responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6916

خُتَّلان ، خُتَّلان (ياخُتَّل) سرزمينى در ساحل راست علياى آمودريا/ جيحون* كه اكنون در جمهورى تاجيكستان* قرار دارد.

ختّلان را ابن خرداذبه (ص 36، 180)، خُطَّلان ضبط كرده است. نام ختلان در اشعار فردوسى (دفتر7، ص 238، 376)، ناصرخسرو (ص 117) و انورى (ج 2، ص 585) آمده است. مسعودى (ج 1، ص 154) ختل را نام مردم ساكن ناحيه ختّلان و بارتولد (1965، ج 3، ص 555) ختّلان را جمع ختل دانسته است.

بنابر منابع جغرافيايى، ختّلان نام ديگر سرزمين ختل (براى نمونه رجوع کنید به ياقوت حموى، ذيل «ختل» و «ختلان»؛ دمشقى، ص 234؛ براى منابع تاريخى رجوع کنید به ادامه مقاله) و اين اختلاف فقط ناشى از نامگذارى عرب و عجم است (نظامى عروضى، تعليقات قزوينى، ص 193ـ194).

ختّلان مشتمل بر دو ناحيه وخش و ختل بوده كه وخش در محل جلگه قورغانتپه كنونى قرار داشته است (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 177).

جرياب يا نهر بدخشان شاخه اصلى جيحون از بلاد وخّان نزديك بدخشان سرچشمه مىگرفت و در حدود ختل و وخش نهرهايى به آن مى پيوست كه نهر بزرگ جرياب را شكل مىداد (اصطخرى، ص 287، 296). رود بزرگ وخشاب ديگر شاخه جيحون از ميان دو كوه بين واشجرد (وشگرد/ ويشجرد در محل فيضآباد كنونى) و تمليات (از توابع ختل) مى گذشت (همان، ص 296ـ297؛ بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 178). وخشاب نواحى ختل و وخش را كه در شرق آن واقع بودند، از قباديان* و چغانيان* در مغرب آن، جدا مىكرد (لسترنج، ص 435). در كوههاى ختّلان و ناحيه كوهستانى مجاور آن، وخّان، ذخاير فراوان نقره وجود داشت و بر اثر سيلابهايى كه از وخان جارى مىشد در كناره رودها و ميان درههاى ختّلان، زرآب پديد مىآمد كه مردم آنها را جمع مى كردند. از ناحيه يون نزديك ختل نيز نمك به دست مىآمد (اصطخرى، ص 297؛ حدودالعالم، ص 100، 119).

دو شهر عمده ختّلان، هَلاوَرد و لاوكَند/ ليوكند بود. از رود وخشاب تا لاوكند، دو مرحله و تا هلاورد، يك مرحله راه بود. بالاتر از لاوكند، پلى سنگى بر روى رود وخشاب، در مسير واشجرد به ختل، قرار داشت (اصطخرى، ص 339، 341؛ ابنحوقل، ص 518). هلاورد در محل قورغانتپه امروزى و لاوكند در بخش شمالى آن، نزديك دهكده سنگ ـ توده قرار داشت (ماركوارت، ص 233؛ بارتولد، 1366ش، همانجا). بزرگترين شهر ختل نيز، مُنْك/ مونك بود (اصطخرى، ص 279؛ شرفالدين على يزدى، ج 1، ص 912ـ913) كه بر كرانه كچى سرخاب و در محل بلجوان كنونى قرار داشت (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 177؛ همو، 1965، همانجا). منك هم مرز با تركستان و راشت/ رشت بود (يعقوبى، البلدان، ص290). بعد از منك بزرگترين شهر ختل، هُلبُك/ هُلمُك بود (اصطخرى، همانجا). هلبك پايتخت امير ختّلان بود كه بر هر دو كوره وخش و ختل حكومت داشت (همان، ص 297).

شهر واشجرد كه خارج از قلمرو ختّلان، در مغرب وخش قرار داشت (بارتولد، 1965، همانجا) در سده سوم بهگفته يعقوبى (البلدان، ص 291ـ292) جزو ختّلان و بزرگترين شهر اين ناحيه و حتى تختگاه امير بود. اين شهر مرزى و بزرگ كه در چهار فرسخى تركستان قرار داشت داراى هفتصد دژ استوار بود و مردمش پيوسته با تركان در جنگ بودند (همانجا). در اراضى اين شهر كشاورزى و باغدارى رونق داشت و از محصولات آن زعفران بود (رجوع کنید به اصطخرى، ص 298؛ مقدسى، ص 326؛ حدودالعالم، ص 110). شهرهاى ختّلان همه آباد و داراى نهر و كشتزار و باغ و چهارپايان بسيار، بهويژه اسبهاى نيكو، بود. اسبهاى اين ناحيه را كه شهره آفاق بودند، به همه جا مىبردند (ابنخردادبه، ص 180؛ اصطخرى، ص 279؛ ابنحوقل، ص 448؛ حدودالعالم، ص 119؛ مقدسى، ص 325). با اين حال مهمترين بخش ختّلان هميشه دره باريك و حاصلخيز كچى سرخاب و شاخه آن كلياب دريا بوده است (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 176ـ177).

ديگر شهرهاى ختل عبارت بود از: كاربنك/ كاربنج، تمليات، سكندره/ اسكندره، انديجاراغ/ انديجارغ/ انديشاراغ، فارغر و روستابيك/ رستاق بنك (رجوع کنید به يعقوبى، البلدان، ص 289ـ290؛ اصطخرى، ص 276ـ277، 297؛ مقدسى، ص 49) كه همه به جز سكندره در اراضى هموار واقع بودند. بناهاى اين شهرها گلى و باروى منك از گچ و سنگ بود (اصطخرى، ص 279).

پيشينه. ابزارآلات سنگى و ظروف گوناگون و منقّش و شيشه هاى رنگين و درخشان كه از ختّلان، به ويژه شهر هلبك به دست آمده است از تاريخ كهن اين سرزمين و صنعتگران هنرمند آن نشان دارد (د. تاجيكى، ج 8، ص 122).

در زمان انوشيروان، پادشاه ساسانى (حك : 531ـ 579 ميلادى)، لشكريان وى پس از گذر از رود بلخ (جيحون) به ختّلان رسيدند و با از ميان برداشتن اَخْشُنواز، پادشاه هفتالى، قلمرو او را ضميمه پادشاهى ساسانى كردند (مسعودى، ج 1، ص 309). در اواخر دوره ساسانى، در ختّلان حكومت محلى فرمانبردار دولت مركزى بود (بلنيتسكى، ص 21). القاب شاهان ختّلان پيش از اسلام، «ختلانشاه» و «شيرختلان» و «ختلانخداة» بود (ابنخرداذبه، ص 40) كه ظاهرآ در دوره اسلامى بهكار نمىرفت (رجوع کنید به بارتولد، 1965، همانجا). در سالهاى 56ـ57، سعيدبن عثمان، والى خراسان (رجوع کنید به طبرى، ج 5، ص 304ـ308)، ختّلان را به صلح فتح كرد. بعدآ اهالى اين ناحيه نقض عهد كردند، از اينرو هنگامى كه اميةبن عبداللّهبن خالد (حك : 73ـ74) در ايام خلافت عبدالملكبن مروان (حك: 65ـ86) والى خراسان شد، به آنجا لشكر كشيد (بلاذرى، ص 417). سپس مُهَلَّببن ابى صُفره (حك : 78ـ82) كه از طرف حجّاجبن يوسف، بر خراسان حكومت يافت، با فرستادن لشكرى به سردارى پسرش، يزيدبن مهلّب، ختّلان را كه تحت پادشاهى سَبَل، عصيان كرده بود، بار ديگر در سال 80 به اطاعت درآورد (رجوع کنید به همانجا؛ طبرى، ج 6، ص 325). ختّلان در سال 100 نيز همچنان محل توجه غازيان مسلمان بود (رجوع کنید به طبرى، ج 6، ص 559). در سال 108، اسدبن عبداللّه قَسرى، حاكم جديد خراسان، از بلخ به ختّلان حمله كرد. به روايتى، ميان وى و خاقان ترك كه ختّلان را جزو قلمرو خود مىدانست، جنگى رخ نداد و به روايت ديگر، اسد از سپاه متحد شاه ختلان و خاقان ترك به سختى شكست خورد (رجوع کنید به همان، ج 7، ص 43ـ44؛ ثعالبى مرغنى، ص 186ـ187).

در سال 113 در زمان حكومت جنيدبن عبدالرحمان*، والى اموى خراسان، داعيان عباسى در شهرها و نواحى خراسان، از جمله ختّلان دعوت عباسى را نشر دادند (دينورى، ص 335ـ336؛ طبرى، ج 7، ص 88). اسدبن عبداللّه قسرى در نوبت دوم حكومتش بر خراسان (117ـ121) براى جلوگيرى از دعوت عباسى و شورش حارث بن سُريج* در خراسان كوشيد. بيشتر جنگهاى وى در نزديكى ختّلان و ترمذ به وقوع پيوست (بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 422). در سال 119 كه اسد براى انتقام شكست پيشينش در ختّلان بدان سوى لشكر كشيد، حاكم ختّلان ــكه ظاهرآ شخصى از باميان* بودــ و حارث، خاقان ترك (قدر طرخان/ بدر طرخان) را در جنگ با اسد يارى كردند. اسد در پى حمله دشمن عقب نشست و با عبور از رود پنج، به كوه نمك (نام كنونى آن: خواجه مؤمن) پناه برد. چون لشكر ترك و ختّلان پراكنده شدند، اسد سپاه خود را بازسازى و دشمن را محاصره كرد و پيشنهاد صلح خاقان را نپذيرفت و گفت وى نه از باميان است نه از ختل، بلكه به نيروى نظامى بر آنجا تسلط يافته و بايد ختل را ترك كند. سرانجام، اسد خاقان را كشت و به جز قلعهاى كوچك، بر سراسر ختّلان استيلا يافت و جانشينى در آنجا گمارد و به بلخ بازگشت (طبرى، ج 7، ص 113ـ128، 134ـ137؛ ثعالبى مرغنى، ص 188؛ نيز رجوع کنید به بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 422ـ423؛ غفوروف، ج 1، ص 497).

در 129 ابومسلم دعوت عباسى را در خراسان آشكار كرد و سياهجامگانى از ختّلان به وى پيوستند (دينورى، ص360ـ 361). در 131 ابومسلم بر نصربن سيار، حاكم اموى خراسان، پيروز شد و حاكم دستنشاندهاش در بلخ، ابوداوود خالدبن ابراهيم، ختّلان را به جنگ گشود و فرمانرواى اين ناحيه در 133 به ناچار به فرغانه و سپس به چين گريخت (طبرى، ج 7، ص 388، 460؛ ذهبى، 1411، حوادث و وفيات 121ـ140هـ .، ص 345؛ نيز رجوع کنید به بارتولد، 1965، همانجا؛ همو، 1366ش، ج 1، ص 428، 431). در اواخر سده دوم، رافعبن ليث، نواده آخرين والى اموى خراسان، در سمرقند بر خليفه منصور عباسى شوريد و مردم ختّلان را با خود همراه ساخت (يعقوبى، تاريخ، ج 2، ص 435).

در روزگار امارت عبداللّهبن طاهر (213ـ230) در خراسان، ختّلان توأم با بلخ ماليات مىپرداخت (رجوع کنید به ابنخرداذبه، ص 36)، زيرا ختّلان جزو قلمرو سلسله محلى بانيجوريان بود كه تقريبآ دويست سال (سدههاى سوم و چهارم) در زمان طاهريان و سامانيان بر بلخ فرمان راندند (براى نام عدهاى از امراى اين خاندان رجوع کنید به يعقوبى، البلدان، ص 291؛ نرشخى، ص 119؛ حمزه اصفهانى، ص 170؛ نسفى، ص 38ـ39؛ غفوروف، ج 1، ص 532).

قبل از سال 318 جعفربن ابىجعفربن ابىداوود كه از خاندان بانيجوريان بود، از سوى سامانيان بر ختل فرمان مىراند، ولى به دلايلى متهم شناخته شد و پس از نبرد به اسارت اميرچغانيان* درآمد و او را نزد اميرسامانى در بلخ فرستادند. وى در اين سال از زندان آزاد و راهى ختّلان شد تا سپاهى به يارى سامانيان بفرستد، سپس به اطاعت اميرنصر درآمد و مناسباتش با سامانيان بهبود يافت (رجوع کنید به ابناثير، ج 8، ص 222). در عصر سامانى ختّلان از جمله دارالضربهاى اين دولت به شمار مىآمد (مايلز، ص 374). پس از وى، ظاهرآ پسرش احمد به امارت ختل رسيد و در جنگهاى 336ـ337 ميان ابوعلى چغانى با لشكريان اميرنوحبن نصر سامانى، به يارى ابوعلى برخاست (رجوع کنید به گرديزى، ص 344ـ346؛ ابناثير، ج 8، ص 462).

در نيمه دوم قرن چهارم/ دهم مقدسى (ص 337)، ختّلان را يكى از حكومتهاى محلى خراسان بزرگ دانسته كه گرچه از لحاظ سياسى فرمانبردار سامانيان بود، به دولت سامانيان خراج نمىپرداخت و به فرستادن هديه بسنده مىكرد.

در اين دوره، امير ختّلان سلطه خود را به جنوب جيحون از جمله امارت كوچك يون در بدخشان گسترده بود (رجوع کنید بهحدودالعالم، ص 100). در حدود 384ـ385 كه قلمرو سامانيان در خطر حمله ايلكخان، پادشاه ايلكخانيان، قرار گرفت، امير ختّلان به اردوى سامانيان به فرماندهى سبكتگين پيوست (عتبى، ص 133). در پىسقوط دولت سامانيان، ختل به استيلاى غزنويان (سلطان محمود) درآمد و به سبب مجاورت با قلمرو ايلكخانيان اغلب در معرض حمله آنان بود (بارتولد، 1965، ج 3، ص 556؛ نيز رجوع کنید به بيهقى، ص 375ـ376).

پس از محمود غزنوى پسر و جانشين وى، مسعود (حك : 421ـ432)، تمام قلمرو پدر از جمله ختّلان را با فرامينى از قادر و سپس قائم، هر دو از خلفاى عباسى، دريافت كرد (ناجى، 1387ش، ص 88). زمانى كه بورى تكين*، شاهزاده قراخانى، در ماوراءالنهر سر به شورش برداشت و در ختّلان قتل و غارت كرد، سلطان مسعود در محرّم 430 براى سركوب وى لشكرى روانه آنجا كرد (بيهقى، ص 737ـ740، 744ـ745؛ گرديزى، ص 433ـ434). سلجوقيان پس از آنكه در جنگ دندانقان بر مسعود غزنوى پيروز شدند، سراسر ماوراءالنهر از جمله ختّلان را به استيلاى خود درآوردند (ناجى، 1387ش، ص 76ـ77).

در 456 امير ختّلان بر البارسلان، سلطان سلجوقى، شوريد. سلطان بدانجا لشكر كشيد و امير ختّلان پس از محاصره كشته شد و قلعه او به تصرف البارسلان درآمد (ابناثير، ج 10، ص 34) در 548 تركمانان غز كه در ختّلان مستقر بودند و ساليانه به سلطان سلجوقى ماليات مىپرداختند، بر سلطان سنجر شوريدند و در جنگى وى را اسير كردند (ظهيرى نيشابورى، ص 48؛ راوندى، ص 177).

در رجب 553 ابوشجاع فرخ شاه، حاكم ختل كه خود را از نسل بهرامگور مىدانست، به ترمذ لشكر كشيد (ابناثير، ج 11، ص 235). در زمان حمله چنگيزخان، لشكريانى از جانب خوارزمشاه براى محافظت از ختّلان و وخش بدان سوى روانه شدند (رجوع کنید به نسوى، ص 54؛ رشيدالدين فضلاللّه، ج 1، ص 478)، اما اين ناحيه عرصه تاختوتاز لشكريان مغول گرديد و اميران آنجا به قتل رسيدند (نسوى، ص 57؛ نيز رجوع کنید به منهاج سراج، ج 2، ص 169، 189).

در نيمه قرن هشتم، حمداللّه مستوفى (ص 155) ختّلان را شهرى بزرگ ولى ويران معرفى كرده و به محصولات غله، پنبه و انگور آنجا اشاره نموده است. در اين تاريخ، بهنوشته ابوالفداء (ص 503) شهرهاى ختل داراى رود و درختان و در نهايت حاصلخيز است و بيشتر شهرهاى آن در سطح هموار قرار دارند. در قرن هشتم بهدنبال تقسيم قلمرو دولت چغانيان، ختّلان يكى از اميرنشينهاى ترك و مغول به شمار مىرفت (بارتولد، 1965، همانجا).

در 761 كيخسرو ختّلانى در ناحيه ختّلان حكومتى مستقل يافته بود (شرفالدين على يزدى، ج 1، ص 261). تيمور گوركانى در 764 به اتفاق اميرحسين بن مِسَلّا، از امراى بزرگ ماوراءالنهر، ختّلان را زير سلطه خود درآورد (بارتولد، 1965، ج 1، ص 294ـ295). تيمور پس از آنكه حكومتى مستقل يافت (771) همچنان ختّلان را در تصرف داشت (رجوع کنید به حافظابرو، ج 1، ص440؛ شرفالدين على يزدى، ج 1، ص 392ـ 393). كيخسرو در 774 به دستور تيمور به جرم مناسبات خائنانه با خوارزم اعدام شد و تيمور ختّلان را به محمد ميركه/ اميركا، پسر شيربهرام ــكه خويشاوند كيخسرو بودــ واگذار كرد (شرفالدين على يزدى، ج 1، ص 427ـ428، 430؛ بارتولد، 1965، همانجا) چندى بعد، ختّلان درشمار نواحى تحت حاكميت پيرمحمدِ جهانگير* (متوفى ح 810)، نواده تيمور، آمد كه پس از تيمور به سلطنت نشست (رجوع کنید به حافظابرو، ج 3، ص 54). پس از آن، ختّلان يكى از ولايات مهم تيموريان (رجوع کنید به همان، ج 3، ص 598، ج 4، ص 671، 676) و جزو نواحى تابع منطقه حصار* (حصارشادمان) شد. در 903 يا 905 خسروشاه حكومت ختّلان را به دست گرفت و به بديع الزمان تيمورى*، شاهزاده تيمورى، اظهار اطاعت نمود و در ختّلان خطبه و سكه به نام وى كرد (خواندمير، ص 167، 185، 210؛ قس بابر، گ]56 ب[). خسروشاه، برادرش ولى بيگ را به حكومت ختل گماشت، اما ولىبيگ در 910 به دست شيبكخان ابوالفتح محمد، مؤسس دولت شيبانيان، كشته شد (خواندمير، ص 201ـ202؛ بابر، گ ]125 ب[).

ازبكان پس از تسلط بر ختل، نام كولاب/ كلاب را براى اين ناحيه برگزيدند (بارتولد، 1965، همانجا؛ نيز رجوع کنید به مروى، ج 2، ص 583؛ استرآبادى، ص 362؛ بدخشى، ص 39ـ40)، اما نام ختل منسوخ نشد (بارتولد، 1965، همانجا، به نقل از محمود بن ولى در بحرالاسرار).

شاه اسماعيل صفوى در 916 شيبكخان را از ميان برداشت و حكومت ختّلان را به ميرزا اويس، نواده سلطان تيمورى ابوسعيد گوركان، تفويض كرد و او سال بعد به لشكر ظهيرالدين بابر، پادشاه گوركانى هند، پيوست و اين مناطق را به يارى او تصرف و در آنجا نام شاهاسماعيل را در خطبه و سكه ياد كرد (واله اصفهانى، ص 201، 210؛ جنابدى، ص 247، 256ـ257). ظاهرآ پس از اين، ختّلان از ولايات بدخشان به حساب مىآمده است (رجوع کنید به برهان، ذيل «ختلى»). سپس عبداللّهبن اسكندر شيبانى (حك: 991ـ1006)، بزرگترين امير شيبانيان، ختّلان و مناطق مهم ديگرى از خراسان و ماوراءالنهر را فتح كرد (جنابدى، ص 663ـ664). در 1009 باقى محمدخان، بنيانگذار سلسله جانيان*، ختّلان را از استيلاى ازبكان خارج كرد (رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج 1، ص 607). ختّلان در سدههاى دوازدهم ـ سيزدهم/ هجدهم ـ نوزدهم، جزء خانات بخارا به شمار مىرفت (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). در 1151 نادرشاه، ختّلان (= كولاب/ كلاب) را مطيع ساخت و ماليات ساليانهاى بر حاكم آنجا مقرر كرد (رجوع کنید به مروى، ج 2، ص 583، 607، 666، ج 3، ص 1098؛ استرآبادى، همانجا).

تزارهاى روس در قرن سيزدهم/ نوزدهم، ختّلان را تصرف كردند. اين ناحيه از 1304ش/ 1925 تا 1369ش/1990 در اشغال اتحاد جماهير شوروى بود و پس از فروپاشى اين كشور، به تاجيكستان تعلق گرفت (عفيفى، ذيل «كولياب»). از جمله آثار باستانى بازمانده از ختّلان، كاخ/ قلعه حاكمان ختّلان در هلبك است (نعمتاف، ص 175). كندهكارى بسيار بديع و عالى اين كاخ/ قلعه، برجسته و رنگى است كه عناصر گوناگون از سادهترين گل دايرههاى هندسى تا پيچيدهترين نقشها را دربرمىگيرد. از خرابه منك نيز كاشيهاى تزيينى سفالى و خشتهاى كوچك مقرنس يافت شده است (همانجا؛ ناجى، 1386ش، ص 396).

ختّلان خاستگاه شمارى از علما و محدّثان بوده است كه به ختلى نامبردارند (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 322ـ 323). برخى از مشاهيرى كه به ختّلان منسوب بوده يا در آنجا درگذشتهاند عبارتاند از: شقيق بلخى*، زاهد و صوفى (رجوع کنید به صفىالدين بلخى، ص 129ـ130)؛ اسحاقبن يحيىبن معاد ختلى، والى دمشق و مصر در زمان عباسيان (ابنعساكر، ج 8، ص 302)؛ ابراهيمبن عبداللّهبن جنيد ختلى، محدّث و صوفى (ذهبى، 1401ـ1409، ج 12، ص 631ـ632)؛ اسحاقبن ابراهيم ختلى محدّث، مؤلف الديباج فى الحديث (ابنحجر عسقلانى، ج 1، ص 348)؛ حرّه ختلى*، خواهر محمود غزنوى (بيهقى، ص 13؛ شبانكارهاى، ج 2، ص 66)؛ ابوالفضل ختلى*، صوفى و زاهد سدههاى چهارم و پنجم (رجوع کنید به هجويرى، ص 208ـ209)؛ ميرسيد على همدانى، صوفى و از مشايخ كبرويه كه آرامگاه او در ختلان زيارتگاه بوده و اكنون در شهر كولاب واقع است (ياحقى و سيدى، ص 240، 243؛ نيز رجوع کنید به حسنى لكهنوى، ج 2، ص 84ـ87)؛ خواجه اسحاق ختلانى*، مريد او، و شاگرد خواجه اسحاق؛ محمدبن محمدبن عبداللّه ملقب به نوربخش خراسانى كه در 826 در يكى از قلاع ختّلان دعوت خود را آغاز كرد (شوشترى، ج 2، ص 143ـ145)؛ و شيخ عبداللّه ختلانى، عارف و نويسنده و صاحب ديوان (بغدادى، ج 2، ستون 358،410؛ آقابزرگ طهرانى، ج 9، قسم 3، ص 696).


منابع :
(1)آقابزرگ طهرانى؛
(2) ابناثير؛
(3) ابنحجر عسقلانى، لسانالميزان، حيدرآباد، دكن 1329ـ1331، چاپ افست بيروت 1390/1971؛
(4) ابنحوقل؛
(5) ابنخرداذبه؛
(6) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ على شيرى، بيروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛
(7) اسماعيلبن على ابوالفداء، كتاب تقويمالبلدان، چاپ رنو و دسلان، پاريس 1840؛
(8) محمدمهدىبن محمدنصير استرآبادى، جهانگشاى نادرى، چاپ عبداللّه انوار، تهران 1341ش؛
(9) اسكندرمنشى؛
(10) اصطخرى؛
(11) محمدبن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش؛
(12) بابر، امپراتور هند، بابرنامه، چاپ عكسى از نسخه خطى متعلق به سِر سالار جنگ، چاپ آنت س. بوريج، لندن 1971؛
(13) واسيلى ولاديميروويچ بارتولد، تركستاننامه : تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1366ش؛
(14) سنگ محمد بدخشى، تاريخ بدخشان، چاپ منوچهر ستوده، ]تهران[ 1367ش؛
(15) محمد حسينبن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معين، تهران 1361ش؛
(16) اسماعيل بغدادى، ايضاح المكنون، ج2، در حاجىخليفه، ج4؛
(17) عبداللّهبن عبدالعزيز بكرى، كتاب المسالك و الممالك، چاپ ادريان فانليوفن و اندرىفرى، تونس 1992؛
(18) بلاذرى (ليدن)؛
(19) آلكساندر ماركوويچ بلنيتسكى، خراسان و ماوراءالنهر (آسياى ميانه)، ترجمه پرويز ورجاوند، تهران 1371ش؛
(20) بيهقى؛
(21) حسينبن محمد ثعالبى مرغنى، كتاب غررالسير، چاپ سهيل زكار، بيروت 1417/1996؛
(22) ميرزا بيگبن حسن جنابدى، روضة الصفويه، چاپ غلامرضا طباطبايى مجد، تهران 1378ش؛
(23) عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران 1372ش؛
(24) حدودالعالم؛
(25) عبدالحى حسنى لكهنوى، نزهةالخواطر و بهجة المسامع و النواظر، ج 2، حيدرآباد، دكن 1407/1986؛
(26) حمداللّه مستوفى، نزهةالقلوب؛
(27) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، تاريخ سنى ملوكالارض و الانبياء عليهم الصلاة والسلام، بيروت: دارمكتبة الحياة، [.بى‌تا]؛
(28) غياثالدينبن همامالدين خواندمير، ]تكملة [تاريخ روضةالصفا، در ميرخواند، ج 7، محمدبن ابىطالب دمشقى، كتاب نخبة الدهر فى عجائب البَرّ و البحر، چاپ مهرن، لايپزيگ 1923، چاپ افست بغداد [.بى‌تا]؛
(29) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛
(30) محمدبن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات 121ـ140ه .، بيروت 1411/ 1991؛
(31) همو، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت 1401ـ1409/ 1981ـ 1988؛
(32) محمدبن على راوندى، كتاب راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران 1333ش؛
(33) رشيدالدين فضلاللّه؛
(34) سمعانى؛
(35) محمدبن على شبانكارهاى، مجمعالانساب، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1363ـ1381ش؛
(36) شرفالدين على يزدى، ظفرنامه، چاپ سعيد ميرمحمدصادق و عبدالحسين نوايى، تهران 1387ش؛
(37) نوراللّهبن شريفالدين شوشترى، مجالسالمؤمنين، تهران 1354ش؛
(38) عبداللّهبن عمر صفىالدين بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّهبن محمد حسينىبلخى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1350ش؛
(39) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(40) ظهيرالدين ظهيرى نيشابورى، سلجوقنامه، تهران 1332ش؛
(41) محمدبن عبدالجبار عتبى، اليمينى فى شرح اخبار السلطان يمينالدولة و امينالملة محمود الغزنوى، چاپ احسان ذنون ثامرى، بيروت 1424/2004؛
(42) عبدالحكيم عفيفى، موسوعة 1000 مدينة اسلامية، بيروت 1421/2000؛
(43) باباجان غفوروف، تاجيكان، دوشنبه 1377ش؛
(44) ابوالقاسم فردوسى، شاهنامه، دفتر 7، چاپ جلالالدين خالقى مطلق و ابوالفضل خطيبى، تهران 1388ش؛
(45) زكريابن محمد قزوينى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بيروت 1404/1984؛
(46) عبدالحىبن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(47) محمدكاظم مروى، عالمآراى نادرى، چاپ محمدامين رياحى، تهران 1364ش، مسعودى، مروج (بيروت)؛
(48) مقدسى؛
(49) عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، يا، تاريخ ايران و اسلام، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(50) محمدرضا ناجى، سامانيان و غزنويان، تهران 1387ش؛
(51) همو، فرهنگ و تمدن اسلامى در قلمرو سامانيان، تهران 1386ش؛
(52) ناصرخسرو، ديوان، چاپ مجتبى مينوى و مهدى محقق، تهران 1357ش؛
(53) محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1351ش؛
(54) عمربن محمد نسفى، القند فى ذكر علماء سمرقند، چاپ يوسف الهادى، تهران 1378ش؛
(55) محمدبن احمد نسوى، سيرت جلالالدين مينكبرنى، چاپ مجتبى مينوى، تهران 1365ش؛
(56) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهارمقاله، چاپ محمد قزوينى و محمد معين، تهران 1333ش؛
(57) محمديوسف واله اصفهانى، خلدبرين: ايران در روزگار صفويان، چاپ ميرهاشم محدث، تهران 1372ش؛
(58) علىبن عثمان هجويرى، كشفالمحجوب، چاپ و. ژوكوفسكى، لنينگراد 1926، چاپ افست تهران 1358ش؛
(59) محمدجعفر ياحقى و مهدى سيدى، از جيحون تا وخش: گزارش سفر به ماوراءالنهر، مشهد 1378ش؛
(60) ياقوت حموى؛
(61) يعقوبى، البلدان؛
(62) همو، تاريخ؛
(63) Vasily Vladimirovich Barthold, Rabotbi po istoriicheskoy geografii, Moscow 1965.
(64) Ensiklopediyayi Savetii Tajik, Dushanbe 1978-1988.
(65) EI2, s.v. "Khuttalan" (by C.E. Bosworth).
(66) Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate, London 1966.
(67) Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci, Berlin 1901.
(68) G. C. Miles, "Numismatics", in The Cambridge history of Iran, vol.4, ed. R. N. Frye, Cambridge 1975.
(69) N. Nematov, Dawlat-e Samaniyan: Tajikan dar asrhay-e IX-X, Dushanbe 1989.
/ محمدرضا ناجى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6916
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست