responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6777

 

خالد بن وليد ، خالد بن وليد بن مُغيرةبن عبداللّهبن عمر/ عُمَيْربن مَخزوم قرشى مخزومى، از سرداران مشهور صدر اسلام. كنيهاش ابوسليمان (ابنسعد، ج 7، ص 394؛ مصعببن عبداللّه، ص320؛ ابنعبدالبرّ، ج 2، ص 427) و به روايتى ابوالوليد (ابنعبدالبرّ، همانجا) از بنىمخزوم*، يكى از تيرههاى بزرگ و مهم قبيله قريش، بود كه با بنىهاشم* رقابت مىكردند (رجوع کنید به شلبى، ص20ـ24).

هرچند مورخان تاريخ تولد خالد را ذكر نكردهاند، اما باتوجه به تاريخ وفات و سن وى در هنگام مرگ (رجوع کنید به ادامه مقاله) مىتوان حدس زد كه او در حدود 26 سال پيش از مبعث پيامبر اسلام (584م)، در مكه متولد شده است. پدرش، وليدبن مغيره*، از اشراف و بزرگان قريش محسوب مىشد (ابوالفرج اصفهانى، ج 16، ص 194) و مادرش، عَصْماء (لُبابه صغرا يا كبرا)، دختر حارثبن حَرْب (يا حَزْن/ حَزْم) است كه نسبش به قبيله قَيْس عيلانبن مُضَر مىرسد (ابنسعد، همانجا؛ مصعببن عبداللّه، ص 322؛ خليفةبن خياط، 1414، ص 51؛ ابنعساكر، ج 16، ص 220). از مشهورترين عموهاى وليد يكى ابواُمَيّةبن مغيره بود كه گفته شده است اختلاف قبايل قريش را درباره چگونگى گذاشتن حجرالاسود به هنگام بازسازى كعبه، با پيشنهاد تعيين داور حل كرد و گفت قريش نخستين كسى را كه از در مسجد وارد شود، حَكَم قرار دهند (ابنهشام، ج 1، ص 209) و ديگرى، هشامبن مُغيره كه از اشراف قريش و فرمانده بنىمخزوم در جنگ فِجار بود. با مرگ وى، قريشيان سه سال بازار برپا نكردند و مرگ وى را مبدأ تاريخ خود قرار دادند (ابنقدامه، ص 355؛ شلبى، ص 26). ميمونه دختر حارث (همسر پيامبر صلىاللّه عليهوآلهوسلم) و لُبابه امّ الفضل (همسر عباسبن عبدالمطلب و مادربزرگ خلفاى عباسى)، خالههاى خالد بودند (ابنقتيبه، 1960، ص 267).

خالد در جاهليت جزو اشراف قريش و از سلحشوران آنها بود و مسئوليت تدارك سپاه و سركردگى سواران قريش را در جنگ برعهده داشت (ابنحبيب، 1384، ص 528؛ ابنعبدربّه، ج 3، ص 278؛ ابنعبدالبرّ، همانجا). او در سال دوم هجرى در جنگ بدر*، بر ضد مسلمانان شركت كرد (ابنسعد، همانجا؛ قس ابنقتيبه، همانجا، كه منكر شركت خالد در اين جنگ شده است) و به گفته واقدى (1966، ج 1، ص130)، اسير شد. در سال سوم در جنگ اُحُد*، سركرده سواران جناح راست قريش بود و براثر خطايى كه چند تن از افراد سپاه اسلام در مراقبت از راه ورود دشمن مرتكب شدند، وى توانست مسلمانان را شكست دهد (رجوع کنید به ابناسحاق، ص 305؛ واقدى، 1966، ج 1، ص220، 229، 232، 275، 283؛ ابنهشام، ج 3، ص70، 91؛ قس ابنقتيبه، همانجا). او در سال پنجم، در نبرد خندق* يا احزاب نيز شركت كرد و جزو كسانى بود كه قصد داشت از خندق عبور كند ولى موفق نشد (واقدى، 1966، ج 2، ص 465ـ466، 470، 472ـ473، 490؛ قس ابنقتيبه، همانجا).

در شوال سال ششم، به قولى خالد در رأس دويست سوار از مشركان قريش، براى جلوگيرى از حركت پيامبر براى اداى مناسك حج، از مكه به محل كُراعالغَميم رفت (واقدى، 1966، ج 2، ص 579ـ582؛ ابنهشام، ج 3، ص 322ـ323). در سال هفتم كه پيامبر و مسلمانان براى اداى عمرةالقضاء روانه مكه شدند، خالد چنان از اسلام و مسلمانان نفرت داشت كه شهر را ترك كرد (واقدى، 1966، ج 2، ص 746؛ مصعببن عبداللّه، ص 324).

