خندق، غزوه ، از غزوات پيامبر در سال پنجم هجرى. اين جنگ به احزاب هم معروف است (ابنسعد، ج 2، ص 65). در بعضى منابع، وقوع اين جنگ را در ماه شوال (ابنهشام، ج 3، ص 224؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 564) و در بعضى ديگر ذيقعده دانستهاند (واقدى، ج 2، ص:440 8 تا 23 ذيقعده؛ بلاذرى، ج 1، ص 409). روايتى نيز حاكى از آن است كه پيامبر صلياللّهعليهوآلهوسلم پنجشنبه دهم شوال عازم اين جنگ شد و آن را شنبه اول ذيقعده به پايان رساند (ابنحبيب، ص 113).
وقتى پيامبر بنينضير* را، به دليل خيانت، از سرزمينشان اخراج كرد، آنان راهى خيبر شدند و ديگر يهوديان را به جنگ با پيامبر تحريك كردند و اين را ميتوان علت اصلى آغاز جنگ شمرد. پس از آن، يهوديانى از بنينضير و بنيوائل همچون حُيَّيبن اَخْطَب نضرى، سلامبن ابيالحُقَيق نضرى، كِنانةبن ربيعبن ابيالحقيق نضرى، هَوذةبن قيس وائلى و ابوعمّار وائلى (واقدى: ابوعامر راهب)، به مكه رفتند و ابوسفيان و قريش را به جنگ با رسول خدا برانگيختند. ابوسفيان از پيشنهاد آنان براى همپيمانى در دشمنى و جنگ با رسول خدا استقبال كرد و يهوديان و قريش با يكديگر همپيمان شدند (واقدى، ج 2، ص 441ـ442؛ بلاذرى، ج 1، ص 409؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 565). سپس، آن يهوديان نزد قبيلۀ غَطَفان (به رياست عُيَيْنَةبن حِصن فَزارى) رفتند و با وعده دادن يك سال خرماى خيبر، آنان را براى جنگ با پيامبر با خود همراه كردند (واقدى، ج 2، ص 442ـ443؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 566). آنگاه نزد بنيسُلَيْمبن منصور رفتند و موافقت ايشان را نيز به دست آوردند (بلاذرى، ج 1، ص 409).
تعداد مشركان از تمامى قبايل (احزاب) در اين جنگ به ده هزار نفر رسيد (ابنهشام، ج 3، ص 230؛ ابنسعد، ج 2، ص 66) كه چهار هزار نفرشان همراه با سيصد اسب و 500،1 شتر از قريش و همپيمانان آنها بودند (واقدى، ج 2، ص 443). در بعضى منابع، تعداد آنان (قريش، غطفان، سُلَيم، اَسد، اَشجع، قُرَيظه، نضير و ديگر يهوديان) 000،24 نفر ذكر شده است (مسعودى، ص250). به هر حال، اتحاد و بسيج عمومى مشركان و يهوديان در اين غزوه، نمايانگر عزم جدّى آنان براى نابودى اسلام بوده است. از اينرو، رسول خدا فرمود، همۀ اسلام روياروى همه شرك قرار گرفته است (رجوع کنید به طبرسى، ج 1، ص 381). اين در حالى است كه برخى تعداد مسلمانان را فقط سه هزار نفر ذكر كردهاند (واقدى، ج 2، ص 453؛ ابنسعد، ج 2، ص 66؛ طبرى، تاريخ، ج 1، ص570؛ مسعودى، همانجا؛ قس يعقوبى، ج 2، ص50 كه تعداد آنان را هفتصد مرد ذكر كرده است).
وقتى گروهى از هم پيمانان رسول خدا از قبيله خزاعه آن حضرت را از عزم مشركان با خبر كردند، وى دربارۀ ماندن يا بيرون رفتن از مدينه با مردم مشورت كرد. سلمان فارسى گفت، ما در ايران هرگاه از سوى سواران دشمن احساس خطر ميكرديم، برگرد خويش خندق ميكنديم. مردم مدينه باتوجه به تجربۀ شكست در جنگ احد به دليل مخالفتشان با رأى پيامبر، ماندن در شهر را برگزيدند و پيشنهاد سلمان را براى حفر خندق پذيرفتند. حفر خندق تا آن زمان در بين اعراب رايج نبود و باعث شگفتى مسلمانان و مشركان شد (واقدى، ج 2، ص 445؛ ابنهشام، ج 3، ص 235؛ بلاذرى، ج 1، ص 409ـ410). پيامبر به مردم فرمان داد تا پشت به كوه سَلْع، خندق را در مقابل خود حفر كنند (بلاذرى، ج 1، ص410) و حفر آن را از مُذاد (قلعهاى در غرب مسجد فتح) شروع نمايند و تا ناحيه ذُباب و كوه راتِجْ (در كنار كوه بنيعبيد در غرب بَطْحان) ادامه دهند (واقدى، همانجا). وى براى هر ده نفر چهل ذراعِ معيّن نمود (طبرى، تاريخ، ج 2، ص 568) و حفر هر قسمت را به قبيلهاى واگذار كرد (يعقوبى، همانجا). به روايتى، مقرر گرديد مهاجران از راتج تا ذباب، و انصار از ذباب تا كوه بنيعبيد را حفر كنند (واقدى، ج 2، ص 446؛ ابنسعد، ج 2، ص 66). رسول خدا براى تشويق مسلمانان به حفر خندق، خود نيز در اين كار شركت نمود (ابنهشام، ج 3، ص 226؛ ابنسعد، ج 2، ص 66، 71) و براى خندق درهايى قرار داد و از هر قبيله، فردى را مأمور پاسدارى از آنها كرد (يعقوبى، همانجا). مسلمانان براى حفر خندق ابزار زيادى مانند بيل و كلنگ و تيشه و زنبيل، از يهوديان بنيقريظه كه در آن زمان همپيمان پيامبر بودند، به امانت گرفتند (واقدى، ج 2، ص 445ـ446). خداوند دربارۀ مؤمنانى كه بدون اجازه پيامبر دست از كار نميكشيدند و نيز منافقانى كه در كار از خود سستى نشان ميدادند و بدون اجازۀ پيامبر نزد خانوادههايشان ميرفتند، آياتى نازل كرد (نور: 62ـ63؛ ابنهشام، ج 3، ص 226ـ227؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 566ـ567).
در هنگام حفر خندق، مسلمانان به صخره سختى برخورد كردند و پيامبر ضمن زدن سه ضربه به سنگ، با هر برقى كه از ضرباتش نمايان ميشد، مژدۀ فتوحات آيندۀ مسلمانان در شام، يمن و ايران را به آنان داد (ابنهشام، ج 3، ص230؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 568ـ569؛ ابونعيم اصفهانى، ص 432؛ قس واقدى، ج 2، ص 449ـ450). كندن خندق شش روز طول كشيد و بچهها و نوجوانان نيز در حفر خندق شركت كردند (واقدى، ج 2، ص 453ـ454؛ ابنسعد، ج 2، ص 67).
احزاب متشكل از سه لشكر به فرماندهى كل ابوسفيانبن حرب به مدينه رسيدند. قريش با قبايل پراكندۀ همراه خود (اَحابيش) و قبايل متحدش همچون قبايل كِنانه و تِهامه، در رومَه ميان جُرف و زَغابه، مستقر شدند و قبيله غطفان با قبايل متحد خويش نزديك احد اردو زدند. رسول خدا نيز با مسلمانان در دامنۀ كوه سَلْع مستقر شد و زنان و كودكان را در قلاع اسكان داد (ابنسعد، ج 2، ص 66؛ ابناثير، ج 2، ص180). اوج سختى و فشار بر مسلمانان در اين جنگ وقتى ظاهر شد كه خبر رسيد بنيقريظه كه تعهد كرده بودند در صورت وقوع جنگ، نه با پيامبر باشند و نه عليه او، نقض عهد كرده و با مشركان همپيمان شدهاند. كعببن اسد قُرَظى (رئيس بنيقريظه)، هر چند كه در ابتدا تمايلى براى نقضعهد نداشت، به تحريك حُيَّيبن اَخْطَب اين كار را كرد (ابنسعد، ج 2، ص 67؛ بلاذرى، ج 1، ص410). پيامبر براى حصول اطمينان از اين خبر، رؤساى دو قبيلۀ اوس و خزرج (به ترتيب، سعدبن مُعاذ و سعدبن عُباده) را سوى بنيقريظه فرستاد و از آنان خواست تا در صورت صحت نقضِ عهد بنيقريظه، مطلب را سربسته به او منتقل كنند تا باعث ضعف روحيۀ مسلمانان نشود. بنيقريظه با شديدترين لحن و زنندهترين جملات با آن دو برخورد كردند. آن دو برگشتند و با نام بردن از دو قبيلۀ «عَضَل و قاره» خبر خيانت بنيقريظه را به پيامبر دادند. منظور از آوردن نام اين دو قبيله يادآورى خيانت آنان نسبت به خُبَيْببن عَدى* و يارانش در رَجيع بود (واقدى، ج 2، ص 458ـ459؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 571ـ572).
مسلمانان كه از پشت سر خود (داخل مدينه) از جانب بنيقريظه در مورد خانوادههايشان ايمنى نداشتند و نيز از مقابل، با سپاه انبوه مشركان كه هر چند گاه از قسمتهاى تنگ خندق ميگذشتند، درگير ميشدند (رجوع کنید به واقدى، ج 2، ص 464ـ474)، دچار هراس زيادى شدند. قرآن وحشت مسلمانان و بدگمانى آنان به وعدههاى خداوند را كاملا وصف كرده است (رجوع کنید به احزاب: 10ـ12؛ طبرى، 1420، ج10، ص 264ـ270). اين ترس به گونهاى بود كه مُعَتّببن قُشير، از منافقان، گفت که محمد به ما وعدۀ گشايش قصرهاى كسرى و قيصر را ميداد، در حالى كه اكنون كسى براى قضاى حاجت هم جرأت بيرون رفتن ندارد (يعقوبى، ج 2، ص 51؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 572؛ قس ابنهشام، ج 3، ص 233، كه بنابه قولى گفته است، معتّببن قشير از اهل بدر بود و منافق بهشمار نميرفت).
مسلمانان روز و شب در سرما و گرسنگى شديد به نوبت از خندق پاسدارى ميكردند (واقدى، ج 2، ص 465، 468). معجزاتى از رسول خدا دربارۀ سيركردن مسلمانان نقل شده است (رجوع کنید به ابونعيم اصفهانى، ص 433). روزى شدت حملۀ دشمن به گونهاى بود كه گفته شده است پيامبر نتوانست نماز ظهر و عصر را بخواند و چون پاسى از شب گذشت، نماز ظهر و عصر را با نماز مغرب و عشا خواند (واقدى، ج 2، ص 472ـ473؛ ابنسعد، ج 2، ص 68ـ69، 72؛ يعقوبى، ج 2، ص50).
بعضى از مسلمانان همچون بنوحارثه، با فرستادن اَوسبن قَيظى، به بهانۀ اينكه خانههايشان بيحفاظ است و از حملۀ دشمن و سرقت خانههايشان بيمناكاند، از پيامبر اجازه بازگشت ميگرفتند (رجوع کنید به احزاب : 13؛ واقدى، ج 2، ص 463؛ ابنحبيب، ص 469؛ طبرى، جامع، ذيل احزاب: 13). اخبارى هم ذكر شده است، دربارۀ حملات خالدبن وليد، عمروبن عاص و ابوسفيان و نيز تيراندازى و درگيرى شديد و زخميشدن عده بسيارى از هر دو طرف، از جمله سعدبن معاذ (رجوع کنید به واقدى، ج 2، ص 264ـ266؛ ابنسعد، ج 2، ص 67؛ بلاذرى، ج 1، ص 414).
سرانجام، پيامبر باتوجه به اوضاع سخت پيش آمده، براى برهم زدن اتحاد دشمن به قبيله غطفان پيشنهاد كرد تا در مقابل ثلث خرماى مدينه، از جنگ عليه مسلمانان دست بردارند. انصار پس از آنكه فهميدند اين پيشنهاد وحى الهى نيست و نظر پيامبر است، مخالفت كردند و سعدبن معاذ و سعدبن عباده گفتند، آن زمان كه مشرك بوديم آنها نميتوانستند در خرماى ما طمع كنند، امروز كه به واسطۀ اسلام هدايت يافته و با وجود تو عزيز شدهايم اموالمان را بدهيم؟ آنگاه سوگند خوردند كه چيزى جز شمشير در بين آنان حكم نخواهد كرد (واقدى، ج 2، ص 477ـ478؛ ابنسعد، ج 2، ص 69،73؛ بلاذرى، ج 2، ص 413ـ414؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 572ـ573).
در اين جنگ بود كه عمروبن عبدودّ، پيرمردى كه شجاعتش زبانزد بود، همراه عدهاى از خندق گذشت و مبارز طلبيد و مسلمانان از ترس سكوت كردند. سرانجام، على عليهالسلام داوطلب و با اذن پيامبر روانه جنگ با او شد و عمرو را هلاك كرد. از همراهان عمرو، دو نفر ديگر نيز كشته شدند (رجوع کنید به واقدى، ج 2، ص470ـ471؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 573ـ574). وقتى احتمال حملۀ شبانۀ بنيقريظه به مركز مدينه زياد شد، پيامبر دو گروه از اصحاب (پانصد تن) را براى محافظت از خانههاى مسلمانان اعزام كرد و آنان تا صبح تكبير ميگفتند، زيرا نگرانى مسلمانان از حمله بنيقريظه به زنان و كودكان بيشتر از حملات قريش به خودشان بود (واقدى، ج 2، ص460، 468؛ ابنسعد، ج 2، ص 67). شبى دو گروه از مسلمانان با يكديگر برخورد نمودند و نادانسته به سوى يكديگر تيراندازى كردند. از آن پس، شعار «حم؛ لايُنصَرون» سر ميدادند تا اين اتفاق تكرار نشود (واقدى، ج 2، ص 474).
نقضعهد بنيقريظه، سرماى شديد، قحطى و گرسنگى و فشار بر مسلمانان به اوج خود رسيد (رجوع کنید به ابنهشام، ج 2، ص 243) تا بدانجا كه پيامبر گفت، خدايا ميخواهى كه پرستيده نشوى (واقدى، ج 2، ص 477؛ بلاذرى، ج 2، ص 412ـ413). قرآن نيز ضمن آوردن آياتى به اين مطلب اشاره كرده است (بقره: 214؛ واقدى، ج 2، ص 495).
با اين همه، عواملى در پيروزى مسلمانان مؤثر بود كه آنها را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: 1) نقش مهم فردى به نام نُعَيْمبن مسعود اَشْجَعى، از قبيلۀ غطفان كه پنهانى مسلمان شد و هيچكس از مشركان از اسلام آوردنش خبر نداشت. نعيم نزد پيامبر رفت و رسول خدا به وى گفت، كار دشمن را به سستى و اختلاف بكشان. وى اجازه خواست براى ايجاد تفرقه بين مشركان هرچه بخواهد بگويد. پيامبر به او اجازه داد و فرمود كه جنگ خدعه است. از اينرو نعيمبن مسعود پيش بنيقريظه كه از قبل با آنان مراوده داشت، رفت و ضمن اشاره به اختلاف موقعيت آنان نسبت به مشركان ــ كه در موقع لزوم، بدون نگرانى از در دسترس بودن خانه و خانوادهشان، ميتوانند بازگردند و آنها را تنها بگذارندــ به بنيقريظه توصيه كرد كه براى اطمينان از همراهى قريش و غطفان در جنگ با رسول خدا، از آنان درخواست گروگان كنند. سپس، نزد قريش و غطفان رفت و از پشيمانى بنيقريظه و نقضعهد آنان سخن گفت و خبر داد كه بنيقريظه ميخواهند گروگانهايى از قريش و غطفان بگيرند و به پيامبر تحويل بدهند و با او صلح كنند. وى به آنان توصيه كرد كه گروگانى به بنيقريظه ندهند. درنتيجه، اختلاف بين آنان بالا گرفت (واقدى، ج 2، ص 480ـ482؛ ابنهشام، ج 3، ص 241ـ242؛ طبرى، تاريخ، ص 578ـ579).
2) به گفتۀ واقدى (ج 2، ص 444)، وقتى سپاه مشركان به مدينه رسيدند، هيچگونه زراعتى باقى نمانده بود و مردم از يك ماه قبل كشت خود را درو كرده بودند. درنتيجه، علف موجود بر روى زمين براى اسبان قريش و سيصد اسب غطفانى كافى نبود و شتران از شدت لاغرى در شرف مرگ بودند و زمينهاى مدينه نيز بر اثر نباريدن باران خشك شده بود.
3) ابنسعد (ج 2، ص 73ـ74) به نقش دعاى پيامبر و استجابت آن و امدادهاى غيبى اشاره كرده است. پيامبر دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبه در مسجد احزاب دعا كرد: «خدايا احزاب را فرارى و شكست بده». سرانجام، دعاى پيامبر روز چهارشنبه بين نماز ظهر و عصر مستجاب شد. در شبى سرد و زمستانى، چنان طوفان شديدى به پاخاست كه هيچ خيمه و آتش و ديگى را برايشان برجا نگذاشت (ابنهشام، ج 3، ص 242ـ243؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 578ـ579؛ ابونعيم اصفهانى، ص 435ـ436). قرآن نيز از اين امداد الهى ياد كرده است (احزاب: 9).
شدت سرما، ترس و گرسنگى در بين مسلمانان بهگونهاى بود كه وقتى پيامبر داوطلبى خواست تا بين مشركان برود و از ايشان خبر بياورد و درخواستش را همراه با مژدۀ بهشت و ضمانت زنده ماندن داوطلب تكرار كرد، كسى حاضر نشد و سرانجام از حُذَيْفةبن يَمان خواست تا اين كار را بكند. حذيفه شاهد بود كه چگونه ابوسفيان برشترش كه هنوز عقالش را باز نكرده بود، سوار شد و با قريشيان فرار كرد. غطفان نيز از كار قريش خبر يافتند و به سرزمين خود بازگشتند (ابنهشام، ج 3، ص 243ـ244؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص 579ـ581).
محاصرۀ مسلمانان پانزده روز طول كشيد (واقدى، ج 2، ص440؛ بلاذرى، ج 1، ص 412؛ ابنسعد، ج 2، ص :73 24شب؛ طبرى، تاريخ، ج 2، ص :572 بيستواندى شب، نزديك يك ماه؛ رجوع کنید به ابنحبيب، ص :113 20 تا 21 روز). در اين مدت كه به محاصره و تيراندازى گذشت، جنگى روى نداد (طبرى، همانجا) و پيامبر ابنمكتوم را جانشين خود در مدينه كرده بود (واقدى، ج 2، ص 441).
در غزوۀ خندق، شش تن از مسلمانان به شهادت رسيدند. از مشركان نيز هشت تن كشته شدند (واقدى، ج 2، ص 495ـ496؛ يعقوبى، ج 2، ص 51). آيۀ 214 سوره بقره، آيات 51ـ55 سورۀ نساء و آيات 9ـ25 سورۀ احزاب در شأن غزوۀ خندق نازل شده است (رجوع کنید به واقدى، ج 2، ص 494ـ495؛ رجوع کنید به طبرى، تاريخ، ج 2، ص 565). شكست و بازگشت احزاب در غزوۀ خندق ضربهاى بسيار سهمگين بر مشركان بود، چنان كه نه تنها امكان هرگونه سازماندهى و لشكركشى دوباره را از آنان گرفت، بلكه بر اقتدار دولت اسلامى مدينه افزود. از اينرو، رسول خدا فرمود، پس از اين ما با آنها ميجنگيم و آنها به جنگ ما نخواهند آمد و همينطور شد تا آنكه خداوند مكه را به دست پيامبر گشود (رجوع کنید به ابناثير، ج 2، ص 184).
منابع : (1) علاوه بر قرآن؛ (2) ابنحبيب، المُحَبر، بيروت 1361؛ (3) ابنسعد؛ (4) ابنهشام، السيرة النبويه، چاپ ابراهيم الابيارى، مصطفى السقاء عبدالحفيظ شلبى، بيروت، بيتا؛ (5) ابونعيم اصفهانى، دلائل النبوة، چاپ سيدشرفالدين احمد، 1397 /1977؛ (6) بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس، دمشق 1977؛ (7) فضلبن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم 1417 ؛ (8) (بيروت)؛ (9) همو، تفسير الطبرى سمى جامعالبيان فى تأويل القرآن، بيروت 1999؛ (10) مسعودى، تنبيه؛ (11) محمدبن عمر واقدى، مغازى، چاپ مارسدن جونس، لندن 1966؛ (12) يعقوبى، تاريخ.