یوسف عادلشاه ، مؤسس سلسلۀ عادلشاهيان دكن. او به يوسف عادلشاه ساوى/ سوايى مشهور بود(فرشته، ج 2، ص 4). هفت ساله بود كه پدرش درگذشت؛ بنابراين، احتمالاً در 848 به دنيا آمده است (رجوع کنید به فرشته، ج 2، ص 3؛ خافیخان، ج 3، ص 269). پدر او سلطان¬مراد دوم عثمانى (ﺣﮑ: 806 ـ855) بود (فرشته، ج 2، ص 2، 4؛ خافیخان، ج 3، ص 267). به نظر برخی، يوسف غلامى گرجى بود كه به محمود گاوان* فروخته شد (نهاوندى، ج 2، ص 405؛ هروى، ج 3، ص 77؛ اطهررضوى، ص 112؛ هاليستر، ص 112). فرزند و جانشين سلطانمراد، سلطان¬محمدفاتح ( ﺣﮑ : 855ـ886)، بر آن شد تا شاهزادگان عثمانى را به قتل برساند (فرشته؛ خافیخان، همانجاها)، اما يوسف كه هفت ساله بود، به كمك مادر و اقوام مادرى¬اش از عثمانى به ايران گریخت و به شهر ساوه رفت(فرشته،ج 2، ص 2؛ خافیخان، ج 3، ص 267ـ269؛ نوراللّهبن محمدعلى حسينى، ص 4).
خواجه عمادالدين محمود گرجستانى، تاجر ساكن ساوه، يوسف را همراه خود به ايران آورد و او را نخست به اردبيل و سپس به ساوه برد و در ساوه وی را، همراه فرزندان خود، به مكتب فرستاد و او در آنجا تحت تعليم و تربيت قرار گرفت (فرشته، ج 2، ص 3؛ خافیخان، همانجا). يوسف در 864، به دليل درگيرى با خويشاوندان حاكم ساوه، ناچار از ترك ساوه شد و چندى را در قم، كاشان، اصفهان و شيراز گذراند وبا كمك پيروان شيخحيدر* صفوى، به مذهب شيعه گرويد و سپس به هند رفت (فرشته، ج 2، ص 3؛خافیخان؛هاليستر، همانجاها). در آغاز، او به بندر دابل وارد شد و همراه عمادالدين گرجستانى به احمدآباد بيدر رفت. عمادالدين – كه با خواجه محمود گاوان* دوستى داشت – او را نزد خواجه برد و محمود گاوان نيز از او حمایت کرد (اطهر رضوى، ج 1، ص 112؛ هاليستر، ص 112). يوسف از اين طريق در سلك غلامان ترك پادشاه بهمنى درآمد و به دربار محمدشاه بهمنى (ﺣﮑ : 867ـ887) راه يافت. او را به عزيزخان، ميرآخور دربار، سپردند. پس از مرگ عزيزخان، به سفارش محمود گاوان، به وی منصب ششصدى و رياست (داروغگى) اصطبل شاهى داده شد(فرشته، ج 4، ص 3ـ4؛ خافیخان، ج 3، ص270ـ271؛ اطهر رضوى، همانجا).
یوسف پس از چندى، به سبب اختلاف با قائممقام خود، از آن مقام کناره گرفت و به خدمت نظامالملك ترك، از امراى بهمنى، درآمد و در سايۀ توجهات او، منصب پانصدى و لقب عادلخانى را به دست آورد. سپس همراه نظامالملك، براى جنگ با راجپوتها* ، به برار رفت؛ نظامالملك كشته شد و يوسف عادلخان فرماندهى را به دست گرفت. وی راجپوتها را شكست داد، برار را تصرف كرد، غنايم شايانى نزد شاهبهمنى برد و به پاداش اين فتح، منصب هزارى گرفت و طرفدار بيجاپور شد (فرشته، ج 2، ص 4؛ اطهر رضوى، ج 1، ص 262). در 877، محمود گاوان او را حاكم دولتآباد كرد (اطهر رضوى، همانجا). او در اين دوره بهعنوان فرمانده نظامى، در فتوحات مناطق گوناگون، در لشكر بهمنيان حضور داشت. پس از كشته شدن محمود گاوان و مرگ محمدشاه سوم بهمنى، حكومت بهمنيان نابسامان گردید. يوسف امراى غريب و دربار بهمنى را به خود جلب كرد. وی در بيجاپور عَلم استقلال برافراشت و از رود بهوره تا بيجاپور را تصرف كرد . در 897، به نام او خطبه خوانده شد و وی به يوسف عادلشاه ملقب گردید(فرشته، ج 2، ص 4؛ خافیخان، ج 3، ص 271؛ قاضی نوراللّه شوشترى، ص 4).
پس از اعلام استقلال يوسف عادلشاه، برخى امرا( چون تيمراج و بهادر گيلانى)، به تحريك قاسم بريد ترك، برضد عادلشاه شورش کردند، اما این شورش در 908 سرکوب شد (فرشته، ج 2، ص 5؛ خافیخان، ج 3، ص 272ـ275). در اين سال، متصرفات عادلشاه از دابل و گوا در ساحل غربی دكن تا گلبرگه و كليانى در مشرق بود(اطهر رضوى، ص 263).
يوسف عادلشاه به شكرانۀ بهدست آوردن حكومت، و همزمان با اینکه شاهاسماعيل* مذهب شيعه را در ذيحجۀ 908در ايران رسمی اعلام کرد، در مسجدجامع ارگ بيجاپور، تشیع را مذهب رسمى سلطنت خود اعلام نمود. وى نخستين سلطانى بود كه در هندوستان، به شيعۀ اماميه رسميت بخشيد (فرشته، ج 2، ص 11؛ خافیخان، ج 3، ص 275ـ277؛ ميرعالم، ج 1، ص 43). وی از علماى شيعه، چون سيداحمد هروى، دعوت كرد به بيجاپور بروند (اطهررضوى، ج 1، ص 263). او در مذهب رسمى تعصب نشان نمی داد : سبّ و لعن خلفا و صحابه را منع كرد (فرشته، ج 2، ص 11؛ خافیخان، ج 3، ص 278)، ميان علماى شيعه و اهل سنّت بحث و تبادلنظر برقرار بود، اهل سنّت را وادار به ترك مذهب نكرد و حتی به امراى سنّى اجازه داد در مناطق تحت امر خويش شيوۀ اهل سنّت را رعايت كنند (فرشته، همانجا؛ خافیخان، ج 3، ص 277؛ ميرعالم، ج 1، ص 45؛ هاليستر، ص 113). با اين حال، سياستهاى مذهبى او مانع اختلاف سياسى با پادشاه بهمنى( سلطانمحمود،ﺣﮑ : 887 ـ924) و حاكمان سنّى¬مذهب نشد؛ حاکمانی چون احمد نظامالملك عينالملك بحرى حاكم احمدنگر (ﺣﮑ : 896 ـ914)و قاسم بريد شاهيان حاكم بيدر (ﺣﮑ : 897 ـ910) (خافیخان، ج 3، ص 278).
اين اميران و قطب*الملك از گلكنده برضد يوسف عادلشاه لشکر كشيدند و سلطان محمودشاه بهمنى نيز، به بهانۀ دفاع از مذهب، همراه آنان شد، اما خواهان پايان دادن به استقلال يوسف عادلشاه بود. عادلشاه كه توان مقابله با سلطان بهمنى و متحدانش را نداشت، نزد عمادالملك (ﺣﮑ :890 ـ910)، مؤسس عمادشاهيان، در برار رفت. به پيشنهاد عمادالملك، در بيجاپور به نام اهل سنّت خطبه خواندند.او به نظامالملك و قطبالملك نیز نامه نوشت مبنى بر اينكه امير بريد قصد دارد بيجاپور را تصرف نمايد. لذا، آنان شبانه اردوگاه را ترك كردند. امير بريد كه تنها مانده بود، پس از تحمل خساراتى، جنگ را ترك كرد. عادلشاه نيز به بيجاپور رفت و بار ديگر به شيوۀ اماميه خطبه خواند (فرشته، ج 2، ص 12؛ خافیخان، ج 3، ص 278؛ ميرعالم، ج 1، ص 26ـ28؛ اطهر رضوى، ج 1، ص 264ـ265).
عادلشاه پس از غلبه بر مشكلات حكومتى و جلب رضايت عينالملك كنعانى و كمالخان دكنى و فخرالملك ترك، سيداحمد هروى را همراه هدايا و پيام تبريك و نامهاى مبنى بر رسميت بخشيدن به مذهب تشيع در بخشى از دكن، نزد شاهاسماعيل صفوى فرستاد (فرشته، ج 2، ص 12؛ خافیخان، ج 3، ص280؛ ميرعالم،ج 1، ص 44؛ اطهر رضوى، ص 112). در سال 915، پرتغاليها سواحل غربى قلمرو عادلشاه را تصرف كردند و يوسف عادلشاه سه ماه پس از اشغال اين منطقه، درحملهاى غافلگيركننده، آنان را شكست داد و بندر گوا را تصرف كرد، اما پس از مرگ او بار ديگر پرتغاليها گوا را گرفتند (فرشته، ج 2، ص 12ـ13؛ خافیخان، ج 3، ص280؛ اطهر رضوى، ج 1، ص 266).
يوسف عادلشاه، پس از بيست سال سلطنت، در 916 درگذشت. او را در جوار مقبرۀ شيخ چندا در قصبۀ كركى دفن كردند. شيخ چندا شيعه¬مذهب بود و عادلشاه به وى ارادت داشت (فرشته، ج 2، ص 13ـ14؛ خافیخان، ج 3، ص280).
يوسف عادلشاه با ادب و هنر آشنا بود و درنوشتن خط نستعليق، و عروض و قافيه مهارت داشت. وی از فضلا و هنرمندان حمايت، و ايشان را به بيجاپور دعوت می¬كرد (فرشته، ج 2، ص 13). او در راه مذهب تشیع سرمایۀ کلانی صرف كرد؛ مبلغ هنگفتی به كربلا و نجف فرستاد و برای ادای دين به تاجرساوهاى،عمادالدين، در آغاز سلطنت خود، مبلغ چشمگيرى براى برپايى مسجد ساوه فرستاد (فرشته، ج 2، ص 6؛ خافیخان، ج 3، ص 272؛ اطهر رضوى، ج 1، ص 112ـ113). در دورۀ او بيجاپور پناهگاه امنى براى علما، سربازان و هنرمندان ايرانى و ترك و عراقى شد. شيخ چندا مراد يوسفشاه بود که خود را نسل چهلم امام زينالعابدين عليهالسلام می¬دانست و در بيجاپور پيروان بسيار داشت (اطهر رضوى، ج 1، ص 266).
منابع : (1) خافیخان، منتخباللباب، چاپ ولزلیهیگ، دبلین، بیتا؛ (2) ملاقاسم فرشته، تاریخ فرشته، بمبئی 1868؛ (3) احمدبن محمد مقیمهروی، طبقات اکبری، چاپ محمد هدایتحسین، بنگال، بیتا؛ (4) نوراللهبن محمدعلی حسینی (شوشتری)، تاریخ علی عادلشاهی، چاپ شریفالنساء انصاری، حیدرآباد 1991؛ (5) میرعالم، حدیقةالعالم، حیدرآباد 1309؛ (6) Saiyid Athar Abbas Rizivi, Asocio – Intellectual History of the Isna’Asharıs shi’is In India). (7) Astralia 1986. (8) Johon Norman Hollister, The shi’a of India, New Delhi 1979.
/ محمود صادقيعلوى/