مورخان درباره تاريخ اسلام آوردن خالد آراى متفاوتى داشتهاند، بهنحوى كه برخى اسلام آوردنش را در سال پنجم، پس از غزوه بنىقُرَيظه*، يا در فاصله زمانى ميان صلح حديبيه* (ذيقعده سال ششم) و فتح خيبر* (محرّم سال هفتم؛ رجوع کنید به خليفةبن خياط، 1415، ص40؛ ابنعبدالبرّ، همانجا؛ ابناثير، ج 2، ص 109) يا در سال هفتم بعد از فتح خيبر (ابنحجر عسقلانى، 1412، ج 2، ص 251) دانستهاند، اما بنابر مشهور، او در اول صفر سال هشتم، پيش از فتح مكه، اسلام آورد (واقدى، 1966، ج 2، ص 661؛ ابنهشام، ج 3، ص290ـ291؛ ابنسعد، ج 4، ص 252).

خالد پس از چند ماه از اسلامآوردنش، در جنگ مؤته* در جمادىالاولى سال هشتم شركت كرد كه پس از شهيد شدن سران سپاه اسلام، او فرماندهى را برعهده گرفت و باقيمانده سپاه را به مدينه بازگرداند (رجوع کنید به واقدى، 1966، ج 2، ص 761ـ765؛ ابنهشام، ج 4، ص 19ـ22، 25). او بعدها مىگفت در اين نبرد نُه شمشير در دستش شكسته بود (ابنسعد، ج 4، ص 253؛ قس ابناثير، ج 2، ص:110 هفت شمشير). گفته شده است كه پس از نبرد مؤته، خالد به سيفاللّه ملقب شد و در برخى روايات نقل شده است كه اين لقب را پيامبر به وى اعطا كرد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 395؛ مصعببن عبداللّه، ص320؛ بخارى، ج 3، جزء2، قسم 1، ص 136).

در 20 رمضان سال هشتم و به هنگام فتح مكه، خالد به فرمان پيامبر در رأس گروهى از سواران، از ناحيه ليط در جنوب مكه به سوى اين شهر حركت كرد، اما با برخى از مشركان قريش در خَنْدَمه درگير شد و عدهاى از آنان را كشت و وقتى وارد مكه شد، نزد پيامبر رفت و اقدام خود را توجيه كرد (واقدى، 1966، ج 2، ص 819، 825 ـ826، 838 ـ 839؛ ابنهشام، ج 4، ص 49ـ 50) و آنگاه كه پيامبر وارد كعبه شد، او كنار درِ كعبه ايستاد و اجازه نداد كسى وارد آن شود (ازرقى، ج 1، ص 267). پس از فتح مكه، خالدبن وليد در رأس گروهى سوار، به فرمان پيامبر اكرم، به بَطن نخله رفت و بت معروف العُزَّى، بزرگترين بت قريش، را از بين برد (ابنكلبى، ص 24ـ27؛ واقدى، 1966، ج 1، ص 6، قس ج 3، ص 873 ـ 874؛ ابنهشام، ج 4، ص 79).

در اوايل شوال سال هشتم، پيامبر اكرم خالدبن وليد را در رأس گروهى 350 نفره از مهاجران و انصار و بنىسُلَيم به سوى بنىجَذِيْمه، در اطراف مكه، فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. با وجود اينكه بنىجَذيمه مسلمانى خود را اعلام و اسلحه خود را تسليم كردند، اما خالد دستور داد عدهاى از آنان را گردن زدند كه چون پيامبر مطّلع شد، از كار خالد تبرى جست و حضرت على عليهالسلام را فرستاد تا ديه كشتهشدگان را بپردازد. عبدالرحمانبن عوف اين اقدام خالد را صرفاً براى انتقام خون عمويش، فاكهبن مغيره، دانسته است (واقدى، 1966، ج 3، ص 875ـ882؛ ابنهشام، ج 4، ص70ـ74؛ ابنحبيب، 1384، ص 248، 252، 259ـ260).

در سال هشتم، هنگامى كه پيامبر براى جنگ با قبيله مشرك هوازن از مكه راهى غزوه حنين* شد، خالد با سواران بنىسُلَيم در مقدمه سپاه حركت مىكرد، اما در جنگ جزو فراريان بود. گفتهاند كه بعداً بازگشت و در نبرد شركت كرد و زخمهايى برداشت و عدهاى از جمله يك زن را كشت. آنگاه پيامبر وى را از قتل كودكان، زنان و بردگان منع كرد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 4، ص100؛ ابوالفرج اصفهانى، ج 16، ص 195). خالد همچنين هنگام حركت پيامبر به سوى طائف براى نبرد با قبيله ثقيف* (سال هشتم) در مقدمه سپاه پيامبر بود (واقدى، 1966، ج 3، ص 923).

در رجب سال نهم، پيامبر هنگام اقامت در تبوك*، خالد را در رأس گروهى با 420 سوار به سوى أُكَيْدِربن عبدالملك، حاكم مسيحى دَوْمَةُ الْجَنْدَل، فرستاد كه پس از نبرد كوتاهى وى را اسير و بعد با او صلح كرد (واقدى، 1966، ج 3، ص 1025ـ 1030؛ ابنهشام، ج 4، ص 169ـ170).

در ربيعالآخر يا جمادىالاولى سال دهم، پيامبر خالد را با چهارصد نفر به سوى بنىحارث/ بَلْحارثبن كعب در نجران فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد (واقدى، 1966، ج 3، ص 883 ـ 884؛ ابنهشام، ج 4، ص 239ـ240؛ طبرى، ج 3، ص 126ـ 128). در اين سال، پيامبر خالد را به يمن فرستاد تا مردم آنجا را نيز به اسلام دعوت كند. او شش ماه در يمن به دعوت پرداخت ولى كسى به دعوت وى پاسخ مثبت نداد و در پى آن پيامبر، على عليهالسلام را به يمن روانه كرد و فرمود تا خالد را بازگرداند (طبرى، ج 3، ص 131ـ132؛ قس ابنهشام، ج 4، ص290ـ291).

به گفته واقدى (1966، ج 3، ص 884)، خالد در حجةالوداع* حضور داشت و پس از رحلت پيامبر در شمار حاميان ابوبكر قرار گرفت (زبيربن بكّار، ص 581) و به همين سبب نزد او جايگاه والايى داشت و همواره تحت حمايت وى بود (مصعببن عبداللّه، ص320).

در جنگهاى ردّه*، ابوبكر به خالد دستور داد نخست به سوى قبيله طَىّ/ طيْىء در اكناف، سپس به سوى طُلَيْحةبن خُوَيْلِد اسدى در بُزاخه* و بعد به سوى مالكبن نُوَيْره در بُطاح برود و چنانچه آنان به اسلام بازنگشتند، با آنان بجنگد (واقدى، 1990، ص 69ـ70؛ طبرى، ج 3، ص 249، 253ـ255). بعداً ابوبكر از فرستادن خالد به بُزاخه ابراز تأسف كرد (يعقوبى، ج 2، ص 137). خالد در نبرد سختى طليحه را كه مدعى نبوت بود، شكست داد و يارانش را به شدت سركوب كرد (رجوع کنید به واقدى، 1990، ص 81 ـ94؛ نيز رجوع کنید به طليحةبن خويلد*). سپس، با آنكه مالكبن نويره و قبيله او و بنىتميم مسلمان بودند، خالد آنان را اسير كرد و بعد دستور داد مالكبن نويره و افراد قبيلهاش را كشتند و همسرش را تصرف كرد (واقدى، 1990، ص 103ـ107؛ خليفةبن خياط، 1415، ص 53؛ طبرى، ج 3، ص 276ـ278).

اين كار زشت خالد كه برخى از مورخان سعى كردهاند آن را توجيه كنند يا دستكم آن را ناديده بگيرند (براى نمونه رجوع کنید به هيكل، ص 153ـ163؛ عقاد، ص 78ـ80)، باعث خشم عدهاى از مسلمانان از جمله پسردايىاش، عمر، شد و از ابوبكر خواستند وى را مجازات كند، اما خليفه نپذيرفت و اعلام كرد كه خالد خطا كرده است. ازاينرو وقتى خالد به مدينه رفت، عذرش را پذيرفت (ابنسلام جمحى، سفر1، ص 204، 208؛ خليفةبن خياط، 1415، ص 53ـ54؛ يعقوبى، ج 2، ص 139؛ طبرى، ج 3، ص 278ـ280؛ براى نقد اين رفتار خالد و نقد دفاع خليفه از او رجوع کنید به شرفالدين، ج 2، ص 99ـ119).

در اواخر سال 11، خالد راهى يمامه شد و در جايى به نام عقرباء، با مسيلمه كذّاب* (ديگر مدعى نبوت) و يارانش كه از قبيله بنىحنيفه بودند، جنگيد. مسيلمه كشته و فتنه او سركوب شد (رجوع کنید به واقدى، 1990، ص 112ـ146؛ نيز رجوع کنید به مسيلمه كذّاب). پس از آن، خالدبن وليد فريب مُجَّاعَةبن مُرارَه حنفى را خورد و با او صلح كرد (بلاذرى، 1413، ص 90). سپس، با دختر وى ازدواج كرد كه ابوبكر از اين بابت او را سرزنش و توبيخ كرد (يعقوبى، ج 2، ص 131؛ ابناعثم كوفى، ج 1، ص 36ـ37).

در اواخر سال 11 يا در محرّم 12، خالد به فرمان ابوبكر براى فتح ايران از يمامه راهى عراق شد (واقدى، 1990، ص 218ـ221). مورخان درباره تاريخ و چگونگى حركت و مسير خالد و تعداد و ترتيب جنگهاى وى در عراق اختلافنظر دارند (براى اطلاع كامل از اين اختلافنظرها و رواياتهاى مختلف رجوع کنید به هاشمى، 1373، ص 57 ـ90؛ همو، 1374، ص231ـ 269؛ همو، 1375، ص 46ـ83).

خالد طبق دستور ابوبكر از أبُلَّه (در مشرق بصره، كنار دجله) شروع كرد و با سپاه خود در جاهايى از عراق، از جمله مَذار، وَلَجه، اُلّيْس (نَهر الدَم) و أَمْغيشيا فتوحاتى كرد (رجوع کنید به طبرى، ج 3، ص 351ـ358؛ براى روايات ديگر درباره فتوح خالد رجوع کنید به ابويوسف، ص 28، 142؛ خليفةبن خياط، 1415، ص 61ـ62، 69؛ بلاذرى، 1413، ص 241ـ242، 340). او در سال 12 پس از فتح حيره*، پايتخت ملوك لَخمى، شهرهاى مهم ديگرى از سواد عراق را به جنگ يا صلح گشود (رجوع کنید به ابويوسف، ص 28، 142ـ147؛ ابنآدم، ص 52؛ بلاذرى، 1413، ص243ـ 248؛ دينورى، ص 111ـ112؛ طبرى، ج 3، ص343ـ 346، 376ـ384).

خالد در 25 ذيقعده سال 12، هنگام بازگشت به حيره، پنهانى از سپاهش جدا و راهى مكه شد و مناسك حج را بهجا آورد و با شتاب به نزد سپاهيانش در حيره بازگشت. ابوبكر او را به سبب اين كار سرزنش كرد (طبرى، ج 3، ص 384). پس از آن، خالد به دستور ابوبكر فرماندهى سپاه اسلام در عراق را به مُثَنّىبن حارثه سپرد و خود سريعآ با بخشى از سپاه براى كمك به سپاهيان مسلمان در شام راهى آن ناحيه شد و فرماندهى تمام سپاه در شام را بهعهده گرفت (ازدى، ص 68ـ69؛ بسوى، ج 3، ص 291ـ292؛ طبرى، ج 3، ص 384، 393، 415؛ قس ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 172ـ173). مورخان شمار سپاهيان خالد را به اختلاف نوشتهاند (رجوع کنید به بلاذرى، 1413، ص:110 هشتصد، ششصد يا پانصد تن؛ ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص :172 سه هزار تن؛ طبرى، ج 3، ص :408 با نيمى از سپاهيانش) و در اين مورد نيز درباره تاريخ و مسير حركت او اختلافنظر هست (رجوع کنید به هاشمى، شوال 1371، ص 394ـ407؛ همو، محرّم 1372، ص 542ـ558؛ همو، ربيعالآخر 1372، ص 45ـ60؛ همو، رجب 1372، ص 228ـ241).

به نظر بسيارى از مورخان، خالد و افرادش در ربيعالآخر يا ربيعالاول سال 13 از حيره و به قولى از عينالتّمر حركت كردند و با بهكارگيرى شيوه خاصى براى تأمين آب آشاميدنى مورد نياز سپاهيان و به راهنمايى رافعبن عُمَيْره طايى، راه طاقتفرساى باديةالشام را از ناحيه قَراقِر در مشرق تا ناحيه سُوى در مغرب در مدت پنج يا هشت روز طى كردند و خود را به اطراف شام رساندند (ابنحبيب، 1361، ص190؛ بلاذرى، 1413، ص110، 250؛ يعقوبى، ج 2، ص 133ـ134؛ طبرى، ج 3، ص 406ـ 409، 415ـ417).

