حسنبن على ، امام، امام دوم از ائمه اثناعشر شيعه اماميه و يكى از چهارده معصوم. امام حسن عليهالسلام فرزند بزرگ امام علی بن ابیطالب و فاطمه زهرا عليهماالسلام بود (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 352؛ طوسى، 1390، ج 6، ص 39). در منابع تأكيد شده كه پيامبر اكرم وى را حسن ناميده است (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 356؛ ابن حنبل، ج 1، ص 98، 118؛ بخارى، 1406، ص 177؛ كلينى، ج 6، ص 33ـ34). در پارهاى احاديث اين نامگذارى به الهام الهى منسوب شده (رجوع کنید به ابنبابويه، 1385ـ 1386، ج 1، ص 137ـ138؛ طوسى، 1414، ص 367ـ368) و تأكيد گرديده است كه نامهاى حسن و حسين، معادل شَبَّر و شَبير، نامهاى پسران هارون، هستند (رجوع کنید به ابنسعد، همانجا؛ ابنعساكر، ج 13، ص 171). همچنين گفته شده است كه اين دو نام از نامهاى بهشتی اند كه قبل از اسلام، نزد مردم عرب هيچ سابقهاى نداشتهاند (ابنسعد، ج 6، ص 357؛ ابناثير، ج 2، ص 10). براساس پارهاى گزارشها كه در منابع اهلسنّت آمده است، امام على عليهالسلام پيش از آنكه پيامبر پسر او را حسن بنامد، نام حمزه (رجوع کنید به همانجا؛ ابنعساكر، ج 13، ص170) يا حرب (رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 356؛ حاكم نيشابورى، ج 3، ص 165) را براى او برگزيده بود، اما براساس روايت ابنبابويه (1363ش، ج 2، ص 25) حضرت على، ضمن آنكه گفت در نامگذارى فرزندش بر رسول خدا پيشى نمی جويد، به ايشان اظهار داشت نام «حرب» را براى فرزندش دوست میدارد.
كنيه امام حسن در تمام منابع، ابومحمد ذكر شده (براى نمونه رجوع کنید به ابنقتيبه، 1960، ص 211؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 5؛ خطيب بغدادى، ج 1، ص 467؛ ابنعساكر، ج 13، ص 172)، اما خصيبى (ص 183) آن را كنيه وى در بين منابع غيرشيعه دانسته و كنيه او را در نزد شيعيان ابوالقاسم ثبت كرده است. به امام حسن القاب فراوانى نيز نسبت داده شده است كه پارهاى از آنها در واقع اوصاف آن حضرت محسوب میشوند. نويسنده ناشناخته كتاب القاب الرسول و عترته (ص 247ـ 248)، براساس چندين حديث نبوى در وصف و بزرگداشت حسنين عليهماالسلام، القاب مشترك آن دو را به تفصيل ذكر كرده است، مانند سِبْط رسولاللّه، ريحانة نبىّ اللّه، سيّدشباب اهلالجنة، قرّة عينالبتول، عالم، مُلهَم الحق، و قائدالخلق. ابنابی الثلج (ص 28) القاب امير، حجة، كفِىّ، سبط، و ولىّ را از القاب اختصاصى آن حضرت شمرده است. از ديگر القاب آن حضرت، وزير، قائم، طيب (رجوع کنید به ابنخشاب، ص 174)، امين (خصيبى، همانجا)، بَرّ، مجتبى، و زاهد (ابنشهرآشوب، ج 4، ص 29) بوده است. ابنطلحه شافعى (ج 2، ص 9؛ و به نقل از او بهاءالدين اربلى، ج 2، ص 144ـ 145) مشهورترين لقب امام حسن را تقى و والاترين لقب او را سيد ذكر كرده است از آنرو كه پيامبر صلی اللّه عليهوآله، درباره او فرمود: «انَّ ابنى هذا سيّدٌ». مشهورترين لقب وى در جامعه شيعه ايران، مجتبى است. به گزارش ابنسعد (ج 6، ص 378) امام حسن انگشترى را در دست چپ خود می كرد. كلينى (ج 6، ص 469ـ470) احاديثى روايت كرده كه طبق برخى از آنها امام انگشترى را به دست راست و طبق برخى ديگر به دست چپ میكرده است. اما از آنجا كه انگشترى در دست راست كردنْ مستحب و از نشانههاى اهل ايمان معرفى شده (همانجا) و از طرفى، طبق روايات تاريخى (براى نمونه رجوع کنید به راغب اصفهانى، ج 3، ص 360؛ زمخشرى، ج 4، ص 24) معاويه اولين كس در عالم اسلام بود كه انگشترى را، به انگيزه شكستن سنّت پيامبراكرم، در دست چپ كرد؛ عمل امام حسن عليهالسلام را بر تقيه حمل كردهاند (رجوع کنید به حرّ عاملى 1409ـ1412، ج 5، ص 81). نقش انگشترى آن حضرت «حَسْبِىَ اللّه» (كلينى، ج 6، ص 473) و «العِزةللّه» (همان، ج 6، ص 474؛ ابنبابويه، 1363ش، ج 2، ص 59) و بنابه يك روايت (رجوع کنید به ابنعساكر، ج 13، ص 260)، دوبيت شعر زهدآميز بود.
ولادت و وفات. امام حسن عليهالسلام، در مدينه (رجوع کنید به مفيد، 1414الف، همانجا؛ طوسى، 1390، ج 6، ص 40) و بنابر مشهور ــبه تعبير ابنعبدالبرّ (ج1، ص384) صحيحترين قول ــ در نيمه رمضان سال سوم هجرى زاده شد (نيز رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 352؛ كلينى، ج 1، ص 461؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 4؛ مقدسى، ج 5، ص 20؛ خطيب بغدادى، ج 1، ص 469). طبق برخى روايات و نيز منابع تاريخى تولد وى در سال دوم هجرت بوده است (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1960، ص 158؛ كلينى، ج 1، ص 461؛ طوسى، 1390، ج 6، ص 39؛ براى ديگر اقوال رجوع کنید به ابنقتيبه، همانجا؛ ابنعساكر، ج 13، ص 168).
پس از تولد امام حسن، پيامبر اكرم در گوش وى اذان گفت (ابنسعد، ج6، ص353؛ ابنحنبل، ج6، ص 391؛ ترمذى، ج3، ص 36؛ ابنبابويه، 1363ش ، ج 2، ص 42) و گوسفندى را براى وى عقيقه كرد (ابنسعد، همانجا؛ نسائى، ج 4، جزء7، ص166؛ كلينى، ج 6، ص 32ـ33؛ حاكم نيشابورى، ج 4، ص237). همچنين حضرت فاطمه سلاماللّهعليها يا خود پيامبر اكرم، هموزن موى تراشيده او نقره صدقه دادند (ابنسعد، ج 6، ص 354).
بنابر مشهور، شهادت امام حسن عليهالسلام در 28 صفر 50 رخ داد (رجوع کنید به مفيد، 1414الف، ج 2، ص 15؛ طوسى، 1411ب، ص 790؛ شوشترى، ص 33). اما سالهاى 48 (رجوع کنید به ابنعساكر، ج 13، ص 300)، 49 (ابنقتيبه، 1960، ص 212؛ كلينى، ج 1، ص 461؛ طوسى، 1390، همانجا)، 50 (ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 59؛ مفيد، 1406، ص 102)، 51 (خطيب بغدادى، ج 1، ص 470)، 57، 58 و 59 (رجوع کنید به ابنعساكر، ج 13، ص 304ـ 305) نيز به عنوان سال وفات حضرت ذكر شده كه قطعاً برخى از آنها اشتباه است. روزهاى آخر صفر (رجوع کنید به كلينى، همانجا)، دو روز مانده به آخر صفر (طوسى، 1411، ص790) و يا روز هفتم صفر (شهيد اول، ج 2، ص 7) و حتى ماه ربيعالاول (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1960، ص 212)، نيز به عنوان ماهها و روزهاى وفات آن حضرت ذكر شده است (براى مجموع اقوال در اين باب رجوع کنید به ابنعساكر، ج 13، ص 298ـ305). به گفته مفيد ( 1414الف، ج 2، ص 15) عمر آن حضرت در هنگام شهادت 48 سال بود اما باتوجه به اختلاف اقوال درباره تاريخ وفات، مدت عمر وى نيز، به اختلاف، 46 سال، 47 سال و حتى 58 سال ذكر شده (رجوع کنید به ابنعساكر، ج 13، ص 298ـ300، 302)، كه به گفته ذهبى (ج 3، ص 277) قول اخير قطعآ نادرست است.
بنابر بيشتر منابع معتبر اهلسنّت و شيعه، امام حسن عليهالسلام با خوردن زهر به شهادت رسيد (براى نمونه رجوع کنید به ابنسعد، ج 6، ص 386ـ387؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 80ـ81؛ مفيد، 1414الف، همانجا). بنابر نقلى وى پيشتر چندينبار مسموم شده، اما از مرگ رسته بود (بلاذرى، 1397، ج 3، ص 55؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 81). به گفته ابنسعد (ج 6، ص 387)، مسموميت امام، نزديك به چهل روز طول كشيد. در پارهاى منابعِ معتبر، اين عمل به همسر حضرت، جَعْده بنت اشعث* و به تحريك و تشويق معاويه نسبت داده شده است (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 80ـ81؛ مفيد، 1414الف، همانجا؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 182؛ قاضى نعمان، 1409ـ1412، ج 3، ص 123ـ124). اما ابنسعد (ج 6، ص 386) اين كار را به يكى از خادمان امام نسبت داده است. در نقل ديگرى، وقتى امام حسن خبر از مسموميت خود میدهد و از ايشان درخواست میشود نام عامل آن را بگويد، امام امتناع میورزد (همان، ج 6، ص 386ـ387؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 81). بنابه نقل ديگرى، اين كار به تشويق معاويه و به دست دختر سهيلبن عمرو، همسر ديگر امام حسن عليهالسلام، صورت پذيرفته است (بلاذرى، 1397، ج 3، ص 59). با اين حال در برخى منابع غيرشيعى نظير الامامة و السياسة منسوب به ابنقتيبه (ج 1، ص 196) از بيمارى و مرگ طبيعى ايشان سخن به ميان آمده و حتى براساس گزارشى امام به بيمارى سل از دنيا رفته است (رجوع کنید به بلاذرى، همانجا).
برخى دانشمندان غرب جهان اسلام، نظير ابنعربى، فقيه مشهور مالكى (ص 220ـ221) و ابنخلدون (ج 2، ص 649)، دست داشتن معاويه در توطئه مسموم ساختن امام حسن را بعيد شمرده و آن را از بر ساختههاى شيعيان دانستهاند؛ اما چنين استبعادى مبتنى بر ديدگاه خاص آنان درباره خلافت و هم متأثر از فضاى فكرى جانبدارانه اندلس نسبت به امويان است. در هر حال، با توجه به اينكه معاويه، امام حسن را سدّى بر سر راه ولايتعهدى پسر خود، يزيد، میديد و گذشته از مخالفان رسمى، بسيارى از ناراضيانِ حكومت اموى نيز منتظر بازگشت خلافت به امام حسن بودند، روايات راجع به مسموم شدن وى به دست جعده بنت اشعث به دسيسه معاويه، درخور اعتماد مینمايد (رجوع کنید به مادلونگ، ص 331).
درباره دفن امام حسن عليهالسلام نيز اقوال مختلفى وجود دارد. بنابه روايت شيخ طوسى (1414، ص 160)، امام حسن به برادرش وصيت كرده بود او را در كنار مدفن پيامبراكرم به خاك بسپارند، اما اگر كسانى مانع اين اقدام شدند هرگز پافشارى نكنند، مبادا كه خونى ريخته شود. بنا به نقل بلاذرى (1397، ج 3، ص 62)، امام چون متوجه بهانهجويى مروان شد از تصميم خود منصرف گرديد. براساس نقلى ديگر، امام حسن در اين باره سخنى نگفت، بلكه امام حسين عليهالسلام می خواست پيكر برادر خود را در كنار رسول خدا به خاك بسپارد (همانجا). به نوشته ابوالفرج اصفهانى (1408، ص 82)، امام حسن پيش از وفات، از عايشه خواسته بود كه اجازه دهد در كنار پيامبراكرم به خاك سپرده شود و عايشه موافقت كرده بود ولى حضرت، به سبب مخالفت بنی اميه، از درخواست خود دست برداشته و خواسته بود در كنار مادرش، فاطمه سلاماللّهعليها، دفن شود. در نقلى ديگر، امام حسن وصيت كرده بود جسدش را، پس از غسل و كفن، براى تجديد عهد نزد قبر رسول خدا ببرند و سپس در كنار مادربزرگش، فاطمه بنت اسد، دفن كنند (مفيد، 1414الف، ج 2، ص 17).
در اين اوضاع و احوال، نزديك بود مراسم دفن امام حسن به نزاع بزرگى بين بنی هاشم و طرفداران امام عليهالسلام از يكسو و امويان از سوى ديگر منجر گردد. هنگام آوردن جنازه آن حضرت براى زيارت قبر رسول خدا، مروان كه تا آن لحظه گزارشهاى مدينه را براى معاويه می فرستاد، به همراه هزار تن از يارانش با سلاح در مراسم حاضر و مانع اين عمل شد (ابنسعد، ج 6، ص 396ـ397؛ بلاذرى، 1397، ج 3، ص 60). به روايت ابوالفرج اصفهانى (همانجا)، عايشه ــ با آنكه با مروان و امويان اختلاف و دشمنى داشت ــ در اين كار همدست آنان شد؛ ولى بنابه نقلى ديگر، عايشه وقتى اوضاع را چنين ديد، براى آنكه كار به جاى خطرناكى نرسد، مانع دفن جنازه امام حسن عليهالسلام در كنار قبر رسول خدا شد (بلاذرى، 1397، ج 3، ص 61). بدينگونه امام حسين عليهالسلام جنازه برادر خود را در قبرستان بقيع دفن كرد (رجوع کنید به همان، ج3، ص66؛ درباره اين قبرستان و مدفن امام رجوع کنید به بقيعالغرقد*). سعيدبن عاص، حاكم مدينه، نيز به اشاره امام حسين بر پيكر امام حسن نماز خواند (ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 83). اين خبر اگر درست باشد، بايد آن را حمل بر تقيه كرد زيرا طبق برخى نصوص از امامان معصوم عليهمالسلام، تجهيز پيكر امام را فقط اماممعصوم انجام می دهد (رجوع کنید به مجلسى، ج 27، ص 288ـ291؛ نيز رجوع کنید به حاكمنيشابورى، ج 1، ص 386).
در هنگام دفن آن حضرت، قبرستان بقيع آكنده از جمعيت بود (ابنسعد، ج 6، ص 392) و مردم می گريستند و بازارها بسته شده بود (حاكم نيشابورى، ج 3، ص 173). پس از دفن آن حضرت، محمد حنفيه ضمن اظهار اندوه، به بيان فضائل و مناقب ايشان پرداخت (مسعودى، مروج، ج 3، ص 183ـ184). زنان بنی هاشم يك ماه به عزادارى پرداختند (ابنسعد، ج 6، ص 387). در مكه و مدينه، زنان و مردان و كودكان، هفت شبانهروز بر وى گريستند و بازارها را بستند (همان، ج 6، ص 392). مرگ امام حسن عليهالسلام اولين خواریاى تلقى شد كه بر مردم وارد آمد (ابنسعد، ج 6، ص 393؛ ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ براى اشعارى كه در سوك وى سروده شده است رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 69ـ71).
زيارت قبر امام حسن مستحب شمرده شده و زيارتنامه خاصى از طريق ائمه در اين باب روايت شده است (رجوع کنید به ابنقولويه، ص 118ـ120؛ ابنبرّاج، ج 1، ص 279ـ280؛ موسوعةُ زياراتالمعصومين، ج 1، ص 301ـ317).
سوانح حيات
پيش از امامت و خلافت. درباره دوران كودكى و نوجوانى امام حسن عليهالسلام اطلاع خاصى در دست نيست. آنچه در منابع به وضوح ديده می شود، محبت شديد پيامبر اكرم به وى و برادرش حسين است، نظير اينكه پيامبر اين دو را بر دوش خود سوار می كرد (طبرانى، ج 3، ص 65؛ احمدبن عبداللّه طبرى، ص130ـ132)؛ گاهى آن دو از سر و دوش پيامبر بالا می رفتند (ابنحنبل، ج 5، ص 51؛ هيثمى، ج 9، ص 175)؛ يك بار پيامبر در حال سخنرانى بود كه اين دو برادر خردسال وارد مسجد شدند، پيامبر از منبر پايين آمد و آن دو را در آغوش گرفت (رجوع کنید به ابنحنبل، ج 5، ص 354؛ ابنماجه، ج 2، ص1190؛ ترمذى، ج 5، ص 324)؛ همچنين بنابه روايتى امام حسن عليهالسلام يادآور شده كه نماز را در كودكى از پيامبر فرا گرفته است (رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 19ـ20). همچنين در اواخر حيات خليفه دوم و به خواست او، از امام حسن عليهالسلام دعوت شد كه در كنار شوراى انتخاب خليفه حضور يابد (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1410، ج 1، ص 42). در پارهاى منابع تاريخى اهل سنّت (براى نمونه رجوع کنید به بلاذرى، فتوح، ص 467؛ طبرى، تاريخ، ج 4، ص 269) از حضور امام حسن عليهالسلام به اتفاق برادرش امام حسين عليهالسلام در كنار سعيدبن عاص در فتح طبرستان در سال 29 هجرى ياد شده است. برخى مؤلفان معاصر شيعه (براى نمونه رجوع کنید به قرشى، ج1، ص201ـ202؛ حسينى، قسم1، ص 535 ـ 536) اين گزارشها را تلقى به قبول كرده و براى توجيه آن نكاتى را مطرح كردهاند؛ اما سيدجعفر مرتضى عاملى، با توجه به مناقشاتى كه درباره فتوحات عصر خلفا وجود دارد، در اصل ماجرا تشكيك كرده و بر نادرستى اين گزارشها دلايلى آورده است (ص 127، نيز رجوع کنید به ص 134ـ 140). همچنين به نوشته ابوالفرج اصفهانى (1383، ج 5، ص10) يك بار در حضور عثمان، خليفه سوم، امام حسن و امام حسين عليهما السلام به نابغه جَعدى، كه شعر اُميةبن ابی صلت را به خود نسبت داد، اعتراض كردند.
در دوران عثمان، وقتى ابوذر به ربذه تبعيد شد، امام حسن عليهالسلام در كنار پدر خود و براى اعتراض رسمى به خليفه سوم (رجوع کنید به كلينى، ج 8، ص 206ـ 208) او را مشايعت كردند (رجوع کنید به ابنابی الحديد، ج 8، ص 253). در برخى منابع بر حضور وى به اتفاق برادر خود در خانه عثمان، به فرمان امام على عليهالسلام، و براى پيشگيرى از تعرض به عثمان در ماجراى شورش مردم مصر و ديگران برضد خليفه تأكيد گرديده (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1410، ج 1، ص 58، 62؛ مسعودى، مروج، ج 3، ص 88ـ 89)، اما اين مطلب به دليل شركت نجستن هيچيك از اصحاب پيامبر اكرم در خانه عثمان براى دفاع و حمايت از وى، بعيد شمرده شده است (رجوع کنید به امينى، ج 9، ص 243ـ 244). به نوشته قَرشى (ج 1، ص 279ـ280)، اين مطلب ساخته و پرداخته امويان است، زيرا در آن روز جز امويان و عدهاى كه از حمايت عثمان سود میبردند، هيچكس به پشتيبانى عثمان برنخاست. در برابر، عاملى ضمن مناقشه در برخى جزئيات اين ماجرا اصل قضيه را قابل توجيه شمرده است ازآن رو كه شيوهاى كه مخالفان عثمان در پيش گرفته بودند قابل دفاع نبود و كمكى به حل مسئله حادّى كه جامعه اسلامى بدان دچار شده بود نمی كرد(ص 142).
در دوران خلافت و امامت على عليهالسلام، امام حسن در كنارپدر در عرصههای گوناگون حضورداشت.در جنگ جمل*، وى به همراه عمار ياسر و ابنعباس، به فرمان پدر، براى بسيج مردم كوفه عازم آن شهر شد (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1410، ج1، ص86؛ بلاذرى، 1397، ج3، ص234ـ235) و در آنجا در نطقى مردم را به جهاد و حمايت از على عليهالسلام دعوت كرد (رجوع کنید به نصربن مزاحم، ص 15ـ16؛ ابنقتيبه، 1410، ج 1، ص 86ـ87). در اين جنگ امام حسن عليهالسلام در ميمنه سپاه بود (خليفةبن خياط، ص138). او همچنين در جواب خطبه عبداللّهبنزبير، در خطبهاى به دفاع از امام على عليهالسلام پرداخت (رجوع کنید به مفيد، الجمل، ص175). در جنگ صفّين* امام حسن عليهالسلام فرماندهى قلب لشكر را برعهده داشت (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1410، ج1، ص 158). پس از ماجراى تحكيم*، وقتى عدهاى از مردم لب به ملامت گشودند، امام حسن به فرمان امام على، به تشريح و نقد كار حَكَمَين پرداخت (رجوع کنید به همانجا؛ قاضی نعمان، 1409ـ1412، ج2، ص7).
پس از شهادت امام على عليهالسلام و خاكسپارى آن حضرت، امام حسن در اولين سخنرانى خود براى مردم، ابتدا به بيان مقام و فضائل و سيره آن حضرت پرداخت و سپس خود را به عنوان فرزند رسولاكرم و عضوى از خاندان او (اهلالبيت) كه خداوند آنان را از هر پليدى مبرّا ساخته و در قرآن محبت و مودت و ولايت آنان را واجب كرده معرفى نمود. پس از آن، عبداللّهبن عباس (يا عبيداللّهبن عباس) سخنرانى كرد و مردم را به بيعت با امام حسن، به عنوان وصى امام على، فراخواند. بيعت در روز جمعه 21 رمضان سال 40 صورت گرفت (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 62؛ ابنبابويه، 1417، ص 269؛ مفيد، 1414الف، ج 2، ص 7ـ9). به نوشته طبرى (ج 5، ص 158)، امام هنگام بيعتِ خود تصريح كرد كه براساس كتاب خدا و سنّت پيامبر عمل میكند و هر شرط ديگرى (از جمله جنگ با معارضان) بايد به اين دو اصل برگردد.
خلافت و صلح. امام حسن عليهالسلام، پس از شهادت پدرش، در موقعيت خطيرى قرار داشت. چندگانگى مردم عراق، كه اينك با آن حضرت بر خلافت بيعت كرده بودند، اوضاع را براى تصميمگيرى پيچيدهتر میكرد. عراقيان در اين ايام چند دسته بودند: پيروان امام حسن عليهالسلام كه آن حضرت را امام منصوص و جانشين اميرمؤمنان می دانستند؛ خوارج كه مسئله اصلى آنها جنگ با معاويه، به هر نحو ممكن، بود؛ عدهاى فتنهگر غنيمتطلب؛ گروهى مردد در اينكه به كدام گروه بپيوندند؛ و بالاخره مردمى اهل عصبيت و فرمانبردار رؤساى قبايل (رجوع کنید به مفيد، 1414الف، ج 2، ص 10؛ آلياسين، ص 68ـ 73). امام حسن عليهالسلام، صرفنظر از داشتن مقام امامت و وصايت بعد از پدر خود، تنها نامزدى بود كه نزد مردم مقبوليت بيشترى داشت و احتمال سپردن زمام خلافت به او از سوى مردم بيش از ديگران بود. وقتى هم با او بيعت شد، هيچ مخالفت جدّى، خاصه در شهرهايى چون مكه و مدينه، صورت نگرفت، زيرا اولاً در اين هنگام از نسل اول صحابه تقريباً كسى باقى نمانده بود و از نسل دوم صحابه هم هيچكس با امام حسن عليهالسلام درخور مقايسه نبود، ثانياً مردم مكه و مدينه كه به امويان تمايلى نداشتند با خلافت وى مخالفت نكردند (رجوع کنید به آلياسين، ص 58، 65ـ66؛ قرشى، ج 2، ص 31، 33ـ34؛ جعفرى، ص 131ـ132). از سوى ديگر، امام مبناى بيعت خود با عراقيان را اين شرط قرارداد كه با هركس از در جنگ درآيد بجنگند و با هركس صلح كند از در آشتى درآيند (رجوع کنید به ابنقتيبه، 1410، ج 1، ص 183ـ184؛ بلاذرى، 1397، ج 3، ص 29). شمارى از عراقيان كه آماده جنگ با معاويه بودند از اين سخنرانى حضرت برداشت كردند كه قصد صلح دارد (رجوع کنید به بلاذرى، همانجا)؛ لذا از بيعت با امام حسن امتناع كردند و به سراغ امام حسين رفتند و چون نتوانستند نظر موافق آن حضرت را جلب نمايند، ناگزير با امام حسن عليهالسلام بيعت كردند (رجوع کنید به ابنقتيبه، همانجا).
به نوشته ابوالفرج اصفهانى (1408، ص 64)، نخستين اقدام امام پس از بيعت، افزايش صد درصدى مستمرى جنگجويان بود. براساس برخى گزارشها امام حسن قريب پنجاه روز يا بيشتر پس از شهادت پدر خود و بيعت مردم با او، در زمينه جنگ يا صلح هيچ اقدامى نكرد (رجوع کنید به بلاذرى، همانجا؛ ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1311). اما به نوشته مفيد (1414الف، ج 2، ص 9ـ10؛ نيز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 62ـ63)، معاويه به محض دريافت خبر شهادت امام على عليهالسلام، دسيسههاى خود را آغاز كرد؛ از آن جمله بود گسيل كردن دو جاسوس به بصره و كوفه. اين دو جاسوس دستگير و به فرمان امام اعدام شدند. آنگاه امام، بلافاصله به معاويه نامه نوشت و اقدامات ناشايست او را در حق اهل بيت عليهمالسلام و نيز ناشايستگى او را براى احراز مقام خلافت به او يادآور شد و از او خواست كه تسليم شود.
نامه را دو تن از ياران وى، جندببن عبداللّه اَزْدى و حارثبن سُوَيد تميمى، براى معاويه بردند. وى پس از دريافت نامه امام حسن عليهالسلام، در پاسخ، ضمن تأييد فضائل اهلبيت عليهمالسلام، امر حكومت را به تجربه وابسته دانست و از اين نظر خود را بر امام ترجيح داد و از آن حضرت خواست تسليم او شود و در عوض، از اموال عراق هرچه بخواهد، بردارد؛ با اين پيمان كه پس از مرگ معاويه حكومت به امام حسن برسد (رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 31؛ ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1311ـ1314؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 62، 64ـ 67). درواقع، بيعت مردم عراق با امام حسن و تأييد ضمنى اهالى حجاز و يمن و فارس، و نيز پاسخ صريح امام، براى معاويه راهى جز اقدام به جنگ نداشت؛ ازاينرو آماده پيكار شد و فرمانداران خود را با همه تجهيزات و سربازان به شام فراخواند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 68ـ69). او از اقدام سريع به جنگ دو هدف داشت: يكى اينكه با نمايش قدرت جنگى خود امام حسن عليهالسلام را به كنارهگيرى وادار سازد و ديگر اينكه اگر هدف او محقق نشد به عراقيان، قبل از اينكه تجديدقوا و تجديد سازمان كنند، حمله كند (جعفرى، ص 134ـ135).
سپاه شصت هزار نفرى معاويه عازم عراق شد (رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1315). پس از عبور معاويه و سپاهيانش از پل مَنْبِج، واقع بر روى فرات، امام حسن عليهالسلام از مردم كوفه خواست آماده جهاد شوند و حُجربن عدى* را مأمور بسيج مردم و فرمانداران خود كرد. مردم آماده مقابله شدند. امام حسن عليهالسلام مُغيرةبن نَوْفل را به نيابت از خود در كوفه گماشت و به او دستور داد مردم را به حركت براى نبرد با دشمن تشويق كند (ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 69ـ70). ظاهراً به توصيه جندببن عبداللّه، امام سپاهيان خود را به سوى معاويه كوچانده بود تا جنگ در سرزمين تحت سيطره معاويه صورت بگيرد (رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 32؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 68).
سپاه كوفه سه شب در دير عبدالرحمان درنگ كرد. سپس امام عبيداللّهبن عباس را فرمانده سپاهى دوازده هزار نفرى كرد تا عازم مَسْكِن شود؛ قيسبن سعد و سعيدبن قيس را نيز با او همراه نمود. خود امام نيز عازم ساباطِ مدائن شد و در آنجا، در ضمن خطبهاى، مردم را به وحدت و همدلى فراخواند و صلاح ذاتالبين را بهتر از تفرقه و كينه و دشمنى برشمرد. از اين سخنان، مردم چنين دريافتند كه امام قصد صلح با معاويه را دارد؛ ازاينرو، عدهاى او را به كفر متهم ساختند و به خيمهاش يورش بردند، عدهاى به او اهانت كردند و شمار زيادى از مردم او را ترك گفتند (رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1315؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 71ـ72). امام به زحمت و با كمك چند تن از همراهانش از تعرض مهاجمان مصون ماند، اما در راه رفتن به خانه حاكم مدائن، مردى از خوارج كه در كمين بود، با استفاده از تاريكى مسير، به امام حمله برد و آن حضرت را زخمى كرد و امام را مانند پدرش مشرك خواند (رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 34ـ36؛ ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1316؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 72).
از سوى ديگر، معاويه پس از تلاشى گسترده، توانست عبيداللّهبن عباس، فرمانده سپاه امام، را در ازاى يك ميليون درهم بفريبد. در نتيجه، فرماندهى لشكر عراق برعهده قيسبن سعد قرارگرفت و او ضمن ارسال خبر فريب خوردن عبيداللّه براى امام، مردم را به ادامه نبرد تشويق كرد. در همين حال، شمارى از بزرگان و رؤساى قبايل عراق نيز به لشكر معاويه پيوستند يا پنهانى به او نوشتند كه از وى فرمان خواهند برد و حتى امام را در موقع مقتضى تسليم وى خواهند كرد. معاويه كه گمان میكرد می تواند سپاهيان عراق را شكست دهد، بُسربن ارطاة* را به جنگ آنان فرستاد ولى او شكست خورد. تلاش معاويه براى جذب قيسبن سعد نيز به جايى نرسيد.
در اين اوضاع و احوال بود كه معاويه دو نماينده براى پيشنهاد صلح نزد امام حسن عليهالسلام فرستاد. همچنين نامههاى بزرگان عراق را در اختيار امام قرار داد. دو نماينده معاويه، با طرح اين ادعا كه بايد از خونريزى جلوگيرى كرد، امام را به صلح دعوت و اظهار كردند كه خلافت پس از معاويه از آنِ او خواهد بود. سپس امام دو تن از ياران خود را همراه با اين دو نماينده براى مذاكره نزد معاويه فرستاد. معاويه در نامهاى، كه نمايندگان او و نمايندگان امام آن را گواهى ردند، به تطميع آن حضرت پرداخت. امام حسن اين بار نمايندهاى ديگر نزد معاويه فرستاد و شرط صلح با او را تأمين جانى دادن معاويه به مردم قرار داد. معاويه كاغذى سفيد با نشانه مهر خود نزد امام فرستاد و از ايشان خواست كه خود شروط صلح را بر آن بنويسد (رجوع کنید به بلاذرى،1397، ج 3، ص 37ـ42؛ ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1316ـ 1317؛ ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 72ـ74).
شروط و مواد صلح بين امام حسن و معاويه در منابع تاريخى و حديثى، از حيث نوع و تعداد، متفاوت است. يعقوبى و مسعودى متعرض مواد صلحنامه نشدهاند؛ طبرى چهار مادّه از آن را آورده؛ يكجا سه مادّه (رجوع کنید به تاريخ، ج 5، ص160) و جاى ديگر مادّه چهارم (رجوع کنید به ج 5، ص 168) را ذكر كرده است. دو مادّه از مواد صلحنامه، به نقل طبرى (ج 5، ص 160)، متضمن درخواستهاى مالى امام حسن عليهالسلام از معاويه است و مبناى آنها خبرى است از قول زُهْرى (رجوع کنید به همان، ج 5، ص 158) كه بر طبق آن امام حسن عليهالسلام بر آن بود تا میتواند از معاويه براى خود اخذ اموال و امتيازات كند. اما چون زهرى با دربار اموى مناسبات نزديك داشته و تحت تأثير جانشينان معاويه بوده (رجوع کنید به جعفرى، ص 139ـ140) بر نقل او در اين باب و نيز در نقل ماجراى صلح، كه براساس آن امام حسن عليهالسلام هيچ مقاومتى در برابر پذيرش آن از خود نشان نداده است (رجوع کنید به همان، ص 141)، نمی توان اعتماد كرد.
مواد و شروط صلح در منابعى از قبيل بلاذرى و ابناعثم به گونه ديگرى است. براساس نقل بلاذرى (1397، ج 3، ص 42) آنچه امام حسن عليهالسلام نوشت از اين قرار بود: رفتار معاويه براساس كتاب و سنّت و سلوك خلفاى سلف باشد؛ معاويه براى پس از خود جانشينى تعيين نكند و اين امر را به شورا واگذارد؛ جان و مال و فرزندان مردم در امان بماند؛ و معاويه در نهان و آشكار به بدخواهى على و حسن و آزردن ياران ايشان نپردازد (براى صورت مفصّلتر مواد صلحنامه و گواهان آن رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1318).
مواد صلحنامه در متون شيعى، با نقل بلاذرى و ابناعثم اندكى تفاوت دارد. آنچه ابنشهر آشوب (ج 4، ص 33ـ34) آورده به دو نقل مذكور نزديك است، با اين تفاوت كه عمل به سيره خلفا در آن ذكر نشده است، اما در آن بندى هست مبنى بر درخواست پانصد هزار درهم در سال، كه بلاذرى و ابناعثم از آن ياد نكردهاند. در نقل ارشاد مفيد (ج 2، ص 14) صلحنامه سه بند دارد و در آن از نحوه تعيين خليفه بعد از معاويه سخنى به ميان نيامده و بر ترك دشنام اميرمؤمنان عليهالسلام و در امان ماندن شيعيان آن حضرت از بدخواهى معاويه تأكيد شده است. در نقل ابنبابويه در عللالشرايع (ج 1، ص 212) كه از كتاب الفروق بين الاباطيل و الحقوق محمدبن بحرشيبانى آورده ــ كه سه بند از چهار بند مذكور در آن، با منابع ياد شده به كلى متفاوت است ــ مواد صلحنامه از اين قرار است: امام حسن عليهالسلام معاويه را «اميرالمؤمنين» نخواند، شهادتى را در نزد او اقامه نكند (بدينمعنا كه منصب قضا را به او نسپارد)، و معاويه به بازماندگان شهداى جمل و صفّين يك ميليون درهم از خراج دارابجرد بپردازد.
تاريخ صلح در منابع، گوناگون ذكر شده است، از جمله : ربيعالاول 41 و جمادی الاولى يا جمادی الآخره (مسعودى، مروج، ج 3، ص 181؛ همو، تنبيه، ص300؛ ابناثير، ج 2، ص 14ـ15)، كه مسعودى در التنبيه و الاشراف (همانجا) اولى را مشهورتر و صحيحتر دانسته است. به روايت ابناعثم (ج 2، ص 1319) پس از صلح، معاويه براى بيعت گرفتن از امام حسن و اصحابش عازم كوفه شد. وقتى معاويه از امام حسن عليهالسلام درخواست بيعت كرد وى بيعت را منوط به ترك دشنام دادن به اميرمؤمنان عليهالسلام و تأمين جانى دادن به شيعيان خود و احتراز از هر بدخواهى در حق آنان، نمود و معاويه هم كه نخست نمی خواست به قيسبن سعد امان دهد با اصرار امام پذيرفت، سپس امام با او بيعت كرد (گفتنى است در منابع متقدم شيعى مثل كتاب محمدبن بحرشيبانى و تنزيهالانبياء شريف مرتضى علمالهدى، تأكيد شده كه اقدام امام به بيعت، نوعى آتشبس و قرارداد ترك مخاصمه ــ المُهادنة و المعاهدة ــ بوده است رجوع کنید به مجلسى، ج 44، ص 3، 31). اما حسينبن على عليهالسلام از بيعت تن زد كه با تأييد امام حسن همراه شد. قيسبن سعد نيز با اصرار امام حسن عليهالسلام بيعت را پذيرفت. روز بعد امام حسن عليهالسلام ميان مردم حاضر شد و در خطبهاى، ضمن اشاره به اين واقعيت كه معاويه با او درباره حقش منازعه كرده، به بيان موجبات صلح خود، كه همانا حفظ جان مردم و جلوگيرى از خونريزى بود، پرداخت (رجوع کنید به بلاذرى، 1397، ج 3، ص 43؛ ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1320ـ 1321؛ قس ابوالفرج اصفهانى، 1408، ص 80).
معاويه نيز پس از قطعى شدن صلح بر منبر رفت و هر چه را كه عهد كرده بود، با تعبير «تَحْتَ قَدَمى» انكار و تصريح كرد كه جز رسيدن به فرمانروايى انگيزه و همت ديگرى نداشته است. وى در مسجد كوفه نيز براى مردم سخنرانى كرد و درباره امام على سخنانى بهناروا گفت كه با واكنش تند و صريح امام حسن و تأييد قاطع مخاطبان مواجه شد (رجوع کنید به ابناعثم كوفى، ج 2، ص 1321).
صلح امام با معاويه واكنشهايى درپى داشت و برخى از ياران امام، از جمله حجربن عدى (رجوع کنید به دينورى، ص220؛ ابنابی الحديد، ج 16، ص 15)، مسيّببن نَجَبَه (ابنابی الحديد، همانجا)، سفيانبن ابی ليلى (دينورى، همانجا؛ ابنعساكر، ج 13، ص 279)، سليمانبن صُرَد خزاعى (ابنقتيبه، 1410، ج 1، ص 185ـ187؛ بلاذرى، 1397، ج 3، ص 48) و چند تن ديگر در اين باره به امام اعتراض يا از وى پرسشهايى كردند (رجوع کنید به قرشى، ج 2، ص 265ـ274). در هر مورد نيز امام حسن بر اينكه صلح به مصلحت آنها بوده است تأكيد كرد (رجوع کنید به ادامه مقاله).
امام حسن چندى بعد، همراه با امام حسين، كوفه را ترك كرد و عازم مدينه شد و تا پايان عمر در آنجا ماند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، 1408، همانجا). در اين مدت فقط چند بار براى حج به مكه و احياناً به دمشق رفت. مناظرات وى با معاويه يا كسان ديگرى از نزديكان او، احتمالاً در همين سفرها يا سفر به دمشق صورت پذيرفته است (رجوع کنید به ادامه مقاله).
صلح امام حسن عليهالسلام از همان آغاز، پرسشها و ابهامات و درنتيجه موضعگيريهاى مخالف يا موافقى را برانگيخت و حتى بعدها، به عنوان مسئلهاى كلامى، مطرح شد. خود امام حسن در مواردى به تعليل و توجيه صلح خود با معاويه پرداخته است و اين حتى به زمانى قبل از انعقاد پيمان صلح برمیگردد. مثلاً، هنگامى كه امام مجروح و به مداين منتقل شده بود، خطاب به زيدبن وَهْب جُهنى اشاره كرد كه صلح با عزت با معاويه بركشته شدن در اسارت و زير منّت ياران بودن ترجيح دارد (رجوع کنید به احمدبن على طبرسى، ج 2، ص 69). براساس نقل ديگر، امام حسن، به استناد سخن پيامبر، مبنى بر اينكه حسن و حسين هر دو، اماماند، چه بنشينند چه برخيزند ضرورت التزام مسلمانان به تصميمات خود را گوشزد می كرد. در بيانى ديگر، امام، صلح خود با معاويه را با صلح حديبيه و تأثيرات مثبت آن مقايسه می كرد. وى همچنين حكمت صلح خود را از سنخ حكمت كارهاى خضر در همسفرى با موسى معرفى می نمود و میگفت اگر صلح نكرده بود اثرى از پيروان اهل بيت بر روى زمين نمی ماند (رجوع کنید به ابنبابويه، 1385ـ1386، ج 1، ص 211). امام باقر عليهالسلام نيز صلح امام حسن عليهالسلام را بهترين كار ممكن براى اين امت معرفى كرده است (رجوع کنید به كلينى، ج 8، ص330).
در قرون بعدى تا عصر حاضر هم همواره صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه، از مباحث متكلمان بوده است. شريف مرتضى علمالهدى (1380ش، ص260ـ261) در تعليل اينكه چرا امام حسن با وجود ياران بسيار و با توجه به نمايان بودن فسق و فجور معاويه، از خلافت كناره گرفت، توضيح داده است كه هرچند تعداد ياران امام زياد بود ولى اكثر آنها دل با معاويه داشتند و اظهار وفادارى و همراهيشان بدانجهت بود كه او را به معاويه تسليم كنند. امام حسن كه اين نكته را دريافته بود، پيش از آنكه درگير شود خود را كنار كشيد. وى سپس شواهدى از سخنان و اقدامات امام در تأييد تعليل خود آورده (نيز رجوع کنید به آلياسين، ص 233ـ 245)، و آنگاه اين نكته را گوشزد كرده است كه امام حسن عليهالسلام به هيچوجه خود را از امامت خلع نكرد، زيرا امامت منصبى نيست كه با خلع زبانى زايل شود و حتى نزد غيرمعتقدان به نص (به تعبير وى: اكثرُ مخالفينا) نيز خلع زبانى موجب خروج از امامت نمی گردد و زوال آن با ارتكاب كبائر رخ می دهد؛ اگر هم امام بتواند خود را خلع كند، اين فرض در وضع اختيار معنا دارد، نه در حال ناگزيرى و از روى اكراه (رجوع کنید به 1380ش، ص 261ـ266). درباره بيعت امام با معاويه نيز وى تأكيد می كند كه اين بيعت صرفاً يك امر ظاهرى و قراردادى (الصَفْقة و اظهارالرضا) و دست كشيدن از درگيرى بوده كه در آن شرايط، حضرت گزيرى از آن نداشتهاند، ولى اگر مراد از بيعت، رضايت واقعى و طيب نفس باشد، قرائن حاليه و خطابه مشهور امام گواهى می دهد كه آن حضرت به بيعت با معاويه راضى نبود. علمالهدى همچنين گرفتن عطا و مال و پذيرفتن صله از معاويه را براى آن حضرت جايز بلكه واجب شمرده و آن را از مقوله لزومِ گرفتن هرچه در دست حاكم جائرى كه به تغّلب و زور به حكومت امت رسيده، دانسته است. ابنطاووس هم در الطرائف (ج 1، ص 281ـ288)، با استناد به سخنان امام حسن عليهالسلام، مبنى بر اينكه دست كشيدن از جنگ نه از روى شك و پشيمانى، بلكه به علت عدمهمراهى مردم بوده، صلح امام را با معاويه از سنخ صلح پيامبر صلی اللّهعليهوآله با دشمنان دانسته است، با اين تفاوت كه آنها آشكارا كافر بودند و معاويه و يارانش در باطن كفر میورزيدند. افزون بر اين، وى در كشف المَحَجَّة لثمرة المُهْجَة (ص 63) صلح امام حسن عليهالسلام را از سنخ تدبيرهاى آيندهنگرانه پيامبراكرم، به استناد علم الهى، براى حفظ اسلام و نيز بقاى ذريه پيامبر دانسته است.
در بين اسماعيليه، قاضی نعمان (1409ـ1412، ج 3، ص 122ـ 123) و ابويعقوب سجستانى (ص 171) به دفاع از بيعت امام حسن و تعليل آن پرداختهاند كه با دفاع اماميه در اين باب مطابقت دارد. در ميان اهل سنّت، تعليل و دفاع قاضى عبدالجبار معتزلى از صلح امام حسن عليهالسلام، به سخنان علمالهدى شباهت كامل دارد (رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ج20، قسم 2، ص 144ـ149). از ديگر فرقههاى اهل سنّت، به ديدگاه ابنعربى، فقيه مالكى اندلس (متوفى 543) در العواصم من القواصم (ص 206ـ207)، و نظر ابومحمد يمنى با گرايش سلفى در عقائدالثلاث و السبعين فرقة (ج 1، ص 168)، میتوان اشاره كرد كه آن دو براساس همان مبنايى كه در باب امامت دارند دليل صلح امام حسن عليهالسلام را اقامه كتاب و سنّت و حفظ خون مسلمانان ذكر كردهاند.
درباره صلح امام حسن عليهالسلام، غير از آنچه محدّثان و مورخان و متكلمان در لابهلاى آثار خود نوشتهاند، در منابع متقدم، دستكم دو اثر مستقل در اين باره می شناسيم: يكى كتاب صلحالحسن (عليهالسلام) و معاوية نوشته احمدبن محمدبن سعيد سبيعى هَمْدانى از دانشمندان زيدى ساكن كوفه و مورد وثوق شيعه (متوفى 333؛ رجوع کنید به نجاشى، ص 94) و ديگرى كتاب صلحالحسن عليهالسلام به قلم عبدالرحمانبن كثير هاشمى، از مؤلفان امامى قرن چهارم (همان، ص 234ـ235) كه نجاشى طريق خود به اين كتاب را ذكر كرده است (رجوع کنید به همان، ص 235). عالم امامى معاصر عراقى، شيخراضى آلياسين (متوفى 1372)، نيز كتاب مشهور صلح الحسن را در 1372 نوشته كه با عنوان صلح امام حسن : پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ به فارسى ترجمه شده است (ترجمه فارسى، چاپ اول، 1348ش). محمدجواد فضلاللّه، نويسنده شيعه لبنانى نيز كتابى با عنوان صلح الامام الحسن : اسبابه و نتائجه تأليف كرده است (چاپ اول، بيروت 1392). این مقاله ادامه دارد.