حِلْفُ الْفُضول ، پيمانى ميان برخى طوايف قريش در روزگار جاهليت، براى حمايت از ستمديدگان در مكه. سبب اين پيمان آن بود كه اعضاى قبيله قريش گاه به بيگانگان يا كسانى كه خاندان و عشيرهاى در مكه نداشتند، ستم مىكردند (يعقوبى، ج 2، ص 17). از جمله، روزى مردى از زَبيدِ يمن با كالاى خود به مكه رفت. عاصبن وائل* سَهْمى (پدر عمروبن عاص) كالاى وى را خريد، اما در پرداخت قيمت آن تأخير و او را خسته كرد. مرد يمنى به قريش پناه جست و از آنها خواست تا او را در گرفتن حقّش يارى كنند، اما كسى به او يارى نكرد؛ از اينرو، وى بر فراز كوه ابوقُبَيْس (نزديك مسجدالحرام)، يا در كنار حِجر، ايستاد و با صداى بلند اشعارى خواند و قريش را به دادخواهى خواند (ابنحبيب، 1405، ص 52ـ53، 186؛ بلاذرى، ج 2، ص 23؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 9؛ قس يعقوبى، همانجا). زُبيربن عبدالمطلب، عموى رسول اكرم و از بزرگان و اشراف قريش، نخستين كسى بود كه درباره حلفالفضول سخن گفت و به آن دعوت كرد (ابنسعد، ج 1، ص 128؛ ابنابىالحديد، ج 14، ص130). در پى آن، برخى طوايف قريش در دارالنَّدوه*، كه محل حل و عقد امور بود، گرد آمدند و همسخن شدند كه داد مظلوم را از ظالم بگيرند (مسعودى، مروج، همانجا). سپس، به كوشش زبيربن عبدالمطلب، در خانه عبداللّهبن جُدعان* تَيْمى، يكى از اشراف قريش، گرد آمدند. آنان دست در آب زمزم فرو كردند و به قولى دستان خود را بر خاك ماليدند (ابنحبيب، 1405، ص 187؛ بلاذرى، ج 2، ص 23ـ24؛ ابنابىالحديد، ج 14، ص130، ج 15، ص 203). آنگاه با يكديگر پيمان بستند كه اگر بركسى از اهالى مكه يا بيگانهاى در اين شهر ستمى رود، او را يارى كنند تا حق خود را از ظالم بگيرد (ابنهشام، ج 1، ص141؛ ابنحبيب، 1405، ص 53)، ظالم را از ظلم باز دارند و از هر منكرى نهى كنند (ابنابىالحديد، ج 14، ص130) و به تهيدستان در مال و معاش كمك كنند (ابنسعد، ج 1، ص 129؛ ابنحبيب، 1405، ص 187؛ ابنابىالحديد، ج 15، ص 203).
طوايفى از قريش كه در اين پيمان حضور داشتند، عبارت بودند از بنىهاشم و بنىمطّلب، فرزندان عبدمَناف، بنىزُهرةبن كِلاب، بنىتَيْمبن مُرَّه، و بنىاسدبن عبدالعُزّىبن قُصَىّ (ابنهشام، همانجا؛ ابنحبيب، 1361، ص 167؛ همو، 1405، ص 53؛ بلاذرى، همانجا؛ يعقوبى، ج 2، ص 18). از بنىحارثبن فِهر نيز يادكردهاند (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 189؛ يعقوبى، همانجا)، اما درباره حضور آنان در حلفالفضول اتفاق نظر وجود ندارد (ابنحبيب، 1361، همانجا). به هر روى، فضل و سبقت در حلفالفضول از آنِ بنىهاشم بود (ابنسعد، همانجا). بنىعبدشمس و بنىنَوْفَل، از تيرههاى بنىعبدمناف، از اين پيمان خارج شدند (رجوع کنید به ابنهشام، ج 1، ص 143؛ ابنعساكر، 1415ـ1421، ج 52، ص 186)، زيرا اين پيمان بر ضد امويان و همپيمان آنان، عاصبن وائل، شكل گرفت (عاملى، ج 1، ص 99). برخى مورخان، قبايل شركتكننده در حلفالفضول را همان قبايلى دانستهاند كه قبل از آن در حلفالمطيِّبين (رجوع کنید به ادامه مقاله) شركت كرده بودند (رجوع کنید به يعقوبى، ج 2، ص 17ـ 18؛ مسعودى، تنبيه، ص210ـ211؛ ابنحِبّان، ج10، ص 217). چه، اتحاديه ديگرى از قريش به نام اَحلاف (رجوع کنید به ادامه مقاله)، از يارى آن مرد مظلوم يمنى خوددارى كرده بودند (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 186، 275ـ276).
در زمان جاهليت، قريش پيمانهاى متعددى براى حميّت و دفاع از يكديگر بسته بودند (يعقوبى، ج 2، ص 17). در حلفالمُطَيِّبين (عطر زنندگان)، كه در دوره جد چهارم رسولاكرم روى داد (ابنهشام، ج 1، ص 32ـ33)، قبايل اسد و زُهره و تَيم و حارث با بنىعبدمناف متحد شدند و با يكديگر عهد كردند كه به هيچ قيمتى كعبه را تسليم نكنند. آنان بنىعبدمناف را ــ كه افزون بر مناصب سقايت و رفادت حج، خواهان به دست گرفتن حجابت كعبه و دارالنَّدوه و لِواء (كه از آنِ بنىعبدالدار بود) بودندــ يارى نمودند و براى تأكيد بر پيمان خويش، كاسهاى را پر از عطر كردند و در آن دست فرو بردند و به كعبه ماليدند. در مقابل، احلاف يا لَعَقَةُ الدّم (خونْ ليسان)، كه از قبايل مخزوم، جُمَح، سَهم و عَدى و طرفداران بنىعبدالدار بودند، با همپيمان بستند كه يكديگر را حمايت كنند. آنان گاوى كشتند و دستهاى خود را به خونش آغشتند و بعضى از ايشان آن خون را ليسيدند (يعقوبى؛ مسعودى، تنبيه، همانجاها).
در وجه تسميه حلفالفضول گفتهاند چون حلفالفضول پس از حلفالمطيّبين و احلاف منعقد شد و غير از اين دو پيمان و افزون بر آنها بود، آن را چنين خواندند (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 53ـ54، 279؛ يعقوبى، ج 2، ص 18). نيز گفته شده است اين پيمان را به دليل فضل و برترى آن بر ديگر پيمانهايى كه تا آن روز ميان عرب سابقه داشت، و نيز به دليل شرافت و فضيلت كسانى كه آن را منعقد كردند، حلفالفضول ناميدند (ابنابىالحديد، ج 14، ص 130، ج 15، ص 203). اين نامگذارى را به زبيربن عبدالمطلب، كه از تيره بنىهاشم بود، نسبت داده (همان، ج 15، ص 203) و گفتهاند وى اين پيمان را براى آنان نوشت و اشعارى در اين باره گفت (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 187، 189؛ مسعودى، تنبيه، ص210). برخى نيز گفتهاند كه عرب يا قريش بهطور خاص، آن را چنين ناميدند (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 54، 279؛ بلاذرى، ج 2، ص 26).
در سبب نامگذارى وجوه ديگرى نيز مطرح كردهاند كه چندان مقبول نيست، از جمله گفتهاند: در اين پيمان سه تن به نام فضل (جمع آن: فُضول) حضور داشتند (براى نمونه رجوع کنید به يعقوبى، همانجا)؛ همپيمانان در حلفالفضول اموال زائد بر نياز خويش (= فُضول) را بذل كردند؛ آنان كارى را بر عهده گرفتند كه بر آنان واجب و لازم نبود؛ نخستين بار مردانى از جُرْهُم*، كه نامهايشان مشتق از فضل بود، با يكديگر همپيمان شدند كه از مظلوم حمايت كنند و حق او را بگيرند و اين پيمان را، به پيروى از پيمان جرهميها، حلفالفضول ناميدند (بلاذرى، ج 2، ص 24).
حلفالفضول شريفترين و بزرگوارانهترين پيمانى بود كه تا آن روز ميان عربها وجود داشت (ابنحبيب، 1405، ص 52، 186؛ ابنابىالحديد، همانجا). از رسولاكرم حديثى روايت شده است كه پس از بعثت فرمود: «(همراه عموهاى خود) در خانه عبداللّهبن جدعان شاهد پيمانى بودم كه اگر همه شتران سرخ موى را به من دهند، دوست ندارم به آن خيانت كنم و اگر امروز هم مرا به (مانند )آن دعوت كنند، مىپذيرم» (ابنهشام، ج 1، ص 141ـ142؛ ابنسعد، ج 1، ص 129؛ ابنحبيب، 1405، ص 53؛ بلاذرى، ج 2، ص 24، 26ـ27).
چون حلفالفضول براى حمايت و دادخواهى از مظلوم بر ضد ظالم بود، اسلام آن را تأييد و تثبيت كرد و حتى آن را محكمتر ساخت (رجوع کنید به مسعودى، تنبيه، ص210؛ ابنابىالحديد، ج 14، ص130؛ قرطبى، ج 6، ص 33).
گفتهاند كه حلفالفضول بيست سال پس از عامالفيل، در بازگشت قريش از جنگ فِجار*، روى داد و حضرت محمد صلىاللّهعليهوآلهوسلم در آن هنگام بيست ساله بود. جنگ فجار در شوال و حلفالفضول در ذيقعده روى داد (رجوع کنید به ابنسعد، ج 1، ص 128؛ ابنحبيب، 1405، ص 174، 186ـ 187؛ قس يعقوبى، همانجا؛ ذهبى، ج 12، ص 171، پانويس 1). با اين حال، پارهاى روايات، زمان بستن اين پيمان را پنج سال پيش از بعثت (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص 53) يا در خردسالى پيامبر نوشتهاند (رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج 14، ص 130، ج 15، ص 203).
حلفالفضول، به منزله رويدادى مهم، يكى از مبادى تاريخگذارى در روزگار جاهليت محسوب مىشد (مسعودى، تنبيه، ص 209) و ستمديدگان با توسل به آن حق خود را مىگرفتند (رجوع کنید به ابنحبيب، 1405، ص280ـ281). اين پيمان پس از اسلام نيز اهميت خود را حفظ كرد. خليفه دوم حضور در حلفالفضول را يكى از معيارهاى تقدم قبايل براى برخوردارى بيشتر از عطا و مقررى به شمار مىآورد (رجوع کنید به شافعى، ج 4، ص 166؛ ابنحنبل، ج 3، ص 423؛ مطيعى، ج 19، ص 381). حضور در حلفالفضول نوعى افتخار محسوب مىشد. در يكى از سفرهاى معاويه به مدينه، عبداللّهبن زبير به او گفت كه با امام حسن عليهالسلام در حلفالفضول همراه است و اگر امام از وى بر ضد معاويه يارى بخواهد، او را اجابت مىكند، اما معاويه ادعاى او را در انتساب به حلفالفضول به تمسخر گرفت و رد كرد (اخبار الدولة العباسية، ص 58ـ 59). پس از شهادت امام حسن نيز هنگامى كه امام حسين عليهالسلام بنابر وصيت برادرش، مىخواست پيكر آن حضرت را در كنار قبر رسول خدا دفن كند، چون با مخالفت امويان روبهرو شد، به حلفالفضول متوسل شد و برخى قبايل براى يارى وى آماده شدند، اما آن حضرت از تصميم خود منصرف گرديد (ابنعساكر، 1400، ص 222؛ نيز رجوع کنید به حسنبن على*، امام). همچنين هنگامى كه وليدبن عُتبةبن ابىسُفيان، امير اموى مدينه (حك : 57ـ60 و 61ـ62)، درباره مال يا زمينى از آنِ امام حسين بر وى ستم كرد، امام وى را تهديد كرد كه اگر حق او را ندهد، شمشير برمىدارد و در مسجد رسول خدا، مردم را به حلفالفضول مىخواند. در پى آن، كسانى براى حمايت از امام حسين اعلام آمادگى كردند و وليد، ناگزير، حق امام را داد (ابنهشام، ج 1، ص 142؛ بلاذرى، ج 2، ص 26؛ قرطبى، ج10، ص 169). به نوشته جوادعلى (ج 4، ص 89)، شايد مقصود امام آن بودهاست كه به پيمانى همچون حلفالفضول دعوت مىكند و لذا نمىتوان از اين حكايت نتيجه گرفت كه حلفالفضول تا آن زمان برقرار بوده است. هشامبن محمدبن سائب كلبى (متوفى 204) كتابى با عنوان حلفالفضول نوشته بوده است (ابننديم، ص 108؛ ابنخلّكان، ج 6، ص 82).
منابع: (1) ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛ (2) ابنحِبّان، صحيح ابنحبّان بترتيب ابنبلبان، ج 10، چاپ شعيب ارنؤوط، بيروت 1414/1993؛ (3) ابنحبيب، كتابالمُحَبَّر، چاپ ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد، دكن 1361/1942، چاپ افست بيروت (بىتا.)؛ (4) همو، كتاب المُنَمَّق فى اخبار قريش، چاپ خورشيد احمد فارق، بيروت 1405/ 1985؛ (5) ابنحنبل، كتابالعلل و معرفة الرجال، چاپ وصىاللّه عباس، بيروت 1408/1988؛ (6) ابنخلّكان؛ (7) ابنسعد (بيروت)؛ (8) ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، چاپ على شيرى، بيروت 1415ـ 1421/ 1995ـ2001؛ (9) همو، ترجمة الامامالحسن(ع)، چاپ محمدباقر محمودى، بيروت 1400/1980؛ (10) ابننديم (تهران)؛ (11) ابنهشام، السيرة النبوية، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى، و عبدالحفيظ شلبى، قاهره 1355/1936؛ (12) اخبارالدولة العباسية و فيه اخبارالعباس و ولده، چاپ عبدالعزيز دورى و عبدالجبار مطلبى، بيروت: دارالطليعة للطباعة و النشر، 1971؛ (13) احمدبن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛ (14) جوادعلى، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت 1976ـ1978؛ (15) ذهبى؛ (16) محمدبن ادريس شافعى، الاُمّ، بيروت 1403/ 1983؛ (17) جعفر مرتضى عاملى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلىاللّهعليهوآلهوسلم، قم 1403؛ (18) محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، بيروت 1405/ 1985؛ (19) مسعودى، تنبيه؛ (20) همو، مروج (بيروت)؛ (21) محمد نجيب مطيعى، التكملة الثانية، المجموع: شرحالمُهَذّب، در يحيىبن شرف نووى، المجموع: شرحالمُهَذّب، ج 13ـ20، بيروت: دارالفكر، (بىتا.)؛ (22) يعقوبى، تاريخ.