خالد پس از فتح شهرهايى همچون دَوْمَةالجَنْدَل، تَدمُر، و مَرج راهط، در بُصرى به سپاهيان اسلام پيوست. سپس شهر بُصرى را محاصره كرد تا اينكه مردمانش تن به صلح دادند (ازدى، ص 81ـ82؛ بلاذرى، 1413، ص 111ـ113؛ طبرى، ج 3، ص 407، 417؛ ابناعثم كوفى، ج 1، ص 112ـ113).

هرچند مورخان درباره تاريخ دو جنگ سرنوشتساز أَجنادِين/ اَجنادِين و يَرموك اختلافنظر دارند (رجوع کنید به باشميل، ص 132ـ146)، بنا به دلايل و قراين مختلف، خالد به همراه ساير لشكرهاى مسلمانان در اطراف دمشق، براى كمك به لشكر عمروبن عاص در فلسطين و سركوبى روميان كه در اجنادين (از شهرهاى فلسطين) تجمع كرده بودند، روانه جنوب شد و در 18 يا 28 جمادىالاولى (و به قولى در 2 يا 28 جمادىالآخره) سال 13 به مصاف روميان رفت و آنها را به شدت شكست داد (رجوع کنید به ازدى، ص 84ـ93؛ بلاذرى، 1413، ص 113ـ 114؛ طبرى، ج 3، ص 417ـ419؛ هاشمى، 1371، ص 69ـ 102). پس از اين نبرد، خالد با سپاهيانش راهى شمال شام شد و در رجب سال 13 (يا 15 يا 16) روميان را در نبرد يرموك (در كنار رود يرموك) شكست داد (بلاذرى، 1413، ص 135ـ 137؛ يعقوبى، ج 2، ص 141؛ طبرى، ج 3، ص 441؛ ابناعثم كوفى، ج 1، ص 207).

در آغاز خلافت عمر (اواسط جمادىالآخره سال 13)، خالدبن وليد به دستور وى از فرماندهى كل سپاه اسلامى شام عزل گرديد و فرماندهى به ابوعبيده جراح سپرده شد (يعقوبى، ج 2، ص 139ـ140؛ طبرى، ج 3، ص 435ـ436، 441).

در اول محرّم سال 14 در نبرد مَرجالصُّفَّر، خالد مشاور و همراه ابوعبيده بود، در 16 محرّم در ناحيه شرقى دمشق اردو زد (بلاذرى، 1413، ص 118ـ121؛ ابناعثم كوفى، ج 1، ص 118ـ119؛ قدامةبن جعفر، ص 291ـ293) و در ماه رجب پس از مدتى محاصره شهر، از دروازه شرقى به جنگ و به روايتى با صلح وارد دمشق شد (ازدى، ص 104ـ105؛ خليفةبن خياط، 1415، ص 67ـ68؛ ابنقتيبه، 1960، ص 182؛ بلاذرى، 1413، ص120ـ124).

خالد در نبرد فَحْل (در اردن) كه در ذيحجه سال 14 يا رجب يا ذيقعده سال 13 روى داد، سپاه روميان را شكست داد (خليفةبن خياط، 1415، همانجا؛ بسوى، ج 3، ص 296؛ ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 171؛ طبرى، ج 3، ص 434ـ435، 441ـ443). او بعدآ (در سال 14 يا 15) به فرمان ابوعبيده، منطقه بعلبك و بقاع را فتح كرد و سپس همراه ابوعبيده شهر حِمص را محاصره نمود تا اينكه مردمانش خواهان صلح شدند (ازدى، ص 144ـ145؛ خليفةبن خياط، 1415، ص 68، 70؛ قس بلاذرى، 1413، ص 129ـ131).

ابوعبيده خالد را از حمص به قِنَّسرين فرستاد و او سپاه روميان را شكست داد و قنّسرين را محاصره و فتح و دژهاى شهر را ويران كرد (طبرى، ج 3، ص 601). براساس برخى روايات، خالد در فتح شهرهاى جزيره همچون نصيبين و آمِد شركت داشت (رجوع کنید به خليفةبن خياط، 1415، ص 77؛ همو، 1414، ص 583).

هنگامى كه عمر در سال 17 به شام رفت، از خالد دلجويى كرد و به روايتى وى را به امارت شهرهاى جزيره همچون رُها، حَرّان، رَقّه، تَلّمَوْزِن و آمِد گمارد و خالد يكسال در آن نواحى بود (يعقوبى، ج 2، ص 157). بنابه روايتى ديگر، خالد از سوى ابوعبيده حاكم قنّسرين بود و در اين زمان حملات متعددى به مناطق مرزى روميان در آسياى صغير كرد و غنايم بسيارى بهدست آورد. چون عمر از بخششهاى خالدبن وليد از غنايم فتوحات اخير، بهويژه مبلغ كلانى كه به اَشعَثبن قَيْس داده بود، مطّلع شد، خشمگين گرديد و به ابوعبيده دستور داد خالد را عزل و بازخواست كند تا معلوم شود اين اموال را از كجا به دست آورده است. پس از آن، عمر نيمى از دارايى خالد را ضبط كرد (طبرى، ج 4، ص 66ـ67؛ قس يعقوبى، ج 2، ص 157: خالد استعفا كرد و به مدينه بازگشت).

خالد پس از بازجويى و اندكى تأمل از سوى ابوعبيده كه اكراه داشت خبر عزلش را به وى اطلاع دهد، به محل امارتش در قنّسرين بازگشت تا اينكه عمر شخصآ وى را عزل و به مدينه احضار كرد (ابنعساكر، ج 16، ص 266ـ268؛ صفدى، ج 13، ص 267).

خالد در مدينه نخست از عمر نزد صحابه شكايت كرد. سپس پيش عمر رفت كه پس از توضيح دادن منابع ثروتش و بازپسدادن بيستهزار (درهم؟) يا نيمى از مال خود خليفه از او دلجويى كرد (طبرى، ج 3، ص 437، ج 4، ص 68؛
ابنعساكر، ج 16، ص 266؛
ابنكثير، ج 4، جزء7، ص 118) و سپس دلايل عزل خالد را براى كارگزاران و مردم اعلام نمود (مصعببن عبداللّه، ص 321؛
ابنعساكر، ج 16، ص 268، 274ـ275؛
ابنحجر عسقلانى، 1412، ج 2، ص 256).

رواياتى حاكى از آن است كه خالد پس از استعفا يا بركنارى، به مدينه رفت، پس از چندى بيمار شد و در همانجا وفات يافت و عمر در تشييع جنازهاش شركت كرد (يعقوبى، ج 2، ص 157؛
ابنعساكر، ج 16، ص270؛
ذهبى، 1401ـ1409، ج 1، ص 381). بنابر روايت ديگرى كه مشهورتر است، خالد پس از معزول شدن، عمره بهجا آورد. سپس در حمص در انزوا زيست. وى عمر را وصى خود قرار داد و سرانجام بنابه قول مشهورتر در سال 21 و به قولى 22 در آنجا درگذشت (رجوع کنید به ابنسعد، ج 7، ص 397؛
بلاذرى، 1413، ص 172ـ173؛
طبرى، ج 4، ص 144، 160؛
ابنكثير، ج 4، جزء7، ص 120) و در حومه شهر حِمْص* به خاك سپرده شد (ابنسعد، همانجا؛
بلاذرى، 1996ـ2000، ج 8، ص320؛
هروى، ص 8ـ9؛
ذهبى، 1401ـ1409، ج 1، ص 367). خالد هنگام مرگ شصت ساله بود (ذهبى، 1401ـ1409، همانجا؛
همو، 1417، حوادث 11ـ40ه .، ص 232).

گفته شده است از وى فقط اسب و سلاح و غلامى باقى ماند (ابنسعد، ج 7، ص 397ـ398؛
ابنعساكر، ج 16، ص 276ـ 277). گفته شده كه او هنگام مرگ مىگفت در صد نبرد شركت كرده است و جايى از بدنش نبود بر آن اثر زخم نباشد (واقدى، 1966، ج 3، ص 884؛
ابنقتيبه، 1985، ج 1، جزء1، ص 257؛
ابنقدامه، ص 346). پس از مرگ خالد، زنان بنىمخزوم برايش گريستند و براى سوكوارى گيسوان خود را بريدند و روى قبرش گذاشتند (ابوالفرج اصفهانى، ج 16، ص 196).

برخى مورخان خالدبن وليد را فرماندهى شجاع، بافراست، مهربان، خوشتدبير، باوقار و خوشيمن دانسته و با اين حال گفتهاند وى قرآن را به سبب جهاد حفظ نبود (رجوع کنید به ازدى، ص 96، 99؛
مصعببن عبداللّه، ص320؛
ابنعساكر، ج 16، ص250؛
ذهبى، 1417، همانجا). با وجود اين، گفته شده است در ماجراى اخذ بيعت از على عليهالسلام براى خليفه اول، خالد از كسانى بود كه در اين اقدام مشاركت كرد (رجوع کنید به سُليمبن قيس هلالى، ص 386ـ 387؛
نيز رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج 2، ص 57).

همچنين طبق رواياتى در منابع متعدد شيعى، وى در برخى اقدامات مخفيانه بر ضد امام على عليهالسلام عضويت داشت؛
و به همين دليل و نيز كارهاى ديگرش (رجوع کنید به موارد قبلى مقاله) به شدت مورد نكوهش بوده است (براى نمونه رجوع کنید به سليمبن قيس هلالى، ص 394؛
ابنشاذان، ص 155ـ158؛
ابنبابويه، ج 1، ص 191ـ192؛
كشى، ج 2، ص 695). خالد از لحاظ ظاهر شبيهترين شخص به عمر بود (بسوى، ج 2، ص 36؛
بلاذرى، 1996ـ2000، ج 8، ص 321). وى احاديثى چند از پيامبر اكرم روايت كرده است (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 4، ص 88ـ89؛
بسوى، ج 1، ص 312؛
ابنعساكر، ج 16، ص 216ـ219؛
ابنحجر عسقلانى، 1414، ج 2، ص 295ـ298). عبداللّهبن عباس، مِقدامبن مَعدىكَرَب و مالكبن حارث الاشتر از او روايت كردهاند (رجوع کنید به ابنابىحاتم، ج 3، ص 356؛
ابنعساكر، ج 16، ص 216).

خالد در شام فرزندان بسيارى داشت كه از آنجمله مهاجر، عبداللّه، سليمان، و عبدالرحمان بودند كه همگى بر اثر طاعون در شام مردند و به روايتى، طاعون چهل تن از فرزندانش را كشت و نسلش ريشهكن و منقرض شد (مصعببن عبداللّه، ص 324ـ325، 327ـ328؛
ابنقتيبه، 1960، ص 267؛
ابنحزم، ص 147ـ148). اما برخى مورخان معاصر اين نظر را نمىپذيرند و معتقدند كه از خالد نسل بسيار به جا مانده است (رجوع کنید به خالدى، ص 9؛
محمدسليمان طيب، ج 6، ص 446 به بعد).


منابع:
(1) ابنآدم، كتاب الخراج، چاپ احمد محمدشاكر، بيروت ?( 1347)، در موسوعةالخراج، بيروت: دارالمعرفة، 1399/1979؛
(2) ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(3) ابنابىحاتم، كتاب الجرح و التعديل، حيدرآباد، دكن 1371ـ1373/ 1952ـ1953، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(4) ابناثير، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهيم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973؛
(5) ابناسحاق، سيرة ابناسحاق، چاپ محمد حميداللّه، قونيه 1401/1981؛
(6) ابناعثم كوفى، كتاب الفتوح، چاپ على شيرى، بيروت 14114/1991؛
(7) ابنبابويه، عللالشرايع، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(8) نجف 1385ـ1386؛
(9) ابنحبيب، كتاب المُحَبَّر، چاپ ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد، دكن 1361/1942، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(10) همو، كتاب المُنَمَّق فى اخبار قريش، چاپ خورشيد احمد فارق، حيدرآباد، دكن 1384/1964؛
(11) ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، چاپ علىمحمد بجاوى، بيروت 1412/1992؛
(12) همو، اطراف مسند الامام احمدبن حنبل، چاپ زهير ناصر، دمشق 1414/1993؛
(13) ابنحزم، جمهرة انسابالعرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ( 1982)؛
(14) ابنحنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، (قاهره) 1313، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛
(15) ابنسعد (بيروت)؛
(16) ابنسلام جمحى، طبقات فحول الشعراء، چاپ محمود محمد شاكر، جده ?( 1400/ 1980)؛
(17) ابنشاذان، الايضاح، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1363ش؛
(18) ابنعبدالبرّ، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ علىمحمد بجاوى، بيروت 1412/1992؛
(19) ابنعبدربّه، العقد الفريد، چاپ على شيرى، بيروت 1408ـ1411/ 1988ـ1990؛
(20) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ على شيرى، بيروت 1415ـ1421/ 1995ـ2001؛
(21) ابنقتيبه، عيونالاخبار، چاپ يوسفعلى طويل و مفيد محمد قميحه، بيروت ?( 1985)؛
(22) همو، المعارف، چاپ ثروت عكاشه، قاهره 1960؛
(23) ابنقدامه، التبيين فى انساب القرشيين، چاپ محمدنايف دليمى، بيروت 1408/1988؛
(24) ابنكثير، البداية و النهاية، ج 4، چاپ احمد ابوملحم و ديگران، بيروت (بىتا.)؛
(25) ابنكلبى، كتاب الاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914؛
(26) ابنهشام، السيرةالنبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره 1355/1936؛
(27) ابوالفرج اصفهانى؛
(28) ابوزرعه دمشقى، تاريخ ابىزرعة الدمشقى، چاپ شكراللّه قوجانى، (دمشق، بىتا.)؛
(29) ابويوسف، كتاب الخراج،بيروت 1399/1979؛
(30) محمدبن عبداللّه ازدى، تاريخ فتوحالشام، چاپ عبدالمنعم عبداللّه عامر، قاهره 1970؛
(31) محمدبن عبداللّه ازرقى، اخبار مكة و ماجاء فيها من الآثار، چاپ رشدى صالح ملحس، بيروت 1403/1983؛
(32) چاپ افست قم 1369ش؛
(33) محمداحمد باشميل، حروب الاسلام فى الشام، بيروت 1404/1984؛
(34) محمدبن اسماعيل بخارى، كتاب التاريخ الكبير، (بيروت 1407/ 1986)؛
(35) يعقوببن سفيان بسوى، كتاب المعرفة والتاريخ، چاپ اكرم ضياء عمرى، بغداد 1394ـ1396/ 1974ـ1976؛
(36) احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق 1996ـ 2000؛
(37) همو، كتاب فتوح البلدان، چاپ دخويه، ليدن 1866، چاپ افست فرانكفورت 1413/ 1992؛
(38) زهير صادق رضا خالدى، بنوخالد فى العراق و الوطن العربى، بغداد 1988؛
(39) خليفةبن خياط، تاريخ خليفةبن خياط، چاپ مصطفى نجيب فوّاز و حكمت كشلى فوّاز، بيروت 1415/ 1995؛
(40) همو، كتاب الطبقات، رواية موسىبن زكريا تسترى، چاپ سهيل زكار، بيروت 1414/1993؛
(41) احمدبن داوود دينورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1960، چاپ افست قم 1368ش؛
(42) محمدبن احمد ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفيات 11ـ40ه .، بيروت 1417/1997؛
(43) همو، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت 1401ـ1409/ 1981ـ1988؛
(44) زبيربن بكّار، الاخبار الموفقيّات، چاپ سامى مكىعانى، بغداد 1972؛
(45) سليمبن قيس هلالى، كتاب سُليمبن قيس الهلالى، چاپ محمدباقر انصارى زنجانى، بيروت 1426/ 2005؛
(46) عبدالحسين شرفالدين، موسوعة الامام السيد عبدالحسين شرفالدين، بيروت 1427/ 2006؛
(47) ابوزيد شلبى، تاريخ سيفاللّه خالدبن الوليد البطل الفاتح، قاهره 1352/ 1933؛
(48) صفدى؛
(49) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(50) عباس محمود عقاد، عبقرية خالد، قاهره 2005؛
(51) قدامةبن جعفر، الخراج و صناعةالكتابة، چاپ محمدحسين زبيدى، بغداد 1981؛
(52) محمدبن عمر كشى، اختيار معرفة الرجال، المعروف برجال الكشى، (تلخيص )محمدبن حسن طوسى، تصحيح و تعليق محمدباقربن محمد ميرداماد، چاپ مهدى رجائى، قم 1404؛
(53) محمد سليمان طيب، موسوعة القبائل العربية، قاهره 1421/ 2001؛
(54) مصعببن عبداللّه، كتاب نسب قريش، چاپ لوى پرووانسال، قاهره 1953؛
(55) محمدبن عمر واقدى، كتاب الردة، رواية احمدبن محمدبن اعثم كوفى، چاپ يحيى جبورى، بيروت 1410/ 1990؛
(56) همو، كتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛
(57) طه هاشمى، «خالدبن الوليد فى العراق»، مجلة المجمع العلمى العراقى، ج 3، ش 1 (1373)، ش 2 (1374)، ج 4، ش 1 (1375)؛
(58) همو، «سفر خالدبن الوليد من العراق الى الشام»، مجلةالمجمع العلمى العربى، ج 27، ش 3 (شوال 1371)، ش 4 (محرّم 1372)، ج 28، ش 1 (ربيعالآخر 1372)، ش 2 (رجب 1372)؛
(59) همو، «معركة اجنادين»، مجلة المجمع العلمى العراقى، ج 2، ش 2 (1371)؛
(60) علىبن ابىبكر هروى، كتاب الاشارات الى معرفة الزيارات، چاپ ژانين سوردل ـ تومين، دمشق 1953؛
(61) محمدحسين هيكل، الصديق ابوبكر، (قاهره )1362؛
(62) يعقوبى، تاريخ.

/ ستار عودى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6777
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست