responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6570

 

حَمُّوية‌ بن على ، حَمُّوية‌ بن على، از امراى سامانيان و سپهسالار خراسان. نام او را حَموَيَّه (ابن‌اثير، ج 7، ص 281؛ محمدبن منور، بخش 2، تعليقات شفيعى‌كدكنى، ص 698) و حموية‌بن اسدبن على (ميرخواند، ج 4، ص 31) نيز ضبط كرده‌اند. كنيه وى ابوجعفر بود و با القاب سلطان و كوسا نيز معرفى شده است (رجوع کنید به ابن‌فضلان، ص 75؛ حاكم نيشابورى، ص 216). حموية در اسفراين، از توابع نيشابور، به دنيا آمد (حاكم نيشابورى، همانجا). از آغاز زندگى‌اش اطلاع روشنى نيست. او خود را از تبار انوشيروان ساسانى مى‌دانست و خود را به اسفراين ــ كه اعقاب انوشيروان در آنجا مى‌زيستندــ نسبت مى‌داد (حاكم نيشابورى، همانجا؛ ثعالبى، ج 4، ص 504).

براساس روايتى كه از حموية‌بن على نقل شده، او در جوانى تنگدست بود و روزى در حالى كه جامه‌اى پاره بر تن داشت، به زيارت مشهد امام رضا عليه‌السلام رفت و از خدا خواست كه به او حكومت خراسان را بدهد و خدا دعاى وى را اجابت كرد (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج 2، ص 286ـ287). چندى بعد، حمويه از امراى بزرگ سامانيان گرديد و به خدمت اسماعيل‌بن احمد، احمدبن اسماعيل و نصربن احمد درآمد (نرشخى، تعليقات مدرس رضوى، ص 323).

نخستين‌بار، از حموية‌بن على در رويدادهاى 272 ياد شده است. در اين سال، روابط نصربن احمد با برادر كهترش، اسماعيل‌بن احمد حاكم بخارا، به تيرگى انجاميد. نصر به بخارا لشكر كشيد. اسماعيل، حمويه را نزد رافع‌بن هَرْثَمه*، والى خراسان، فرستاد و از او يارى خواست. رافع با لشكر خود به بخارا آمد و حمويه از بيم آنكه رافع در صورت پيروزى، ماوراءالنهر را تصرف كند، او را به ميانجيگرى براى آشتى بين نصربن احمد و اسماعيل‌بن احمد تشويق كرد. پس از صلح آن دو، رافع به خراسان بازگشت (رجوع کنید به ابن‌اثير، همانجا).

پس از اين واقعه تا 301، هيچ اطلاعى از حموية‌بن على در منابع تاريخى نيامده است. در اين سال، نصربن احمد (نصر دوم) در هشت سالگى به امارت رسيد و حمويه سپهسالار (صاحب‌الجيش) خراسان شد. او را صاحب وجود خراسان نيز مى‌ناميدند. وى در نيشابور مستقر بود (نرشخى، ص 129ـ130؛
مقدسى، ص300). به‌سبب خردسالى نصربن احمد، مدعيان با او به مخالفت برخاستند. حمويه و ديگر سرداران سامانى، آنان را سركوب، و پايه‌هاى حكومت نصر را مستحكم كردند. حمويه در 301 قيام اسحاق‌بن احمد، عموى نصر، را فرونشاند (رجوع کنید به طبرى، ج10، ص 147ـ148؛
نرشخى، ص 130؛
گرديزى، ص 331؛
ابن‌ماكولا، ج 5، ص 149).

در 302، حسين‌بن على مرورودى، سردار سامانى، بر ضد اميرنصر شوريد و منصور، پسر اسحاق‌بن احمد، را به حكومت رساند و در نيشابور به نام او خطبه خواند. حمويه به نيشابور لشكر كشيد. در اين هنگام، منصوربن اسحاق به‌طور مرموزى درگذشت و حسين‌بن على مرورودى به هرات گريخت (رجوع کنید به ابن‌اثير، ج 8، ص 87ـ88؛
منهاج سراج، ج 1، ص 208). در 306، حسين‌بن على مرورودى بار ديگر در نيشابور قيام كرد. اين بار نصر، احمدبن سهل (سردار سامانى) را به دفع او فرستاد. احمدبن سهل او را دستگير كرد، اما چون اميرنصر به وعده‌هاى خود وفا نكرد، احمدبن سهل نيز شوريد و بر نيشابور و گرگان و مرو چيره شد. در پى آن، حمويه از بخارا به جنگ وى رفت و در رجب 307 در حَوزان (حوران)، نزديك مرورود، لشكر احمد را شكست داد و او را به اسارت به بخارا فرستاد (گرديزى، ص 334؛
ابن‌اثير، ج 8، ص 119ـ120؛
نويرى، ج 25، ص 344ـ 345).

در 308 لَيلى بن نُعمان*، سردار حسن‌بن قاسم‌بن حسن* (داعى صغير)، گرگان را از تصرف سامانيان درآورد و به دستور حسن‌بن قاسم، در ذيحجه 308 نيشابور را گرفت. اميرنصر حمويه را از بخارا به جنگ ليلى فرستاد. حمويه در طوس با سپاهيان ليلى روبه‌رو شد. بسيارى از لشكريان حمويه در اين جنگ پراكنده شدند، اما او به مرو رفت و سرانجام ليلى را شكست داد و در ربيع‌الاول 309 او را به قتل رساند (ابن‌اثير، ج 8، ص 124ـ125؛
نيز رجوع کنید به ابن‌اسفنديار، ج 1، ص 277ـ278؛
قس گرديزى، ص 191ـ192، كه گفته است حمويه به سپاهيان ليلى امان داد). پس از اين رويداد، ابن‌فضلان (سفير خليفه مقتدر عباسى) به نيشابور رسيد و با حمويه، سپهسالار سامانى در خراسان، ديدار كرد (رجوع کنید به ابن‌فضلان، ص 75).

هنگامى كه حمويه سپهسالار خراسان بود، يكى از سادات سرشناس علوى، به نام ابوالحسين محمدبن احمد زُبارى، در نيشابور ادعاى خلافت نمود و ده و به قولى بيست هزار تن از نيشابوريان با وى بيعت كردند، اما پيش از آنكه وى قيام خود را آشكار سازد، برادرش، ابوعلى، وى را دستگير و تسليم جانشين حمويه نمود. او نزديك يك سال در بخارا محبوس بود تا آنكه حموية‌بن على به‌سبب احترامى كه براى خاندان پيامبر اكرم قائل بود، نزد اميرنصر شفاعت نمود و زُبارى را آزاد و مقررى ماهانه‌اى براى وى تعيين كرد و سپس روانه نيشابور شد (ابن‌بابويه، ج 2، ص 287؛
ابن‌عنبه، ص 194). به‌جز اين روايت ــكه از تمايلات شيعى يا، دست‌كم، علوى حموية‌بن على حكايت داردــ روايت ابن‌بابويه (همانجا) نيز حاكى از آن است كه وى مشهد امام رضا را با بركت مى‌دانست و پيوسته به زيارت آن حضرت مى‌رفت و حتى پس از آنكه محمدبن زيد داعى، فرمانرواى علوى طبرستان، در جنگ با سپاه سامانيان در گرگان به قتل رسيد، حمويه دختر خود را به ازدواج پسر وى، زيدبن محمد، درآورد و او را به قصر خود فرستاد و اكرام نمود.

به نظر مى‌رسد كه حمويه تا پايان دهه اول سده چهارم در مقام خويش در خراسان باقى بوده است. از اين‌پس، در منابع تاريخى اطلاعى از او نيست. شايد او پس از اين تاريخ درگذشته باشد (رجوع کنید به همانجا؛
ابن‌اثير، ج 8، ص 125، 131ـ132؛
ناجى، ص 106).

حمويه در احيا و استقرار دولت سامانيان نقش بسيار مهمى داشت (ثعالبى، ج 4، ص 504؛
حاكم نيشابورى، تعليقات شفيعى‌كدكنى، ص 285). به گفته حاكم نيشابورى (ص 216)، حمويه سپهدار لشكرهاى مشرق بود و هفتاد بار با مخالفان دين جهاد كرد و هر بار آن لشكرها را شكست داد و پيروز شد (قس ثعالبى، همانجا: چهل نبرد).

حمويه دورانديش و زيرك بود و در جنگ و محاصره و فنون رزم درايت و مهارت بسيار داشت (رجوع کنید به منينى، ج 1، ص 206؛
ابن‌اثير، ج 8، ص 119ـ120؛
گرديزى، 334؛
نرشخى، تعليقات مدرس رضوى، ص 324) و از سرداران و لشكريان خويش‌سان مى‌ديد و به امور آنان رسيدگى مى‌كرد (رجوع کنید به ابن‌بابويه، ج 2، ص 286). او آثار و اوقافى در نيشابور برجاى گذاشت، از جمله بيمارستانى كه آن را به فرمان وى ساختند (مقدسى، ص300؛
ابن‌بابويه؛
ثعالبى، همانجاها).

فرزندان حمويه نيز در دربار سامانيان صاحب‌منصب بودند. پسرش، احمد، در حيات پدر در خدمت امير نصر بود (رجوع کنید به ابن‌اثير، ج 8، ص 88ـ89؛
بارتولد، ج 1، ص 527، با ترديد او را پسر حموية‌بن على خوانده است). احمد ملقب به ابوالعباس، پيشكار و مشاورِ اسماعيل (پسر و وليعهد اميرنصر) بود. اسماعيل پيش از نصر مُرد و نوح‌بن نصر به امارت نشست. احمد كه از بدرفتارى احتمالى نوح نگران بود، به مرو رفت و يك سال پنهانى در آنجا زيست. سرانجام، در 332، هنگامى كه نوح به مرو رفت، او را نزد وى آوردند. نوح، احمدبن حمويه را گرامى داشت و به كار گمارد، اما اندكى بعد حاكم جليل، وزير نوح، امير را بر ضد وى تحريك نمود و به فرمان نوح، احمدبن حمويه را در 335 با ضربات چوب كشتند (رجوع کنید به گرديزى، ص 339ـ341).

ابوعلى حسن‌بن احمدبن حمويه به احتمال بسيار پسر احمدبن حمويه و نواده حموية‌بن على است. او در 388، در زمان مجدالدوله ديلمى، در رى عهده‌دار منصب وزارت بود (رجوع کنید به عتبى، ص 238ـ245؛
ابن‌اسفنديار، ج 2، ص 8؛
قس مسكويه، ج 6، ص 239، كه نام او را ابوعلى حمولى نوشته است).

در منابع، همچنين از خواجه احمد حمّويه ياد شده كه در روزگار ابوسعيد ابوالخير (357ـ440)، رئيس ميهنه يا رئيس دشت خابران (خاوران*) و از شيفتگان ابوسعيد بوده است. خواجه احمد احتمالا با اين خاندان پيوستگى داشته است (رجوع کنید به محمدبن منوّر، بخش 1، ص 153، 160، 185ـ187، بخش 2، تعليقات شفيعى‌كدكنى، ص 697ـ698؛
ابوروح، ص 52، 66، 87، 90، تعليقات شفيعى كدكنى، ص 138).

على‌بن زيد بيهقى (ص80ـ83)، ضمن نام بردن از روستاى حمويه‌آباد در نزديكى نيشابور، از افرادى با نام حمويه يا نسبت حمويى در سده چهارم ياد كرده است كه احتمالا از اعقاب حموية‌بن على بوده‌اند. به نظر مى‌رسد، فرزندزادگان حموية‌بن على بر اثر آشفتگى اوضاع خراسان، از سده ششم و به‌ويژه پس از مرگ سلطان سنجر سلجوقى (552) و حمله غزها، جلاى وطن كردند و در مصر و شامات مسكن گزيدند. آنان كه از مشاغل نظامى دست كشيده بودند، مورد احترام ملوك ايوبى قرار گرفتند. گروهى از ايشان به تصوف و گروهى نيز به علوم ديگر پرداختند و مريدان و شاگردان بسيارى داشتند (رجوع کنید به سمعانى، ج 2، ص 268؛
ابن‌فُوَطى، ج 2، ص 194؛
ذهبى، ج 19، ص 597ـ598، ج 22، ص 79، ج 23، ص 96ـ97).


منابع:
(1) ابن‌اثير؛
(2) ابن‌اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتيانى، تهران ?( 1320ش)؛
(3) ابن‌بابويه، عيون اخبارالرضا، چاپ مهدى لاجوردى، قم 1363ش؛
(4) ابن‌عنبه، الفصول الفخريه، چاپ جلال‌الدين محدث ارموى، تهران 1363ش؛
(5) ابن‌فضلان، رسالة ابن‌فضلان، چاپ سامى دهان، دمشق 1379/1960؛
(6) ابن‌فُوَطى، مجمع‌الآداب فى معجم الالقاب، چاپ محمدالكاظم، تهران 1416؛
(7) ابن‌ماكولا، الاكمال فى رفع الارتياب عن المؤتلف و المختلف من الاسماء و الكنى و الانساب، چاپ عبدالرحمان‌بن يحيى معلمى‌يمانى، حيدرآباد، دكن 1381ـ1406/ 1962ـ1986؛
(8) لطف‌اللّه‌بن ابى‌سعيد ابوروح، حالات و سخنان ابوسعيد ابوالخير، چاپ محمدرضا شفيعى‌كدكنى، تهران 1366ش؛
(9) واسيلى ولاديميروويچ بارتولد، تركستان‌نامه: تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1366ش؛
(10) على‌بن زيد بيهقى، كتاب تاريخ بيهق، چاپ كليم‌اللّه حسينى، حيدرآباد 1388/1968؛
(11) عبدالملك‌بن محمد ثعالبى، يتيمة‌الدهر، چاپ مفيد محمد قميحه، بيروت 1403/1983؛
(12) محمدبن عبداللّه حاكم نيشابورى، تاريخ نيشابور، ترجمه محمدبن حسين خليفه نيشابورى، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران 1375ش؛
(13) ذهبى؛
(14) سمعانى؛
(15) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(16) محمدبن عبدالجبار عتبى، اليمينى فى شرح اخبار السلطان يمين‌الدولة و امين‌الملة محمود الغزنوى، چاپ احسان ذنون ثامرى، بيروت 1424/2004؛
(17) عبدالحى‌بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(18) محمدبن منوّر، اسرار التوحيد فى مقامات الشيخ ابى‌سعيد، چاپ محمدرضا شفيعى‌كدكنى، تهران 1366ش؛
(19) مسكويه؛
(20) مقدسى؛
(21) عثمان‌بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، چاپ عبدالحى حبيبى، كابل 1342ـ1343ش؛
(22) احمدبن على منينى، الفتح الوهبى (شرح اليمينى)، قاهره 1286؛
(23) ميرخواند؛
(24) محمدرضا ناجى، تاريخ و تمدن اسلامى در قلمرو سامانيان، تهران 1378ش؛
(25) محمدبن جعفر نرشخى، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخيص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1351ش؛
(26) احمدبن عبدالوهاب نويرى، نهاية‌الارب فى فنون الادب، قاهره ( 1923)ـ1990.

/ محمدرضا ناجى /

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6570
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست