حزب در جهان عرب ، بسیارى از گروههاى سیاسى كه در دوران معاصر در جهان عرب شكل گرفتند و میتوان كاركردشان را با حزب یكى انگاشت و واژه حزب را بر آنها اطلاق كرد، خود به جاى استفاده از حزب از واژههایى چون «جمعیت» و «تجمع» استفاده كردهاند (رجوع کنید به امین سعید، ج 1، ص 15ـ31).
از آغاز برپایى نظامهاى سیاسى نو در جهان عرب، احزاب و جمعیتهاى سیاسى شكل گرفتند (خدورى، ص60) كه یكى از آنها جمعیت اتحاد مصر جوان (جمعیة اتحاد مصر الفتاة) بود كه در 1296/ 1879 در اسكندریه تشكیل شد (د. اسلام، چاپ دوم، ج 3، ص 514)، اما پیش از آن و در همان دهه 1290/ 1870، سیدجمالالدین اسدآبادى و محمد عبده جمعیتى سیاسى و سرّى به نام حزب ملى آزاد (الحزب الوطنى الحرّ) تشكیل داده بودند كه بارزترین شخصیتهاى سیاسى و فكرى و اجتماعى مصر عضو آن بودند. به توصیه سیدجمالالدین اسدآبادى، این مجموعه یا حزب، بهرغم تفاوتنظرهایش با احمد عرابیپاشا*، از انقلاب وى كه در 1298/1881 شكست خورد، حمایت نمود (ابوحمدان، 1414، ص 28) و بعدها عرابیپاشا خود را رهبر یا از رهبران حزب ملى به شمار آورد. این حزب، پس از وقفه كوتاهى، دوباره به فعالیت پرداخت و در 1312/ 1895 ریاست آن را مصطفى كامل برعهده گرفت (یونان لبیب رزق، ص 11). حزب ملى فقط جریانى سیاسى بود كه برخى ملیگرایانِ مخالف با دخالت و نفوذ بیگانگان را گردهم آورده بود؛ از اینرو، حزبالأمة اولین حزب رسمى در مصر به شمار میآید كه در 11 شعبان 1325/ 20 سپتامبر 1907، محمودپاشا سلیمان، حسنپاشا عبدالرازق، علیپاشا شعراوى و احمد لطفیالسید* آن را پایهریزى كردند (همان، ص 11ـ12).
در اواخر سده سیزدهم/ نوزدهم و نخستین سالهاى سده چهاردهم/ بیستم، اغلب احزاب و گروهها و جمعیتهاى سیاسى در مصر تشكیل میشدند، زیرا از یكسو اوضاع سیاسى و سطح اندیشه در شام و عراق و شمال افریقا از مصر عقب ماندهتر بود و از سوى دیگر، كمبود ابزارهاى نشر اندیشه روشنفكران و حاكمیت استبدادى عثمانى در این سرزمینها، بسیارى از اندیشمندان این سرزمینها را بر آن میداشت تا به مصر مهاجرت كنند. مصر به سبب وجود حاكمان نواندیشتر و نیز استقلال نسبیاش از حكومت مركزى عثمانیان، از دیگر سرزمینهاى عربى آزادتر بود (رجوع کنید به ابوحمدان، 1413، ص 31ـ32). از جمله این گروهها، جمعیة الشورى العثمانیة بود كه در 1324/ 1906 در قاهره شكل گرفت و محمد رشیدرضا، از مؤسسان آن، در راه مبارزه با استبداد عثمانیان و برقرارى حكومتى مبتنى بر شورا میكوشید. این جمعیت نشریهاى مخفى به نام الشورى العثمانیة منتشر میكرد (همان، ص 44ـ45).
از دیگر جمعیتهاى نخستین، كه در جهان عربِ تحت نفوذ عثمانى پیروانى داشت، جمعیت تركهاى جوان* بود كه گروهى از نخبگان عرب سرزمینهاى اسلامى را به خود جذب كرده بود (همان، ص 43). در ابتداى سده چهاردهم/ بیستم، در قلمرو عثمانى نیز احزابى شكل گرفتند كه قائل به مساوات تمام شهروندان این منطقه بودند. از جمله این احزاب ــ كه برخى روشنفكران و سیاستمداران عرب نیز از آن استقبال كردندــ حزب آزاد میانهرو (الحزب الحُرّالمُعْتدل) بود كه در 1327/1909، براى جلوگیرى از استبداد عثمانیان و غلبه نداشتن گروهها و اقوام بر یكدیگر و حفظ زبانهاى موجود در محدوده حكومت عثمانى، شكل گرفت و برخى سیاستمداران عرب (همچون رشدى الشَمعة و عبدالحمید الزهراوى) از پایهگذاران آن بودند. افزون بر این حزب، كه در دمشق پیروانى داشت، حزب الأهالى نیز ــكه در 1328/1910 تشكیل شده بود و برخى مؤسسان آن عرب بودندــ بر عدم تمركز ادارى و آزادى تدریس زبانهاى گوناگون تأكید میكرد. دیگر حزب عثمانى در این دوره، حزب حریت و ائتلاف* بود كه برخى لیبرالها و مشروطهخواهان و محافظهكاران، كه همگى از مخالفان دولت عثمانى بودند، در 1329/1911 آن را تشكیل دادند. برخى سیاستمداران عرب نیز جذب آن شدند و در برابر حزب حاكم دولت عثمانى (حزب اتحاد و ترقى)، كه بر ملیگرایى و پانتركیسم تأكید میكرد، از حزب حریت پشتیبانى كردند (دورى، ص 192ـ193).
یكى دیگر از جمعیتهاى سیاسى نخستین، جمعیت برادرى عربى ـ عثمانى (جمعیة الإخاء العربى العثمانى) بود كه در 1326/1908 در استانبول شكل گرفت و عارف الماردینى، یوسف شتوان، صادقالمؤید و شفیق المؤید از پایهگذاران آن بودند. این جمعیت در راه تحقق برابرى میان اقوام گوناگون در قلمرو عثمانى گام برمیداشت (امین سعید، ج 1، ص 15).
از جمعیتهاى دیگر، الجمعیة القحطانیة (تأسیس در 1327/ 1909)، عرب جوان (العربیة الفتاة، تأسیس در 1329/1911)، و جمعیت اصلاحطلب بیروت (جمعیة بیروت الاصلاحیة، تأسیس در 1330/1912) بودند (بدرانى، ص 13، پانویس 8).
از مهمترین احزاب و جمعیتهایى كه در این دوره شكل گرفتند، حزب عدم تمركز ادارى عثمانى (حزب اللّا مركزیة الاداریة العثمانى) بود كه رفیقالعظم، حقیالعظم، محمد رشیدرضا، شبلى شمیل، محبالدین خطیب و اسكندر عمون از پایهگذاران آن بودند و بر خودمختارى ادارى ایالتهاى عثمانى تأكید میكردند (امین سعید، ج 1، ص 22). جمعیت اصلاحى بصره نیز، به ریاست طالب النقیب (از رهبران حزب حریت و ائتلاف عثمانى و نماینده مجلس)، در عراق شكل گرفت، و روزنامه النهضة، ترجمان (ارگان) آن بود (همان، ج 1، ص 31).
این جمعیتها و احزاب ــ كه جملگى بر اثر ضعفِ دولت عثمانى و احتمال تجزیه سرزمینهاى این دولت شكل گرفتند (دورى، ص 244)ــ غالباً بر اصلاح و برابرى میان اقوام گوناگون، گسترش زبان عربى و پیوند عربها و تركها در چهارچوب حكومت عثمانى، تأكید میكردند (همان، ص 204).
پس از آشكارتر شدن سیاستهاى پانتركیستى جمعیت اتحاد و ترقى، دیدگاههاى مبنى بر گسست میان ملت عرب و غیرعرب و تشكیل احزاب عربى با خواستهاى ملیگرایانه افراطى، همچون تدریس زبان عربى و تعیین حاكمان و والیان عرب، در سرزمینهاى عربى بروز یافت (همان، ص 206ـ207). براى نمونه، عزیز على المصرى در 1331/1913، با گروهى از افسرانِ عربِ ارتش عثمانى (از جمله سلیم جزایرى، نورى سعید، یاسین الهاشمى، طه الهاشمى و جمیل المدفعى)، جمعیة العهد را پایهریزى كرد كه هدف آن كسب استقلال داخلى سرزمینهاى عربى در چهارچوب تشكیل اتحادیهاى با عثمانیان بود (امین سعید، ج 1، ص 51ـ52). همچنین جمعیة الجامعة العربیة را محمدرشیدرضا در 1328/1910، پس از اطمینان از ناممكن بودن اتحاد عربها و تركها، تشكیل داد و سیاستمداران سرشناسى همچون امیرعبداللّهبن حسین، على یوسف، عبدالرحمان شهبندر و رفیقالعظم از اعضاى آن بودند (همان، ج 1، ص 55ـ56).
با آغاز جنگ جهانى اول (1914ـ1918)، برخى گروههاى یاد شده، از جمله جمعیت عرب جوان، خواهان استقلال سرزمینهاى عربى از عثمانیان شدند (همان، ج 1، ص 17). از 1336 تا 1338/ 1918 ـ 1920 احزاب جدیدى در سوریه تشكیل شدند كه خواست همه آنها استقلال كامل از عثمانیان بود؛ احزابى چون حزب الاستقلال العربى، حزب ملى سوریه (حزب الوطنى السورى)، حزب الاتحاد السورى، حزب السورى المعتدل، و حزب العهد السورى (همان، ج 2، ص 40ـ49). در عراق نیز احزاب و جمعیتهایى تشكیل شدند، از جمله حزب العهد العراقى (كه شاخهاى از جمعیة العهد بود) و جمعیت پاسداران استقلال (جمعیة حَرَسِ الاستقلال)، كه هر دو خواهان استقلال كامل عراق بودند و مخفیانه فعالیت میكردند (همان، ج 2، ص 265ـ266). بدینترتیب، فرایند تحزب در جهان عرب، كه در آغاز تحت تأثیر تحولات سیاسى دولت عثمانى بود، دگرگون شد (شرفالدین، ص 179). پس از تجزیه عثمانى و سپس استقلال كشورهاى عربى از سیطره استعمار بر آنها، واكنش مردم در برابر حضور بیگانگان، به تأسیس احزابى انجامید كه آنها را احزاب مادر مینامند و بسیارى از احزاب جهان عرب بعدها از درون این احزاب بیرون آمدند. برخى از مهمترین احزاب مادر عبارتاند از: حزب وَفْد مصر، حزب استقلال مغرب، حزب الدستور تونس، و تجمع ملى سوریه (الكُتْلةالوطنیة السوریة؛ همان، ص 192).
در 8 صفر 1337/ 13 نوامبر 1918، حزب وفد* به رهبرى سعد زغلول* ایجاد شد (محمد فرید حشیش، ج 1، ص 35) كه تا 1303ش/1924 نقش مهمى در امور سیاسى مصر و مبارزات ضداستعمارى داشت. در این سال، این حزب در انتخابات پیروز شد و سعد زغلول به نخستوزیرى رسید. نفوذ حزب وفد تا 1331ش/1952 ادامه یافت. در این مدت، برخى اعضاى حزب از مقامات مهم و برجسته سیاسى بودند، ولى پس از آن از صحنه قدرت بركنار شدند (شلبى، ص 345؛ محمد فرید حشیش، ج 2، ص 358ـ361).
در 1322ش/ 1943 در مغرب، گروهى از مبارزان ملیگرا حزب استقلال را، براى مبارزه با سیطره بیگانگان و تحقق استقلال این كشور، پایهریزى كردند (ساره،1990، ص 11). این حزب ــ كه شخصیتهاى سرشناسى مانند علّال الفاسى عضو آن بودندــ مبارزه مسلحانه با استعمارگران را در پیش گرفت (همان، ص 19). احزاب جدید مغرب، مانند اتحاد ملى نیروهاى مردمى (الاتحاد الوطنى لِلْقوات الشعبیة) و اتحاد سوسیالیستى نیروهاى مردمى (الاتحاد الاشتراكى للقوات الشعبیة)، كه نقش مهمى در امور سیاسى مغرب دارند، از حزب استقلال منشعب شدهاند (شرفالدین، ص 205ـ207).
در 1299ش/1920 در تونس عبدالعزیز ثعالبى* حزب آزادیخواه قانون اساسى (الحزب الحرّ الدستورى) را تأسیس كرد (ساره، 1986، ص 15) كه خواستار ایجاد دولت ملى و مشروطه در تونس بود (رجوع کنید به دستور*، حزب). در 1313ش/ 1934 حزب دستور جدید (الحزب الحرّ الدستورى الجدید)، به رهبرى حبیب بورقیبه*، از آن منشعب شد. حزب دستور جدید در 1335ش/ 1956 و پس از استقلال تونس، به حكومت رسید و در 1343ش/ 1964 به حزب دستور سوسیالیستى (الحزب الاشتراكى الدستورى) تغییر نام داد (لبیض، ص 222ـ223).
حزب مادر در سوریه، تجمع ملى سوریه نام داشت كه در 26 مهر 1306/ 19 اكتبر 1927 با نام كنگره ملى در بیروت (المؤتمر الوطنى فى بیروت)، به رهبرى شخصیتهاى برجستهاى مانند هاشم الاتاسى*، شكرى القُوتلى*، ریاض الصلح* و شكیب ارسلان*، تشكیل گردید. اجلاس تأسیس رسمى كنگره ملى در 1311ش/1932، در حِمْص سوریه تشكیل شد. كنگره ملى در انتخابات 1307ش/1928، 1315ش/1936، 1322ش/ 1943، و 1326ش/ 1947 قدرت را در دست داشت. در 1327ش/ 1948، كنگره ملى به دو حزب مردم (حزب الشعب) و حزب ملى (الحزب الوطنى) انشقاق یافت (شرفالدین، ص 197ـ 199).
حزب مردم در الجزایر (تأسیس در 1316ش/ 1937) را نیز میتوان از احزاب مادر به شمار آورد، زیرا همه مؤسسان جبهه آزادیبخش ملى الجزایر* (جبهه التحریر الوطنى) در آن عضویت داشتند (همان، ص 193؛ سعداللّه، ج 2، ص 372).
علاوه بر عامل استعمار كه بر رشد احزاب در جهان عرب و افزایش میل آنها به استقلال سیاسى مؤثر بود، جذابیتهاى جنبش چپ و ماركسیسم نیز سبب ایجاد برخى احزاب سیاسى با این گرایش گردید (شرفالدین، ص 239). گویا نخستین احزاب چپگرا عبادت بودند از: حزب كمونیست تونس (الحزب الشیوعیالتونسى؛ تأسیس در 1337/1919) و حزب كمونیست مصر (الحزب الشیوعى المصرى) كه در 1301ش/ 1922 از حزب سوسیالیست مصر (الحزب الاشتراكى المصرى، به رهبرى ژوزف روزنتال و حسنى عرابى) منشعب شد. اندكى بعد، حزب كمونیست در فلسطین و در 1303ش/1924 در لبنان پایهریزى شد. هر سه حزب اخیر به كمینترن (بینالملل سوم) پیوستند و در نشر آموزههاى كمونیستى و فعالیتهاى كارگرى كوشیدند، اما در فلسطین فعالیت حزب علنى و در مصر و لبنان مخفیانه بود (خدورى، ص 112، 124ـ125؛ نابلسى، ج 1، ص 233). در 1304ش/ 1925، حزب كمونیست سوریه (الحزب الشیوعى السورى) را ایلیتیبر، فؤاد شمالى و یوسف یزبِك پایهریزى كردند (شرفالدین، ص 248) كه در گسترش كمونیسم در دیگر مناطق جهان عرب، از جمله عراق، مؤثر افتاد. در 1311ش/ 1932 رهبرى حزب كمونیست سوریه را جوانى كُرد به نام خالد بَكداش/ بكتاش برعهده گرفت (خدورى، ص 127ـ128). حزب كمونیست عراق نیز، به رهبرى عبدالقادر اسماعیل، فعالیت خود را در 1311ش/ 1932 به صورت هستههاى كمونیستى در شهرهاى بغداد و ناصریه آغاز كرد (بدرانى، ص 86؛ فاروق صالح عمر، ص 236ـ237)، اما نخستین مركز رسمى آن را عاصم فِلِیح در 1313ش/ 1934 در بغداد تشكیل داد (فاروق صالح عمر، ص 237). در نیمههاى دهه 1320ش/ 1940 گروهى از دانشجویان سودانىِ دانشگاههاى مصر حلقههایى براى مطالعه ماركسیسم در چهارچوب حزب كمونیست مصر ایجاد كردند كه بعدها این حلقهها هستههاى اولیه حزب كمونیست سودان را پایهریزى كردند كه به نام جنبش آزادیبخش ملى سودان (الحركة السودانیة للتحریر القومى) شناخته شد (محمد احمد محجوب، ص 46).
حزب كمونیست مغرب (الحزب الشیوعى المغربى) نیز، كه یكى از قدیمترین احزاب این كشور است، با نام حزب پیشرفت و سوسیالیسم (حزب التقدم و الاشتراكیة)، به عنوان شاخهاى از حزب كمونیست فرانسه، پایهریزى شد و پس از آن، در 1322ش/ 1943، یك یهودى به نام لیون سلطان آن را به عنوان حزبى مستقل مطرح كرد. عضویت در این حزب در آغاز محدود به فرانسویان ساكن مغرب و برخى اعضاى طبقه متوسط جدید در این كشور بود، اما بعدها گستردهتر شد. این حزب ابتدا با استقلال مغرب مخالف بود، ولى اندكى بعد با آن موافقت كرد (ساره، 1990، ص 111ـ112).
در 1322ش/1943 احزاب كمونیست عرب تصمیم گرفتند از حكومتهاى مستقل پارلمانى حمایت كنند و این موضوع سبب شد حكومتهاى ملى جدیدالتأسیس در سوریه و لبنان، به كمونیستها اجازه تشكیل احزاب رسمى و علنى بدهند. در اوایل دهه 1330ش/1950 در سوریه و در اواخر این دهه در عراق، درنتیجه این سیاست، احزاب كمونیست قدرت بسیارى گرفتند اما پس از آن، درنتیجه مقابله احزاب ملیگراىِ حاكم با افزایش سیطره و نفوذ كمونیستها، از صحنه قدرت دور شدند (خدورى، ص 133ـ134).
