ظافر (الظافر) بأمرلله ، دوازدهمین خلیفۀ فاطمی مصر. ابومنصور اسماعیل بن عبدالمجید بن محمد فاطمی در ربیعالاول 525 یا 527 در قاهره زاده شد (ابنظافر، ص 106 ابنخلکان، ج 1، ص 237، مقریزی، ج 3، ص 193؛ ابنتغری بردی، ج 5، ص 288). مادر وی کنیزی بود که سِتُّالوفاء یا سِتُّالمُنی خوانده میشد (ابنتغری بردی،همانجا). با ظافر، در همان روزی که پدرش حافظ درگذشت، یعنی پنجم جمادیالثانیۀ 544، بیعت کردند و او به «الظافر بالله» یا «الظافر باعداءالله» یا «الظافر بامرالله» ملقب گردید و چون نصّی از پدرش بر امامت او وجود نداشت، وی با صدور سجلی اعلام کرد که پدرش به ولایتعهدی و خلافت او وصیت کرده است (ابنظافر، ص 98، 102؛ ابنخلکان، ج 1، ص 237؛ مقریزی، همانجا؛ ابنتغری بردی، همانجا). وی خردسالترین پسر حافظ، و جوانی خوش سیما و اهل خوشگذرانی و حضور در مجالس غنا و عیش و عشرت بود (ابنظافر، همانجا؛ ابنخلکان، ج 1، ص 237؛ ذهبی، 1413، ج 15، 202). به محض اینکه با او به عنوان خلیفه بیعت کردند، وی امیر نجمالدین ابوالفتح سلیمبن محمدبن مَصال مغربی سُکّی را – که مردی کهنسال وعالم به اصول دین و در آن ایام از امرای بزرگ دولت بود – به وصیت پدرش وزیر خود کرد و به او لقب «السیدالأجل الافضل امیرالجیوش، الأفضل، سعدالملک، لیثالدوله» داد (ابنظافر، ص 102، ابنطویر، ص 55؛ ابناثیر، ج 11، ص 142، 193؛ مقریزی، ج 3، ص 193)؛ واین، آخرین بار بود که خلیفۀ فاطمی وزیری را منصوب میکرد (دفتری، ص 308). ابنمصال درپنجاه روز وزارتش (ابنظافر، همانجا؛ ابنتغری بردی، ج 5، ص 295) کشمکشهای گروههای مختلف سپاهان دربار را – که از زمان الحافظ وجود داشت (ابنمنقذ، ص 6ـ 7) – از بین برد و در مملکت نظم و آرامش پدید آورد (مقریزی، ج 3، ص 196؛ دفتری، همانجا). اما به وزارت رسیدن وی، مایۀ ناخرسندی سیفالدین علی عادلبن سَلار* (کارگزار بُحیره و اسکندریه )گردید و او به همدستی پسر همسر خود، رکنالاسلام عباسبن ابیالفتوحبن یحییبن تمیم صِنهاجی، مصمم شد به قاهره برود و خلیفه را وادارد تا خود او را وزیر کند. ظافر چون از این اقدام آگاه شد، خشمگین گردید و امرای خود را گرد آورد و از آنان خواست همچنان که از او اطاعت میکنند، از ابنمصال اطاعت نمایند. آنان ظاهراً پذیرفتند، ولی یکی از امرا که از یاران ابنسَلار بود، به هواخواهی وی سخن گفت و همین امر باعث شد دیگر امرا کاخ را ترک کنند و به ابنسلار بپیوندند. الظافر به ابنمصال وزیر مال فراوان بخشید و او را برای گردآوری مردان جنگی، جهت مقابله با (علی) عادلبن سلار، به ناحیۀ حوف در مشرق دلتای نیل گسیل داشت. در این میانه، ابن سلار به قاهره رفت و با محاصرۀ قصرخلیفه، او را واداشت تا منصب وزارت را به وی بدهد و او را به «السیدالاجل امیرالجیوش، شرقالاسلام، العادل، سیفالدین، ناصرالحق» ملقب سازد. ابنسلار سپس عباسبن ابیالفتوح صنهاجی را در رأس سپاهی برای سرکوب ابنمصال – که بر ناحیۀ الوجه القبلی سیطره یافته بود – فرستاد و او سرانجام، ابنمصال را در