رَوّاديان ، خاندان عربتبار حاكم برآذربايجان از حدود نيمۀ اول سدۀ سوم تا اواسط سدۀ پنجم. نياى اين خاندان مُثنّى از قبيلۀ اَزْد بود كه در نيمۀ اول قرن دوم به فرمان يزيدبن حاتم، والى آذربايجان، به همراه ديگر يمنيان از بصره به آذربايجان كوچ كردند و يزيدبن حاتم حكومت منطقه بين تبريز و بَذ را به روادبن مثنّى سپرد (يعقوبى، ج 2، ص 371).
دربارۀ آغاز حكومت رواديان آگاهى اندك است. ابنخلّكان (ج 7، ص 139) به اشتباه اين خاندان را كردتبار دانسته است. كسروى تنها مورخى است كه با استناد به منابع تاريخى و آثار مورخان ارمنى، تا حدود زيادى، رويدادهاى حكومت رواديان را آشكار ساخته و تاريخ اين خاندان را از ديگر حكومتهاى همعصر آنان جدا كرده است (رجوع کنید به كسروى، ص 152ـ168).
روادبن مثنّى سه پسر به نامهاى وَجناء، محمد و يحيى داشت. بلاذرى (ص 331) و ياقوت (ج 1، ص 822) تجديد بناى شهر تبريز و آباد ساختن آن را از اقدامات خانوادۀ رواد بهويژه پسران او دانستهاند. آنان همچنين به دور شهر بارو كشيدند. پسران رواد در دورههاى مختلف بر ضد خلفاى عباسى شوريدند. وجناء به همدستى صدقةبن على، حاكم ازومى، بر هارونالرشيد طغيان كرد. به نظر ميرسد شورش وجناء را خزيمةبن خازم سركوب كرده باشد (رجوع کنید به بلاذرى، ص 330؛ كسروى، ص 154ـ155).
محمدبن رواد، كه در آغاز خلافت مأمون در تبريز حكومت ميكرد، سر به شورش برداشت، اما سپس به اطاعت مأمون درآمد (يعقوبى، ج 2، ص 445، 462). ابنخرداذبه (ص 119) در 232 ــ هنگامى كه محمدبن رواد در تبريز حكومت ميكردــ از آن شهر ديدن كرده بود. به گفتۀ ابننديم (ص 406)، بابك خرمدين پيش از قيامش، دو سال در تبريز نزد محمدبن رواد بود.
يحييبن رواد پس از برادرش محمد، به فرمان متوكل عهدهدار حكومت تبريز شد. او نيز همچون برادرانش ياغى شد، اما در 235 حمدويةبن على، يكى از سرداران متوكل، وى را دستگير كرد و به بغداد فرستاد (يعقوبى، ج 2، ص 486؛ كسروى، ص 156). از اين پس تا حدود 344 كه ابنحوقل (رجوع کنید به ص 336، 354) از حكومت ابوالهَيجابن رواد بر اهر و زرقان ياد كرده است، از اين خاندان اطلاعى نيست. با توجه به فاصلۀ زمانى حكومت محمدبن رواد و ابوالهيجا، بعيد است كه ابوالهيجا فرزند رواد باشد و احتمالا از نوادگان اوست. ابوالهيجا در 349 به همراه جستانبن شرمزن، به طرفدارى از وهسودان سالارى (از اميران سالاريان)، با ابراهيم سالارى (اميرزاده خاندان سالاريان) جنگيد و پيروز شد (رجوع کنید به مسكويه، ج 6، ص 220ـ221).
به گفتۀ باسورث (ذيل مادّه)، در فاصلۀ حكومت محمدبن رواد تا ابوالهيجا كه بيش از يك سده به طول انجاميد، «رواديان كرد شدند و اسامى كردى برگزيدند». به نظر ميرسد پيوندهاى ازدواج سبب اين امر شده بود. ابوالهيجا در 377 به شهر دوين، كه در قلمرو ابودلف شيبانى (اميرشروان) بود، حمله و آنجا را غارت كرد. او در سال بعد به واسپورگان حمله برد، اما در جريان اين لشكركشى درگذشت (كسروى، ص 168ـ169؛ قس مينورسكى ، ص 168). ابوالهيجا 36 سال حكومت كرد.
پس از ابوالهيجا، پسرش ابونصر محمد معروف به مَمَلان به جانشينى او رسيد. در اوايل حكومت مملان، ابودلف شيبانى دوين را تصرف كرد. مملان در دوران حكومت خود از يك سو با مخالفت برادرش، مرزبان، و از ديگر سو با يورش داويد، والى شمال ارمنستان و دست نشاندۀ امپراتور روم شرقى، روبهرو بود. او در جنگ با داويد شكست خورد و ملازگرد به تصرف امپراتورى روم شرقى درآمد. مملان در سال 388، بار ديگر سپاهى گردآورد و با عنوان جهاد به سوى ملازگرد رفت، اما از سپاهيان متحد ارمنى و گرجى شكست خورد (كسروى، ص 169ـ170، 174ـ175). از سال 394، ديگر نامى از مملان در آثار مورخان نيست، ظاهرآ او در همين حدود درگذشته است (رجوع کنید به كسروى، ص 176؛ قس مادلونگ ، ج 4، ص 237).
پس از مملان، پسرش ابونصر حسين به جاى او نشست، اما نام مملان تا 405 همچنان بر سكهها ضرب ميشد. از اينرو يا سال مرگ مملان به خطا ذكر شده، يا ابونصر همچنان به نام پدرش سكه ميزده است (مادلونگ، ج 4، ص 237). از رويدادهاى دورۀ حكومت ابونصر اطلاعى نيست. ظاهرآ او در 416 وفات يافت و برادرش ابومنصور (نصر) وهسودان به حكومت رسيد (رجوع کنید به همانجا). او نامآورترين امير روادى است. در دورۀ حكومت ابومنصور وهسودان، نخستين گروههاى تركان غز، مقارن سلطنت سلطان مسعود غزنوى، به آذربايجان حمله بردند. آنان به شهرها و آباديها ميتاختند و مردم را غارت ميكردند و ميكشتند. اميران و حاكمان مناطق مختلف در همه جا با تركان مقابله ميكردند، اما وهسودان مقدم آنان را گرامى داشت تا از نيروى جنگى ايشان بهره جويد. اندكى بعد، تركان به مراغه يورش بردند و مسجد آنجا را به آتش كشيدند و اهالى شهر را قتل عام كردند. وهسودان به يارى ابوالهيجابن ربيبالدوله، رهبر كردان هذبانى و حاكم اروميه، به تركان حمله بردند و بسيارى از آنان را كشتند (رجوع کنید به ابناثير، ج 9، ص 381ـ382).
در 434، زلزلۀ مهيبى در تبريز رخ داد. هر چند وهسودان از آن جان به در برد، اما كاخ او و شهر ويران شد و حدود پنجاه هزار نفر كشته شدند (رجوع کنید به قطران تبريزى، ص 208ـ211؛ ابناثير، ج 9، ص 513؛ قس ناصر خسرو، ص 9). چندى بعد، وهسودان به آباد كردن شهر پرداخت، به طورى كه ناصر خسرو (همانجا) كه در سال 438 به تبريز رفته بود، آنجا را شهرى آباد وصف كرده است. وهسودان در دورۀ حكمروايى خود، اسپهبد موغان (گروهى از مردم كوهنشين كه به اطاعت از اسلام در نيامده بودند) را شكست داد و به فرمان خويش درآورد (رجوع کنید به كسروى، ص 211ـ212).
در 446، طغرل سلجوقى به آذربايجان لشكر كشيد. وهسودان كه ياراى مقابله با وى را نداشت، به اطاعت طغرل درآمد و به نامش خطبه خواند. وهسودان همچنين پسرش را به رسم نوا، به دربار سلطان سلجوقى فرستاد و به اين ترتيب رواديان خراجگزار سلجوقيان شدند (رجوع کنید به ابناثير، ج 9، ص 598). وهسودان تا سال 450 حكومت كرد و پس از او، پسرش مملان به حكومت رسيد. تلاش او نيز براى جلوگيرى از سلطه سلجوقيان به جايى نرسيد (رجوع کنید به ابناثير، ج 9، ص 650). وهسودان دو پسر ديگر به نامهاى ابوالهيجا منوچهر و ابوالقاسم عبداللّه داشت. به گفتۀ كسروى (ص 218)، شايد منوچهر همان پسرى باشد كه وهسودان به رسم نوا، نزد طغرل فرستاد، ولى اينكه او چه زمانى در خراسان بوده است، معلوم نيست (رجوع کنید به قطران، ص 76ـ77، 92). از ابوالقاسم عبداللّه نيز جز در قصيدهاى كه قطران سروده است، نامى نيست (قطران، ص 320).
حكومت رواديان در 463 با خلع مملان از حكومت، از سوى آلبارسلان پايان يافت (مينورسكى، ص 169؛ باسورث، ذيل مادّه).
مينورسكى (ص 116) از كتابى به نام تاريخ آذربايجان، تأليف ابوالهيجا روادى ياد كرده است كه اينك موجود نيست. ظاهرآ اين كتاب رويدادهاى سالهاى 369 تا 420 را در برداشته است.
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابنحوقل؛ (3) ابنخردادبه؛ (4) ابنخلكان؛ (5) ابننديم؛ (6) بلاذرى، قطران تبريزى، ديوان حكيم قطران تبريزى، چاپ محمد نخجوانى، تبريز 1333؛ (7) احمد كسروى، شهرياران گمنام، تهران 1353؛ (8) مسكويه، تجاربالامم، چاپ ابوالقاسم امامى، تهران 1379ش؛ (9) ناصرخسرو قباديانى، سفرنامه، چاپ محمود دبيرسياقى، تهران 1363؛ (10) ياقوت حموى؛ (11) يعقوبى، تاريخ؛
(12) EI2, s.v. "Rawwa¦dids" (by C.E.Bosworth); (13) W. Madelung, "The minor Dynasties of Northern Iran" in the Cambridge history of Iran, V,IV; (14) Cambridge 1935; (15) V. Mânorsay, Studies in Caucasian history, London 1953.