مَرداویج ، ابوالحَجّاج مرداویج بن زیار بن وردانشاهِ گیلی، بنیانگذار سلسلۀ زیاریان.
مرداویج معرّب مرداویز است. ابنماکولا (ج 7، ص 444) نام او را مرداویز ذکر کرده¬است (برای ضبطهای دیگر رجوع کنید به ابودلف خزرجی، ص 31؛ مسعودی،ج 5، ص 271؛ يوستی ، ص 194).
از تاریخ تولد و آغاز زندگی مرداویج اطلاعی در دست نیست. تبارِ وی به فرمانروایان گیلان میرسد (رجوع کنید به مجملالتواریخ، ص 388). زیار، پدر مرداویج (قس مالکولم ، ج 1، ص 167، که نام پدر او را اسفار ذکر کرده¬است)، دوران فرمانروایی پسرش را درک کرد و سالها پس از کشته شدن مرداویج در 337 درگذشت. مرداويج نخست در خدمت قراتکین، یکی از امیران سامانی، بود. چندی بعد به اسفاربن شیرویه* پیوست (رجوع کنید به مسعودی، ج 5، ص 265؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 292؛ مرعشی، ص 121ـ 122؛ ملاشیخعلی گیلانی، ص 72) و به همراه اسفار، بخش اعظم طبرستان و منطقۀ جبال( از جمله ری، زنجان، قزوین، ابهر، قم و کرج )را تصرف کردند. چندی بعد اسفار، مرداویج را به نبرد با محمدبن مسافر، معروف به سلّار، فرمانروای طارم، فرستاد. مرداویج، محمد بن مسافر را محاصره کرد و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد به مرداویج پیام داد و او را از بیدادگریهای اسفار آگاه ساخت و از مرداویج خواست که، به یاری سپاهیان او، بر متصرفات اسفار بشورند و او نیز پذیرفت (مسعودی، ج 5، ص 265؛ ابنخلدون، ج 3، ص 476ـ 477). در همین زمان، ماکان نیز به مرداویج نامه¬هایی نوشت و وی را بر ضد اسفار برانگیخت. هنگامی که مرداویج به اسفار نزدیک میشد، سپاهیان اسفار به مرداویج پیوستند. سرانجام اسفار در حدود 319 به قتل رسید (مجملالتواریخ والقصص، ص 376) و مرداویج بر سرزمینهای زیر فرمان وی( ری، قزوین، همدان، گرگان و طبرستان) چیره شد (رجوع کنید به مسکویه، ج 5، ص 233؛ ابناثیر، ج 8، ص 195ـ 196؛ ابنالوردی، ج 1، ص 359). سپس به فکر نبرد با ماکان کاکی افتاد. هرچند او در آغاز امر، به کمک ماکان – که بر طبرستان و گرگان استیلا داشت – بر اسفار چیره گردید، اما بعد بر آن شد این دو ناحیه را از چنگ او درآورد. مرداویج پس از شکست دادن او، بلقسم (ابوالقاسم) بن بانجین را، که سپهسالار وی بود، حاکم طبرستان ساخت (رجوع کنید به مسکویه، ج 5، ص 365ـ 366؛ ابنخلدون، ج 3، ص 476ـ 477).
از رویدادهای مهم عصر مرداویج، پیوستن برادران بویه به او بود (رجوع کنید به مسکویه، ج 5، ص 365). در همان سال، نصربن احمد به مقابله با مرداویج برخاست. مرداویج جرجان را رها ساخت و ری را نگاه داشت و پرداخت مالیات به امیر سامانی را پذیرفت (ابناثیر، ج 8 ، ص 263). هنگام درگیری مرداویج با سامانیان، عمادالدوله*، علیبن بویه – که مرداویج او را به حکومت کرج (ناحیهای بین کرهرود و اراک) گمارده بود– شیراز را تصرف کرد و اعلان استقلال نمود ( العیونوالحدائق، ج 4، قسم 1، ص 271؛ هندوشاهبن سنجر، ص 215). مرداویج، برای از بین بردن علی بن بویه، با یاقوت( حاکم شیراز) مناسبات دوستانه برقرار نمود و به سوی اصفهان رفت. مرداویج با این لشکرکشی میخواست راه دسترسی علی بن بویه به خلیفۀ بغداد را ببندد و خود از این راه بتواند دارالخلافه را تهدید کند، اما خلیفۀ عباسی، که از هر دو بیمناک بود، سردار خود را به نبرد با مرداویج فرستاد. مرداویج با وجود تسخیر رامهرمز و اهواز، از پیشرفت به طرف عراق عجم ناتوان ماند. علی بن بویه با شنیدن این خبر، احساس خطر کرد و به نام مرداویج خطبه خواند و اطاعت او را پذیرفت و برای اطمینان بیشتر، برادرش ابوعلی حسن، را به گروگان به اصفهان فرستاد. مرداویج پس از ارتباط دوباره با علی بن بویه، خواهرزادۀ خود، ابوالکرادیس، را با سپاهیان بسیار به فتح همدان گسیل داشت. حکومت آنجا از طرف خلیفه به ابوعبدالله محمدبن خلف دینوری واگذار شده بود و او عدهای از لشکریان خلیفه را در اختیار داشت. در نبرد میان این دو سپاه، مردم همدان به سبب ناخرسندی از سپاه گیل و دیلم، به یاری عامل خلیفه شتافتند. در نتیجه، سپاه مرداویج شکست خورد و ابوالکرادیس و چهار هزار تن دیگر به قتل رسیدند (مسعودی، ج 5، ص 266ـ 267؛ ابناثیر، ج8 ، ص 227). مرداویج برای انتقام عازم همدان شد و آنجا را به تصرف درآورد و گروه بیشماری را به سبب کمک به نمایندۀ خلیفه کشت. در نخستین روز نبرد در حدود چهل هزار تن کشته شدند. کشتار سه روز طول کشید و شهر نیز تاراج شد. مرداویج حتی امان¬یافتگان شهر را هم به قتل رساند یا شکنجه کرد (مسعودی، ج 5، ص 267ـ 268؛ مجمل التواریخ والقصص، ص 302؛ حمدالله مستوفی، ص 409).
مرداویج پس از فتح همدان، یکی از سردارانش، ابنعَلّان قزوینی معروف به خواجه، را با سپاهی به دینور فرستاد. این سپاه هم از همان آغاز ورود ، دست به کشتار زد و گفته اند 17000 تن و به قولی 25000 تن از دینوریان را کشتند و حتی ابنمَشاد دینوریف صوفی و زاهد شهر، را که برای جلوگیری از این کشتار آمده بود، به قتل رساندند. این کشتار تا حدود کرمانشاهان (قرمیسین) و حُلوان ادامه یافت. ازآنجا دهها هزار اسیر با غنایم و اموال مردم، به دست سپاه گیل و دیلم افتاد (مسعودی، ج 5،ص 268ـ 269).خبر این بیداد به بغداد رسید و مقتدربالله عباسی در 319 سپاهی به فرماندهی هارونبن غریب به جنگ او فرستاد ،اما هارون شکست خورد ( العیون والحدائق، ج 4، قسم 1، ص 253؛ ابناثیر، ج 8 ، ص 227). مرداویج به خوزستان یورش برد. سپاه او، به فرماندهی ابوالحسن محمدبن وَهْبان فُضیلی، از راه مناذر و تُستَر و ایذه به اهواز رفتند. از سوی خلیفه، محمدبن یاقوت درصدد مقابله برآمد. مرداویج اهواز را تصرف کرد و خراج بسیاری از مردم گرفت (رجوع کنید به مسعودی، ج 5، ص 269ـ 270؛ ابناثیر، ج 8 ، ص 229). سپس مرداویج با خلیفه از درِ دوستی درآمد وجامۀ سیاه – که شعار عباسیان و نشانۀ پیوستگی به آنان بود – پوشید و از خلیفه خواست که متصرفات او را به مقاطعه به خودش واگذار کند. هارونبن غریب، فرمانده سپاه مقتدر، متکفل امر او شد ومقرر گردید که مرداویج هر سال دويست هزار دینار بابت اقطاع همدان و ماه کوفه (دینور) به خلیفه بپردازد. عهدنامهای بر این اساس نوشته و به همراه پرچم و خلعتهایی، برای مرداویج فرستاده شد (مسکویه، ج 5، ص 310؛ همدانی، ص 67؛ ابناثیر، ج 8 ، ص 246ـ 247).
مرداویج که قصد احیای شاهنشاهی ساسانیان را داشت، علیبن وَهْبان را فرستاد تا ایوان کسری را آن چنان که درروزگار پیش از اسلام بود، مرمت و برای سکونت او آماده سازد. او برآن بود تا بغداد را بگیرد و خلافت را براندازد (رجوع کنید به مسعودی، ج 5، ص 270؛ ابناثیر، ج 8 ، ص 302).
در ربیعالاول 323 در اثنای جشن سده، گروهی از سپاهیان ترک که در خدمت مرداویج بودند، او را کشتند. جسد وی در ری دفن گردید (مسکويه، ج 5،ص 401ـ 407؛ مسعودی، ج 5، ص 271؛ حمزه اصفهانی، ص 175). علت این سوءقصد را بدرفتاری مرداویج با سپاهیان ترک دانستهاند. او ترکان را خوار میشمرد و به غلامان ترک سخت می گرفت ، اما یاران دیلمی خویش را مینواخت .در میان سوءقصدکنندگان، از بَجْکم* و توزون* که بعدها در بغداد امیرالامرا شدند، نام برده شده¬است (مسعودی، همانجا؛ ابناثیر،ج 8، ص 301). خلیفۀ عباسی از قتل مرداویج، که غارت خزائن و اموالش را نیز در پی داشت ، شادمان گردید (رجوع کنید به ابناثیر، ج 8 ، ص 301ـ 302). مرداویج مدتی تحت تاثیر تبلیغات ابوحاتم رازی*( داعی مشهور اسماعیلی) قرار گرفت و در آغاز از اسماعیلیان حمایت کرد (ابوحیان توحیدی، ج 2،ص15؛ کاشانی، ص 22)، اما این حمایت چندان نپایید.
به نوشتۀ مقریزی (رجوع کنید به ج 1، ص 247) هنگامی که مرداویج برای جنگ با نصربن احمد، به گرگان رفت براسماعیلیان خشم گرفت و بسیاری از آنان ، حتی زنها و بچههایشان، را کشت.
احتمالاً انتساب مرداویج به اسماعیلیان (هالم ، ص 258) سبب شد که در سدههای بعد قتل اسفار به آنان نسبت داده شود. همچنین هنگام لشکرکشی مرداویج به بغداد شایع شده بود که وی در براندازی خلافت عباسیان، با قرمطیان بحرین همداستان است.
دورۀ کوتاه فرمانروایی مرداویج به دلیل جنگها و لشکرکشیها، از دیدگاه فرهنگی چندان درخشان نیست. اما اگر نوشته¬های داعیان اسماعیلی را بپذیریم، مرداویج دانشمندان را گرامی میداشت.
به نوشتۀ حمیدالدین کرمانی (ص 2ـ 4)، نویسندۀ اسماعیلی، مناظرۀ ابوحاتم رازی با محمدبن زکریا رازی در ری در حضور مرداویج صورت گرفته است (رجوع کنید به رازی، ص 291ـ 292).
در علت مخالفت مرداویج با عباسیان، گذشته از فرهنگ شیعی، اندیشهها و باورهای ایران باستان مؤثر بوده است. او در تشکیل و تثبیت حاکمیت خود، خلافت را به رسمیت شناخته و در سکهها نام وی به همراه نام نصربن احمد و خلفای عباسی (مقتدر و راضی) ضرب شده¬است (رجوع کنید به استرن، ص 203).
گفته اند که اوستمکار و «بربر» (وحشی) وشایستۀ کنیۀ ابوالحجاح بود و هنگام تصرف جبال هزاران نفر را از دم تیغ گذراند (رجوع کنید به مسعودی،ج 5،ص 268؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).
به نوشتۀ مسعودی (ج 5، ص 270)، دبیران و اطرافیان مرداویج به او القا کرده بودند که در اصفهان صاحبدولتی ظاهر خواهد شد و دین باستانی را احیا خواهد کرد و پس از او چهل کس از فرزندان وی به پادشاهی میرسند. او بر اساس این پندارها، به فکر برانداختن خلافت عباسیان و احیای سلطنت غیرعربی افتاد (رجوع کنید به نیک ¬پیبن مسعود، ج 2، ص 431 رو؛ ابنطقطقا، ص 280). صولی (ص 21 بیت آخر، ص 22 بیت اول)، از شاعران معاصر او، گفته است که با مرگ مرداویج آتش مجوسیت خامش شد. بعد از مرداویج، برادرش وشمگیر به حکومت رسید.
منابع: 1- ابن¬اثير؛ (2) ابن¬اسفنديار،تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال،تهران1320ش؛ (3) ابن¬خلدون؛ (4) ابنطقطقا، الفخری فیالآداب السلطانیه والدول الاسلامیه، بیروت، دارصادر؛ (5) ابنفضلالله عمری، مسالکالابصار فی ممالکالامصار، چاپ علاءالدین جوخوشاوایکهاردنویباور، فرانکفورت 1409/ 1989؛ (6) ابنکثیر، البدایهوالنهایه، چاپ احمد ابوملهم و دیگران، بیروت 1407؛ (7) ابنماکولا، الاکمال فی رفعالارتیاب عنالمؤتلف والمختلف فیالاسماء والکنی والانساب، چاپ نایف العباس، بیروت (بیتا.)؛ (8) ابنواصل، «التاریخالصالحی»، الانتخاب، البهیه منالکتب العربیه و الفارسیه و الترکیه، چاپ برنهارد دورن، سنت پطرزبورگ 1858؛ (9) ابنالوردی، تاریخابنالوردی، نجف 1389/ 1969؛ (10) ابوحیان توحیدی، الامتاع والمؤانسۀ، چاپ احمد امین و احمد الزین، بیروت، دار مکتبۀالحیاه؛ (11) مسعربن مُهلهل ابودلف خزرجی، الرسالۀالثانیه، چاپ بولگاکوف و انسخالدوف، مسکو 1960؛ (12) عبدالرحمان بدوی، مذاهبالاسلامیین، بیروت 1973؛ (13) قاضی احمد تتوی و آصفخان قزوینی، تاریخ الفی: تاریخ هزار سالۀ اسلام، چاپ غلامرضا طباطبائی¬مجد، تهران 1382ش؛ (14) حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده؛ (15) فصیح خوافی، مجمل فصیحی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران 1386ش؛ (16) حمزۀبن حسن اصفهانی، تاریخ سنی ملوکالارض والانبیاء، چاپ یوسف یعقوب المسکونی، بغداد 1961؛ (17) محمدبن حسن دیلمی، بیان مذهب الباطنیۀ و بطلانه، منقول من کتاب قواعد عقاید آلمحمد، چاپ رودولف اشتروتمان، استانبول 1938؛ (18) محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام (حوادث و وفیات 301ـ320)، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت 1415/ 1994؛ (19) همو، سیراعلامالنبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت 1403/ 1983؛ (20) محمدبن زکریاء رازی، رسائل فلسفیّه، چاپ پاول کراوس، قاهره 1939؛ (21) رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقی دانشپژوه، محمد مدرسی¬زنجانی، تهران 1356ش؛ (22) عبدالکریم سمعانی، الانساب، چاپ عبدالله عمرالبارودی، بیروت 1408/ 1988؛ (23) جلالالدین سیوطی، تاریخالخلفاء، چاپ قاسم السماعی الرفاعی و محمدالعثمانی، بیروت 1406/ 1986؛ (24) ابواسحاق صابی، «المنتزع منالجزء الاول منالکتاب المعروف بالتاجی فی اخبار الدولۀ الدیلمیه»، اخبارائمۀ الزیدیه فی طبرستان و دیلمان و جیلان، چاپ ویلفرد مادلونگ، بیروت 1987؛ (25) محمدبن یحیی صولی، اخبارالراضی بالله والمتقی او تاریخ الدولۀالعباسیه من سنۀ 322 الی سنۀ 333 هجریه، چاپ ج. هیورث دن، قاهره 1935؛ (26) احمد جمال عمری، ابوبکرالصولی، حیاته و ادبه ـ دیوانه، قاهره 1984؛ (27) العیون و الحدائق فی اخبار الحقائق، چاپ عمرالسعیدی، دمشق 1972؛ (28) یحییبن عبداللطیف قزوینی، لبالتواریخ، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1386ش؛ (29) عبداللهبن علی کاشانی، زبدۀالتواریخ، چاپ محمدتقی دانشپژوه، تهران 1366ش؛ (30) حمیدالدین کرمانی، الاقوالالذهبیه، چاپ صلاحالدین صاوی،تهران 1356ش؛ 31- ابوسعید عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخگردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران 1363ش؛ (32) مجملالتواریخ والقصص، چاپ سیفالدین نجمآبادی و زیگفرید وِبِر، دمونده 1378 ش؛ (33) مسعودی، مروج (بیروت)؛ (34) مسکویه، تجاربالامم، چاپ ابوالقاسم امامی، تهران 1380ش؛ (35) احمدبن علی مقریزی، اتعاظ الحنفاء باخبار الائمه الفاطمیین الخلفا، چاپ جمالالدین شیال، قاهره 1416/ 1996؛ (36) شهابالدین احمد نویری، نهایۀالارب فیفنون الادب، چاپ محمد فوزی غتیل و محمد طه حاجری، قاهره (بیتا.)؛ (37) نیکپی بن مسعود، تاریخ نیکپی، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی فرانسه، بخش فارسی، ش 61، نسخۀ عکسی کتابخانۀ بنیاد دائرۀالمعارف اسلامی؛ (38) هندوشاه بن سنجر، تجاربالسلف، چاپ عباس اقبال، تهران 1357ش؛ (39) محمدبن عبدالملک همدانی، تکملۀ تاریخ الطبری، چاپ البرت یوسف کنعانی، بیروت 1961؛
(40) EI2, s. v. "Madāwīdj" (by C. E. Bosworth); (41) Heinz Halm, Das Reich deś Mahdi: Der Aufstieg der Fatimiden (875- 973), München 1991; (42) Clément Huart ,"Les Mosâfirides del’Adherbaïdjân", Volume of oriental studies presented to E. G. Browne, eds. T. W. Arnold & R. A. Nicholson, Amsterdam 1973; (43) id, "Les Ziyârides", Extrait des Mémoires dé L’académie des inscriptions ēl Belle- Lettres vol 17, Paris 1922; (44) Ferdinand Justi, Iranisches Namenbuch, Hildesheim 1963; (45) Wilferd Madelung, "The Minor Dynasties of northern Iran", vol 4, The Cambridge history of Iran, ed. R. N. Frye Cambridge 1975; (46) John Malcolm, History of Persia from the most Early Period, London 1899; (47) George C. Miles, The Numismatic history of ray, New York 1938; (48) Vladimir Fedorovich Minorsky, "La Domination des Dailamites", Iranica: Twenty Articles. Tehran 1964; (49) Bertold Spuler, Iran in Früh- Islamischer zeit, Wiesbaden 1952; (50) S. M. Stern, "The Early Ismāīlī Missionaries in North – West Persia and in khurāsān and Transoxania", Studies in Early Ismā’īlism, Leiden 1983; (51) TDVIA, s.v. "Merdâvîc b. ziyâr" (by Ahmet Güner).