شهرِ دلاص (رجوع کنید به یاقوت، ذیل واژه) در نزدیکی بَهنَسا، در 19 شوال 544 به قتل رساند (ابنمُنقِذ، ص 7ـ 8، ابنطویر، ص 55ـ 57،ابناثیر، ج 11، ص 142؛ ابنخلکان، ج 3، ص 416؛ مقریزی، ج 3،ص 196ـ 197). ابن سلار در مدت وزارت خود کوشید با عقد پیمانی با نورالدین، امیر حلب، جبهۀ متحدی در برابر صلیبیان ایجاد کند (رجوع کنید به ابنقلانسی، ص 320). به همین منظور، وی بخشی از ناوگان دریایی مصر را، برای مقابله با آنان به یافا فرستاد (برای جزئیات بیشتر، رجوع کنید به ابنقلانسی، ص 315؛ ابوشامه، ج 1، ص 202؛ ابنمیسر، ص 144ـ 145). در اواخر زندگی حافظ، منصب وزارت دستمایۀ رقابت والیان مناطق شده بود و کار غالباً به جنگ و خونریزی میکشید (ابناثیر، ج 11، ص 185؛ ابنواصل، ج 1، ص 137ـ 138). این رقابتها و نیز فساد و دسیسه چینیهای معمول در دربار فاطمی و نیز کم سنی خلیفه، کار خلافت فاطمی را در عهد ظافر، به اضطراب و ضعف و هرج و مرج کشاند (رجوع کنید به ابنتغری بردی، ج 5،ص 288). عامل اصلی این دسیسه چینیها در دربار فاطمی أُسامة بن مُنْقِذ بود که مورد توجه و تکریم ابن سلارِ وزیر نیز بود و با عباس صنهاجی هم مصاحبت داشت (ابنمنقذ، ص 8، 19؛ ابنظافر، همانجا؛ ابناثیر، ج 11، ص 184؛ مقریزی، ج 3، ص 189). ابنسلار در طول چهار سال و اندی وزارتش، هیچگاه با الظافر مناسبات خوبی نداشت و بر جانش بیمناک بود، از همین رو پیوسته از الظافر احتراز میکرد (ابنمنقذ، ص 9؛ مقریزی،ج 3، ص 198؛ ابنتغری بردی، ج 5،ص 295). أُسامة بن منقذ در موقعیت مناسب – زمانی که ابنسلار برای مقابلۀ نظامی با فرنگان، عباس صنهاجی را به بِلبَیس فرستاده بود – صنهاجی را ترغیب کرد که با بهرهبرداری از دوستی پسرش و الظافر، خلیفه را که از ابن¬سلار ناراضی بود، به برکنار کردن وی و منصوب کردن خود صنهاجی به جای او تشویق نماید. صنهاجی نیز چنین کرد و بر اثر این دسیسه، ابنسلار در ششم محرّم 548 در خانۀ خود کشته شد، سرش را نزد الظافر بردند و عباس صنهاجی به جای وی به وزارت رسید (ابنقلانسی، ص 319ـ 320؛ ابنمنقذ، ص 18ـ19؛ ابن ظافر، 103، ابناثیر، ج 11، 184). کشته شدن عادلبن سلار از جمله شگفتترین وقایع عهد فاطمیان است، خصوصاً که به دست کسی کشته شد که سرانجام خلیفه را هم به قتل رساند (ص 83). وقتی برخی از هواداران ابنسلار، از اهل سنّت، از نقش ابنمنقذ در قتل ابن سلار آگاه شدند، شکایت او را نزد الظافر بردند وامرای لشکری قصد کشتن او را کردند (ابن ظافر، ص 104ـ 105). ابن منقذ برای رهایی از این مخمصه، الظافر را به داشتن روابط نامشروع با نصر، پسر وزیر، متهم کرد و تنها راه پاک کردن این ننگ را کشتن خلیفه فاطمی فاسق دانست (ابنظافر، ص 105؛ ابن خلکان، ج 3 ). نصر، پسر عباس صنهاجی(وزیر)، به توصیۀ پدرش، نقشۀ قتل الظافر را کشید. به این ترتیب که او را، در آخر محرّم 549، شبانگاه و پنهانی به خانهاش دعوت کرد و وی را به قتل رساند (ابنظافر، همانجا؛ ابنطویر، ص 67؛ ابنخلکان، ج 1،ص 237؛ ابنتغری بردی،ج 5، ص 309).
پس از کشته شدن الظافر، عباس صنهاجی به منظور رفع تهمت از خود و پسرش، دو برادر الظافر، به نامهای جبرئیل و یوسف، را متهم به قتل خلیفه کرد و آنان را کشت (ابنظافر، ص 106؛ ابنخلکان، ج 1، ص 238، ج 3، ص 491ـ 492). به روایت ابنقلانسی (ص 329)، الظافر را برادرانش یوسف و جبرئیل و پسر عمویشان صالحبن حسن به قتل رساندند و هنگامی که خبر قتل برملا شد، صنهاجی قاتلان را مجازات کرد. با وجود این روایت – که به نظر ضعیف میرسد – برخی از مورخان تأکید دارند که درباریان از جنایت عباس صنهاجی مطلع و مطمئن شدند واز این رو از طلائع بن رُزّیک( والی و کارگزار ارمنی فاطمیان در مُنیةبنی خصیب در صعید مصر) درخواست کردند به قاهره بیاید و پس از رسیدن او، با وی همکاری کردند و صنهاجی و پسرش و قاتلان الظافر را وادار به فرار کردند و اندکی بعد صنهاجی کشته شد و پسرش را اسیر کردند و به قاهره آوردند و سپس او را به قتل رساندند (ابنمیسر، ص 93ـ 95؛ ابنخلکان، ج 3، ص 493؛ ذهبی، 1407، ج 38، ص 166؛ صفدی، ج 9، ص 152).
در زمان حکومت ظافر، همچون دوران پدرش، دعوت اسماعیلیه از شام و مغرب و حرمین شریفین برچیده شد و تنها مصر در دست آنان باقی ماند (ذهبی، 1413، ج 15، ص 203). در 548 عسقلان – که برای فرنگان ناگشودنی مینمود – در اثنای اختلافات داخلی دولت فاطمی به دست آنان افتاد و نورالدین محمود نیز دمشق را تصرف کرد (ابناثیر، ج 11، ص 142، 188).
جامع ظافری در قاهره از بناهای منسوب بن این خلیفه بوده است. وی موقوفات بسیاری برای آن معیّن کرده بود (ابنخلکان، ج 1، ص 238؛ قلقشندی، ج 3، ص 361). ابوالفضائل یونس و ابوالمعالی محلیبن جمیعبن نجامخزومی در عهد خلافت الظافر امر قضا را برعهده داشتند (ابنظافر، ص 107).
منابع: (1) ابناثیر، ابنتغری بردی، النجومالزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة، قاهره 1426/ 2005؛ (2) ابنخلکان، عبدالسلامبن حسن قیسرانی، ابنطویر، نزهةالمقلتین فی اخبارالدولتین، چاپ ایمن فواد سید، شتوتغارت (المان) 1412/ 1992؛ (3) جمالالدین علی ازدی، ابنظافر، اخبارالدول المنقطعة، چاپ اندریه فریه، قاهره 1972؛ (4) حمزهبن أسدبن علی تمیمی، ابنقلانسی، ذیل تاریخ دمشق، چاپ آمدروز، بیروت 1908؛ (5) جمالالدین ابوعبدالله محمدبن سلیم شافعی، ابنواصل، مفرجالکروب فی اخبار بنیایوب، چاپ جمالالدین الشیال، قاهره 1953ـ 1957؛ (6) مؤیدالدولة ابوالمظفر أسامةبن مُرشد شیرزی، ابنمنقذ، کتاب الاعتبار، چاپ فیلیپ حتی، پرنستون 1930؛ (7) محمدبن علیبن یوسفبن حلب، ابنمیسر، المنتقی من اخبار مصر، چاپ ایمن فواد سید، قاهره 1981؛ (8) عبدالرحمنبن اسماعیل، ابوشامه، الروضتین فی اخبارالدولتین، چاپ محمد حلمی محمداحمد، قاهره 1962؛ (9) دفتری،فرهاد، تاریخ و عقائد اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدرهای، تهران 1376ش؛ (10) احمدبن عثمان، ذهبی، تاریخالاسلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت 1407/ 1987؛ (11) همو، سیر اعلام النبلاء، صفدی؛ (12) قلقشندی، صبحالاعشی؛ (13) احمدبن علی، مقریزی، اتعاظ الحنفا باخبارالائمة الفاطمیین الخلفا، چاپ محمد حلمی محمد احمد، قاهره 1416/ 1996؛ (14) یاقوت، معجمالبلدان؛
(15) Paul E. Walker, Exploring an Islamic Empire, London 2002.