احزاب دیگرى نیز در كشورهاى عربى تأسیس شدند، از جمله در 1303ش/1924 حزب ملى حجاز (الحزب الوطنى الحجازى)، به رهبرى محمد الطویل، در عربستان سعودى تشكیل شد و اهداف خود را مبارزه با نفوذ بیگانگان و تلاش براى برقرارى كشورى اسلامى و قانونمند اعلام كرد (امین سعید، ج 3، ص190ـ191). در یمن نیز در 1323ش/ 1944، نخستین حزب این كشور در عدن به نام حزب آزادیخواهان یمن (حزب الاحرار الیمنى)، به رهبرى برخى مخالفان امام یحیى ــ كه با تشكیل احزاب سیاسى مخالف بودــ پایهریزى شد (بلقیس احمد منصور، ص 82ـ83). در مصر، احزابى همچون حزب آزادیخواهان مشروطهطلب (حزب الاحرار الدستوریین) در 1301ش/1922 و حزب مردم (حزب الشعب) در 1309ش/1930 تشكیل شدند (شربینى سید، ص 102ـ 104). در سوریه، علاوه بر تجمع ملى، قبل از جنگ جهانى دوم احزابى همچون حزب وحدت عربى (حزب الوحدة العربیة) و حزب نجات (حزب الإنقاذ) شكل گرفتند (د. اسلام، ج 3، ص 522). در 1300ش/ 1920، در لبنان حزب پیشرفت (حزب الترقى) تشكیل شد كه چند سال به موجودیت خود ادامه داد. پس از آن گروهى با نام تجمع مشروطهخواه (الكتلة الدستوریة) در لبنان شكل گرفت (همان، ج 3، ص 523). نخستین احزابى كه در عراق مجوز رسمى فعالیت گرفتند، حزب ملیگراى عراق (الحزب الوطنى العراقى) به ریاست جعفر ابوالتِمَّن و جمعیت نهضت عراق (جمعیة النهضة العراقیة) بودند كه هر دو در 1301ش/ 1922 ایجاد شدند. در همین سال و تحت تأثیر صدور قانون انتخابات مجلس، احزاب پارلمانى دیگرى نیز پدیدآمدند، از جمله حزب پیشرفت (حزبالتقدم) به رهبرى عبدالمحسن سعدون؛ حزب مردم (حزب الشعب) به رهبرى یاسین الهاشمى؛ حزب برادرى ملى (الإخاء الوطنى) به رهبرى ناجى سویدى، رشیدعالى گیلانى* و یاسین الهاشمى؛ و حزب عهد (حزبالعهد) به ریاست نورى سعید*. از حزبهاى اسلامى عراق میتوان حزب الدعوةالاسلامیة، مجلس اعلاى اسلامى عراق و سازمان العملالسلامى را نام برد (بدرانى، ص20).
در كشورهاى عربى در دهههاى 1330ش تا 1350ش/ 1950ـ 1970، مردمسالارى و تكثر حزبى به بهانههاى بسیار، از جمله اولویت دادن به وحدت ملى یا ملیگرایى و وحدت عرب یا قضیه فلسطین، به تأخیر افتاده بود و غالبآ حزبى واحد، یا در بهترین حالت یك تكثر حزبى ظاهرى وابسته به حكومت، مبناى حكومتهاى عربى به شمار میآمد (رجوع کنید به جابرى، ص 112ـ 115). در این كشورها نظامهاى تكحزبى اغلب با كودتاى نظامى بر سر كار آمدند (خدورى، ص 153ـ154).
در مصر، جمال عبدالناصر* ابتدا با ایجاد اتحاد ملى (الاتحاد الوطنى) در 1335ش/1956، و پس از وحدت با سوریه و تشكیل جمهورى متحد عربى*، با ایجاد حزب اتحاد سوسیالیستى عربى (حزب الاتحاد الاشتراكى العربى) در 1341ش/ 1962، به عنوان تنها حزب قانونى، نظام تكحزبى ایجاد كرد (محمد احمد محجوب، ص 72ـ73). در عراق نیز عبدالسلام عارف* در 1343ش/1964، با پیروى از الگوى مصر و تشكیل اتحاد سوسیالیستى عربى به عنوان یگانه حزب كشور، كوشید راه را براى پیوستن این كشور به جمهورى متحد عربى هموار كند (علیوى، ص210ـ212). در بیشتر كشورهاى عربى در این دوره، همین الگو در برخورد با احزاب وجود داشت. در سوریه حزب بعث*، پس از به قدرت رسیدن حافظ اسد* در 1349ش/1970، همین الگوى تكحزبى پذیرفته شد (اسماعیل، ص 32). در الجزایر نیز، پس از استقلال در 1341ش/1962 و طبق قانون اساسى جدید، جبهه آزادیبخش ملى الجزایر به عنوان تنها حزب سیاسى كشور معرفى گردید (میتكیس، ص 27) و در اردن نیز در 1336ش/1957 دولت تصمیم به انحلال احزاب و تصویب قانون ممنوعیت تشكیل احزاب گرفت. این وضع تا دى 1371/ ژانویه 1993 ادامه داشت تا اینكه در این زمان، تأسیس احزاب در این كشور شكل رسمى و قانونى یافت (ثنا فؤاد عبداللّه، ص 243؛ تاریخ معاصر كشورهاى عربى، ص 121).
تشكیل رژیم اسرائیل در خاك فلسطین و وقوع اولین جنگ با این رژیم در 1327ش/ 1948، بر احزاب و الگوى فعالیت حزبى در جهان عرب تأثیر بسیارى نهاد و سبب كاهش قدرت و نفوذ احزاب كمونیستى عرب شد. با طرفدارى اتحاد جماهیر شوروى از طرح تقسیم فلسطین در 1326ش/1947 و به رسمیت شناختن اسرائیل در 1327ش/1948 كه سبب به رسمیت شناخته شدن این رژیم از سوى برخى احزاب كمونیست عرب شد و نیز با روشن شدن موضع مخالف احزاب كمونیست سوریه و عراق درباره پیوستن كشورهایشان به جمهورى متحد عربى، میان ملیگرایان و كمونیستها رویارویى آغاز شد كه به كاهش قدرت احزاب كمونیست انجامید (خدورى، ص 163ـ 165). از سوى دیگر، تشكیل دولت صهیونیستى در سرزمینهاى عربى، غرور مردم عرب را خدشهدار كرد و احساسات ملیگرایانه آنها را به شدت برانگیخت. این امر سبب قدرت گرفتن احزاب ملیگرا، گرایش احزاب دیگر به شعارهاى ملیگرایانه، و به وجود آمدن احزاب جدیدى با این مشى گردید (رجوع کنید به حیالى، ص 163ـ 168). از جمله احزاب ملیگرا، حزب بعث بود كه در ابتداى دهه 1320ش/1940 به عنوان یك جنبش و بعدها در 1326ش/ 1947 به عنوان حزبى رسمى، به رهبرى صلاحالدین بیطار و میشل عفلق، شكل گرفت و در 1331ش/1952، پس از ادغام با حزب سوسیالیست عرب (الحزبالعربیالاشتراكى) به رهبرى اكرم حورانى*، به حزب سوسیالیستى عربى بعث (حزب البعث العربى الاشتراكى) تغییر نام داد (عیسمى، ص 315؛ اسماعیل، ص 21ـ24؛ رجوع کنید به بعث*، حزب). تشكیل این حزب نشانه آغاز دوره تشكیل حزبهاى وحدتطلب عرب به جاى احزاب منطقهاى، از جمله حزب ملى سوریه (حزب السورى القومى)، بود كه بر نوعى ملیگرایى منطقهاى تأكید داشت و آنطوان سعاده* در اوایل دهه 1310ش/ 1930 آن را در سوریه بنیان نهاده بود. او كه با نمادهاى ملیگرایى عرب مخالف بود، براى متحد كردن منطقه جغرافیایى سوریه ــ كه از دید وى، هم گستردهتر از سوریه فعلى بود و هم پیوندهایى فراتر از عربیت و اسلام میان مردم آن وجود داشت ــ تلاش بسیار كرد، اما فعالیت حزب وى ممنوع شد و او در 1328ش/ 1949 به اتهام افكار ملیگرایى تندرو و تلاش براى براندازى حكومت سوریه اعدام گردید (خدورى، ص 195ـ 203؛ الموسوعةالعربیة، ذیل «السورى القومى الاجتماعى (الحزب)»).
از دیگر احزاب مهم ملیگرا در این دوره، كه بعدها چندین جنبش از آن منشعب شد، جنبش ملیگرایان عرب (حركة القومیین العرب) بود. این جنبش ابتدا سازمانى مخفى بود كه در 1330ش/ 1951 دانشجویان ملیگرا با تابعیتهاى گوناگون (همچون جورج حبش، ودیع حداد، احمد الخطیب، هانیالهندى، صالح شبل و حامد الجبورى)، متأثر از نظریات كسانى همچون ساطع حُصْرى* و على ناصرالدین، با شعار «وحدت، آزادى، انتقام»، آن را در دانشگاههاى لبنان تشكیل دادند. این جنبش، به عنوان یكى از نیروهاى ملیگراى وحدتطلب، شاخههایى در دیگر كشورهاى عربى نیز پدید آورد (شلاش، ص 47ـ49، 59ـ61؛ باروت، ص 53ـ55).
بسیارى از احزابِ داراى گرایشهاى ناصرى نیز در جهان عرب تأسیس شدند كه از یك سو منادى وحدت جهان عرب و از سوى دیگر، قائل به نوعى سوسیالیسم و توسعه سیاسى ـ اقتصادى چپگرایانه به شیوه جمال عبدالناصر بودند (اسماعیل، ص 84ـ88). در سوریه جمالالاتاسى، تحت تأثیر اندیشههاى ناصر، حزب اتحاد سوسیالیستى عربى (حزب الاتحاد الاشتراكى العربى) را، در دهه 1340ش/1960 و پس از فروپاشیدن جمهورى متحد عربى، پایهریزى كرد. یك حزب سیاسى مخفى ناصریستى، به نام حزب انقلابى كار (حزب العمل الثورى)، نیز وجود داشت كه شاخههایى از آن را الیاس مرقص و یاسینالحافظ در لبنان و عراق رهبرى میكردند (همان، ص 85ـ86؛ ندّاف، ص 164ـ168). در عربستان سعودى در زمان پادشاهى سعودبن عبدالعزیز، شاهزادگان اصلاحطلب آلسعود به رهبرى طلالبن عبدالعزیز، تشكلى به نام امیران آزاد (الأمراء الاحرار) بهوجود آوردند كه تحتتأثیر اندیشههاى ناصر قرار داشت. آنان با حمایت جمال عبدالناصر، در 1341ش/ 1962 جبهه آزادیبخش عربى (جبهة التحریر العربیة) را تأسیس نمودند (حجلاوى، ص 136ـ138). در كویت نیز جاسم عبدالعزیزالقطامى حزب تجمع ملى (حزب التجمع الوطنى) را پس از 1346ش/1967 تأسیس كرد كه گرایشهاى ناصرى داشت (همان، ص 219ـ220).
شكست اعراب در جنگ 1346ش/ 1967 و مرگ جمال عبدالناصر در 1349ش/1970، زمینه زوال تفكرات پانعربیستى و تلاش براى یافتن یك ایدئولوژى جانشین را فراهم كرد. پیامدهایاین جنگ، كه بهصورت فروپاشى سیاسیو ایدئولوژیك احزاب سكولار و ملیگرا تجلى یافت، سبب شد تا احزاب اسلامگرا وارد صحنه سیاسى جهان عرب گردند(دكمجیان، ص 28ـ29؛ دراسة فى الفكر السیاسى لحركة المقاومة الاسلامیة، ص 33). خاستگاه بیشتر این احزاب، جنبش اخوانالمسلمین* بود كه آن را حسنالبنّا* در 1307ش/ 1928 در مصر پایهگذارى كرده بود (حیدر ابراهیم على، ص 52).
در اواخر دهه 1360ش/1980 و ابتداى دهه 1370ش/ 1990، نظامهاى سیاسى حاكم بر جهان عرب به سوى كثرتگرایى حزبى و اعطاى آزادى به احزاب روى آوردند، زیرا جامعه مدنى در كشورهاى عربى تقویت گردیده بود و دیگر شعارهاى ملیگرایانه عربى، مبارزه با استعمار و عدالت اجتماعى، براى طبقه متوسط این كشورها جاذبه نداشت و موضوع آزادى و مردم سالارى و كثرتگرایى در بین نخبگان جهان عرب رواج یافته بود. از سوى دیگر، تحولات اروپاى شرقى در اواخر دهه 1360ش/1980 و انقلاب بزرگِ اطلاعاتى سبب شد كه نظامهاى حاكم بر جهان عرب، براى حفظ قدرت خود، اصلاحات مردمسالارانه انجام دهند، از جمله براى تشكیل احزاب سیاسى فضاى باز ایجاد كنند (ثناء فؤاد عبداللّه، ص 170ـ171).
به طور كلى جریانهاى اسلامگرا در جهان عرب، درباره حزب و تعدد احزاب وحدتنظر ندارند. برخى بر آناند كه اسلام، حزبگرایى و تكثر احزاب را نمیپذیرد. اینان از یك سو به پیشینه منفى احزاب و بار منفى واژه حزب در متون اسلامى تأكید میكنند و اعتقاد دارند كه در متون اسلامى، هر جا سخن از حزب هست، اغلب در مذمت آن بوده است. افزون بر این، آنان حزبگرایى را توطئه غرب یا دستكم فراوردهاى غربى و متفاوت با تعالیم اسلامى میدانند (متوكل، ص 105ـ108). بر همین اساس، رهبران برجسته اسلامگرا، از جمله حسنالبنّا، انحلال احزاب و ادغام آنها را در هیئتى واحد پیشنهاد كردند (رجوع کنید به بنّا، ص 236ـ237)، اما در دهههاى اخیر این نظریه دیگر نظریه حاكم در میان گروههاى اسلامگرا نبوده است (ابراهیم، ص 255). از دید شمارى از اسلامگرایان، از یك سو احزاب، به شرط پذیرش ارزشها و احكام اسلامى، میتوانند وجود داشته باشند و وجودشان براى پیشرفت كشورهاى مسلمان ضرورى است و متون اسلامى نیز مخالفتى با تشكیل آنها ندارند (همان، ص 256ـ 257) و از دیگر سو، تعدد احزاب بهترین راه حل براى رویارویى با استبداد حاكمان است (متوكل، ص 107).
موضع دولتهاى عرب نیز در برابر این احزاب متفاوت بوده است. اگرچه دولتهاى عربى همواره پذیرش عرفیگرایى (سكولاریسم) و نوگرایى را اصلیترین معیار تشكیل احزاب دانسته و از همینرو از مجوز دادن به گروههاى اسلامى براى تشكیل احزاب جلوگیرى كردهاند (فالح، ص 15)، اما این راهبرد فراگیر نبوده است. مثلاً مصر و برخى كشورهاى عربى از یك سو به سركوب گروههاى تندرو اسلامى پرداخته و از سوى دیگر، فعالیت گروههاى میانهرو، از جمله اخوانالمسلمین، را پذیرفتهاند (ثناء فؤاد عبداللّه، ص 321ـ322). بر همین اساس، گروههاى اسلامگرا در مصر و در دیگر كشورها دو راه در پیش گرفتهاند: گروههایى همچون اخوانالمسلمین، با مخالفت مسالمتجویانه، در انتخابات (چه در قالب ائتلاف با دیگر احزاب چه به صورت مستقل) شركت كردهاند (همان، ص 323؛ الاحزاب و الحركات و الجماعات الاسلامیة، ج 1، ص 228ـ 229) و برخى دیگر همچون حزب رهایییابى اسلامى (حزب التحرّر الاسلامى) و سازمان الجهاد، رویارویى مسلحانه را برگزیدهاند (ثناء فؤاد عبداللّه، همانجا). در اردن نیز اخوانالمسلمین از طریق جبهه اسلامى كار (جبهة العمل الاسلامى)، به عنوان شاخه سیاسى خویش، وارد انتخابات شد و به موفقیتهاى چشمگیرى دست یافت (الاحزاب و الحركات و الجماعات الاسلامیة، ج 1، ص 492ـ494؛ ثناء فؤاد عبداللّه، ص 335ـ337). در الجزایر نیز، پس از ایجاد فضاى باز سیاسى، احزاب متعدد سیاسى با رویكرد اسلامى پایهریزى شدهاند كه از جمله آنها جبهه نجات اسلامى، جنبش مجتمع اسلامى (حركة المجتمعالاسلامى؛ به اختصار حماس*)، و جنبش نهضت اسلامى (حركة النهضة الاسلامیة) است (حیدر ابراهیم على، ص 276). جبهه نجات اسلامى بیشتر آرا را در انتخابات شوراهاى شهر در 1369ش/ 1990 به دست آورد و در انتخابات مجلس در 1370ش/1991 نیز به اكثر آرا دست یافت، اما ارتش نتایج انتخابات مجلس را ملغا كرد و بار دیگر احزاب سیاسى رویارویى مسلحانه را در پیش گرفتند (همان، ص 261ـ 262، 272، 276ـ278؛ نیز رجوع کنید به جبهه نجات اسلامى الجزایر*). در تونس، جنبش اسلامگرا در 1360ش/ 1981، به رهبرى راشد غَنّوشى و در نتیجه دیدگاه مساعد هیئت حاكمه، حزبى سیاسى به نام گرایش اسلامى (الاتجاه الاسلامى) تشكیل داد كه اندكى بعد مناسباتش با حكومت به تیرگى گرایید. بعدها سران حزب، براى تسهیل فعالیت علنى، كلمه اسلامى را حذف كردند و نام حزب را به حزبالنهضة تغییر دادند؛ با وجود این، این حزب همچنان با مشكلاتى روبهروست (همان، ص 232ـ 233). در فلسطین نیز اخوانالمسلمین در 1366ش/ 1987 جنبش حماس* را تأسیس كرد كه در انتفاضه فلسطینیها و تحولات بعدى نقش مهمى ایفا نمود. این جنبش با مشاركت در انتخابات مجلس فلسطین در 5 بهمن 1384/ 25 ژانویه 2006، بیشتر كرسیها را به دست آورد (دراسة فى الفكر السیاسى لحركة المقاومة الاسلامیة، ص 30؛ بلقزیز، ص 93).
در اردن قانون ممنوعیت احزاب، كه در 1336ش/ 1957 تصویب شده بود، لغو گردید و در 1371ش/1992، با صدور مجوز قانونى براى تأسیس احزاب، تعدادى حزب سیاسى جدید تشكیل شد (محافظه، ص 203ـ204؛ ثناء فؤاد عبداللّه، ص 243) كه مهمترین آنها عبارت بودند از: حزب عهد اردن (حزب العهد الاردنى)، حزب تجمع ملى اردن (حزب التجمع الوطنى الاردنى)، حزب وحدت مردمى (حزب الوحدة الشعبیة، نام دیگر آن: الوَحدَویون)، حزب آینده (حزبالمستقبل)، حزب دموكراتیك مردم اردن (حزبالشعب الدیمقراطى الاردنى، نام دیگر آن: حَشْد)، و حزب جبهه اسلامى كار (حزب جبهةالعمل الاسلامى؛ محافظه، ص 204). در كشورهاى شمال افریقا نیز ــبه جز لیبى كه در آن فضاى باز سیاسى شامل آزادى تشكیل احزاب نشده است (ثناء فؤاد عبداللّه، ص 199)ــ وضع به همینگونه است. مثلاً پذیرش تكثر حزبى از سوى حزب دستور سوسیالیستى حاكم در تونس، در 1362ش/ 1983، هر چند همراه با برخى محدودیتها همراه بود، راه را برظهور چند حزب مختلف گشود، از جمله جنبش تجمع ملى عربى (حركة التجمع القومیالعربى) به رهبرى بشیرالصید، حزب گرایش اسلامى به رهبرى راشد غنّوشى، و تجمع سوسیالیستى پیشرو (التجمعالاشتراكى التقدمى؛ لبیض، ص 256ـ257). در الجزایر نیز اعلام فضاى باز سیاسى سبب شده است تا تعداد احزاب آن پس از 1369ش/ 1990 به بیش از هفتاد برسد (رجوع کنید به فالح، ص 80).
اما در میان كشورهاى شمال افریقا و شاید در تمامى كشورهاى عربى، بهترین حالت در مغرب وجود دارد. فضاى باز سیاسى در این كشور سبب پیروزى احزاب مخالف (مانند اتحادیه سوسیالیستى نیروهاى مردمى = الاتحاد الاشتراكى للقواتالشعبیة؛ حزب استقلال؛ حزب پیشرفت و سوسیالیسم = حزب التقدم و الاشتراكیة؛ و سازمان دموكراتیك مردمى كار= منظمةالعمل الدیمقراطى الشعبى) در انتخابات پارلمانى 1376ش/1997، و در نهایت تشكیل دولت به نخستوزیرى عبدالرحمانالیوسفى، رهبر اتحادیه سوسیالیستى نیروهاى مردمى، شد (ثناء فؤاد عبداللّه، ص 258ـ259).
در یمن نیز پذیرش تكثر حزبى، سبب ظهور و افزایش احزاب بسیارى در این كشور شده است. به طور كلى، احزاب این كشور را میتوان به دو دسته موافق و مخالف هیئت حاكمه تقسیم نمود. از جمله مهمترین احزاب موافق، حزب كنفرانس عام مردمى (حزب المؤتمر الشعبى العام)، تجمع اصلاحگراى یمن، و سازمان وحدتطلب مردمى ناصرى (التنظیم الوَحْدَوِیى الشعبیالناصرى) هستند و حزب سوسیالیستى یمن (الحزب الاشتراكى الیمنى) نیز از احزاب مخالف است (همان، ص 229ـ 232).
با اینكه بیشتر كشورهاى عرب تكثر حزبى را پذیرفتهاند، اما به نظر برخى تحلیلگران (براى نمونه رجوع کنید به ابراهیم، ص 102ـ 104) در عمل، در این كشورها بیشتر نظام تك حزبى حاكم است و دیگر احزاب، در بهترین حالت، جایگاهى حاشیهاى دارند. در برخى از این دولتها، تكثر احزاب و آزادىِ فعالیت آنها منوط به پذیرش برخى قواعد نامتعارف (مانند پذیرش حكومت مادامالعمر رؤساى جمهورى) بوده است. از سوى دیگر، دولت بر فعالیت بسیارى از احزاب مهم نظارت دارد و به تحكیم سیطره خود بر آنها میپردازد و در امور حزبى آنها دخالت میكند (رجوع کنید به لبیض، ص 256ـ 257). همچنین به رغم وجود مطبوعات و نشریات حزبى در كشورهاى قائل به تكثرحزبى، نقش این روزنامهها بسیار محدود بوده است. آنها همواره، به بهانههایى، در فعالیتها و اعلام دیدگاههاى خویش با محدودیت روبهرو بودهاند (ابراهیم، ص 104).
این نكته نیز گفتنى است كه در جهان عرب، احزاب سیاسى از همان آغاز، بیشتر براى مبارزه و پایان دادن به سلطه بیگانه تشكیل شدهاند تا به منظور تحكیم فرهنگ حزبى و تربیت تودهها براى مشاركت سیاسى. به این سبب، تودهها با حمایت از احزابى با شعار ملیگرایى، به جاى پشتیبانى از یك نظام چند حزبى، از نظامى تك حزبى به رهبرى احزاب ملیگرا پشتیبانى كردهاند و البته این نظام تكحزبى در پایان نتوانسته براى نهادهاى مردمسالارانه و رقابت حزبى آزاد، بنیانى استوار پدید آورد (خدورى، ص 49). همچنین با پایان سلطه بیگانگان و دوران استعمار، مهمترین و بارزترین احزاب جهان عرب علت وجودى خود را از دست دادند. احزاب برجامانده نیز از سازماندهى دوباره خویش بر پایه آموزههاى مردمسالارى بازماندند، چرا كه در این احزاب، رهبرى و عضویت در حزب، وابسته به پیوندهاى شخصى و خانوادگى بود. اینگونه احزاب با گردآوردن اعضا پیرامون یك شخصیت برجسته سیاسى، كه هیچ كوششى براى پیوند با تودهها نمیكرد، تنها به معرفى شخصیتها روى آوردند و براى آموزش فرهنگ چند حزبى اقدام مهمى نكردند (همان، ص 60ـ61). این مسئله سبب شده است تا این احزاب خود نیز پایگاه اجتماعى و تودهاى گستردهاى نداشته باشند (ابراهیم، ص 167ـ169). جریانهاى فكرى موجود در جامعه عرب (چه جریان اسلامگرا و چه جریان چپ ماركسیستى) نیز با نظام چند حزبى سازگارى جدى نداشتهاند و جریان ملیگرا نیز به بهانههاى گوناگون، از جمله وحدت عرب و قضیه فلسطین و عدالت اجتماعى، همواره دست به حذف رقباى داخلى خود زده است (همان، ص 113؛ بنّا، ص 236ـ 237). صورتبندى قبیلهاى حاكم بر جوامع عرب معاصر نیز مانعى دیگر بر سر راه برپایى نهادهاى مدنى و از جمله احزاب در این كشورها بوده و سبب شده است، بهرغم وجود برخى فعالیتهاى حزبى، احزاب نتوانند چندان بر امور تأثیر بگذارند (رجوع کنید به فالح، ص 67ـ68، 73، 80ـ81).
منابع : (1) حسنین توفیق ابراهیم، النظم السیاسیة العربیة، بیروت 2005؛ (2) سمیر ابوحمدان، الشیخ رشیدرضا و الخطاب الاسلامى المعتدل، بیروت 1413/1992؛ (3) همو، قاسم امین: جدلیة العلاقة بین المرأة و النهضة، بیروت 1414/1993؛ (4) الاحزاب و الحركات و الجماعات الاسلامیة، (تألیف] جمال باروت و دیگران، چاپ فیصل دراج و جمال باروت، دمشق: المركز العربى للدراسات الاستراتیجیة، 2006؛ (5) طارق ى. اسماعیل، چپ ناسیونالیستى عرب، ترجمه عبدالرحمان عالم، تهران 1369ش؛ (6) امین سعید، الثورة العربیة الكبرى: تاریخ مفصل جامع للقضیة العربیة فى ربع قرن، قاهره: مكتبة مدبولى، ]بیتا.)؛ (7) محمدجمال باروت، حركة القومیین العرب: النشأة، التطور، المصائر، دمشق 1997؛ (8) فاضل بدرانى، الفكر القومى لدى الاحزاب و الحركات السیاسیة فى العراق: 1945ـ 1958، بیروت 2005؛ (9) عبدالاله بلقزیز، أزمة المشروع الوطنى الفلسطینى من «فتح» الى «حماس»، بیروت 2006؛ (10) بلقیس احمد منصور، الاحزاب السیاسیة و التحول الدیمقراطى: دراسة تطبیقیة على الیمن و بلاد أخرى، قاهره 2004؛ (11) حسن بنّا، مجموعة رسائل الامام الشهید حسن البنا، اسكندریه 1423/2002؛ (12) تاریخ معاصر كشورهاى عربى، زیرنظر د.ر. فولیكوف و دیگران، ترجمه محمدحسین روحانى، تهران: توس، 1367ش؛ (13) ثناء فؤاد عبداللّه، الدولة و القوى الاجتماعیة فى الوطن العربى: علاقات التفاعل و الصراع، بیروت 2001؛ (14) محمدعابد جابرى، الدیمقراطیة و حقوق الانسان، بیروت 1994؛ (15) نورالدین حجلاوى، تأثیر الفكر الناصرى على الخلیج العربى: 1952ـ 1971، بیروت 2007؛ (16) محمدجعفر حیالى، «الحركة العربیة القومیة: 1920ـ1946»، در الحركة العربیة القومیة فى مائة عام: 1875-1982، اشراف و تحریر ناجى علوش، عمان: دارالشروق، 1997؛ (17) حیدر ابراهیم على، التیارات الاسلامیة و قضیة الدیمقراطیة، بیروت 1996؛ (18) مجید خدورى، الاتجاهات السیاسیة فى العالم العربى: دورالافكار و المثل العلیا فى السیاسة، بیروت 1972؛ (19) دراسة فى الفكر السیاسى لحركة المقاومة الاسلامیة: حماس (1987ـ 1996)، تألیف عبداللّه أبوعید و دیگران، تحریر جوادحمد و اِیاد برغوثى، عمان: مركز دراسات الشرق الاوسط، 1999؛ (20) عبدالعزیز دورى، التكوین التاریخى للامة العربیة : دراسة فى الهویة و الوعى، بیروت 1984؛ (21) فایز ساره، الاحزاب و الحركات السیاسیة فى تونس: 1932ـ 1984، دمشق 1986؛ (22) همو، الاحزاب و القوى السیاسیة فى المغرب، لندن 1990؛ (23) ابوالقاسم سعداللّه، الحركة الوطنیة الجزائریة، بیروت 1992؛ (24) احمد شربینى سید، «تكوین الاحزاب المصریة»، در الاحزاب المصریة : 1922ـ 1953، تحریر رؤف عباس حامد، (قاهره): الأهرام، 1995؛ (25) رسلان شرفالدین، مدخل لدراسة الاحزاب السیاسیة العربیة، بیروت 2006؛ (26) سعدمهدى شلاش، حركة القومیین العرب و دورها فى التطورات السیاسیة فى العراق: 1958ـ 1966، بیروت 2004؛ (27) علیمحمد شلبى، «الانقلابات الدستوریة فى مصر: 1923ـ1936»، در تاریخ الوفد، تحریر و اعداد جمال بدوى و لمعى مطیعى، قاهره : دارالشروق، 1424/2003؛ (28) هادى حسن علیوى، الاحزاب السیاسیة فى العراق: السریة و العلنیة، بیروت 2001؛ (29) شبلى عیسمى، «نشأة البعث العربى الاشتراكى»، در الحركة العربیة القومیة فى مائة عام، همان؛ (30) فاروق صالح عمر، الاحزاب السیاسیة فى العراق: 1921ـ 1932، بغداد 1978؛ (31) متروك فالح، المجتمع و الدیمقراطیة و الدولة فى البلدان العربیة: دراسة مقارنة لاشكالیة المجتمع المدنى فى ضوء تریف المدن، بیروت 2002؛ (32) سالم لبیض، «قراءة فى علاقة الدولة القطریة العربیة بالمجتمع السیاسى ـ مثال تونس: 1957ـ1987»، در الدیمقراطیة و التنمیة الدیمقراطیة فى الوطن العربى، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 2004؛ (33) محمدعبدالملك متوكل، «الاسلام و حقوق الانسان»، در الاسلامیون و المسألة السیاسیة، بیروت: مركز دراسات الوحدة العربیة، 2003؛ (34) على محافظه، الدیمقراطیة المقیدة: حالة الاردن، 1989ـ 1999، بیروت 2001؛ (35) محمد احمد محجوب، الدیمقراطیة فى المیزان، بیروت 1973؛ (36) محمد فرید حشیش، حزب الوفد : 1936ـ 1952، (قاهره) 1999؛ (37) الموسوعة العربیة، دمشق: هیئة الموسوعة العربیة، 1998ـ؛ (38) ذیل «السورى القومى الاجتماعى (الحزب)» (از سهیل رستم)؛ (39) هدى میتكیس، «توازنات القوى فى الجزائر: اشكالات الصراع على السلطة فى اطار تعددى»، المستقبل العربى، سال 16، ش 6 (ژوئن 1993)؛ (40) شاكر نابلسى، الفكر العربى فى القرن العشرین : 1950ـ 2000، بیروت 2001؛ (41) عماد ندّاف، قضایا الأحزاب و القوى السیاسیة فى سوریة (1970ـ 2000)، دمشق 1422/ 2001؛ (42) یونان لبیب رزق، «الجذور التاریخیة للتجربة الحزبیة»، در الاحزاب المصریة، همان؛
(43) R. Hrair Dekmejian, Islam in revolution: fundamentalism in the Arab world, Syracuse, N.Y. 1985; (44) EI2, s.v. "Hizb.I: the Arab lands" (by E. Kedourie).