خلف بن احمد ، آخرين حكمران سلسلۀ صفارى در سدۀ چهارم. او در اواسط محرّم 326 بهدنيا آمد (رجوع کنید به سمعانى، ج 3، ص 224؛ ياقوت حموى، 1996، ج 3، ص 192). پدرش، ابوجعفر احمد، نوادۀ دخترى عمروليث* صفارى بود و عياران سيستان در آشوبهاى سياسى اوايل قرن چهارم و سيستان، او را به عنوان وارث قانونى سلطنت صفارى در محرّم 311 بر تخت نشاندند. ابوجعفر احمد اطاعتِ اميران سامانى را پذيرفت و در طول چهل سال حكومت، آرامش سيستان را بهعنوان يكى از ايالاتِ مستقلِ قلمرو سامانى حفظ كرد و حكومت صفارى* را نيز تداوم بخشيد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص310ـ316، 324ـ326؛ مقدسى، ص260، 337). او مردى انديشمند بود و از اديبان و دانشمندان حمايت ميكرد (رجوع کنید به سجستانى، ص 315ـ320؛ تاريخ سيستان، ص 324؛ ابودُلف خزرجى، گ 183 ب) و فرزند خود خلف را در سنين جوانى، براى كسب علم و دانش به شهرهاى خراسان و عراق فرستاد (رجوع کنید به سمعانى، همانجا). در ربيعالاول 352، غلامان ابوجعفر وى را بهقتل رساندند. در آن هنگام، خلف در قصر نبود و بهطور اتفاقى از مرگ نجات يافت و به دربارِ مَكْجول، غلام تركى كه از طرف امير سامانى بر بُست حكومت ميكرد، پناه برد. حدود دو ماه بعد، خلف به همراه گروهى از غلامان وفادار پدرش و سپاهى كه مكجول در اختيارش نهاده بود، به سيستان تاخت و در جماديالاولى 352 به امارت رسيد. در ذيقعدۀ همان سال طاهربن حسين تَميمى ــكه از طرف مادر نواده عليبن ليث (برادر يعقوببن ليث) بود و به فرمان اميران سامانى از سالها قبل در فراه حكومت ميكردــ نزد خلف رفت. خلف او را گرامى داشت و در سلطنتِ خود شريك ساخت، چنانكه در خطبه نام هر دو را ميخواندند (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 326ـ327، 333؛ قس حمداللّه مستوفى، ص 382، كه طاهربن حسين را داماد خلف دانسته است).
در جماديالاولى 353، خلف عازم حج شد و امارت را به طاهربن حسين واگذار كرد. طاهربن حسين به تقليد از ابوجعفر احمد، عدالت را برقرار نمود و نيكسيرتى پيش گرفت. او همچنين براى توسعۀ قلمرو صفاريان، به بُست حمله كرد و آن منطقه را از غلامانِ امير سامانى گرفت (تاريخ سيستان، ص 328، 333). خلف پس از بازگشت از مكه، در اوايل 354 وارد بغداد شد و به حضور خليفۀ عباسى، المطيعللّه (حك : 334ـ363)، رسيد و با وساطت اميرمعزالدوله ديلمى*، خليفه فرمان حكومت سيستان را به خلف واگذار كرد و او را وليالدوله لقب داد (همدانى، ص190؛ مسكويه، ج 6، ص 248؛ ابوريحان بيرونى، 1923، ص 332). خلف هنگام بازگشت به سيستان، با شورش طاهربن حسين روبهرو شد. ازينرو ناگزير به بخارا رفت و مدتى در دربار اميرمنصوربن نوح بهسر برد. سرانجام در اوايل 358، خلف با گروگان سپردن فرزندش عمرو، در دربار امير سامانى، با فرمان امارت سيستان و سپاهى براى رويارويى با طاهربن حسين روانۀ سيستان شد. طاهربن حسين كه تاب مقاومت نداشت به اَسْفزَار گريخت و در رجب 358 خلف به تختِ امارتِ سيستان نشست، اما به محض بازگشتِ سپاهِ سامانى، طاهربن حسين، به سيستان حمله كرد و خلف به بُست و سپس به بخارا گريخت (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 333ـ334، 344؛ حمداللّه مستوفى، همانجا؛ ميرخواند، ج 4، ص 22؛ قس جرفادقانى، ص 49، كه زمان اين ماجرا را در 366 و زمان وفات اميرمنصور سامانى ذكر كرده است). در همان سال (358) طاهربن حسين، ظاهرآ در واكنش به حمايت اميرمنصور سامانى از خلف، با حذف نام امير سامانى، به نام عضدالدوله ديلمى* خطبه خواند (رجوع کنید به همدانى، ص 201).
طاهربن حسين در ذيقعدۀ 359 درگذشت و فرزندش حسين جانشين او شد. خلف بيدرنگ به سيستان تاخت و در جماديالاولى 360 بر تخت امارت نشست، اما در شعبان 361 حسينبن طاهر به سيستان حمله كرد و امارت را از خلف گرفت. اندكى بعد، خلف با گردآورى نيروهاى خود به سيستان بازگشت و حسينبن طاهر را محاصره كرد و او به ناچار از اميرمنصور سامانى يارى خواست و سرانجام با دستور اميرسامانى، خلف از محاصره دست برداشت و حسينبن طاهر به بخارا رفت (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 334ـ336). پس از روى كار آمدن اميرنوحبن منصور* (حك : 366ـ387)، خلف بهرغم گروگان بودن فرزندش عمرو در بخارا، از انجام دادن تعهدات خود در قبال حكومت سامانى سر باز زد (رجوع کنید به جرفادقانى، ص 43). ازاينرو امير نوحبن منصور، فرمان حكومت سيستان را به طاهربن حسين داد و در 369 او را با سپاهى به جنگ خلف فرستاد. مقاومت خلف در برابر حملات مكرر طاهربن حسين و سپاهيان سامانى سه سال بهطول انجاميد. نوحبن منصور ناگزير ابوالحسن سيمجور، سپهسالار خود، را به سيستان فرستاد. خلف با خواهش دوستانه ابوالحسن سيمجور از حصار فرود آمد و شهر را به حسينبن طاهر واگذار كرد اما به محض مراجعتِ ابوالحسن سيمجور، بر حسينبن طاهر تاخت و او را محاصره كرد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 337ـ338؛ ابناثير، ج 8، ص 563ـ564؛ جرفادقانى، ص 43ـ47، با اين ملاحظه كه مدت منازعۀ خلف با سپاه سامانى را هفت سال نوشته است). حسينبن طاهر از سبكتگين، حكمران غزنه، يارى خواست اما مناسبات دوستانۀ خلف با سبكتگين اين تدبير را بينتيجه گذاشت و حسينبن طاهر كه از طول محاصره درمانده شده بود، درخواست صلح كرد كه با استقبال خلف بين آنان صلح برقرار شد. اندكى بعد، حسينبن طاهر درگذشت و خلف حاكم بلامنازع سيستان گرديد. در اين زمان خلف كه با شكست سپاه سامانى ضربۀ سنگينى به حيثيت آن دولت وارد ساخته بود، با قرارداد صلح با عضدالدوله مبنى بر عدم تعرض به قلمرو يكديگر، عملا به استقلال رسيد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 337ـ341؛ روذراورى، ص 189). در اواخر 377، امير نوحبن منصور كه با خلف مناسبات دوستانه داشت، عمروبن خلف را آزاد و روانه سيستان كرد و خلف با آذينبندى شهر در محرّم 378، ورود فرزند را جشن گرفت (تاريخ سيستان، ص 344ـ345).
با آشفتگى سياسىِ حكومت بويهى بعد از مرگ شرفالدوله* در 379، خلف به فكر تصرف كرمان افتاد و در 381 عمرو را با سپاهى به آن ايالت فرستاد. عمروبن خلف با راندن تمرتاش، حكمران ديلمىِ كرمان*، و شكست سپاهيانِ اعزامىِ صمصامالدوله*، امير بويهى، بر كرمان مسلط شد اما سپاه ديگرى به فرماندهىِ عباسبن احمد حاجب، در 382 از سوى صمصامالدوله به كرمان رفت و عمروبن خلف و سپاه صفارى را از آنجا راند. صمصامالدوله، استاد هرمز را به حكومت كرمان منصوب كرد. خلف در نامهاى به استاد هرمز و با استناد به فرمان حكومت كرمان كه از سوى خليفه المعتضد (حك : 279ـ289) براى عمروليث صادر شده بود، مدعى حكومت كرمان شد. وى همچنين با حيلهاى ابويوسف، قاضى سيستانى، را كشت و كوشيد تا با تحريك احساسات مردم سيستان، دعاوى خود را در مورد كرمان عملى سازد، اما اين تدابير مفيد نيفتاد و سپاهيانِ او به فرماندهىِ فرزند ديگرش طاهربن خلف، معروف به شيرْباريك، از ديلميان شكست خوردند و به سيستان بازگشتند (رجوع کنید به روذراورى، ص190ـ198؛ ميرخواند، ج 4، ص 24ـ25).
در 383، عمروبن خلف بر پدرش عاصى شد و خلف سپاهى به فرماندهى فرزند ديگرش ابونصر، به مقابله او فرستاد. عمرو دستگير شد و در محرّم 384 در زندان درگذشت (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 345؛ قس روذراورى، ص 192، كه گفته است او بهسبب شكست در كرمان، در 382 در حضور خلف كشته شد و خلف بر جنازۀ وى نماز خواند). دو فرزند ديگر خلف، ابونصر و ابوالفضل، نيز اندكى بعد درگذشتند و فقط طاهربن خلف ماند كه در تحكيم قدرت و دوام حكومت خلف نقش بسيار داشت (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 345ـ346؛ قس عتبى، ج 1، ص 374؛ ذهبى، 1406، ج 17، ص 118، كه گفتهاند خلف فرزند ديگرى به نام ابوحفص داشت كه بعد از مرگ خلف وارث مايملك او شد).
در همين دوران، مناسبات نوحبن منصور سامانى با سپهسالارش ابوعلى سيمجور تيره شد و درنتيجه اميرنوح با سبكتگين و ديگر حكام محلى اطراف خراسان، عليه او متحد شدند. خلف نيز در 385 سپاهى به سركردگى فرزندش طاهر به يارى آنها فرستاد تا زير فرمان سبكتگين با ابوعلى سيمجور مبارزه كنند (رجوع کنید به گرديزى، ص 372ـ373؛ بيهقى، ص 261؛ جرفادقانى ص 203). اندكى بعد، خلف به بُست كه تحت فرمان سبكتگين بود، حمله كرد، و طاهربن خلف نيز قهستان و پوشنگ را تصرف كرد. ازاينرو مناسبات خلف با سبكتگين تيره شد. سلطان محمود غزنوى* كه پس از پدرش سبكتگين به حكومت رسيد، عمويش بُغْراجُق را به جنگ طاهر فرستاد اما بغراجق شكست خورد و كشته شد (رجوع کنید به جرفادقانى، ص 202ـ206؛ ميرخواند، ج 4، ص 25ـ26؛ قس ابنخلدون، ج 4، ص 434؛ نويرى، ج 26، ص 36، كه تاريخ اين ماجرا را سال 390 دانستهاند). سلطان محمود در 390 به سيستان تاخت و در جماديالآخرۀ اين سال، خلف را در حصار اسپهبد محاصره كرد. در آن هنگام سپاهيان سيستان كه همراه طاهربن خلف در زرنج بودند، براى رهايى خلف اقدامى نكردند و او به ناچار با پرداخت صد هزار دينار و پذيرش آوردن نام سلطان محمود در خطبه و سكه، تسليم شد و سلطان محمود وى را ابقا نمود (تاريخ سيستان، ص 346ـ347؛ گرديزى، ص380ـ381؛ قس شبانكارهاى، ص :349 پرداخت صد هزار دينار به صورت ساليانه). كوتاهى طاهربن خلف در يارى دادن به پدرش باعث تيرگى مناسبات آنها شد و با بازگشت سلطان محمود به غزنين، خلف به زرنج رفت. طاهر كه تاب مقاومت نداشت، با بخشى از سپاه و تعدادى فيل به كرمان گريخت و آن منطقه را زير فرمان گرفت (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 347؛ صابى، ص 375ـ380؛ ابنخلدون، ج 4، ص 434ـ435). خلف نيز پس از سلطه بر زرنج با مردم بدرفتارى آغاز كرد. چندى بعد، طاهر به سيستان بازگشت و با ارسال سفير از خلف پوزش خواست ولى او نپذيرفت و كار به جدال كشيد. اهالى سيستان عمومآ به طاهربن خلف پيوستند و خلف در قلعه طاق محاصره شد. خلف با تظاهر به كنارهگيرى از سلطنت درخواست صلح كرد و طاهر بهرغم مخالفت اطرافيانش نزد پدر رفت. خلف او را دستگير كرد و سرانجام وى در جماديالاولى 392 در زندان درگذشت (تاريخ سيستان، ص 347ـ350؛ صابى، ص 384ـ386؛ جرفادقانى، ص210ـ211). پس از اين رويداد، عياران سيستان كه همراه طاهر بودند از بيم انتقامجويى خلف، به نام سلطانمحمود خطبه خواندند. مقاومت خلف در برابر آنان، سلطان محمود را به سيستان كشاند. وى خلف را در قلعه طاق محاصره نمود و ضمن تصاحب خزانۀ غنى سلطنتى خلف، او را در صفر 393 دستگير كرد. با اسارت خلف، حكومت سلسلۀ صفارى در سيستان به پايان رسيد و آن منطقه ضميمۀ قلمرو سلطان محمود گرديد (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 351ـ352؛ ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص 341). سلطان محمود خلف را در قلعۀ گوزكانان محبوس كرد و در رجب 399، او را به قلعه گرديز منتقل كرد و به قتل رساند (جرفادقانى، ص 213؛ ابناثير، ج 9، ص 172ـ173؛ قس حمداللّه مستوفى، ص 392، كه محبس او را به خطا قلعه جرجان ثبت كرده و رجوع کنید به ذهبى، 1984، ج 3، ص 72، كه به خطا او را حكمران بخارا خوانده است).
اميرخلف بهرغم قساوت قلب، بخشنده و فرمانروايى نيكسيرت بود و شيوۀ عادلانۀ پدرش ابوجعفر احمد را پيروى ميكرد (تاريخ سيستان، ص 328، 341ـ342؛ رجوع کنید به روذراورى، ص 192). او در فضل و علم سرآمد فرمانروايان معاصر خود بود و بهويژه در علم حديث تبحر داشت. خلف از برخى محدّثان بزرگ چون محمدبن على مالينى، احمدبن محمد نسفى و ابوبكر شافعى حديث شنيده بود و عالمانى چون ابويعليبن صابونى از او نقل حديث كردهاند. الحاكم نيشابورى، محدّث و مورخ، نيز در هنگام اقامت در بخارا (354) از او حديث شنيد (رجوع کنید به ذهبى، 1406، ج 17، ص 116ـ118؛ ياقوت حموى، 1996، ج 2، ص 19، ج 3، ص 192). خلفبن احمد در آغاز پيرو مذهب حنفى و متعصب بود و شافعيان را آزار و تعقيب ميكرد، اما سپس، به مذهبشافعى گرويد و حنفيها را مورد آزار قرار داد. شدت كار او چنان بود كه يحييبن عماره، يكى از علماى حنفى، براى نجات خويش با لباس زنانه از سيستان گريخت (ياقوت حموى، 1993، ج 3، ص 1258).
از اشعار و ابيات فراوانى كه شعراى آن دوره در مدح خلف سرودهاند، برميآيد كه وى در تربيت شاعران و تشويق اديبان كوشا بوده و دربار او كانونى براى اين دسته از عالمان بوده است كه پس از اسارت وى به دست محمود، اين كانون فرهنگى از هم پاشيد و مداحان وى آواره گشتند (رجوع کنید به تاريخ سيستان، ص 342ـ344؛ ثعالبى، 1983، ج 4، ص390؛ ابنفندق، ص 49ـ51؛ ذهبى، 1988، ج 27، ص 371). همچنين به دستور او، فقيهان و علماى دربارش تفسير بزرگى از قرآن تهيه كردند كه بالغ بر يكصد مجلد و تا سيصد سال بعد زينتبخش كتابخانهها بود (جرفادقانى، ص 214؛ ملكشاه حسين سيستانى، ص 66ـ67). ظاهرآ خلف كتابى در تعبير رؤيا نوشته بود كه تحفةالملوك نام داشت و بهجاى نمانده است (ياقوت حموى، همانجا).
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابنخلدون؛ (3) تاريخ ابنخلدون، چاپ خليل شحاده و سهيل زكار، بيروت 1408/1988؛ (4) ابنفندق، تاريخ حكماءالاسلام، چاپ محمد كردعلى، دمشق 1946؛ (5) ابنمسكويه، تجاربالامم، چاپ ابوالقاسم امامى، طهران 1380ش/2002؛ (6) ابودلف خزرجى، رساله الاولى، كتابخانه آستان قدس، نسخه خطى شماره 5229؛ (7) ابوريحان محمدبن احمد بيرونى، آثارالباقيه عن القرون الخاليه، چاپ زاخاو، ليبريك 1923؛ (8) همو، الجماهير فى جواهر، چاپ يوسف هادى، تهران 1374ش؛ (9) ابوالفضل بيهقى، تاريخ بيهقى، چاپ علياكبر فياض، تهران 1374ش؛ (10) تاريخ سيستان، چاپ ملكالشعراى بهار، تهران 1336ش؛ (11) ابومنصور ثعالبى، يتيمهالدهر، چاپ مفيد محمد قميحه، بيروت 1983؛ (12) ناصحبن ظفر جرفادقانى، ترجمه تاريخ بمبئى، چاپ جعفر شعار، تهران 1374؛ (13) حمداللّه مستوفى، تاريخ گزيده، چاپ عبدالحسين نوايى، تهران 1362؛ (14) شمسالدين ذهبى، تاريخ اسلام، چاپ عبدالسلام التدمرى، بيروت، 1409/1988؛ (15) همو، سير اعلامالنبلاء، چاپ شعيب ارنوؤط و ديگران، بيروت، 1406، همو، العبر فى خير من غبر، چاپ فؤاد سيد، كويت 1984؛ (16) ابوشجاع روذراوى، ذى كتاب تجاربالامم، چاپ آمدروز، قاهره 1333؛ (17) سمعانى، الانساب،چاپ مارودى، محمدبن على شبانكارهاى، مجمعالانساب، چاپ هاشم محدث، 1360، هلال الصابى، تاريخ (جزء 8)، ضميمه تجاربالامم، ابونصر عتبى، تاريخ بمبئى، الفتح الوهبى فى شرح تاريخ العتبى، اللعلامه الشيخ منينى، مصر 1286 ؛ (18) عبدالحى گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛ (19) مقدسى، احسن، ليدن 1967؛ (20) ملكشاه حسين سيستانى، احياءالملوك، چاپ منوچهر ستوده، تهران، 1344؛ (21) ابوسليمان منطقى، صوان الحكمه، چاپ عبدالرحمن بدوى، تهران، 1974؛ (22) ميرخواند، شهابالدين نويرى، نهايةالارب، چاپ محمد فوزى عنتيل و محمد طهالحجرى، قاهره 2002؛ (23) محمدبن عبدالملك همدانى، تكمله تاريخ طبرى، چاپ البرت يوسف كنعان، بيروت، 1961؛ (24) شهابالدين ابوعبداللّه ياقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بيروت 1993؛ (25) همو، معجمالبلدان.