responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6410

 

حلّاج ، كسى كه الیاف پشم یا پنبه را از هم باز و زوائد را از آنها جدا می‌كند. واژه عربى حلّاج به معناى پنبه‌زن (رجوع کنید به خلیل‌بن احمد، ج 3، ص 81، ذیل «حلج»)، در فارسى و تركى و اردو نیز به همین معنا رایج است (رجوع کنید به دهخدا؛ كانار؛ پلتس؛ د. ترك، ذیل واژه). از این حرفه با عنوان نَدّافى نیز یاد می‌شود (رجوع کنید به غیاث‌الدین رامپورى؛ شاد؛ شرتونى، ذیل «ندف»؛ طعمه، ص 300). واژه‌هاى متروك فَلْخَنده به معناى حلّاج، و فَلخیدن/ فَلَخمیدن به معناى پنبه‌زدن، نیز در فارسى به كار می‌رفته است (رجوع کنید به قاضی‌خان بدرمحمد دهار، ذیل «فلخنده»؛ جمال‌الدین انجو، ذیل «فلخمیدن»؛ برهان، ذیل «فلخیدن»). جداكردن و تصفیه پنبه‌دانه از پنبه یا وَش‌كشى، گاه شغل مستقلى است كه پیش از مرحله حلاجى انجام می‌شود، اما در عمل این كار با پنبه‌زنى همراه بوده است. حلاجان معمولاً كار لحاف‌دوزى را نیز برعهده داشتند و بدین ترتیب، مجموع این سه كار را باید در ذیل حرفه حلاجى مندرج دانست.

وش‌كشى را یا خود دهقانان پنبه‌كار انجام می‌دادند (وولف، ص180) یا آن را به حلاجان می‌سپردند. حلاجان نخست‌به كمك چرخ وش‌كشى یا چرخ لوهَنان، پنبه را از پنبه‌دانه جدا می‌ساختند. این دستگاه از غلتكهایى تشكیل شده است كه با دسته‌اى آنها را در خلاف جهت یكدیگر به حركت در می‌آورند و الیاف پنبه را از میان غلتكها خارج می‌كنند (همانجا؛ مردم‌شناسى روستاى ابیانه، ص 434). حلاجىِ پشم نیز ــ كه بیشتر، از مراحل مقدماتى تهیه نمد به شمار می‌رود (رجوع کنید به آلمانى، ج 2، ص 213؛ احمدپناهى، ص 321)ــ با ابزارى شانه مانند صورت می‌گیرد (رجوع کنید به وولف، ص 183؛ بازن و برونبرژه، ص 64).

عمده ابزار حلاجى، شَفْته، مُشْته (چَك) و كمان (لُرَك/ لورك) است. شفته، میله‌اى است كه با آن الیاف پنبه یا پشم را می‌كوبند (وولف، ص 180). مشته یا چك، چوبى است با سَرِگرد معمولاً از درخت زبان گنجشك كه با آن زه‌كمان را براى زدن پنبه به لرزش در می‌آورند (همان، ص 181؛ مردم‌شناسى روستاى ابیانه، ص 435) . وزن مشته تقریباً 5ر1 كیلوست و گاه در داخل قسمت ضخیم پایینى آن، چهار یا پنج سوراخ تعبیه می‌كنند تا اگر حلاج مشته را سبك یافت، در سوراخهاى مزبور سرب بریزد تا وزن مناسب به دست آید (محمدحسین عابدى، حلاج بختیارى هفت‌لنگ در الیگودرز، مصاحبه مورخ 25 آذر 1383، مصاحبه‌كننده: رضا سرلك).كمان حلاجى مهم‌ترین ابزار كار پنبه‌زن است. دسته كمان، استوانه‌اى توخالى، از چوب كَبوده یا بید یا صنوبر، به‌طول تقریباً 5ر1 متر و قطر پنج تا هشت سانتیمتر است و گاه درون آن، دو سه گوى كوچك رها می‌كنند تا با لرزش كمان صداى گوش‌نوازى از آن برآید (عابدى، همان مصاحبه). زه یا چله كمان بسیار محكم و از روده گوسفند است كه براى استحكام بیشتر، پس از شستشو، آن را سه چهار روز در آب نمك می‌خوابانند و پس از گرفتن تمام چربى و زوائد، آن را به‌صورت چهارلا تا هشت لا كنار هم می‌گذارند و می‌تابانند تا رشته‌اى محكم پدید آید. از رشته چهارلایى براى زدن پشم و از رشته‌هاى شش تا هشت لایى براى زدن پنبه استفاده می‌كنند. تقریباً با زدن هر سه كیلو پنبه یا پشم، به چله شمع می‌كشند تا لیز و لغزنده شود و رشته رشته و پاره نگردد (عابدى، همان مصاحبه؛ مردم‌شناسى روستاى ابیانه، همانجا). انتهاى زه یا چله در نهایت به قطعه چوب خراطى شده‌اى به قطر و اندازه انگشت نشان وصل می‌شود كه، نظیركوكِ تار، با آن زه را شل یا سفت می‌كنند (عابدى، همان مصاحبه؛ وولف، ص 181). هر چله یا زه حدود پنج متر است كه همیشه از 5ر 1 متر آن استفاده می‌شود و به‌تدریج كه مقاومت خود را از دست می‌دهد آن را می‌بُرَند و زه سالم را كه به دور خود كمان پیچانده‌اند (كفنِكمان، زیاده)، از سركمان جلو می‌كشند (وولف، همانجا).

براى حلاجى كردن، حلاج ابتدا پنبه یا پشم را روى حصیر یا زیراندازى پهن می‌كند، سپس كمان را روى توده پنبه یا پشم می‌گذارد و با مشته یا چك بر زه آن می‌كوبد. از تماس زه با این مواد و ارتعاشهاى مكرر آن، الیاف پنبه یا پشم از هم باز می‌گردد و به كنارى پرتاب می‌شود. حلاج گاه قطعه‌اى آجر زیر پاشنه خود می‌گذارد به نحوى كه انگشتان پا در حالت معلق قرار گیرند تا در صورت در رفتن چك، از شدت ضربه‌اى كه به انگشتان پا وارد می‌آید كاسته شود (عابدى، همان مصاحبه). حلاجان همچنین دست چپ خود را در قطعه‌اى از چرم یا پارچه قرار می‌دهند و كمان را با آن می‌گیرند تا دست از ضربات ناشى از نوسانات زه مصون بماند (وولف، همانجا؛ دیولافوا، ص 365).

آنان گاه كمان را با ریسمانى از سقف آویزان می‌كنند یا چنبره‌اى میان جادستى و زانو قرار می‌دهند تا سنگینى كمان، دست را خسته نكند (وولف، همانجا؛ بازن و برونبرژه، ص 65).

در كار پنبه‌فروشى، پنبه را قبل از فروش می‌بایست چنان حلاجى می‌كردند كه پوسته و دانه آن كاملا از هم جدا شود تا این آمیختگیها اولاً در وزن پنبه به حساب نیاید و دیگر آنكه هنگام شستن و كوبیدنِ جامه پنبه‌اى، موجب پارگى آن نشود (رجوع کنید به شیزرى، ص 69؛ ابن‌اخوه، ص 225). كم زدن پنبه باعث می‌شود الیاف آن باز نشود و زیاد زدن آن الیاف را می‌شكند. حلاج به تجربه و براساس مهارت خود، حد لازم این كار را درمی‌یابد.

حلاجان هم به صورت مستقر در دكانهاى حلاجى (رجوع کنید به وولف، ص 180؛ خاماچى، ص 287؛ طعمه، ص300؛ باستانى پاریزى، ص 156) و هم به صورت دوره‌گرد با مراجعه به منزل مشتریان كار می‌كنند. پیش از آغاز دوران جدید، كه حلاجىِ سنّتى رونق داشت، حلاجان مستقر در شهرهاى بزرگ راسته‌اى اختصاصى داشتند. به گزارش تاورنیه در دوره صفوى، حلاجان در كنار خَراطان و علاقه‌بندان، در ضلع شرقى میدان نقش‌جهان اصفهان، به پنبه‌زنى و لحاف‌دوزى اشتغال داشتند (رجوع کنید به ج 2، ص 134). گفته شده است كه حلاجان دربارى در این دوره، جزو كاركنان قیجاجیخانه محسوب می‌شدند (میرزا سمیعا، ص 30). هنرى بایندر نیز در دیدار از شهر همدان در اواخر دوره ناصرى، به گذر حلاجان این شهر اشاره كرده است (رجوع کنید به ص 434ـ435). گاه حلاجى در دكانهاى پنبه‌فروشى انجام می‌شد و مشتریان منتظر می‌ماندند تا پنبه خریدارى شده خود را حلاجى شده تحویل بگیرند. ظاهراً از همین رو بوده است كه محتسبان، پنبه‌فروشان را از اینكه زنان بر در دكان آنان بنشینند و منتظر اتمام كار حلاجى بمانند منع می‌كردند (رجوع کنید به شیزرى، همانجا؛ ابن‌اخوه، ص 225).

حلاجان دوره‌گرد نیز كمان خود را به دست می‌گرفتند و در كوچه‌ها و خیابانها با صداى بلند حضور و آمادگى خود را براى كار اعلام می‌كردند ــ امروزه این اعلام ناظر به كار لحاف‌دوزى است نه حلاجى ــ و پس از قرار كار با مشترى، در حیاط خانه او حلاجى و سپس لحاف‌دوزى می‌كردند. صاحب خانه معمولا پذیرایى و تغذیه حلاج را برعهده می‌گرفت (رجوع کنید به احمدپناهى، ص 314؛ دیوه‌جى، ص 172؛ طعمه، همانجا).

براساس مالیاتى كه از حلاجان گرفته می‌شده است (براى نمونه ارقام در این‌باره رجوع کنید به «كتابچه جزو جمع معمولى دارالسلطنه قزوین: سنه 1315»، ص 1631ـ1632)، معلوم می‌شود كه درآمد آنان، معمولاً، كمتر از بقالان و بَزازان و، به‌مراتب، بیشتر از كله‌پزان، گازران، نمدمالان و بسیارى دیگر از اصناف بوده است و در مجموع، از اقشار متوسط جامعه به شمار می‌رفته‌اند. كار حلاجان و لحاف‌دوزان و درآمدشان، همچون كار رنگرزان و گازران، با رونق صنعت و پیشه نساجى پیوسته بود و بدین‌ترتیب، با رواج صنعت نساجى به شیوه فرنگى، كار اصناف مرتبط با نساجان نیز از رونق افتاد (تحویلدار، ص 100ـ 101، 103). استفاده از دستگاههاى صنعتى حلاجى و ساخت كارخانه‌هاى پنبه پاك‌كنى، به ویژه در كنار مراكز تولید پنبه (رجوع کنید به گلریز، ج 1، ص 752؛ گرگانى، ص 326، 332)، و رواج استفاده از الیاف مصنوعى در تهیه رختخواب، كار حلاجان را بسیار محدود ساخته است. حلاجان سنّتى مدعی‌اند الیاف پشم یا پنبه‌اى كه با كمان از هم باز شود كمتر صدمه می‌بیند و بارها می‌توان آن را پس از فشرده شدن، حلاجى و از هم باز كرد و بار دیگر از آن استفاده كرد، ولى حلاجى با ابزار جدید، به الیاف پشم یا پنبه آسیب بسیار می‌رساند (عابدى، همان مصاحبه).

ظاهراً صنف حلاجان، به همراه صنف پنبه‌فروشان، در نظام فتوت، پیرى به نام زاهد بن عون داشتند (رجوع کنید به شیخلى، ص 185، به نقل از الذخایر و التحف فى بیر الصنایع و الحرف از مؤلفى مجهول) و بنابر روایتى، حسین‌بن منصور حلّاج*، صوفى مشهور قرن سوم، یا پدرش، به حلاجى اشتغال داشتند (رجوع کنید به فؤاد صالح سید، ص 91). مولانا ابواسحاق شیرازى (بسحق أطعمه*) نیز حلاج لقب داشت (رجوع کنید به بسحاق أطعمه، ص 3؛ دولتشاه سمرقندى، ص 367). مانند بسیارى اصناف دیگر، از صنف حلاجان نیز در شعر فارسى، به ویژه در شهرآشوبها، سخن رفته است (براى نمونه رجوع کنید به گلچین‌معانى، ص 37، 130، 233ـ234، 280،291؛ نیز رجوع کنید به شهرآشوب*). حلاجان و حرفه آنها موضوع مَثَلهاى چندى قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به شهری‌باف، ص 291، 617). در گذشته، نزد عوام، عبور دادن زائوى به چله افتاده (رجوع کنید به چهل*) از میان دسته و چله كمان حلاج، از روشهاى چله‌برى به شمار می‌رفت (طباطبائى اردكانى، ص 442).


منابع :
(1) هانرى رنه د آلمانى، از خراسان تا بختیارى، ترجمه غلامرضا سمیعى، تهران 1378ش؛
(2) ابن‌اخوه، كتاب معالم القربة فى احكام الحسبة، چاپ محمد محمود شعبان و صدیق احمد عیسى مطیعى، مصر 1976؛
(3) محمداحمد پناهى، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران 1374ش؛
(4) محمدابراهیم باستانى پاریزى، گنجعلی‌خان، تهران 1362ش؛
(5) هنرى بایندر، سفرنامه هانرى بایندر: كردستان، بین‌النهرین و ایران، ترجمه كرامت‌اللّه افسر، تهران 1370ش؛
(6) محمدحسین‌بن خلف برهان، برهان قاطع، چاپ محمد معین، تهران 1361ش؛
(7) احمدبن حلّاج بسحاق أطعمه، دیوان ، (چاپ میرزاحبیب اصفهانى)، استانبول 1302؛
(8) حسین‌بن محمدابراهیم تحویلدار، جغرافیاى اصفهان، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1342ش؛
(9) حسین‌بن حسن جمال‌الدین انجو، فرهنگ جهانگیرى، چاپ رحیم عفیفى، مشهد 1351ـ1354ش؛
(10) بهروز خاماچى، بازار تبریز در گذر زمان: بررسى اوضاع تاریخى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى بازار تبریز، تبریز 1375ش؛
(11) خلیل ‌بن احمد، كتاب العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرائى، قم 1409؛
(12) دولتشاه سمرقندى، تذكرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن 1319/1901، چاپ افست تهران 1382ش؛
(13) دهخدا؛
(14) ژان پل راشل دیولافوا، ایران، كلده و شوش، ترجمه علی‌محمد فره‌وشى، چاپ بهرام فره‌وشى، تهران 1364ش؛
(15) سعید دیوه‌جى، «صناعات النساء فى الموصل»، التراث الشعبى، سال 2، ش 9 (ربیع‌الاول 1391)؛
(16) محمدپادشاه‌بن غلام محیی‌الدین شاد، آنندراج : فرهنگ جامع فارسى، چاپ محمد دبیرسیاقى، تهران 1363ش؛
(17) سعید شرتونى، اقرب الموارد فى فُصح العربیة و الشوارد، تهران 1374ش؛
(18) جعفر شهری‌باف، قندوغك: ضرب‌المثلهاى تهرانى، تهران 1370ش؛
(19) صباح ابراهیم سعید شیخلى، الاصناف فى العصرالعباسى : نشأتها و تطورها، بغداد 1396/1976؛
(20) عبدالرحمان‌بن نصر شیزرى، كتاب نهایةالرتبة فى طلب الحسبة، چاپ سیدباز عرینى، بیروت 1401/1981؛
(21) محمود طباطبائى اردكانى، فرهنگ عامه اردكان، تهران 1381ش؛
(22) سلمان هادى طعمه، كربلاء فی‌الذاكرة، بغداد 1988؛
(23) محمدبن جلال‌الدین غیاث‌الدین رامپورى، غیاث‌اللغات، چاپ منصور ثروت، تهران 1375ش؛
(24) فؤاد صالح سید، معجم‌الالقاب و الاسماء المستعارة فى التاریخ العربى و الاسلامى، بیروت 1990؛
(25) قاضی‌خان بدرمحمد دهار، دستورالاخوان، چاپ سعید نجفى اسداللهى، تهران 1349ـ1350ش؛
(26) «كتابچه جزو جمع معمولى دارالسلطنه قزوین: سنه 1315»، در پرویز ورجاوند، سیماى تاریخ و فرهنگ قزوین، دفتر3، تهران 1377ش؛
(27) منصور گرگانى، اقتصاد گرگان و گنبد و دشت، تهران 1350ش؛
(28) احمد گلچین‌معانى، شهرآشوب: در شعر فارسى، به كوشش پرویز گلچین‌معانى، تهران 1380ش؛
(29) محمدعلى گلریز، مینودر، یا، باب‌الجنه قزوین، (قزوین) 1368ش؛
(30) مردم‌شناسى روستاى ابیانه، پژوهشگران: زلیخا نظرى داشلی‌برون و دیگران، تهران: سازمان میراث فرهنگى و گردشگرى، پژوهشكده مردم‌شناسى، 1384ش؛
(31) میرزا سمیعا، تذكرةالملوك، چاپ محمد دبیرسیاقى، تهران 1368ش؛


(32) Marcel Bazin and Christianne Bromberger, Gilan et Azarbayjan oriental: cartes et documents ethnographiques, Paris 1982;
(33) Mehmet Kanar, Buyuk Farsca-Turkce sozluk, Istanbul 1993;
(34) John T. Platts, A dictionary of Urdu, classical Hindi and English, Oxford 1982;
(35) Jean - Baptiste Tavernier, Les six voyages de Turquie et de Perse, Introduction et notes de stephane Yerasimos, Paris 1981;
(36) TA, s.v. "Hallac";
(37) Hans E. Wulff, The traditional crafts of Persia, Cambridge, Mass. 1976.

/ افسانه منفرد /



تصاویر این مدخل:
حلاجی در دوره قاجار منبع: هزار جلوه زندگی : تصویرهای ارنست هولستر از عهد ناصری ، تهران 1382ش ، ص331

نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6410
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست