حشیشیه ، نامى كه مخالفان مسلمانِ اسماعیلیان نزارى بر آنان نهادند و سپس در زبانهاى اروپایى به گونههاى مختلفِ كلمه اساسین بدل شد.
اسماعیلیه نهضتى بر ضد خلافت عباسیان (حك : 132ـ 656) بود كه از ابتداى كار، هدف مبارزه قلمى و جدلىِ گروههاى مختلفى از مسلمانان، تحت حمایت عباسیان، قرار گرفت. با روى كارآمدن خلفاى فاطمى (حك : 297ـ567)، این حملات شدت یافت و به صورت «افسانه سیاه» ضداسماعیلى درآمد كه به عنوان توصیف صحیحى از انگیزهها و تعالیم و اعمال اسماعیلیه، بیشتر مسلمانان آن را پذیرفتند. با قیام اسماعیلیان ایران بر ضد سلاجقه (حك : 429ـ552)، به رهبرى حسن صبّاح*، بنیانگذار دولت و دعوت مستقل اسماعیلیان نزارى، فصل جدیدى در تاریخ اسماعیلیه آغاز شد كه با مقابلههاى نظامى و قلمى گسترده با ایشان همراه بود. اسماعیلیان نزارى چون با قدرت نظامى غیرمتمركز و برتر سلجوقیان مواجه بودند، براى ستیز با دشمن قدرتمند روشهایى متناسب با اوضاع و احوال آن زمان در پیش گرفتند، از جمله دشمنان مهم خود را در مناطق گوناگون بهقتل رساندند و طولى نكشید كه بیشتر قتلهاى سیاسى مهم، حداقل در سرزمینهاى مركزى دنیاى اسلام، به فداییان نزارى كه داوطلبانه این مأموریتها را انجام میدادند، نسبت داده شد (رجوع کنید به رشیدالدین فضلاللّه، ص 76ـ77، 80). این قتلها، خواه به دست فداییان صورت گرفته بود یا خیر، نقش مهمى در شكلگیرى نظرهاى ضداسماعیلى در جامعه مسلمانان داشت (براى نمونهاى از ادبیات صریح ضداسماعیلى در این دوره رجوع کنید به خواجه نظامالملك، ص282ـ311؛ غزالى، جاهاى متعدد). دیرى نپایید كه اسماعیلیان نزارى یكى از وحشتناكترین گروهها در جهان اسلام معرفى شدند. در چنین اوضاعى بود كه عباسیان، همانطور كه در مورد فاطمیان كرده بودند، شروع به تشویق نگارش رسائل جدلى در رد و طرد اسماعیلیان نزارى و معتقدات آنان كردند.
مؤلفان مسلمان آن دوره كه درباره اسماعیلیان نزارى مطلب مینوشتند، گاهى آنها را باطنیه* یا تعلیمیه مینامیدند (براى نمونه رجوع کنید به شهرستانى، ج 1، ص 192؛ رشیدالدین فضلاللّه، ص 9؛ كاشانى، ص 32). اسماعیلیان نزارى در دورهاى از تاریخشان (دوره الموت، 483ـ654) و بعد از آن، بهویژه از نیمه دوم سده ششم، مانند بقیه اسماعیلیه، با واژه دشنامواره مَلاحِده (مفرد آن: مُلحد) مورد خطاب دیگر مؤلفان مسلمان واقع شدند. افزون بر آن، عناوین خصمانه دیگرى نیز، هرچند محدودتر، بر نزاریان اطلاق میشد، از جمله «حشیشیه» یا «جماعت حشیشیه»، كه ظاهراً مراد از آن «جماعت مصرفكننده حشیش» بوده است (رجوع کنید به هاجسون، ص 433، 453ـ454).
قدیمترین جایى كه لفظ «حشیشیه» بر نزاریان اطلاق شده و احتمالاً نخستین مورد استعمال این لفظ در منابع اسلامى است، رساله جدلى ضدنزارى كوتاهى است كه درحدود 516، دیوان رسائل فاطمیان در قاهره آن را به دستور خلیفه فاطمى آمر باحكاماللّه (حك : 495ـ524)؛ كه امام اسماعیلیان مستعلوى نیز بود)، نوشت. این رساله، با عنوان ایقاع صَواِعق الارغام، براى اسماعیلیان مستعلوى شام فرستاده شد تا مشروعیت و حقانیت امامت امامان نسل مستعلى را، در مقابل امامان نزارى، بهاثبات برساند. در این رساله (ص 27، 32)، لفظ حشیشیه دو بار در اشاره به نزاریان شام، بدون هیچ توضیحى، بهكار رفته است. این امر دلالت بر آن دارد كه لفظ حشیشیه تا آن زمان، در جهان اسلام و حداقل در مصر و شام، معناى عام معروفى یافته بوده است.
قدیمترین وقایعنامه شناخته شده راجع به سلجوقیان، كتاب نصرةالفترة و عُصَرةالفطرة است كه عمادالدین كاتب اصفهانى* آن را در حدود 579 نوشت. او واژه حشیشیه را در اشاره به نزاریان شام بهكار برده است. فقط خلاصهاى از این وقایعنامه بهجاى مانده كه آن را در 623، بندارى* تهیه كرد و در آن نیز لفظ حشیشیه نقل شده است (رجوع کنید به بندارى، ص 179). جالب توجه است كه وقایعنگاران نخستین سلجوقى الفاظ «حشیشیه» و «مَلاحِده» و «باطنیه» را، به صورت واژههاى مترادف، بهجاى یكدیگر بهكار میبردند (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص 95ـ96، 136، 179 و جاهاى دیگر). تنها معدودى از مورخان مسلمان معاصر اسماعیلیان، از جمله ابوشامه (متوفى 665؛ ج 1، ص240، 258) و ابنمُیسَّر (متوفى 677؛ ص 102)، گاهى لفظ حشیشیه (مفرد آن: حشیشى) را در ارجاع به اسماعیلیان نزارى شام به كار بردهاند.
هیچكدام از این منابع، درباره وجه اشتقاق این نام و علت كاربرد آن در مورد نزاریه توضیحى ندادهاند. مثلاً، ابنمیسر (همانجا) گفتهاست كه آنانرا در شام حشیشیه مینامند، در الموت به باطنیه و مَلاحِده معروفاند، در خراسان تعلیمیه خوانده میشوند، ولى همه آنان اسماعیلیاند. بهنظر میرسد كه واژه حشیشیه و مشتقات آن بهتدریج از تداول افتاده بودند. ابنخلدون (متوفى 808) از معدود مؤلفان مسلمانى است كه بعد از سده هفتم، گفته است كه اسماعیلیان نزارى شام زمانى «الحشیشیة الاسماعیلیة» نامیده میشدند، ولى اكنون «وَزاویه» نامیده میشوند. گفتنى است كه در شام، فداییان نزارى بیشتر وزاوى/ وزاویه خوانده میشدند (ابنخلدون، ج 1، مقدمه، ص 68).
مورخان ایرانى دوره ایلخانى، بهخصوص عطاملك جوینى (متوفى 681)، رشیدالدین فضلاللّه (متوفى 718) و ابوالقاسم عبداللّه كاشانى (متوفى ح 738)، كه آثار آنان منابع اصلى تاریخ نزاریان ایران در دوره الموت است، در اشاره به اسماعیلیان نزارى لفظ حشیشیه را بهكار نبردهاند. درواقع، واژه حشیش و جمع و مشتقات آن، تا آنجا كه نویسنده این مقاله اطلاع دارد، در هیچیك از متون فارسى دوره الموت و بعد از آن، كه به اسماعیلیان نزارى اشاره دارند، نیامده است. مؤلفان فارسیزبان در آن دوره، هرجا كه خواستهاند نزاریان را با لفظى زشت و تحقیرآمیز خطاب كنند، از واژه مَلاحِده استفاده كردهاند. افزون بر آن در برخى از منابع زیدى معاصر با دوره الموت، كه در نیمه قرن هفتم و به زبان عربى در منطقه دیلم نوشته شدهاند، اسماعیلیان نزارى ایران هم حشیشیه خوانده شدهاند. در این متون، اسماعیلیان عمدتاً ملاحده خوانده شدهاند و اصطلاح «حشیشى» بهویژه به فداییان نزارى اطلاق شده است كه از الموت براى انجام دادن مأموریت اعزام میشدند (رجوع کنید به عُذْرى هَمْدانى، ص 146؛ مُحَلِّى، ص 329). بنابراین، استدلال برنارد لوئیس (ص 574؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) مبنى بر اینكه لفظ «حشیشى» خاص نزاریان شام بوده و لذا جنبه محلى داشته و هرگز براى نزاریان ایران بهكار نرفته است، صحیح نیست. به طور خلاصه به نظر میرسد كه «حشیشى» در كشورهاى عربزبان، به خصوص مصر و شام، متداول شد اما مانند واژه مُلحِد در زبان فارسى ــ كه از زمان حسن صبّاح، زبان دینى جامعه نزاریان ایران شده بودــ رواج پیدا نكرد.
قدیمترین گواهى مكتوب شناخته شده درباره استعمال واژه حشیشیه براى نزاریان شام، همانطور كه ذكر كردیم، یك رساله جدلى مستعلوى ـ فاطمى است كه در حدود سال 516 نوشته شده است. بهنظر میرسد كه تا اوایل سده ششم واژه حشیشیه اصطلاحى آشنا براى مسلمانان آن زمان بوده و مصرف حشیش در شام و مصر و دیگر كشورهاى دنیاى اسلام در سدههاى ششم و هفتم، بهخصوص در میان طبقات پایین جامعه، افزایشى فوقالعاده یافته و در همان حال آثار زیانبخش حشیش نیز موردبحث قرار گرفته بوده است. از قرن هفتم، دانشمندان مسلمان رسالات متعددى در توصیف این تأثیرات بر جسم، ذهن، اخلاق و دین نوشتند (رجوع کنید به روزنتال، ص 5ـ18). این نویسندگان بهخصوص بر این نكته تأكید داشتند كه استعمال ممتد حشیش احتمالاً تأثیرات زیانبخشى بر اخلاقیات و اعتقادات دینى استعمالكنندگان داشته، بهطورى كه نظر و طرز عمل آنان را نسبت به فرایض دینى، مانند نماز و روزه كه شریعت اسلام مقرر داشته، سست میكرده است. در نتیجه، استعمالكننده حشیش مستحق مرتبه اخلاقى و اجتماعى پایینى، همانند مرتبه مُلحدان در دین بوده است. بهطور خلاصه، استعمالكنندگان حشیش صریحاً از مطرودان اجتماع و جنایتكاران محسوب میشدند و بر حشیشیه، به عنوان كسانى كه براى اسلام و جامعه خطرناكاند، داغ باطل خورده بود. از این رو، گمان میرود اصطلاح حشیشه، مجازاً به معناى «اراذل و اوباش فرومایه» و «مطرودان بیدین جامعه» در اشاره به اسماعیلیان نزارى سدههاى ششم و هفتم، بهكار میرفته است، نه به علت آنكه نزاریان یا فداییان، پنهانى و بهطور مستمر حشیش استعمال میكردند، زیرا در هر صورت از چشم دنیاى خارج پنهان میماند (رجوع کنید به هاجسون، ص 453ـ454). استعمال دارویى اعتیادزا و تضعیفكننده مانند حشیش، براى پیروزى فداییان در مأموریتهایشان، كه اغلب مستلزم انتظاركشیدنهاى طولانى براى یافتن فرصت مناسب بودند، بسیار زیانآور بود. حتى صرفنظر از مناسك زاهدمنشانه حسن صبّاح، كه شخصاً سیاستهاى انقلابى نزاریه را طراحى میكرد، فرمانبردارى و انضباط فداییان نزارى در میان گروههاى شیعى قدیمتر، كه آنان هم صاحب وحدت گروهى و ایثار فرقهاى بودند، بیسابقه نبوده است. در روزگار اخیر نیز رفتار مشابهى در میان بعضى از گروههاى مسلمان، كه انگیزه شهادتطلبى دارند، متجلى است.
بههرحال، واقعیت این است كه نه متون بهدست آمده اسماعیلى و نه تا آنجا كه میدانیم، هیچیك از متون اسلامى غیراسماعیلى معاصر، كه معمولاً بینشى خصمانه به اسماعیلیه دارند، گواهى ندادهاند كه نزاریان بهطور منظم و طراحیشده حشیش استعمال میكردند. مورخان عمده مسلمان كه درباره نزاریان مطلب نوشته و اعمال زشتى را نیز به آنان نسبت دادهاند، مانند ابناثیر (متوفى 630) و جوینى (متوفى 681)، به نزاریان حتى حشیشیه اطلاق نكردهاند. در معدود متون عربى هم كه از اسماعیلیان نزارى به عنوان حشیشیه یاد شده، هرگز وجه تسمیه این نام با حشیش استعمال كردن آنان مرتبط دانسته نشده، درحالى كه اتهامات زیاد دیگرى به آنها زده شده است (رجوع کنید به دفترى، 2007، ص 23ـ24).
مسلمانان كه با فلسفه شهادتطلبى شیعیان آشنایى داشتند، براى درك رفتار فداكارانه و از جان گذشتگیهاى فداییان نزارى نیازى به توضیح و توجیه نداشتند. بههمین علت مؤلفان مسلمان، برخلاف غربیان، به خیالبافى درباره علل و انگیزههاى اعمال فداییان نپرداختند. مدارك و شواهد موجود گواهى میدهند كه این اسم حشیشیه بوده است كه خود گاهى سبب مطرح شده آراى بیاساس درباره نزاریان یا فداییان آنان، و اینكه آنان بهطور منظم و مستمر حشیش استعمال میكردهاند، شده است؛ افسانههایى كه در چند سده، توصیف واقعیات دانسته شدند (رجوع کنید به د. ایرانیكا، ذیل"Fesai" ).
در چنین اوضاعى از آغاز نیمه دوم سده ششم، اشكال گوناگون واژه حشیشى در شام به گوش صلیبیان رسید. آنان اطلاعات خود را درباره مسلمانان عمدتآ بهطور شفاهى دریافت میكردند. این اطلاعات اساس شكلگیرى تعدادى واژه (از قبیل اساسینى/ اسیسینى / هیسیسینى) شد كه در منابع لاتینى صلیبیان و در زبانهاى اروپایى، از اسماعیلیان نزارى شام با این واژهها یاد میكردند. سرانجام اصطلاح آشناتر اساسین رواج یافت. ازاینرو تا پایان سده هشتم، حشیشى در جامعه مسلمانان، دیگر واژهاى دشنامواره و تهمتآمیز تلقى نمیشد (رجوع کنید به دفترى، 2007، همانجا). به گفته مقریزى (متوفى 845؛ ج 3، ص 419ـ423)، در روزگار او مصرف حشیش به اوج خود رسید و حتى در میان بالاترین طبقات اجتماعى قاهره و دمشق، در ملأ عام، استعمال میشد. بنابراین جاى تعجب نیست كه هیچیك از روایات و افسانههاى اساسین (حشاشین) را نمیتوان در منابع اسلامى سدههاى ششم و هفتم یافت؛ یعنى، همان دوره اقتدار سیاسى نزاریان ایران و شام كه همزمان با تدوین افسانههایى درباره ایشان در منابع اروپایى بود.
این افسانهها در منابع غربى در اصل راجع به اسماعیلیان نزارى شام بود، كه فعالیتهاى آنان و شهرتشان توجه صلیبیان و دیگر ناظران غربى را به خود جلب كرده بود. صلیبیان هیچگونه ارتباطى با جامعه اسماعیلیه نزارى ایران در دوره الموت نداشتند و درنتیجه درباره آنها داستانها و توصیفات تخیلى ابداع نكردند. فقط در سفرنامه ماركوپولو (متوفى 724/1324) بود كه این افسانهها در مورد نزاریان ایرانى دوره الموت نیز تعمیم پیدا كرد (رجوع کنید به ادامه مقاله).
درواقع، خود غربیان افسانههاى اساسین را به صورت مأنوس و عامیانهترى جعل كردند و در شرق لاتینى و نیز اروپا رواج دادند. این افسانهها، كه ریشه در «جهل خیالآفرین» اروپاییان سدههاى میانه داشتند، بر مبناى اطلاعات ناقص، اخبار غلط، شایعات و اتهامات خصمانه و نیم واقعیتهاى گزافهآمیز، كه بهصورت شفاهى بهدست آمده بودند، پرداخته شدند. نزاریان شام اثرى شگفتانگیز بر امور سیاسى آن منطقه گذاشتند كه هیچ تناسبى با تعداد یا قدرت سیاسى آنان نداشت. این امر به خصوص در زمان راشدالدین سنان* (متوفى 589)، معروفترین داعى و رهبر آنان و «شیخالجبل» اصلى، بارزتر بود. سنان درواقع نزاریان شام را به اوج قدرت و شهرت رساند (دفترى، 2007، ص 367ـ373). عوامل دیگرى نیز توجه صلیبیان را به نزاریان شام جلب كرد. نزاریان شام كه مورد نفرت و دشمنى بسیارى از همسایگان مسلمان خود بودند، هدف اتهامات و افترائات گوناگون قرار گرفته بودند و این امر از صلیبیان نیز مخفى نمانده بود. بههمین دلیل، آنان از واژه اساسین براى اطلاق به نزاریان استفاده كردند. افزون بر آن، قتلهایى بود كه بهصورت اغراقآمیزى به نزاریه نسبت داده میشد. گزارشهاى غلوآمیز درباره آدمكشیهاى نزاریان و عملیات شجاعانه فداییان واقعى ــكه معمولاً مأموریتهاى خود را در اماكن عمومى اجرا میكردند و خودشان بهندرت جان سالم بهدر میبردندــ صلیبیان را بهطور فوقالعادهاى تحتتأثیر قرار داد. این امر روشن میسازد كه چرا افسانههاى حشاشین (یا اساسین) به تمامى درباره فداییان، بهخصوص گزینش و آموزش آنها، تدوین یافتند. بدینترتیب از زمان رهبرى راشدالدین سنان در نیمه دوم سده ششم، اوضاع براى ایجاد افسانههاى حشاشین مساعد شد. در این افسانهها براى رفتار و اعمال فداییان نزارى كه در ذهن غربیان آن زمان نامعقول یا فوق انسانى میآمد، توضیحات رضایتبخشى داده میشد. این افسانهها كه از تعدادى داستانهاى جدا اما بهنوعى بههم پیوسته تشكیل میشد، بهتدریج تحول و تكامل یافت و در روایت ساختگى ماركوپولو به اوج خود رسید (رجوع کنید به دفترى، 1994، ص 95ـ125). او تعدادى از این افسانهها را باهم تلفیق كرد و داستان «باغ بهشت مخفى» را بهجا گذاشت كه در آن انواع لذایذ بهشتى در این دنیا براى فداییان تحت تعلیم فراهم میشد (رجوع کنید به ماركوپولو، ج 1، ص 139ـ146؛ نیز رجوع کنید به دفترى، 2007، ص 15ـ 17). طبق این افسانهها، حشیش براى تعلیم و تربیت فداییان در دورههاى كارآموزى آنها بهكار گرفته میشد.
واژه اساسین تا نیمه قرن هشتم در زبانهاى اروپایى معناى تازهاى یافته بود و دیگر بر نام فرقهاى مرموز در شام دلالت نمیكرد. این واژه به صورت اسمى عام درآمده بود، به معناى آدمكش حرفهاى. با پیدا شدن این كاربرد و معنى، ریشه و وجه تسمیه واژه اساسین كمكم فراموش شد. تا آخر قرن دوازدهم/ هجدهم، اروپاییان این واژه را به صورتهاى عجیبى ریشهشناسى میكردند (رجوع کنید به دفترى، 2007، ص 18ـ21) تا اینكه سیلوستر دوساسى (متوفى 1838؛ ص 1ـ84) معماى اشتقاق اساسین را حل كرد و نشان داد كه این واژه با واژه عربى حشیش مرتبط است، اما وى نیز درباره اینكه چرا اسماعیلیان نزارى را در سدههاى میانه «حشیشیه» خواندهاند، تا حدودى افسانههاى حشاشین را تأیید كرد. مستشرقان بعدى هم كم و بیش این موضع را اتخاذ كردند. ارزیابى جدید و صحیح درباره اسماعیلیان نزارى مشروط به كشف و مطالعه تعداد زیادى از آثار اصیل آنان بود كه از حدود 1309ش/1930 آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد. مطالعات جدید (رجوع کنید به دفترى، 2007، ص 30ـ33) در زمینه اسماعیلیهشناسى بهخوبى نشان داده است كه اسماعیلیان نزارى فرقهاى آدمكش یا حشیشى نبودند و قصد براندازى اسلام را هم نداشتند. با این همه، داستانهاى غریب حشیش و خنجر و باغ بهشت دنیوى، كه ریشه در ترس و جهل و دشمنى و خیالپردازى داشتند، احساس برانگیزتر از آن بودند كه محققان روزگار جدید آنها را كاملا به قلمرو افسانه بیفكنند. اینكه افسانههاى حشاشین را هنوز هم در بسیارى از نقاط جهان پذیرفتهاند، گواه صادق بر این واقعیت است كه در جوامع شرقى و غربى مرزهاى بین حقیقت و افسانه اغلب به درستى مشخص نیستند.
منابع : (1) منصوربن احمد آمر باحكاماللّه، خلیفه فاطمى، رسالة ایقاع صواعق الارغام، چاپ آصف علیاصغر فیضى، در الهدایةالآمریه فى ابطال دعوة النزاریه، بمبئى 1938؛ (2) ابنخلدون؛ (3) ابنمُیسَّر، المنتقى من اخبار مصر، انتقاه تقیالدین احمدبن على مقریزى، چاپ ایمن فؤاد سید، قاهره [? 1981[؛ (4) عبدالرحمانبن اسماعیل ابوشامه، الروضتین فى اخبار الدولتین، (چاپ ابوالسعود، قاهره 1287ـ1288/1870ـ 1871)، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (5) فتحبن على بندارى، تاریخ دولة آلسلجوق (زبدة النُصرة و نخبةالعُصرة)، بیروت 1400/1980؛ (6) رشیدالدین فضلاللّه، جامعالتواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقى دانش پژوه و محمد مدرسیزنجانى، تهران 1356ش؛ (7) محمدبن عبدالكریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ محمد سید كیلانى، قاهره 1387/1967؛ (8) عمرانبن حسن عُذْرى هَمْدانى، نسخة كتاب وصل الى الفقیه العلّامة عمرانبن الحسنبن ناصربن یعقوب العُذْرى الهَمْدانى، رحمهاللّه، در اخبار ائمة الزیدیة فى طبرستان و دیلمان و جیلان، چاپ ویلفرد مادلونگ، بیروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقیة، 1987؛ (9) محمدبن محمد غزالى، فضائح الباطنیة، چاپ عبدالرحمان بدوى، قاهره 1383/ 1964؛ (10) عبداللّهبن على كاشانى، زبدة التواریخ: بخش فاطمیان و نزاریان، چاپ محمدتقى دانش پژوه، تهران 1366ش؛ (11) حُمیدبن احمد مُحَلِّى، منكتاب الحدائق الوردیة فى مناقب ائمةالزیدیة، در اخبار ائمة الزیدیة فى طبرستان و دیلمان و جیلان، همان؛ (12) احمدبن على مقریزى، المواعظ و الاعتبار فى ذكر الخطط و الآثار، چاپ ایمن فؤاد سید، لندن 1422ـ1425/ 2002ـ2004؛ (13) حسن بن على نظامالملك، سیاستنامه، چاپ هیوبرت دارك، تهران 1347ش؛
(14) Farhad Daftary, The Assassin legends: myths of the Ismailis, London 1994; (15) idem, The Ismailis: their history and doctrines, Cambridge 2007; (16) EIr., s.v. "Fedai" (by Farhad Daftary); (17) EI2, s.v. "Hashishiyya" (by B. Lewis); (18) Marshall Goodwin Simms Hodgson, "The Ismaili state", in The Cambridge history of Iran, vol.5, ed. J. A. Boyle, Cambridge 1968; (19) Bernard Lewis, "Assassins of Syria and Ismailis of Persia", in Atti del convegno internazionale sul tema: la Persia nel medioevo, Rome: Accademia Nazionale dei Lincei, 1971; (20) Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Venetian concerning the kingdoms and Marvels of the East, translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. by Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975; (21) Franz Rosenthal, The herb: hashish versus medieval Muslim society, Leiden 1971; (22) Antoine Isaac Silvestre de Sacy, "Memoire sur la dynastie des Assassins, et sur l'etymologie de leur Nom", in Memoires de l'Institut royal de France, 4 (1818).