عقايد از تعاليم محمدبن على (از رهبران دعوت عباسى) است (رجوع کنید به ابن اثير، همانجا).

گرايش طرفداران بنى عباس به خداش خطرى داخلى بود كه دعوت عباسيان را تهديد مى كرد. به همين سبب، هنگامى كه محمدبن على از دعاوى وى آگاه شد، او را لعن كرد و دستور داد تا بكيربن ماهان، ديگر داعيان عباسى در خراسان و كوفه را از رفتار و گفتار خداش آگاه كند و بكير را با نامه اى به خراسان روانه كرد. محمدبن على در اين نامه خشم و ناخشنودى خود را از خِداش و تعليمات او و پيروانش اعلام نمود، اما پيروان بنىعباس و داعيان سخن وى را نپذيرفتند و بكيربن ماهان نزد محمدبن على بازگشت (اخبارالدولةالعباسية، ص 208ـ212؛ طبرى، ج 7، ص 51؛ ابناثير، ج 5، ص 218ـ219).

خداش نخستين كسى بود كه هم عربها و هم موالى از او حمايت مىكردند. در فهرست نام رهبران دعوت عباسى در خراسان در زمان حيات وى، نام مردانى از خزاعه، تميم، ربيعه و ديگر قبايل و در رأس همه، سليمانبن كثير خزاعى به چشم مىخورد و اين سليمان پس از مرگ خداش جانشين او شد (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسية، همانجا؛ طبرى، ج 7، ص 107ـ108؛ ولهاوزن، ص 514ـ515؛ شارون، ج 1، ص 167).

به گفته طبرى، خداش دستگير شد و هنگامى كه اسدبن عبداللّه قسرى*، امير خراسان، بود، به حضور وى برده شد. او با اسد به درشتى سخن گفت و به دستور اسد دست و زبانش را بريدند و چشمانش را ميل كشيدند و سرانجام يحيىبن نُعَيم شيبانى، والى آمل، وى را كشت (طبرى، ج 7، 105، 109؛ نيز رجوع کنید به ابنجوزى، همانجا؛ ابناثير، ج 5، ص 197).

برخى گزارشها حاكى از آن است كه جسد خداش را به دروازه كابل آويختند (دانيل، ص 37، 65؛ به نقل از انبارى، كتاب اصولالنحل؛ مسائل الامامة، ص 34ـ35). طبرى (همانجا) سال وقوع اين رويداد را 118، در دوره دوم حكومت اسدبن عبداللّه بر خراسان، ذكر كرده است.

درباره ماهيت دعوت خداش اظهارنظرهاى گوناگونى شده است. بعضى از نويسندگان معاصر اين گفته طبرى و ابناثير را، كه دعوت خداش در واقع خواندن مردم به آيين خرّميه بوده است، چنين تلقى كرده اند كه او در لفافه دعوت عباسى به تبليغ افكار مزدكيان مبنى بر برابرى اجتماعى پرداخته است (رجوع کنید به ولهاوزن، همانجا؛ پطروشفسكى، ص 75). هيچ مأخذ بى طرفى دالّ بر اينكه خداش خرّمى بوده است، وجود ندارد. ولهاوزن (ص 515ـ518) و كاهن (ص 324ـ325) تمايل دارند آن دسته از روايات عباسى را بپذيرند كه به خداش انديشه خرّمى و حتى عقايد اجتماعى مزدك را نسبت داده اند. به عقيده ولهاوزن (ص 514ـ 518)، نه خداش و نه جنبش عباسى در پذيرفتن گروندگان به آرمانشان سختگير نبودند. آنان حتى ملحدان را مى پذيرفتند و تنها پس از دستيابى به اهدافشان، براى رهايى از چنين پيروانى گام برمى داشتند. او افزوده است محمدبن على، خداش را به نه دلايل اعتقادى، بلكه به انگيزههاى سياسى و مصلحتى طرد كرد.

كلود كاهن اطلاعات منابع موجود را همانگونه كه هستند مى پذيرد و احتمال اينكه خداش واقعآ از اصول اسلام منحرف شده باشد را رد نمىكند. پرسش اصلى كاهن اين است كه چرا خداش سخنان محمدبن على را، مبنى بر اينكه فقط از قرآن پيروى كنيد، نپذيرفت. به گفته او، با در دست داشتن اسناد فعلى اطمينان يافتن از اينكه آيا خداش، از نظر ظاهرى، فرستاده عباسى بوده است يا خير دشوار است (رجوع کنید به شارون، ج 1، ص 168ـ169). حتى اگر اين چنين باشد، عباسيان لزومآ با هرچه او مىگفت يا انجام مىداد، موافق نبوده اند (همان، ج 1، ص 169). برنارد لوئيس اين نظر را نيز پذيرفته است كه خداش در واقع عقايدى را اشاعه داد و با اين كار، مخالفت پيروان ميانه روى بنى عباس را برانگيخت كه محمدبن على خواهان پيوند نزديك با آنان بود (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ج 1، ص 15). به منظور حل اين نكته، بايد ميان اعمال خداش و عقايد منسوب به او تفاوت قائل شد. اينكه برخى نويسندگان، همانند ولهاوزن تعاليم مزدكى را به خداش نسبت داده اند، به اين معنا نيست كه خداش پيروان ديدگاههاى مزدكى را به دور خود جمع مىكرده است. اين مؤلفان تأكيد مى كنند كه او اين عقايد را به نام شيعه عباسى ترويج مى كرد (شارون، همانجا).

خداش در مرو مركز قدرتمندى ايجاد كرده بود و حاضر نبود برترى مركزيت كوفه را، به رغم وفادار ماندن به محمدبن على، به رسميت بشناسد. محمدبن على كه نگران بود زمام امور از دستش خارج شود، كوشش بسيار نمود تا خراسانيان را به پذيرش تفوق كوفه وادارد. او دريافت كه مركز مستقل جديد در خراسان بايد مستقيمآ با او ارتباط داشته باشد، اما تا زمانى كه خداش زنده بود اين امر شدنى نبود و حتى پس از مرگ او هم دشوار بود (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). حاميان خداش زير فرمان رهبرىِ جديد به كار خود ادامه دادند، اما محمدبن سليمان بن كثير، از حاميان خداش، با انتقال جنبش در خراسان به ابومسلم مخالف بود (همانجا). در سال 120، خراسانيان از پذيرفتن بُكيربن ماهان در ميان خود، خوددارى كردند (طبرى، ج 7، ص 141؛ نيز رجوع کنید به ناگل، ص 64) و در 126 يا 127 به پذيرش او متمايل شدند، گرچه هنوز ترجيح مىدادند كه با شخص امام تماس مستقيم داشته باشند (شارون، ج 1، ص 168).

اينكه خداش مردم خراسان را به كيش خرّميه دعوت كرده باشد درست نيست، هرچند آرايى كه به او نسبت داده اند، بىشباهت به آنچه از خرّمدينان نقل كرده اند نيست و ناشئ اكبر خرّميان خراسان را با پيروان خداش يكى دانسته است (رجوع کنید به مسائل الامامة، ص 32ـ33). خداشيان بعدها معتقد شدند كه امامت از محمدبن على به خداش، كه مرگش را انكار مىكردند، انتقال يافته است (مادِلونگ، ص 8). به نظر نمى رسد خداش، كه در آغاز نصرانى و پس از آن مسلمان شده بود، از خرّمدينان بوده باشد، هرچند اقامت او در كوفه (مركز فرقه هايى كه تحت تأثير افكار مذاهب مختلف زردشتى، مانوى، صابئى و حرّانيها بودند) اين امر را ممكن مى سازد (فلوتن، ص 49؛ صديقى، ص 269). به احتمال قوى خداش مردم را به پيروى از آلعلى مى خوانده است و تهمت خرّمى بودن را داعيان بنى عباس به او زده اند (رجوع کنید به شارون، ج 1، ص170؛ مادلونگ، ص 8، پانويس 21)، زيرا وقتى خداش گرفتار شد، اسدبن عبداللّه قسرى به او گفت: «سپاسِ خدا را كه به سودِ ابوبكر و عمر از تو كينه كشيد» (طبرى، ج 7، ص 109؛ ابن اثير، ج 5، ص 196ـ197). اين نكته مى رساند كه احتمالا خداش از شيعيان و پيروان آل على عليه السلام بوده و خليفه نخست را نكوهش مىكرده است، در حالى كه خرّميان نه تنها دو خليفه نخست، بلكه همه بزرگان اسلام را نكوهش مى كردند (رجوع کنید به بُكَيربن ماهان*).

فلوتن، براساس نظر مدائنى، احتمال داده است كه خداش از راونديان بوده باشد (ص 49). چون خداش در نخستين مراحل دعوت عباسى در خراسان نقش مهمى نداشت، عباسيان كوشيدند خاطرات او را از اذهان دور كنند، لذا با تقليل نقش او در دعوت، وى را كجانديش معرفى كردند (د. اسلام، همانجا). اين تبليغات به قدرى مؤثر بود كه شرح زندگى او به ندرت در منابع عربى ذكر گرديده و حتى درباره نام اصلى اش شك و شبهه به وجود آمده است. ولهاوزن نخستين كسى است كه متوجه اهميت نقش خداش در دعوت عباسيان شد و لوئيس نيز او را يكى از اولين مأموران پنهان هاشميه در خراسان ياد كرده است (رجوع کنید به همان، ج 1، ص 15). براساس روايتى، پيامبر نام خداش را دوست نداشت. بنابراين، امكان دارد كه عباسيان بعدآ اين صفت را به وى اطلاق كرده باشند (شارون، ج 1، ص 185، به نقل از ابنوهْب). البته يك سنّت رايج اين بود كه نخستين داعيان به دلايل سرّى بودن دعوت، به محض ورود رسمى، اسم ديگرى برمىگزيدند (د. اسلام، ذيل مادّه).

در اخبارالدولةالعباسية، نوع تبليغات خداش و دليل ديگر تنفر عباسيان از او ذكر شده است. در اين منبع، از گروهى از حاميان خداش در نيشابور، به نام خالديه كه رهبر آنها شخصى به نام ابوخالد بود، سخن رفته است. اين گروه از همان آغاز استقلال خود، بر ضد عباسيان فعاليت كردند. آنان استدلال مى كردند كه چون پس از مرگ ابراهيم امام (متوفى 132)، امامى معرفى نشده است، امامت بايد به علويان برگردد (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسية، ص 403ـ404؛ نيز رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

عقايد مستقل خداش، كه با اهداف امام عباسى مغايرت داشت، به روشنى در نَبَذَة مِن كتابالتاريخ و به ويژه در يادداشتى در حاشيه نسخه خطى اين كتاب آمده و بدين قرار است: «خداش مردى بود كه در خراسان سخنى به نام خود آورد و به قائم و اهل بيت پيامبر انتساب يافت و از اينرو كار وى بر شيعه مشتبه گشت» (گ 253ر).

مرگ خداش به جنبش او صدمه زد، ولى آن را نابود نكرد. بسيارى از پيروانش مرگ وى را باور نكردند و مدعى شدند كه خداوند او را در آسمان پنهان ساخته است. فرقه اى هم به نام خداشيه پديد آمد كه پيروِ تعاليم او بود و تا زمان قيام ابومسلم به تبليغ آموزشهاى خداش ادامه داد. پيروان خداش انديشه لزوم فرايض دينى را كماكان رد مىكردند، به تناسخ اعتقاد داشتند، خونريزى و دزدى را مشروع مى دانستند و براى تأييد بيگانگىِ خود با روش داعيان ميانه روىِ دعوت، مىگفتند كه امامت از خاندان عباسى به خداش منتقل شده و محمدبن على مظهر شرّ است (رجوع کنید به اخبارالدولةالعباسية، ص 403 به بعد؛ دانيل، ص 37، 65، به نقل از انبارى، كتاب اصولالنحل).


منابع :
(1)ابن اثير؛
(2) ابن جوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/ 1992؛
(3) ابن عبرى، تاريخ مختصرالدول، بيروت، دارالمسيرة، [.بى‌تا]؛
(4) ابن كثير، البدايةوالنهاية، بيروت 1411/1990؛
(5) اخبارالدولةالعباسية و فيه اخبارالعباس و ولده، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت : دارالطليعةللطباعة والنشر، 1971؛
(6) احمدبن يحيى بلاذرى، كتاب جُمَل من انسابالاشراف، چاپ سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت 1417/ 1996؛
(7) حسين بن محمد ثعالبى مرغنى، كتاب غررالسير، چاپ سهيل زكار، بيروت 1417/ 1996؛
(8) خليل بن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405؛
(9) غلامحسين صديقى، جنبشهاى دينى ايرانى در قرنهاى دوم و سوم هجرى، تهران 1375ش؛
(10) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(11) حسين عطوان، الدعوةالعباسية: تاريخ و تطور، بيروت ?] 1984[؛
(12) مسائل الامامة و هوالكتاب الاول من كتاب فيه اصولالنحل التى اختلف فيها اهلالصلاة، ]منسوب به[ ناشئ اكبر، چاپ يوزف فان اس، بيروت: دارالنشر فرانتس شتاينر، 1971؛
(13) مطهربن طاهر مقدسى، كتاب البدء والتاريخ، چاپ كلمان هوار، پاريس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛
(14) نَبْذَة مِن كتابالتاريخ، للمؤلف المجهول منالقرنالحادى عشر، عنى بنشرها و ترجمتها و تعليقها پطرس گريازنيويچ، مسكو: معهدالدراسات الشرقية، 1960؛
(15) Mohsen Azizi, La domination arabe et l'epanouissement du sentiment natianal en Iran, Paris 1938.
(16) Claude Cahen, "Points de vue sur la revolution abbaside", Revue historique, ccIII (1963).
(17) Elton L. Daniel, The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747-820, Minneapolis 1979.
(18) EI2, s.vv. "Abbasids" (by B. Lewis), "Khidash" (by M. Sharon).
(19) Wilferd Madelung, Religious trends in early Islamic Iran, Albany, N.Y. 1988.
(20) Tilman Nagel, Untersuchungen zur Entstehung des abbasidischen Kalifates, Bonn 1972.
(21) IIia Pavlovich Petrushevskii, "K istorii Mazdakitov v epokhu gospoascva islama", Narodui Azii Afriki, no.5 (1970).
(22) Moshe Sharon, Black banners from the east, Jerusalem 1983-1990.
(23) Gerlof van Vloten, Recherches sur la domination arabe, le chiitisme et les croyances messianiques sous le khalifat des Omayades, Amsterdam 1894.
(24) Julius Wellhausen, The Arab kingdom and its fall, tr. Margaret Graham Weir, London 1973.
(25) Muhammad Qasim Zaman, Religion and politics under the early Abbasids: the emergence of the proto-Sunnielite, Leiden، 1997.
/ رضا رضازاده لنگرودى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6938
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست