حسن اُطْروش ، شهرت ابومحمد حسنبن على حسینى، ملقب به ناصر كبیر، ناصر اطروش و الناصرللحق، از فرزندزادگان امام حسین علیهالسلام و سومین فرمانرواى علویان طبرستان در سده سوم. نسب وى با سه واسطه به عمرالاشرف، فرزند امام زینالعابدین علیهالسلام، میرسد. وى جدّ مادرى علمالهدى* (شریف مرتضى) و شریفرضى*، و مادرش كنیزى خراسانیتبار بود. حسن در حدود سال 230 در مدینه به دنیا آمد (رجوع کنید به بخارى، ص 53؛ ناطقبالحق، 1387ش، ص50). از آغاز زندگى او اطلاع روشنى در دست نیست. به نوشته علمالهدى (ص 63) مرتبه علمى و زهد و فقاهت او براى همه معلوم بوده است. ابوطالب هارونى*، مشهور به ناطق بالحق (متوفى 424؛ همانجا)، نیز از دانش گسترده و زهد و عبادت او خبر داده و افزوده است كه وى نزد مشایخ كوفه و دیگر شهرها درس خواند و از آنان روایت كرد و آنان نیز از او روایت كردند، از جمله ابوجعفر محمدبن منصور مرادى*، شاگرد قاسمبن ابراهیم رَسّى*؛ بشربن عبدالوهاب اموى؛ برادر حسناطروش، حسینبن على مشهور به حسین الشاعر، كه ظاهرآ حسن اطروش از طریق او كتاب المسائل علیبن جعفر عُریضى* را روایت كرده است؛ و عالم و محدّث مشهور امامى احمدبن محمدبن عیسى قمى (رجوع کنید به حسن اطروش، 1418، ص 56، 58، 65، 72، 75؛ نیز رجوع کنید به شهارى، قسم 3، ج 2، ص 1113؛ ابن ابیالرجال، ج 2، ص 177). حسن اطروش در دوران حسنبن زیدبن محمد*، از فرزندزادگان امام حسن علیهالسلام و معروف به داعى كبیر، به طبرستان مهاجرت كرد و پس از مرگ حسنبن زید در 270، به برادر او محمدبن زید پیوست (ناطقبالحق، همانجا؛ جُندارى، ص 46). آنگاه براى دعوت مردم به سوى محمدبن زید، پنهانى به خراسان سفر نمود. رافعبن هَرْثمه* (والى خراسان) پس از كشته شدن احمدبن عبداللّه خُجُستانى* (رجوع کنید به طبرى، ج 9، ص 612، 621)، با اطلاعیافتن از این امر، او را زندانى كرد و بر آن شد كه با شكنجه، اسامى یارانش را به دست آورد. در نتیجه ضربات تازیانه، بر شنوایى حسنبن على صدمه وارد شد و از اینرو به اطروش (ناشنوا) و اصمّ شهرت یافت (بخارى، همانجا؛ ابنابیالحدید، ج 1، ص 32ـ33؛ ابنعنبه، ص 308). اما به نوشته ناطقبالحق (1387ش، ص 51، به نقل از یكى از مؤلفان) و نیز مُحَلِّى (ج 2، ص 56)، دستگیرى و شكنجه حسن اطروش به دستور احمدبن عبداللّه خجستانى، حاكم نیشابور (مقتول در 268)، و بنابراین در زمان حسنبن زید بوده است. در هر صورت، وى با كمك محمدبن زید از زندان رهایى یافت و نزد او بازگشت (ناطقبالحق، 1387ش، 50ـ51).
حسن اطروش به سبب مقام علمى و فضل بسیار، نزد حسنبن زید و محمدبن زید محترم بود، اما كارگزار این دو نبود، فقط گاهى تقسیم پول بین علویان را به او میسپردند. وى مدت كوتاهى، به اكراه، منصب قضا را برعهده گرفت (حسنى، تتمیم آملى، ص 604؛ ناطقبالحق، همانجا؛ محلى، ج 2، ص 64). پس از شكست و كشته شدن محمدبن زید در 287 در جرجان، كه حسن اطروش نیز با وى همراه بود، حسن از طریق دامغان به رى رفت و از آنجا به دعوت جَستانبن وهسودان، پادشاه دیلم (رجوع کنید به جستانیان*)، كه با اطروش سابقه دوستى داشت، راهى دیلمان شد (ناطقبالحق، 1387ش، ص 52؛ محلى، ج 2، ص 67). جَستان كه با وى بر پایبندى به دیانت و دورى گزیدن از گناه عهد بسته بود، او و خانوادهاش را پناه داد و با او بیعت كرد. آن دو یك بار در 289 و بار دیگر در 290، به طبرستان لشكر كشیدند، اما كارى از پیش نبردند (رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 53؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 262؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، 1975، ج 4، ص 208). حسن اطروش در دیلم مستقر شد و مردم ناحیه دیلمان را به اسلام فراخواند (مسعودى، ج 5، ص 260)، سپس وارد گیلان شد و اسلام را به آنان عرضه كرد و گروه بسیارى در مشرق سپیدرود (گیلانِ بیهپیش) مسلمان شدند (صابى، ص 23ـ24؛ علمالهدى، ص 63؛ براى رقم مبالغهآمیز هواداران حسن اطروش رجوع کنید به منصور باللّه، ج 1، ص 309؛ حسنى مؤیدى، ص 184). نارضایى بومیان از ملوكشان، در رویآوردن مردم به حسن اطروش نقش مهمى داشت. وى پس از آن، براى نخستین بار مدعى امامت شد و به رسم علویان، قَلَنْسوه (كلاه دراز) برسرگذاشت و لقب الناصر للحق را اختیار كرد (صابى، ص 23؛ فخررازى، ص 123). وى در این هنگام جستانبن وهسودان را، به دلیل شرابخوارى و پایبند نبودن به شرع، ترك كرد و بعدها، با گرفتن عهد اكید از جستان در تقید به شرع، بار دیگر با او همكارى نمود (رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 53،60؛ صابى، ص 23ـ24). به نوشته ابنواصل، مؤلف تاریخ صالحى (ص 474)، بین جستان و حسن اطروش چند جنگ روى داد، ولى سرانجام جستان با حسن صلح و بیعت كرد. اشعار اطروش درباره پیمان جستان موجود است (رجوع کنید به ناطقبالحق، 1387ش، ص60). حسن پس از این موفقیت، مرزهاى غربى قلمرو خود را امنیت بخشید (رجوع کنید به صابى، ص 24ـ25؛ اولیاءاللّه، ص 106). ناكامى او در سلطه بر طبرستان سبب گردید كه بار دیگر به دیلمان و گیلان بازگردد. از آن پس، وى براى حفظ گیلانِ بیهپیش، مدتى از سال را در هوسَم (رودسر كنونى) و بقیه آن را در گیلاكُجانِ دیلمان اقامت كرد (حسنى، همان تتمیم، ص 604؛ ناطق بالحق، 1387ش، ص 53). آملى (حسنى، تتمیم، همانجا) و مسعودى (همانجا) به مساجدى اشاره كردهاند كه اطروش در این مدت بنا كرد (نیز رجوع کنید به ابناثیر، ج 8، ص 81؛ نویرى، ج 26، ص 9).
حسن اطروش بار دیگر براى فتح طبرستان كوشید. وى در 293 لشكرى به فرماندهى پدر ماكانِ كاكى* و پدر فیروزان به طبرستان فرستاد. ابوالعباس عبداللّهبن محمد، حاكم طبرستان، این سپاه را شكست داد و شمار زیادى از ایشان، از جمله ماكانِ كاكى و فیروزان، به قتل رسیدند و بقیه سپاهیان به دیلمان گریختند (صابى، ص26؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 260؛ اولیاءاللّه، ص 104). علیبن بلال آملى (رجوع کنید به حسنى، تتمیم، ص606ـ607)، گذشته از ذكر كوششهاى حسن اطروش براى فتح طبرستان، به دیگر لشكركشیهاى او اشارهاى كوتاه نمودهاست. بنابراین گزارش، حسن افزون بر سه تهاجمى كه براى فتح آمل نمود، دوبار به مناطق دیگر یورش برد. آملى درباره هدف حسن از سفرهاى جنگى و مناطقى كه به آنها حمله كرده بود، توضیح نداده است.
علت ناكامى حسن در فتح طبرستان را باید در سیاست ابوالعباس عبداللّه در قبال دیلمیان و اهالى طبرستان جستجو نمود. او گذشته از رفتار خوب با مردم طبرستان، با اكرام و احسان به علویان مهاجر به این ولایت، ایشان را با خود همراه ساخت و از سران دیالمه با دادن هدایایى دلجویى كرد (رجوع کنید به ابناثیر، همانجا). این اقدامات ابوالعباس، وضع داخلى رویان و طبرستان را براى پذیرش حسن اطروش نامساعد كرد و دیلمیان نیز از همكارى با او در حمله به طبرستان سر باز زدند. اما احمدبن اسماعیل سامانى پس از چندى ابوالعباس را عزل كرد و سلّام نامى را در 297 به جاى او به حكومت طبرستان فرستاد (رجوع کنید به ابناسفندیار، ج 1، ص 265ـ266). سلّام در دوران كوتاه حكومتش، روشى برخلاف ابوالعباس در پیش گرفت. وى هدایاى سران دیالمه را قطع كرد و این كار موجب از سرگیرى یورشهاى دیلمیان به طبرستان شد؛ البته او موفق شد دیلمیان را هزیمت دهد (ابناثیر، ج8، ص 81 ـ82؛ میرخواند، ج 4، ص38)، اما در برابر شورش اهالى آمل كارى از پیش نبرد و از شهر اخراج گردید. بدین ترتیب، احمدبن اسماعیل سامانى مجبور شد بار دیگر ابوالعباس عبداللّه را به حكومت طبرستان اعزام نماید (مسعودى، ج 5، ص 261؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 266).
پس از مرگ ابوالعباس در صفر 298، محمدبن ابراهیم صَعْلوك، حاكم رى، به دستور امیر سامانى به طبرستان رفت و حكومت آنجا را برعهده گرفت. او نیز رسوم ابوالعباس را تغییر داد و هدیه دادن به رؤساى دیلم را قطع كرد. این امر موجب نارضایى سران دیلمیان شد. حسن اطروش از این فرصت بهره جست و آنان را بر ضد محمدبن ابراهیم صعلوك برانگیخت (ابناثیر، ج 8، ص 82؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 268ـ269). با گردآمدن گیلها و دیلمیان، وى در جمادیالآخره 301 (حسنى، همان تتمیم، ص 603)، براى سومین بار، عازم فتح طبرستان شد (براى نامهاى سران سپاه رجوع کنید به صابى، ص26ـ27؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 274). گزارشى از این حوادث را ابناسفندیار (ج 1، ص 268ـ269) و منابع زیدى آوردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 54؛ محلى، ج 2، ص 70ـ71). از گزارش گردیزى (ص 190ـ191) میتوان دریافت كه حسن اطروش پس از محاصره چالوس (شالوس) و پیش از فتح آن شهر، به سوى آمل شتافته است. محمدبن ابراهیم صعلوك پس از شكست، به آمل گریخت و از راه جرجان به رى رفت. حسن در آمل، مشایخ و فقها را مجاب كرد كه از سامانیان حمایت نكنند (رجوع کنید به ناطقبالحق، 1395، ص 133ـ134؛ همو، 1387ش، ص 55). از اینرو، در غیاب عامل سامانیان، او در جمادیالآخره 301 براى ورود به آمل با مشكلى مواجه نگشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص 174ـ175؛ حسنى، همانجا؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 269). بعد از استقرار حسن اطروش در آمل، عبداللّهبن حسن عقیقى، از علویان سارى، مردم را به بیعت با وى دعوت نمود و با گروهى بیشمار به او پیوست. آنگاه، حسن دستهاى از گیلها و دیلمیان را با عقیقىِ مذكور، به نبرد با شهریاربن بادوسبان فرستاد. در این نبرد، عقیقى شكست خورد و به قتل رسید. محمدبن عبداللّه عُزَیر، براى مقابله با حسن اطروش، از بخارا به طبرستان اعزام شد. وى چهل روز در طبرستان اقامت كرد (ابناسفندیار، ج 1، ص 270). هرچند ابناسفندیار از اقدامات محمدبن عبداللّه سخنى به میان نیاورده، اما با توجه به سكهاى كه از امیر نصربن احمد سامانى در سال 302 در آمل ضرب شده است میتوان دریافت كه محمدبن عبداللّه موفق به تسخیر آمل گردیده است (رجوع کنید به استرن، ص 213ـ214). حسن از آمل به چالوس رفت و مجدداً به آمل بازگشت و بر آن شهر و طبرستان استیلا یافت (رجوع کنید به طبرى، ج10، ص149). بهنظر میرسد كه او در سفرش به چالوس موفق شد گروهى از گیل و دیلم را به خدمت خود درآورد و با كمك ایشان قواى سامانیان را از آمل اخراج كند. وى پس از چیرگى دوباره بر آمل، پسرش ابوالقاسم جعفر را حاكم سارى (ساریه) كرد، كه موجب رنجش فرمانده لشكرش، حسنبن قاسمبن حسن*، از علویان حسنى، گردید (ناطقبالحق، 1387ش، ص 57؛ محلى، ج 2، ص 72). از گفته ابناسفندیار (ج 1، ص 270) چنین برمیآید كه حسن اطروش براى بهبود مناسباتش با صاحبان اراضى نیز اقداماتى كرد، از جمله در هنگام گرفتن خراج خواست بهجاى نظام مالیاتى قدیم، دهیك (زكات) اخذ كند، اما در پى مخالفت با این روش، همان شیوه كهن را اجرا كرد. با این حال، خصومت اشراف زمیندار بومى با او ادامه یافت. درخواستهاى هرمزدكامه (صاحب تمیشه*) و شروینبن رستم از حكومت بخارا موجب گردید كه امیرنصر سامانى، الیاسبن محمدبن یسَع را براى فتح طبرستان اعزام كند. اما الیاس در فتح سارى ناكام ماند و با ابوالقاسم جعفر صلح كرد و این امر به مصالحه شروینبن رستم با حسن اطروش انجامید (ابناسفندیار، ج 1، ص 270ـ272؛ مرعشى، ص 304). بدین ترتیب، استیلاى حسن اطروش بر طبرستان تثبیت شد.
حسن اطروش از آن پس بیشتر به نماز و عبادت پرداخت و از امور سپاه كناره گرفت و آنها را به حسنبن قاسم سپرد، كه نارضایى پسران حسن اطروش را در پیداشت. متقابلاً حسنبن قاسم در جلب نظر بزرگان و رجال كوشید. منابع زیدى به محبوبیت حسنبن قاسم، به دلیل زهد او، تصریح نمودهاند. همین منابع اشاره كردهاند كه پسران حسن اطروش اهل سَداد نبودند (رجوع کنید به صابى، ص 30ـ33؛ ابنعنبه، ص 308؛ قس ابناسفندیار، ج 1، ص 273)؛ از اینرو، مردم متدین به حسنبن قاسم تمایل داشتند. جایگاه پسران حسن اطروش نزد پدر و خطرى كه از جانب ایشان متوجه حسنبن قاسم بود، موجب بیم حسنبن قاسم از حسن اطروش گشت، به طورى كه او را در قلعه لاریجان زندانى كرد. این اقدام، با واكنش منفى اهالى آمل مواجه شد و گروهى از سپاهیان اطروش، به فرماندهى لیلیبن نعمان*، نیز به طرفدارى از اطروش برخاستند كه به آزادى او و فرار حسنبن قاسم انجامید (رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 61؛ ابناسفندیار، ج 1، ص 274؛ محلى، همانجا). حسنبن قاسم به گیلان رفت و، با لقب داعیصغیر، مدعى امامت شد و گروهى از گیلها با او بیعت كردند (صابى، ص 30ـ31). مسعودى (ج 5، ص 261) به مناسبات حسن اطروش با حسنبن قاسم اشارهاى كوتاه كرده است. به نوشته او، بین آنان بر سر طبرستان جنگها رخ داد. سرانجام، با دخالت علویان، قرار شد كه حسنبن قاسم نزد حسن اطروش بازگردد و از سوى او ولیعهد و فرمانده سپاه گردد. حسن اطروش به این قرار عمل كرد و نوه خود را به همسرى حسنبن قاسم درآورد و او را در سال 303 به حكومت جرجان رساند (ناطقبالحق، 1387ش، ص 155؛ محلى، ج 2، ص 71؛ ابناسفندیار، همانجا).
حسن اطروش پس از سه سال و سه ماه حكومت، در 25 شعبان 304 (حسنى، همان تتمیم، ص 605؛ ناطقبالحق، 1387ش، ص61؛ محلى، ج2،ص78) در شهر آمل درگذشت (رجوع کنید به صابى، ص 33؛ حمزه اصفهانى، ص 175؛ ابن ابیالحدید، ج 1، ص 32ـ33). وى را در خانه قاسمبن على در شهر آمل به خاك سپردند (دانشپژوه، ص 185). قبر او مورد توجه زیدیان بود و ابناسفندیار (ج1، ص97) در قرن هشتم گفته كه مرقد او زیارتگاه مردم و محل مجاورت اهل زهد است. این مزار اكنون نیز محل شناختهشدهاى در آمل است. وى در این شهر مدرسهاى نیز بنا كرده بود كه تا روزگار ظهیرالدین مرعشى باقى بوده است (رجوع کنید به مرعشى، ص 148).
زیدى یا امامى بودن حسن اطروش از همان زمان محل منازعه بوده است. شریفِمرتضى علمالهدى (ص 63)، ضمن اشاره به اینكه اسلام را حسن اطروش در دیلم منتشر كرد و مردم به وسیله او از گمراهى و جهالت رستند، افزوده است كه وى بر مذهب امامیه بود و او ــ كه خود نواده اُطروش است ــ رساله ناصریات را نیز براساس یكى از آثار فقهى وى تدوین كرده است. نجاشى (ص 57) نیز بهصراحت او را امامى خوانده (كان یعتقدُ الإمامةَ) و در فهرست آثار وى از كتاب أنساب الائمة و موالیدهم إلى صاحبالامر علیهمالسلام نام برده است (نیز رجوع کنید به افندیاصفهانى، ج 1، ص 291ـ292). بعدها افندیاصفهانى (ج 1، ص 277، 292ـ293)، ضمن امامى شمردن او، از شیخبهائى نقل كرده كه وى حسن اطروش را امامیمذهب میدانسته است. مادلونگ (1985، ص 77ـ78) هم ــضمن اشاره به اینكه عقاید و شعائر دینیاى كه حسن اطروش به مردم تعلیم میداد، تا اندازهاى با تعالیم قاسمبن ابراهیم رَسّى (پیشواى زیدیانى كه در گذشته در دیلم به این مذهب درآمده بودند) فرق داشت ــ گفته است كه آراى او در كلام و فقه به امامیه نزدیك بوده است (نیز رجوع کنید به سزگین، ج 1، ص 567؛ لمتون، ص 32، پانویس 29). مؤید دیگر بر نزدیكى آراى فقهى حسن اطروش به امامیه، عقیده او به تقیه است، كه در فقه زیدیه پذیرفته نشده است (رجوع کنید به حسن اطروش، 1418، ص 69). در هر صورت، از مكتب فقهى اطروش به ناصریه نیز یاد شده است(رجوع کنید به حاكم جِشَمى، ص374؛ ابن عنبه، همانجا؛ ابنمرتضى، ص 92).
از فرزندان حسن اطروش، از چهار پسر به نامهاى محمد، ابوالحسین احمد (ابناسفندیار، همانجا)، ابوالحسن على و ابوالقاسم جعفر و نیز چهار دختر (رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 54ـ 55) نام برده شده است. نسب شریفِمرتضى و شریفرضى از طرف مادر به ابوالحسین احمدــ كه در منابع، به امامى بودن او تصریح شده است (رجوع کنید به ابناسفندیار، ج 1، ص 97، 273؛ ابنابیالرجال، ج 1، ص 264)ــ و از او به حسن اطروش میرسد (براى تفصیل رجوع کنید به علمالهدى، ص 62ـ63).
حسن اطروش از نظر بسیارى، فرمانروایى برجسته به شمار میرفت. طبرى (ج 10، ص 149)، تاریخنگارِ همروزگار وى، كه خود از مردم آمل بود، او را به سبب اجراى عدالت و حسن رفتار ستوده است (نیز رجوع کنید به سمعانى، ج 1، ص 184ـ185). به نوشته ابوریحان بیرونى (ص 242)، حسن اطروش نظام كدخدایى را كه فریدون بنا نهاده بود برانداخت و از نو اشتراك سركشان با دیگر مردمان را در نظام كدخدایى برقرار كرد (نیز رجوع کنید به بارتولد،ص 214). دیلمى (ص 559) حسن اطروش را در زمره یكى از مجددان سده چهارم برشمرده است. وى شاعر و ادیب و فقیه بود (براى اشعار او رجوع کنید به حسنى، همان تتمیم، ص 604ـ605؛ منصورباللّه، ج 1، ص 310ـ314؛ ابنطقطقى، ص 279؛ صفدى، ج 12، ص 111ـ112). كتابهاى بسیارى نیز به او نسبت دادهاند. او مجالس مناظره با عالمان و فقیهان و همچنین مجالسى براى مطالعه در حدیث برگزار میكرد (رجوع کنید به ناطقبالحق، 1387ش، ص 56). از میان شاگردان متعدد وى، ابوعبداللّه ولیدى برخى از سخنان و احادیث املا شده او را در كتابى بهنام الألفاظ گردآورى كرده كه تا قرن پنجم موجود بوده است (همو، 1395، ص 125). ابوطالب یحییبن حسین هارونى نیز در امالى خود ظاهراً دو امالى حسن اطروش، یا امالى او را به دو طریق از شاگردان اطروش، در اختیار داشته و مطالبى از آن نقل كرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص 135، 139). از دیگر شاگردان مشهور حسن اطروش، ابوالحسن علیبن مهدى مامطیرى* (مؤلف كتاب نزهةالابصار) و حسینبن هارون حسینى (عالم امامى ساكن در آمل) بودند (رجوع کنید به ابنابیالرجال، ج 2، ص 221ـ 222). یكى از زیدیان طبرستان درباره اخبار و احوال ناصر اطروش كتابى نوشته بوده كه نسخهاى از آن را علیبن بلال آملى داشته (رجوع کنید به حسنى، تتمیم، ص 605) و این كتاب تا قرن هشتم موجود بوده است. ابنطاووس (ص 175ـ176) از كتاب دیگرى در اخبار اطروش كه در اختیارش بوده، یاد كرده و مطلبى از آن نقل نموده است (رجوع کنید به كولبرگ، ص 335ـ336). در منابع زیدى، قول به جواز دو امام در یك زمان، به عنوان نظر خاص حسن اطروش نقل شده است، كه قیامش در طبرستان همزمان با تأسیس دولت الهادى الیالحق* یحییبن حسین (متوفى 298)، بنیانگذار سلسله زیدیانِ یمن*، بود (براى نمونه رجوع کنید به ناطق بالحق، 1387ش، ص 43؛ محلى، ج 2، ص 43ـ44).
آثار حسن اطروش را افزون بر سیصد كتاب دانستهاند، كه محلّ تردید است (رجوع کنید به حسن اطروش، 1423، مقدمه جَدْبان، ص 15؛ حسنى مؤیدى، ص 186). ابنندیم (ص 193) تألیف صد كتاب را به او نسبت داده و خود برخى از آنها را كه دیده یاد كرده است (نیز رجوع کنید به حسن اطروش، 1423، همان مقدمه، ص 15ـ16؛ موسوینژاد، ص 69). نجاشى (ص 57) به چند اثر او اشاره كرده است. از میان نوشتههاى متعدد او (رجوع کنید به دیلمى، ص 45)، عبدالكریم احمد جدبان كتابهاى البساط (صعده 1418) در كلام و عقیده زیدیان و كتاب الاحتساب (صعده 1423) درباره حِسْبه* را به چاپ رسانده است. عالمان زیدى به تدوین آراى فقهى حسن اطروش و نگارش شروح بر كتابهاى او علاقه فراوانى داشتهاند، كه از جمله آنهاست: كتاب الحاصر فى فقه الناصر، تألیف ابوالحسین هارونى* (متوفى 411؛ رجوع کنید به ابنابیالرجال، ج 3، ص220)؛ الموجز، نوشته ابوالقاسم بستى*؛ و از همه مهمتر كتاب الابانة، نوشته ابوجعفر محمدبن یعقوب هوسمى* (متوفى 455). شرحنویسى بر كتاب الابانة، در میان زیدیان ناصرى گیلان بسیار متداول بوده است (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج 1، ص280) كه حكایت از اهمیت این اثر در تدوین فقه حسن اطروش دارد. از كتاب الابانة چندین نسخه خطى باقى مانده است (رجوع کنید به شهارى، قسم 3، ج 2، ص 1114). در نیمه دوم سده هفتم، علیبن ابیجعفر پیرمرد دیلمى كتابى نوشت با عنوان المُغنى فى رؤوس مسائل الخلاف بین الامام الناصرللحق و سائر فقهاء اهلالبیت، درباره آراى حسن اطروش، كه در این اثر اختلاف آراى او را با دیگر علویان و مذاهب چهارگانه اهل سنّت بیان كرده است (مادلونگ، 1965، ص 161؛ سزگین، ج 1، ص 567).
بعدها ابوالفضل جعفربن محمدبن حسین (متوفى 350) ــ كه پدرش، محمد الفارس، داماد ناصر اطروش بود (رجوع کنید به ابناسفندیار، ج 1، ص 102) ــ در هوسم امارتى محلى تشكیل داد كه به امارت محلى خاندان ثائریان شهرت دارد و افرادى از این خاندان، امارت شهر هوسم را، كه یكى از مهمترین مراكز قدرت پیروان ناصریه بود، بیش از یك سده در اختیار داشتهاند (رجوع کنید به شجرى، ص 52، 64ـ66).
منابع : (1) ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره 1385 ـ 1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت (بیتا.)؛ (2) ابن ابیالرجال، مطلعالبدور و مجمعالبحور فى تراجم رجال الزیدیة، چاپ عبدالرقیب مطهر محمد حجر، صعده، یمن 1425/2004؛ (3) ابناثیر؛ (4) ابناسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبالآشتیانى، تهران [?1320ش[؛ (5) ابنطاووس، فرج المهموم فى تاریخ علماءالنجوم، نجف 1368، چاپ افست قم 1363ش؛ (6) ابنطقطقى، الاصیلى فى انساب الطالبیین، چاپ مهدى رجائى، قم 1376ش؛ (7) ابنعنبه، عمدةالطالب فى انساب آل ابیطالب، چاپ محمدحسن آل طالقانى، نجف 1380/ 1961؛ (8) ابنمرتضى، كتاب المنیة و الامل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشكور، (بیروت) 1988؛ (9) ابنندیم (لایپزیگ)؛ (10) ابنواصل، «من كتاب تاریخالصالحى»، در الانتخابات البهیة: من الكتب العربیة و الفارسیة و التركیة فیما یتعلق بتواریخ طبرستان و كیلان و جغرافیا تلك النواحى المرعیة، چاپ برنهارد دورن، پترزبورگ 1274؛ (11) ابوریحان بیرونى، الآثارالباقیة؛ (12) عبداللّهبن عیسى افندیاصفهانى، ریاضالعلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم 1401ـ؛ (13) محمدبن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، چاپ منوچهر ستوده، تهران 1348ش؛ (14) ابونصر سهلبن عبداللّه بخارى، سرّالسلسلة العلویة، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف 1381/1962؛ (15) احمدبن عبداللّه جندارى، (تراجم الرجال المذكورة فى شرح الازهار)، در ابنمفتاح، المنتزع المختار منالغیثالمدرار، المعروف بشرح الازهار، صعده، یمن 1424/2003؛ (16) محسنبن محمد حاكم جِشَمى، «الطبقتانالحادیة عشرة و الثانیة عشرة من كتاب شرحالعیون»، در قاضى عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، چاپ فؤادسید، تونس (بیتا.)؛ (17) حسن اطروش، الاحتساب، چاپ عبدالكریم احمد جدبان، صعده، یمن 1423/ 2002؛ (18) همو، البساط، چاپ عبدالكریم احمدجدبان، صعده، یمن 1418/ 1997؛ (19) احمدبن ابراهیم حسنى، المصابیح، چاپ عبداللّه حوثى، صنعا 1423/ 2002؛ (20) مجدالدین حسنى مؤیدى، التُّحَفُ شرحالزُّلَف، صنعا 1417/ 1997؛ (21) حمزةبن حسن حمزه اصفهانى، كتاب تاریخ سنى ملوك الارض و الانبیاء علیهمالصلوة و السلام، برلین 1340؛ (22) محمدتقى دانشپژوه، «دو مشیخه زیدى»، در نامه مینوى، زیرنظر حبیب یغمائى و ایرج افشار، تهران: جاویدان، 1350ش؛ (23) محمدبن احمد دیلمى، كتاب قواعد عقاید آل محمد (ص)، نسخه عكسى در مجموعه طاووس یمانى، ش 61، تهران: وزارت امورخارجه، مركز اسناد و تاریخ دیپلماسى، (بیتا.)؛ (24) سمعانى؛ (25) یحییبن حسین شجرى، سیرةالامام المؤید بالله احمدبن الحسینالهارونى، چاپ صالح عبداللّه احمد قربان، صنعا 1424/ 2003؛ (26) ابراهیمبن قاسم شهارى، طبقات الزیدیة الكبرى، قسم3: بلوغالمراد الى معرفة الاسناد، چاپ عبدالسلام وجیه، عمان 1421/ 2001؛ (27) ابراهیمبن هلال صابى، كتاب المنتزع من الجزء الاول من الكتابالمعروف بالتاجى فى اخبارالدولة الدیلمیة، در اخبار ائمة الزیدیة فى طبرستان و دیلمان و جیلان، چاپ ویلفرد مادلونگ، بیروت: المعهد الالمانى للابحاث الشرقیة، 1987؛ (28) صفدى ؛ (29) طبرى، تاریخ (بیروت)؛ (30) علیبن حسین علمالهدى، مسائلالناصریات، تهران 1417/ 1997؛ (31) محمدبن عمر فخررازى، الشجرةالمباركة فى انساب الطالبیة، چاپ مهدى رجائى، قم 1409؛ (32) عبدالحیبن ضحاك گردیزى، تاریخ گردیزى، چاپ عبدالحى حبیبى، تهران 1363ش؛ (33) حُمیدبن احمد مُحَلِّى، الحدائق الوردیة فى مناقب ائمة الزیدیة، چاپ مرتضیبن زید محطورى حسنى، صنعا 1423/2002؛ (34) ظهیرالدینبن نصیرالدین مرعشى، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ محمدحسین تسبیحى، تهران 1345ش؛ (35) مسعودى، مروج (بیروت)؛ (36) عبداللّهبن حمزه منصورباللّه، كتابالشافى، صنعا 1406/1986؛ (37) على موسوینژاد، تراثالزیدیة، قم 1384ش؛ (38) میرخواند؛ (39) یحیی بن حسین ناطقبالحق، الافادة فى تاریخ الائمةالسادة، چاپ محمدكاظم رحمتى، تهران 1387ش؛ (40) همو، تیسیرالمطالب فى امالى الامام ابیطالب، لمخرجه و راویه جعفربن احمدبن عبدالسلام، چاپ یحیى عبدالكریم فضیل، بیروت 1395/1975؛ (41) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعة المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیریزنجانى، قم 1407؛ (42) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایة الارب فى فنونالادب، قاهره ( 1923)ـ 1990؛
(43) Vasily Vladimirovich Barthold, Turkestan down to the Mongol invasion, [English translation], London 1977; (44) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992; (45) Ann Katharine Swynford Lambton, State and government medieval Islam, London 1985; (46) Wilferd Madelung, Der Imam al-Qasim ibn Ibrahim und die Glaubenslehre der zaiditen, Berlin 1965; (47) idem, "The minor dynasties of northern Iran", in The Cambridge history of Iran, vol. 4, ed. R. N. Frye, Cambridge 1975; (48) idem, "Shi`i attitudes toward woman as reflected in fiqh", in Society and the sexes in medieval Islam, ed. A. Lutfi al-Sayyid-Marsot, Malibu, Calif.: Undena Publ., 1979, repr. in Wilferd Madelung, Religious schools and sects in medieval Islam, London 1985; (49) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ; (50) Samuel Miklos Stern, "The coins of Amul", in Numismatic chronicle, London 1967, repr. in Samuel Miklos Stern, Coins and documents from the Medieval Middle East, London 1986.