responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5510

 

چَغانیان(2) ، خاندان حاكم بر سرزمین چغانیان در ماوراءالنهر از سده چهارم تا نیمه اول سده پنجم. اندك آگاهى درباره منشأ این خاندان، نظر مورخان متأخر را با حدس و گمان همراه ساخته است. با توجه به آنكه لقب امیران این سرزمین «چَغان خدات» بوده است (طبرى، ج 7، ص 115، 117)، به چغانیان مشهورند، اما به اعتبار نام نخستین امیر این خاندان، از آنان با عنوان آل‌محتاج نیز یاد شده است (رجوع کنید به د. ایرانیكا، ذیل «آل‌محتاج»). ابن‌اثیر (ج 5، ص 202) چغانیان را ایرانى دانسته، حال آنكه باسورث (رجوع کنید به د. ایرانیكا، همانجا) احتمال داده است كه چغانیان ایرانیانى عرب‌تبار بوده باشند (نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).

1) محتاج‌بن احمد. او نخستین امیر این خاندان است كه نامش در منابع تاریخى ذكر شده است. چغانیان از خراسان بزرگ مستقل بود، اما حاكمان آن خراج‌گزار امیران سامانى بودند (رجوع کنید به محمدبن حسین بیهقى، ص 903؛
بارتولد، 1366ش، ج 1، ص 518؛
د.ایرانیكا، همانجا؛
لازار، ص 617؛
نیز رجوع کنید به چغانیان( 1)*). از زندگى محتاج‌بن احمد اطلاعى در دست نیست، جز اینكه شهید بلخى نزد او به چغانیان رفت و ابوزیداحمدبن سهل بلخى* را به چغانیان دعوت كرد (یاقوت حموى، ج 1، ص 279ـ280). با توجه به سال تولد و مرگ ابوزید بلخى (متوفى ح 322) و شهید بلخى (متوفى 325)، احتمالا محتاج‌بن احمد در حدود نیمه اول سده چهارم در چغانیان حكومت می‌كرده است.

پس از محتاج، پسرش مظفر به حكومت رسید. از رویدادهاى دوران حكومت او نیز اطلاعى در دست نیست.

2) محمدبن مظفر. او نیز همچون پدر و جدش در خدمت امیران سامانى بود. نامش نخستین‌بار در ذكر رویدادهاى 298 آمده است كه از سوى ابونصر احمدبن اسماعیل سامانى، همراه با ابوالحسن سیمجور و حسین‌بن على مرورودى، براى تصرف سیستان به‌آنجا فرستاده شد (گردیزى، ص 326؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 60).

در 301 و در دوران حكومت نصربن احمد سامانى، الیاس‌بن اسحاق، پسر عموى نصر، بر او شورید و به فرغانه، كه محمدبن مظفر والى آنجا بود حمله برد، اما شكست خورد. پس از آن، محمدبن مظفر، سپهسالار خراسان شد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 132ـ134، 210).

در 317، برادران نصربن احمد، كه در قلعه كهندژ زندانى بودند، گریختند و بخارا را تصرف كردند. محمدبن مظفر به بوشَنج و هرات رفت و پس از تصرف هرات، عازم بلخ شد و به همراه پسرش، ابوعلى احمد، كه از چغانیان به یارى او آمده بود، بلخ را گرفت و خبر پیروزیهاى خود را به نصربن احمد رساند. نصر بلخ و تخارستان را به محمدبن مظفر داد و او را نزد خویش خواند. محمدبن مظفر نیز پسرش را به جاى خود گمارد و به دربار نصربن احمد رفت (رجوع کنید به گردیزى، ص 335ـ336؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 210ـ211).

در 321، كه مرداویج زیارى به گرگان لشكر كشید. محمدبن مظفر، به سبب بیمارى، توان جنگیدن نداشت؛
از این‌رو، نصر به سوى گرگان رهسپار شد، اما با وساطت ابوالفضل بلعمى* (وزیر نصربن احمد) صلح برقرار شد و نصر نیز سپهسالارى خراسان را به محمدبن مظفر واگذار كرد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 263ـ264؛
د.ایرانیكا، همانجا؛
نیز رجوع کنید به گردیزى، ص 336).

در 323، محمدبن مظفر در شمال ایران با دیلمیان در كشمكش بود. نصربن احمد، كه پس از مرگ مرداویج در پى تصرف رى بود، به وى فرمان داد تا به قومس رود و از ماكان كاكى* نیز خواست تا به محمدبن مظفر بپیوندد. ماكان در میانه راه با سپاهیان دیلمى روبه‌رو شد و به‌رغم تأكید محمدبن مظفر بر شروع نكردن جنگ تا رسیدن وى، ماكان نبرد را آغاز كرد، ولى از سپاهیان دیلمى شكست خورد و نزد محمدبن مظفر گریخت (ابن‌اثیر، ج 8، ص 304؛
قس مسكویه، ج 6، ص 365ـ 366، كه این وقایع را ذیل سال 321 نوشته است). در 324، ماكان، گرگان را تصرف و سپس اعلام استقلال كرد. وى باشتاب به نیشابور حمله برد و محمدبن مظفر را محاصره كرد. سپاهیان محمدبن مظفر از وى حمایت نكردند و او به سرخس گریخت (ابن‌اثیر، ج 8، ص 326ـ327). از این پس، محمدبن مظفر به سبب بیمارى، توانایى اداره امور را نداشت و در 327 نصر فرزند او، بوعلى، را جانشین پدر كرد. محمدبن مظفر به بخارا رفت و در 329، در آنجا درگذشت. پیكر او را در چغانیان به خاك سپردند (گردیزى، ص 337؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 356، 378).

محمدبن مظفر نزد نصربن احمد جایگاهى بلند داشت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 8، ص 264). او ادیبان و دانشمندان را ارج می‌نهاد و از آنان حمایت می‌كرد. ابوعلى سلّامى*، مورخ مشهور و مؤلف كتاب التاریخ فى اخبار وُلاة خراسان ــ كه گم شده است ــ در دربار محمدبن مظفر می‌زیست (ثعالبى، ج 4، ص 108؛
علی‌بن زید بیهقى، ص 154). همچنین ابوزید بلخى نزد محمدبن مظفر به سر می‌برد و كتاب شرح ماقیل فى حدودالفلسفه را براى او نوشت (یاقوت حموى، ج 1، ص 68).

3) ابوعلى احمدبن محمد، مشهورترین و قدرتمندترین امیر چغانیان، كه به گفته ابن‌حوقل (ص 477)، خاستگاهش چغانیان بود. تاریخ تولد او مشخص نیست. به نظر می‌رسد وى از آغاز جوانى، در غیاب پدرش كه در نیشابور به سر می‌بُرد، حكومت چغانیان را در دست داشته است. شایستگی‌اش در اداره امور موجب توجه نصربن احمد به او شد. نخستین مأموریت او در 318 بود. او در این سال به فرمان نصربن احمد، مأمور سركوب جعفربن ابی‌جعفر، امیرخُتَّلان، شد. ابوعلى در این جنگ پیروز شد و جعفربن ابی‌جعفر را به بخارا فرستاد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 222).

ابوعلى در 327 رسمآ جانشین پدر گردید و احتمالا در همین زمان، امارت و سپهسالارى خراسان را نیز برعهده گرفت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 8، ص 356؛
قس مسكویه، ج 5، ص 366، كه در 321 و فراى، ص 149، كه در 318 ابوعلى را سپهسالار خراسان ذكر كرده‌اند،اما با توجه به حكومت او در چغانیان و حضور پدرش در خراسان، این تاریخها درست به نظر نمی‌رسند). ابوعلى چند ماه در نیشابور ماند و در 328 به گرگان، كه در تصرف ماكان بود (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج 8، ص 326ـ327)، لشكر كشید. ماكان ناگزیر به طبرستان گریخت. ابوعلى گرگان را گرفت و تا محرّم 329 در آنجا ماند و به اصلاح امور پرداخت. او سپس ابراهیم سیمجور را به حكومت آنجا گمارد و به نیشابور بازگشت (ابن‌اثیر، ج 8، ص 359؛
نیز رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج 1، ص 296ـ 297؛
ابن‌خلدون، ج 4، ص 451). سپس به رى لشكر كشید و پس از نبردى سنگین، سپاهیان متحد وشمگیر و ماكان را شكست داد و شهر را گرفت. ماكان در جنگ كشته شد و بسیارى از یاران او به اسارت درآمدند (مسكویه، ج 6، ص 33ـ 36؛
گردیزى، ص 337ـ338؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 369ـ371). ابوعلى در 330، قم، كرج، قزوین، ابهر، زنجان، همدان، نهاوند و دینور تا نزدیكى حُلوان را ضمیمه قلمرو سامانیان كرد. سپس براى مقابله با وشمگیر به سارى رفت و شهر را محاصره كرد. سردى هوا و بارانهاى پى در پى، وشمگیر را ناگزیر به اطاعت از امیر سامانى كرد و صلح برقرار شد (مسكویه، ج 6، ص 37؛
گردیزى، ص 338؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 389ـ390). به گفته مسكویه (همانجا)، ابوعلى در حین محاصره سارى خبر درگذشتِ نصربن احمد را شنید و از این‌رو تن به صلح داد (نیز رجوع کنید به مرعشى، ص 127).

نوح‌بن نصر، پسر و جانشین نصربن احمد، ابوعلى را در سپهسالارى خراسان ابقا كرد (رجوع کنید به نرشخى، تعلیقات مدرس رضوى، ص 327). ابوعلى در 333، به فرمان نوح، به رى لشكر كشید. در این هنگام، رى در تصرف ركن‌الدوله دیلمى بود. پراكندگى و خیانت سپاهیان ابوعلى، موجب شكست او از ركن‌الدوله شد و ابوعلى ناچار به سوى نیشابور رفت (ابن‌اثیر، ج 8، ص 443). وى بار دیگر، در همان سال مأمور فتح رى شد و با سپاهى عظیم به رى لشكر كشید. ركن‌الدوله كه توان مقابله نداشت، رى را ترك كرد و ابوعلى بر شهر مسلط شد. او در رمضان 333 جبال را نیز گرفت و كارگزارانش را به آنجا فرستاد و برادرش، ابوالعباس فضل‌بن محمد، را به حكومت همدان گمارد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 443ـ444).

در 334، نوح به بهانه شكایت مردم نیشابور، ابوعلى را از امارت آنجا بركنار كرد و ابراهیم سیمجور را به حكومت این شهر گمارد. ظاهرآ فتوحات ابوعلى در رى و ایران مركزى و تضعیف قدرت آل‌بویه در این مناطق سبب شده بود تا عمادالدوله دیلمى درصدد احیاى نفوذ خود برآید. او نوح را بر ضد ابوعلى برانگیخت و نوح نیز براى تحدید قدرت ابوعلى، برخى از افراد خانواده و برادران او را دستگیر كرد و تنى چند را نیز به قتل رساند (مسكویه، ج 6، ص 133ـ134؛
گردیزى، ص 340؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 458؛
فراى، ص 151). ابوعلى در همان سال بر نوح شورید و در نامه‌اى به ابراهیم‌بن احمد، عموى نوح كه در موصل به سر می‌برد، او را به گرفتن تاج و تخت سامانى تشویق و با وى بیعت كرد. ابوعلى در 335 در تعقیب نوح به طرف مرو رفت. با پیوستن گروهى از سپاهیان نوح به ابوعلى، نوح به بخارا عقب‌نشینى كرد. ابوعلى مرو را گرفت و در تعقیب نوح به بخارا رفت. نوح ناچار به سمرقند پناه برد. ابوعلى در جمادی‌الاولى 335 وارد بخارا شد و به نام ابراهیم‌بن احمد خطبه خواند و از مردم بیعت گرفت (رجوع کنید به گردیزى، ص 341ـ342؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 458ـ460).

اقامت ابوعلى در بخارا دوام نداشت. به گفته گردیزى (ص 342)، او در آنجا با مخالفت اهالى روبه‌رو شد. از این‌رو، با سپاهیانش از شهر بیرون آمد و خواست آنجا را به آتش كشد، اما با وساطت بزرگان شهر از این كار منصرف شد و ابوجعفر محمدبن نصر، برادر نوح، را به حكومت آنجا نشاند و سپس به چغانیان رفت.

ابوعلى تا 336 در چغانیان بود. در این سال، نوح به چغانیان حمله برد. ابوعلى براى مقابله با نوح به بلخ رفت، اما شكست خورد و به چغانیان بازگشت. در 337، ابوعلى پس از عبور از ترمذ، بلخ و گوزگانان، در سمنگان به امیر ختلان پیوست و سپس به تخارستان رفت. در این هنگام، نوح به چغانیان حمله نمود و شهر را غارت و كاخهاى ابوعلى را ویران كرد. ابوعلى پس از آگاهى از این رویداد، به چغانیان بازگشت و لشكر نوح را در تنگه‌اى محاصره كرد. نوح به ناچار پیشنهاد صلح داد و ابوعلى نیز پذیرفت (جمادی‌الآخره 338) و پسرش، ابوالمظفر عبداللّه‌بن احمد، را به عنوان گروگان نزد نوح فرستاد (گردیزى، ص 343ـ346؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 462ـ463؛
نیز رجوع کنید به نظامى عروضى، تعلیقات قزوینى، ص 183).

از 338 تا 340، در منابع تاریخى اطلاعى از ابوعلى نیست. به نظر می‌رسد او در این سالها در چغانیان می‌زیسته است. در 340، نوح بار دیگر ابوعلى را به سپهسالارى خراسان برگزید. او نیز پسرش، ابومنصور، را به جاى خود در چغانیان گذاشت و به نیشابور رفت (ابن‌اثیر، ج 8، ص 492ـ493).

نوح در 342، ابوعلى را براى تصرف رى، كه در دست ركن‌الدوله بود، فرستاد. ابوعلى چند ماه قلعه طَبَرَك* را، كه ركن‌الدوله در آن پناه گرفته بود، محاصره كرد. با فرا رسیدن زمستان و خستگى سپاهیان و تلفات ستوران، ابوعلى ناگزیر از صلح شد. ابوجعفر خازن، مؤلف زیج‌الصفایح، پیام‌آور آشتى طرفین بود. وشمگیر كه از صلح ناراضى بود، به نوح نامه نوشت و ابوعلى را به همراهى با ركن‌الدوله متهم كرد. نوح نیز ابوعلى را از سپهسالارى خراسان بركنار كرد. تلاشهاى ابوعلى و میانجیگرى بزرگان نیشابور براى بازگشت او به امارت خراسان نتیجه نداد و ابوعلى، كه توان ماندن در نیشابور یا بازگشت به چغانیان را نداشت، به ركن‌الدوله در رى پناه برد (رجوع کنید به مسكویه، ج 6، ص 191ـ192؛
گردیزى، ص 348ـ349؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 504ـ505، 507).

در 343، ابوعلى از ركن‌الدوله خواست تا از خلیفه، مطیع‌للّه، فرمان حكومت خراسان را براى وى بگیرد. خلیفه فرمان حكومت خراسان را براى ابوعلى فرستاد. او به نیشابور رفت و در آنجا به نام خلیفه عباسى خطبه خواند. پیش از آن، در حكومت امیران سامانى، به نام خلفاى عباسى خطبه خوانده نمی‌شد. در ربیع‌الاول همین سال، نوح‌بن نصر درگذشت و پسرش، عبدالملك، به جاى او نشست. وى دستور داد تا ابوعلى را از نیشابور برانند. سپاهیان ابوعلى او را رها كردند و ابوعلى با جنگجویان اندكى، بار دیگر به رى نزد ركن‌الدوله گریخت (مسكویه، ج 6، ص 192ـ193؛
گردیزى، ص 349ـ 350؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 507). از این پس، ابوعلى نزد ركن‌الدوله ماند و در اواخر 343 او را در لشكركشى به گرگان همراهى كرد. اندكى بعد، در رجب 344 ابوعلى بر اثر بیمارى وبا در رى درگذشت و پیكر او را در چغانیان به خاك سپردند (مسكویه، ج 6، ص 199؛
گردیزى، ص 351ـ352؛
ابن‌اثیر، ج 8، ص 512).

زندگى ابوعلى چغانى همچون پدرش بیشتر در جنگ گذشت، اما او نیز ادیبان و دانشمندان را گرامى می‌داشت و از آنان حمایت می‌كرد. ابوعلى خود از دانش بهره‌مند بود و ابوالقاسم اسكافى كاتب وى بود (نظامى عروضى، تعلیقات قزوینى، ص 33ـ34). همچنین، احمدبن سهل بلخى كتاب اجوبة ابی‌علی‌بن محتاج را در پاسخ پرسشهاى او نوشت و ابن‌فریغون كتاب جوامع‌العلوم را، كه دایرةالمعارف مختصرى از مباحث علمى و به زبان عربى است، به نام ابوعلى نگاشت (خدیوجم، ص 148). ابوعلى در جوانى محضر ابوعلى سلامى را درك كرد. ابن‌حوقل (ص 477) او را به سبب دانش و نجابت و سلحشوری‌اش ستوده است. پس از مرگ ابوعلى، هیچ‌یك از بازماندگانش نتوانستند حكومت مستقلى در چغانیان تشكیل بدهند و در دربار امیران سامانى جایگاه خاصى نداشتند. به نظر می‌رسد كه قدرت آنان به سرزمین چغانیان محدود بوده است. به طور كلى تا 381، كه میان دو تن از امیران چغانى جنگى درگرفت (رجوع کنید به ادامه مقاله)، اطلاعى از این خاندان نیست.

برخى دیگر از افراد این خاندان عبارت‌اند از :

4) ابوالعباس فضل‌بن محمد، برادر ابوعلى، كه در دوره سپهسالارى ابوعلى بر خراسان، حكومت همدان را به عهده داشت. وى در 334، در هنگام بروز اختلاف بین ابوعلى و نوح، جانب نوح را گرفت؛
از این‌رو، ابوعلى او را زندانى كرد، اما ابوالعباس سال بعد گریخت و به دربار نوح پناه برد و در 336، در جنگى كه میان ابوعلى و نوح درگرفت، از فرماندهان سپاه نوح بود. وى بعدها به سعایت برخى از سرداران سامانى، به ارتباط با برادرش متهم شد و به دستور نوح به زندان افتاد. از این پس، از زندگى ابوالعباس اطلاعى در دست نیست (ابن‌اثیر، ج 8، ص 458ـ463؛
قس گردیزى، ص 343 كه می‌گوید وى در زندان درگذشت).

5) ابومنصور، پسر ابوعلى. در 340 كه ابوعلى بار دیگر سپهسالار خراسان شد، ابومنصور را به حكومت چغانیان و ترمذ گمارد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 493). در منابع تاریخى، اطلاع دیگرى از وى موجود نیست. به گفته بارتولد (1366ش، ج 1، ص 519)، احتمالا او همان عارض ابومنصور چغانى است كه به دعوت فاطمیان به مذهب اسماعیلى روى آورد (رجوع کنید به نظام‌الملك، ص 238) و شاید همان پسر ابوعلى باشد كه مانند پدرش، در وباى سال 344 رى درگذشت. او نیز در چغانیان دفن شد (ابن‌اثیر، ج 8، ص 512).

6) ابوالمظفر طاهربن فضل‌بن محمد، برادرزاده ابوعلى و پسر ابوالعباس و از امیران مشهور چغانیان. وى چندى از سوى سامانیان امارت چغانیان را بر عهده داشت. به گفته عُتبى (ص 97)، او چغانیان را از ابوالمظفر احمد (رجوع کنید به سطور بعد) گرفت؛
اما، در 381 بین آن دو جنگى درگرفت و طاهر كشته شد (قس عوفى، ج 1، ص :27 377). ابوالمظفر طاهر ادیب و شاعر نیز بود و شهرتش به سبب هنرپروری‌اش بود. منجیك ترمذى* و لبیبى* او را در اشعار خود ستوده‌اند (همان، ج 2، ص 13ـ 24؛
نظامى عروضى، تعلیقات قزوینى، ص 186؛
بهار، ص 151ـ157).

7) ابوالمظفر، وى پس از پیروزى برطاهر، امیر چغانیان شد. درباره هویت او میان مورخان اختلاف‌نظر هست. عتبى (ص 97) نام او را محمدبن احمد نوشته و او را پسر ابوعلى دانسته است، اما برخى وى را نواده ابوعلى دانسته و نامش را احمدبن محمد ثبت كرده‌اند (رجوع کنید به رادویانى، ص 58؛
نظامى عروضى، تعلیقات قزوینى، ص 186ـ189). ابوالمظفر، كه شاعر نیز بود، از ادیبان و شاعران حمایت می‌كرد. دقیقى*، فرخى سیستانى* و منجیك ترمذى او را مدح كرده‌اند. فرخى، كه قصیده مشهور «با كاروان حله برفتم ز سیستان» را در وصف سفرش به دربار ابوالمظفر سروده، با قصیده «چون پرند نیلگون بر روى پوشد مرغزار» در نزد وى جایگاهى بلند یافت (نظامى عروضى، ص 58ـ59، 63). درباره پایان زندگى ابوالمظفر و امیران بعدى چغانیان اطلاعى نیست.

به نظر می‌رسد در نیمه اول سده پنجم، امیران چغانى خراج‌گزار غزنویان بوده‌اند (رجوع کنید به بارتولد، 1358ش، ص 14).


منابع :
(1) ابن‌اثیر؛
(2) ابن‌اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران [? 1320ش[؛
(3) ابن‌حوقل؛
(4) ابن‌خلدون؛
(5) واسیلى ولادیمیروویچ بارتولد، تركستان‌نامه: تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كریم كشاورز، تهران 1366ش؛
(6) همو، گزیده مقالات تحقیقى،ترجمه كریم كشاورز، تهران 1358ش؛
(7) محمدتقى بهار، «قصیده لبیبى»، آینده، ج 3، ش 3 (آبان 1323)؛
(8) علی‌بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، (تهران 1361ش)؛
(9) محمدبن حسین بیهقى؛
(10) عبدالملك‌بن محمد ثعالبى، یتیمةالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت 1403/1983؛
(11) حسین خدیوجم، «(درباره) كتاب جوامع العلوم»، در نامه مینوى، زیرنظر حبیب یغمایى و ایرج افشار، تهران: جاویدان، 1350ش؛
(12) محمدبن عمر رادویانى، ترجمان‌البلاغه، چاپ احمد آتش، استانبول 1949، چاپ افست تهران 1362ش؛
(13) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(14) محمدبن عبدالجبار عتبى، الیمینى فى شرح أخبار السلطان یمین‌الدولة و امین الملّة محمودالغزنوى، چاپ احسان ذنون ثامرى، بیروت 1424/2004؛
(15) محمدبن محمد عوفى، لباب‌الالباب، چاپ ادوارد براون و محمد قزوینى، لیدن 1321ـ1324/ 1903ـ1906؛
(16) عبدالحی‌بن ضحاك گردیزى، تاریخ گردیزى، چاپ عبدالحى حبیبى، تهران 1363ش؛
(17) ظهیرالدین‌بن نصیرالدین مرعشى، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ عباس شایان، تهران 1333ش؛
(18) احمدبن محمد مسكویه، تجارب‌الامم، چاپ ابوالقاسم امامى، تهران 1366ـ1379ش؛
(19) محمدبن جعفر نرشخى، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصر قباوى، تلخیص محمدبن زفربن عمر، چاپ مدرس رضوى، تهران 1363ش؛
(20) حسن‌بن على نظام‌الملك، سیرالملوك (سیاست‌نامه)، چاپ هیوبرت دارك، تهران 1355ش؛
(21) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهارمقاله، چاپ محمد قزوینى و محمد معین، تهران 1333ش؛
(22) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت 1993؛


(23) EIr., s.v. "Al-e Mohtaj " (by C.E. Bosworth);
(24) EI2, s.v. "Caghaniyan" (by B. Spuler);
(25) R.N. Frye, "The Samanids" in The Cambridge history of Iran, vol.4, ed. R.N. Frye, Cambridge 1975;
(26) G. Lazard, "The rise of the new Persian language" in ibid.

/ مهین فهیمى /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 5510
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست