responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6185

 

حسنك وزير ، ابوعلی حسن‌بن محمدبن عباس ميكالى، وزير سلطان محمود غزنوى و حامى اصلى سلطان محمد در آغاز سلطنت كوتاهش. نسب حسنك به خاندان ميكاليان نيشابور می رسد كه ظاهراً ريشه سغدى داشته‌اند. افرادى از اين خاندان در سده چهارم، در دربار سامانيان در خراسان، از مقامات ديوانى و رؤساى نيشابور بودند و برخى ديگر از ايشان، اديبانى نام‌آور شدند (رجوع کنید به ميكاليان*). ميكاليان به چندين شاخه منشعب شدند و چنين می نمايد كه برخى از آنان از خدمت سامانيان به محمود غزنوى پيوستند كه پس از مرگ پدرش، سبكتكين، در 387 بر خراسان مسلط شده بود (سمعانى، ج 5، ص 433ـ437؛ بيهقى، چاپ نفيسى، ج 2، حواشى، ص 969 به بعد). پدر حسنك در نيشابور در سالهاى آغاز حكومت محمود در خدمت او بود (عتبى، ص430). حسن نيز كار پدر را ادامه داد و در كودكى به خدمت سلطان محمود درآمد. وى، به‌سبب زيبايى و صداقتش، از نزديكان سلطان و ملقب به حسنك شد و چندى بعد رئيس نيشابور گشت (رجوع کنید به عقيلى، ص 187).

در 416 محمود وزير خود، احمدبن‌حسن ميمندى*، را بركنار كرد و حسنك را، كه در هيچ ديوان شاگردى نكرده بود، به جاى او گمارد (بيهقى، چاپ فياض، ص 467ـ468؛ عقيلى، ص 190ـ 191). از دوره پنج‌ساله وزارت وى، جز اشاره‌هايى كه در مدايح شاعرانى چون فرخی سيستانى (ص47، 189، 191ـ193، 331) آمده است، آگاهى چندانى نيست. براساس حكايتى در آثارالوزراء (عقيلى، ص 187ـ188)، حسنك در نيشابور با فرقه زهدگراى كرّاميه به مخالفت برخاست. براى وى، به عنوان عالیترين مقام ادارى قلمرو غزنوى، وجود دشمنان اجتناب‌ناپذير مینمود، به ويژه آنكه او اميرزاده محمد را براى جانشينى محمود ترجيح داد. اين‌كار، ديگر مدعى جانشينى، يعنى مسعود، را رنجاند. همچنين حسنك هنگامیكه مسعود حاكم هرات بود، وى را به سوءاستفاده از اموال شهر بلخ متهم كرد كه اين كار پيامدهاى خطرناكى براى حسنك داشت (بيهقى، چاپ فياض، ص222ـ223، 275ـ276).

پس از درگذشت محمود در 421، مسعود به قصد تصاحب تاج و تخت پدرش، از اصفهان به غزنين رفت. او در نيشابور از مظالم موجود، از جمله نارضايتى ميكاليان از اعمال پسرعمويشان حسنك، شكاياتى شنيد؛ به‌ويژه آنكه حسنك درآمد اوقاف و ديگر املاك و اموال آنان را گرفته بود. مسعود دستور داد كه آنها را به مالكان قبلى باز گردانند (همان، ص 41ـ44). البته اقدامات حسنك ظالمانه‌تر از ديگر كارگزاران ادارى نبود و اين امر تقريباً در بين همه آنها رواج داشت.

در دوره كوتاه سلطنت محمد، حسنك و علىِ قريب (حاجب سلطان محمود) نفوذ بسيارى در حكومت داشتند. با تضعيف طرفداران سلطان محمد، او از سلطنت خلع شد. سپاهيان سلطان مسعود، حسنك را در تگين‌آباد، واقع در جنوب‌شرقى افغانستان دستگير كردند و او را به هرات فرستادند و در آنجا وى را به دشمنش، ابوسهل زوزنى، سپردند (همان، ص 57، 223؛ نيز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه).

هنگامى كه حسنك در منصب وزارت بود، با ابوسهل زوزنى رفتارى تحقيرآميز داشت (بيهقى، چاپ فياض، ص 72، 225). به اين ترتيب، تعجبى نداشت كه ابوسهل در آزار حسنك، حتى تا زمان مرگ او پيشقدم باشد. حسنك را به بلخ بردند و به قرمطيگرى، يعنى همدلى با فاطميان مصر، متهم كردند (همان، ص 224؛ نيز رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). ظاهراً منشأ اين اتهام بی اساس، عقايد شخصى حسنك بود؛ از آن رو كه در 414 سلطان‌محمود، حسنك را اميرالحاج خراسان كرد و او در بازگشت از سفر حج، به سبب ناامنى مسير معمول و گرماى بهار، به جاى عبور از بيابان نجد و جنوب عراق و بغداد، حجاج را از شمالی ترين مسير، يعنى اردن و جنوب سوريه، كه تحت سلطه فاطميان بود، بازگرداند. حسنك از خليفه فاطمى، الظاهر (حك: 411ـ427)، براى عبور حجاج امان گرفته بود. خليفه به حسنك خلعت و هديه نيز داد، اما اين امر بدين‌معنا نبود كه حسنك، به‌عنوان نماينده سلطان‌محمود كه رهبرى سنّی مذهب و متعصب بود، فاطميان را به رسميت می شناسد و ادعاهاى مذهبى آنان را تأييد می كند. القادر باللّه (حك: 381ـ422)، خليفه عباسى، از اين عمل حسنك رنجيد و به او اعتراض كرد، اما سلطان محمود، حسنك را از اين اتهام مبرا دانست و فقط خلعت و هديه را، براى سوزاندن، نزد خليفه به بغداد فرستاد (گرديزى، ص424؛ بيهقى، چاپ فياض، ص 224ـ227، 233، 265؛ ابن‌جوزى، ج 15، ص 164؛ ابن‌اثير، ج 9، ص 340؛ قس عقيلى، ص 187، كه از سوزاندن هدايا در غزنين خبر داده است).

در 422، دشمنان حسنك و در رأس آنان ابوسهل زوزنى، بار ديگر اين اتهام را مطرح كردند. گفته شده است كه دشمنان حسنك در پى فشار خليفه عباسى اين كار را كردند، ولى در حقيقت آنان به تحريك سلطان مسعود، به كين‌خواهى از حسنك به علت اقدامات وى در زمان حكومت سلطان محمود و حمايتش از سلطان محمد، حسنك را دستگير نمودند. حسنك به صورت رسمى محاكمه نشد. وى بی آنكه فرصت دفاع يا امكان درخواست تجديدنظر برايش وجود داشته باشد (هرچند می دانست كه در هر صورت اين كار بی فايده خواهد بود)، به سرعت محكوم گرديد (چاپ فياض، ص 224ـ233).

داستان محاكمه و اعدام حسنك در بلخ، از دردناك‌ترين فصول تاريخ بيهقى (چاپ فياض، ص 220ـ 236) است. اين فصل به انگليسى ترجمه شده و تفسيرها، بحثها و اظهارنظرهاى فراوانى درباره آن صورت گرفته است (براى نمونه ترجمه‌ها رجوع کنید به >تاريخ هند<، ص 88ـ100؛ والدمن، ص 166ـ176).

حسنك در مراسمى ظاهراً مطابق با موازين شرعى، همه اموال و املاك خود را در يك قباله، در حضور برخى قضات و مزكّيان، به سلطان مسعود فروخت؛ البته هيچ تشكيلات قانونمندى در اين حكومت استبدادى وجود نداشت و فقط حكم مستبدانه سلطان اجرا میشد. حسنك را به جايگاه اعدام بردند. در ميانه راه، ابوسهل زوزنى او را تحقير میكرد و يكى از دشمنانِ ميكالىِ حسنك، وى را دشنام داد. براى تحقير بيشتر حسنك، لباس او را بيرون آوردند تا تقريباً بدنش برهنه گشت. او را اعدام كردند و پيكرش هفت سال بر چوبه دار ماند. سرانجام بقاياى جسد او را پايين آوردند و به خاك سپردند. زوزنى، كينه‌توزانه، سر جدا شده حسنك را پيش از آنكه نزد خليفه به بغداد بفرستند، در طبقى سرپوشيده به مجلس شراب بُرد (همان، ص 233ـ235). سلطان مسعود بنابه عادت، زمانى كه دستورى ناخوشايند يا غيرمردمى صادر می كرد، به بهانه شكار و تفرج از بلخ دور میشد و تا خادمانش شرايط ناخوشايند را تغيير دهند، در شهر نبود (همان، ص 232). به روايت بيهقى (چاپ فياض، ص 233ـ234)، اگرچه حسنك در زمان وزارت محمود، زورگوييهاى معمول خود را داشت، اما همدلى توده مردم را به‌طور چشمگيرى به خود جلب كرده بود. از جمله آنها نيشابوريان بودند كه در مراسم به داركشيدن حسنك حضور داشتند. مردم، به‌رغم دستور مأموران سلطان مسعود، به سوى حسنك سنگ پرتاب نكردند و سواران آماده شدند تا مردم را مهار كنند. به‌گفته عتبى (ص 398ـ 399)، حسنك در زمان وزارتش، در نيشابور كارهاى عام‌المنفعه و خيرخواهانه انجام داد، از جمله براى ايمنى از شرايط گوناگون جوّى، بر بازار نيشابور سقف ساخت و هزينه گزاف آن را خود پرداخت. به‌نظر بيهقى (چاپ فياض، ص 234)، حكايت به دار كشيدن حسنك از داستانهاى ارزشمند و عبرت‌آموز است. گزارش او آشكارا در طرفدارى از حسنك نوشته شده است. بيهقى (چاپ فياض، ص 236ـ246) روايت خود را با نقل‌قولهاى ديگرى از صبر و بردبارى در تاريخ اسلام، كه با داستان حسنك قابل قياس‌اند، ادامه داده است. بيان بيهقى در اين فصل، نمونه‌اى از به كارگيرى سبك تصويرگرايانه است. همچنان كه اين داستان مبانى استبدادى سلطنت غزنويان و خوى كينه‌توزانه و غيراخلاقى شخصيت مسعود را نشان می دهد.


منابع :
(1) ابن‌اثير؛
(2) ابن‌جوزى،المنتظم‌فی تاريخ‌الملوك‌والامم،چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/ 1992؛
(3) محمدبن حسين بيهقى، تاريخ بيهقى، چاپ علیاكبر فياض، مشهد 1350ش؛
(4) همان: تاريخ مسعودى، معروف به تاريخ بيهقى، چاپ سعيد نفيسى، تهران (1332ش)؛
(5) سمعانى؛
(6) محمدبن‌عبدالجبار عتبى، اليمينى فى شرح اخبار السلطان يمين‌الدولة و امين‌الملة محمود الغزنوى، چاپ احسان ذنون ثامرى، بيروت 1424/ 2004؛
(7) حاجیبن نظام عقيلى، آثارالوزراء، چاپ جلال‌الدين محدث‌ارموى، تهران1337ش؛
(8) علیبن جولوغ‌فرخى سيستانى، ديوان، چاپ محمد دبيرسياقى، تهران 1335ش؛
(9) عبدالحی بن ضحاك گرديزى، زين‌الاخبار، چاپ عبدالحی حبيبى، چاپ‌افست تهران1347ش؛


(10) EI2, s. v. "Hasanak" (by B. Spuler);
(11) The History of India as told by its own historians: the Muhammadan period, edited from the posthumous papers of H. M. Elliot by John Dowson, vol 2, Lahore, Islamic Book Service, 1976;
(12) Marilyn Robinson Waldman, To ward a theory of historical narrative: a case study in Perso-Islamicate historiography, Columbus [c1980].

/ كليفورد ادموند باسورث /





نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 6185
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست