ساجيان ، سلسلهاى از امراى ايرانى حاكم بر آذربايجان، از قرن سوم تا نخستين دهۀ قرن چهارم. اين خاندان از مردم اَشرُوسنه بودند كه در روستاهاى جنبكاكث و سويرك در آسياى ميانه سكونت داشتند (ابنحوقل، ص 506). مينورسكى (ص 218) و مادلونگ (ج 4، ص 228) احتمال دادهاند كه خاستگاه ساجيان، سغد باشد.
1) ابوالساج ديودادبن ديودست. نخستين امير ساجيان كه در سال 222 در سپاه افشين خدمت ميكرد و در جنگ با بابك خرمدين* شركت جست (طبرى، ج 9، ص 47؛ مسكويه، ج 4، ص210؛ قس يعقوبى، ج 2، ص 385، ذيل رويدادهاى سال 152، که از ابوالساج، عامل منصور خليفۀ عباسى در يمامه و بحرين نام برده است كه در شورش مردم آنجا كشته شد). ابوالساج در 224 از سوى معتصم، براى محاصره و جنگ با مازياربن قارن، به دماوند و لار رفت (طبرى، ج 9، ص 85؛ مسكويه، ج 4، ص 247، با اين تفاوت كه اين رويداد را ذيل حوادث سال 222 آورده است). اندكى بعد، ابوالساج به دستور معتصم و از سوى افشين، مأمور سركوب منكجور فرغانى، حاكم ارمنستان، شد كه سر به شورش برداشته بود، اما معتصم به بهانۀ آنكه منكجور به پشتوانۀ افشين سركشى كرده و افشين، ابوالساج را براى حمايت منكجور فرستاده، بغايكبير* را مأمور دستگيرى آندو كرد. ابوالساج از بغايكبير امان خواست و به دربار معتصم رفت (رجوع کنید به طبرى، ج 9، ص 112ـ114؛ يعقوبى، ج 2، ص 477ـ478). از آن پس ابوالساج در خدمت خلفاى عباسى بود. او در دورۀ خلافت متوكل راهدار مكه شد و تا 251 بر اين منصب بود (رجوع کنید به طبرى، ج 9، ص210، 293).
در 249، ابوالساج به دستور خليفه مستعين، شورش تنوخيها را در قنسرين (در شمال سوريه) سركوب كرد و والى آنجا شد (يعقوبى، ج 2، ص 497). او در 251 در نبرد با بايكباك (سردار ترك)، در جرجرايا، او را به سختى شكست داد. هرچند ابوالساج در جنگ بعدى مغلوب شد و مدائن به تصرف تركان درآمد، اما بار ديگر مورد توجه خليفه قرار گرفت (طبرى، ج 9، ص 327، 331).
ابوالساج اندكى بعد در 252، در شورش فرماندهان ترك سپاه مستعين در سامرا، از معتز، خليفۀ بعدى، پشتيبانى كرد. او پس از به خلافت رسيدن معتز در اواخر محرّم 252، به بغداد بازگشت و فرمان حكومت سواد (كناره رود فرات) را گرفت. همچنين در همين سال، بار ديگر راهدارى مكه به او سپرده شد (رجوع کنید به طبرى، ج 9، ص 369ـ371). ابوالساج تا 256 در ديار مضر، ربيعه و قنسرين حكومت داشت و در اين سال، با آغاز خلافت معتمدباللّه، با وى بيعت كرد (يعقوبى، ج 2، ص 507). در 261 معتمد، ابوالساج را به جنگ با صاحبالزنج فرستاد. در نبردى كه ميان آنان درگرفت، عبدالرحمان، داماد ابوالساج، كشته شد و وى نيز به عسكر مكرم عقب نشست و زنگيان، اهواز را گرفتند. پس از اين رويداد، ابوالساج از حكومت اهواز بركنار شد (طبرى، ج 9، ص 513). به نظر ميرسد ميان يعقوب ليث و ابوالساج روابط نيكويى بوده است. به گفتۀ مؤلف تاريخ سيستان (ص230)، يعقوب پس از تصرف قلعۀ اصطخر كه در دست محمد بن واصل بود، غنايم آن را به ابوالساج سپرد و خود راهى فارس شد. ابوالساج در جنگ ديرالعاقول شركت داشت و با شكست يعقوب از وى انتقاد كرد (تاريخ سيستان، ص230، حاشيه 3، ص 231). پس از نبرد ديرالعاقول، الموفق، برادر معتمد، اموال و داراييهاى ابوالساج را گرفت و به مسروربن بلخى واگذار كرد (ابناثير، ج 7، ص 292). ابوالساج پس از مرگ يعقوب، به عمروليث پيوست و پس از صلح او با معتمد، در شوال 266 هنگام بازگشت به بغداد، در جنديشاپور درگذشت (طبرى، ج 9، ص 549؛ مسكويه، ج 4، ص 452؛ تاريخ سيستان، ص 235ـ236).
2) محمدبن ابوالساج. او كه ملقب به افشين بود، عهدهدار مناصب پدر شد و به فرمان عمروليث، راهدارى مكه و حرمين را به عهده گرفت (طبرى، ج 9، ص 549؛ مسكويه، ج 4، ص 452؛ تاريخ سيستان، ص 236). چون به مكه رسيد با ابنمخزومى كه مدعى همين مقام بود، جنگيد و وى را شكست داد. محمد تا 269، قبايل بدوى را كه در مسير كاروانهاى حجاج راهزنى ميكردند، سركوب نمود و رحبه و قرقيسا را نيز تصرف كرد و از سوى هارون بن موفق، عامل سه منطقۀ انبار، رحبه و راه فرات شد (رجوع کنید به طبرى، ج 9، ص 553، 590، 613، 621، 628).
در 270، احمد بن طولون (فرمانرواى مصر و شام) درگذشت و پسر خردسالش، خمارويه، به حكومت رسيد. محمدبن ابوالساج كه چشم طمع به سرزمين وى دوخته بود (ابناثير، ج 7، ص 408ـ409)، در 271 به دستور خليفه موفق، به اسحاقبن كنداجيق، والى موصل، پيوست تا به فرماندهى هارونبن موفق به جنگ خمارويه روند. همزمان، خليفه محمد را به حكومت حلب گمارد، محمد در حلب ماند و از پيوستن به سپاه هارونبن موفق سر باز زد. هارون كه از رفتار محمد رنجيده بود، او را به بزدلى متهم كرد و از سوريه عقب نشست (طبرى، ج10، ص 9ـ10؛ ايرانيكا، ذيل «بنوساج»). محمد سپس حكومت خمارويه را به رسميت شناخت و پسر خود، ديوداد، را به گروگان نزد خمارويه فرستاد. در جماديالاولى 273، محمد با كمك خمارويه به موصل و جزيره حمله برد و ابنكنداجيق را شكست داد. تلاش ابنكنداجيق در ذيحجۀ همان سال براى پس گرفتن موصل بينتيجه بود و او بار ديگر مغلوب سپاه محمد شد (طبرى، ج10، ص 12). مناسبات دوستانۀ محمدبن ابيالساج با خمارويه طولى نكشيد و در 275 در جنگى كه بين آن دو روى داد، محمد شكست خورد و گريخت، اما خمارويه فرزند او را كه گروگانش بود، خلعت داد و آزاد كرد (مسكويه، ج 4، ص 483؛ ابناثير، ج 7، ص 428ـ429).
در 276، محمد به نزد معتمد رفت و همراه سپاه خليفه براى سركوب علويان، راهى جبال شد (طبرى، ج10، ص 16؛ مسكويه، ج 4، ص 483) و در همين سال به حكومت جبال منصوب گرديد (رضا، ص 445). سپس، بر عبداللّهبن حسن همدانى، حاكم مراغه كه سر به شورش برداشته بود، چيره شد و تا 280 آذربايجان و اران را به تصرف خود درآورد (طبرى، ج10، ص 43؛ ابناثير، ج 7، ص 436). در 285، خليفه معتضد رسمآ حكومت آذربايجان و ارمنستان را به محمد واگذار كرد و براى وى خلعت فرستاد. محمد نيز به پاس قدردانى از خليفه، پسرش، ابوالمسافر، را با هدايايى به دربار معتضد فرستاد (طبرى، ج10، ص 68، 70؛ مسكويه، ج 5، ص 7). محمد مراغه را تختگاه خويش ساخت، اما چون متصرفاتش از سوى پادشاهان بگراتونى (بگراتيان) تهديد ميشد، به ناچار بيشتر در بُردعه اقامت داشت (مادلونگ، ج 4، ص 228).
محمد از سوى خليفه به مراسم تاجگذارى سمبات اول، پادشاه ارمنستان رفت و تاج شاهى را از طرف خليفه بر سر او گذاشت. اندكى بعد، سمبات براى جلب حمايت لئو ، امپراتور روم شرقى، سفيرانى به دربار او فرستاد. معتضد پس از اطلاع از اين ماجرا، محمد را به ارمنستان روانه كرد. سمبات كه ياراى مقابله نداشت، پيشنهاد صلح داد، اما محمد تسليم سمبات را پيششرط صلح كرد و چون پذيرفته نشد، جنگيد و شكست خورد. با سرپيچى مجدد سمبات از فرمان خليفه، محمد بار ديگر به ارمنستان لشكر كشيد و آنجا را تصرف كرد و سمبات به ناچار حاكميت محمد را پذيرفت. محمد فرزندش، ديوداد، را به جاى خود در آنجا گذارد و به گرجستان حمله برد و تفليس را غارت و ويران كرد، اما با حمله سمبات به شهرهاى آنى و دوين/ دبيل، ناگزير به ارمنستان بازگشت (رضا، ص 447ـ448).
زندگى محمدبن ابوالساج دورانى پرآشوب و آكنده از نبردهاى پيدرپى بود. او در 285 خود را چنان قدرتمند احساس كرد كه از فرمان خليفه سر باز زد و در بردعه ادعاى استقلال كرد و به نام افشين (لقب پادشاهان اشروسنه) سكه ضرب نمود (رجوع کنید به ابناثير، ج 7، ص 496؛ د. ايرانيكا، ذيل «بنوساج»). محمدبن ابوالساج در 288 به بيمارى وبا در آذربايجان درگذشت (طبرى، ج10، ص 83؛ ابناثير، ج 7، ص 509).
پس از مرگ محمد، يارانش ديوداد را به اميرى برگزيدند؛ اما يوسف، برادر محمد، كه امارت را از آن خويش ميدانست، سپاه را ترك كرد. اندكى بعد، يوسف ديوداد را شكست داد و به حكومت رسيد. او به برادرزادهاش پيشنهاد كرد تا با وى بماند، اما ديوداد نپذيرفت و به بغداد رفت و بعدها به خدمت حامدبن عباس، وزير خليفه المقتدر باللّه، درآمد (طبرى، ج10، ص 84؛ مسكويه، ج 5، ص 17، 129).
3) يوسفبن ابوالساج. ملقب به ابوالقاسم. وى در 250 متولد شد. نخستين آگاهى تاريخى از حضور وى مربوط به سال 271 است. در اين سال، يوسف والى مكه بود. او بر غلامِ طايى، كه عهدهدار امور حجاج بود، تاخت و وى را به بند كشيد. درنتيجه نبردى كه در نزديكى مسجدالحرام روى داد، غلام آزاد شد و يوسف به اسارت درآمد و او را به مدينه بردند. از اين پس تا 280، منابع تاريخى خبرى از يوسف ندادهاند. او در همين سال، 32 تن از خوارج را دستگير كرد و به بغداد فرستاد (طبرى، ج10، ص 34؛ ابناثير، ج 7، ص 417). به نظر ميرسد، يوسف در مقام سردارى نظامى در خدمت معتضد بود، كه پس از امارت برادرش (محمد) بر ارمنستان و آذربايجان در 282، از مأموريت خويش در سامرا گريخته و پس از غارت اموال دستگاه خلافت به نزد برادرش در مراغه رفته بود (طبرى، ج10، ص 41). احتمالا يوسف تا زمان مرگ محمد در آذربايجان ماند. او پس از رسيدن به امارت، پايتخت خود را از مراغه به اردبيل انتقال داد و حصار مراغه را ويران كرد (رجوع کنید به ابنحوقل، ص 352؛ مادلونگ، ج 4، ص 228). يوسف در پى تسلط بر ارمنستان بود و از سوى ديگر، براى گسترش قلمرو خود و استقلال از دستگاه خلافت ميكوشيد.
او سمبات را نزد خود فراخواند، اما سمبات براى رهايى از سيطره يوسف به دربار مكتفى روى آورده بود. ازاينرو در 290، يوسف به ارمنستان تاخت و سمبات كه توان رويارويى نداشت، سيادت يوسف را پذيرفت و تاجى را كه او داده بود بر سر نهاد (رجوع کنید به مادلونگ، ج 4، ص 228).
تا وقتى مكتفى زنده بود، يوسف از او اطاعت نكرد. بدينسبب، خليفه در 295 سپاهى از بغداد به فرماندهى خاقان مفلحى، براى سركوبى يوسف به آذربايجان فرستاد. در اين نبرد كه در 27 جماديالآخره روى داد، يوسف پيروز شد (رجوع کنید به عريب، ص 25؛ د. اسلام، ذيل «بنوساج»). مكتفى در 10 ذيقعده همان سال درگذشت و مقتدر به حكومت رسيد. در 296 با ميانجيگرى ابنفرات (وزير مقتدر)، يوسف به اطاعت درآمد و خليفه نيز فرمان حكومت آذربايجان و ارمنستان را براى وى فرستاد (طبرى، ج10، ص 142؛ مسكويه، ج 5، ص 67). يوسف به بهانۀ حمله سمبات به قلمروش، كه به تحريك خليفه در دورۀ سركشياش، صورت گرفته بود، به ارمنستان تاخت. گاگيك ، امير واسپوركان كه مخالف سمبات بود، نيز به يوسف پيوست. بهرغم پايدارى سپاهيان سمبات، آنان شكست خوردند و يوسف شهرهاى ارمنستان را غارت كرد و تا سال 300، ارمنستان و اران را متصرف شد. سمبات براى جلوگيرى از خونريزى بيشتر، خود را تسليم كرد. يوسف بهرغم قولى كه براى آزادى سمبات داده بود، وى را زندانى كرد و در 301، وى را كشت (رجوع کنید به ابنحوقل، ص 343، 350؛ مادلونگ، ج 4، ص 229ـ230؛ ساجيان، ص 183ـ184). خشونت بيرحمانهاى كه يوسف بر مردم ارمنستان روا داشت، تا آن زمان بيسابقه بود. اسراى بيشمارى كه او گرفته بود را در بازار بغداد، بهعلت ذمى بودنشان، كسى نميخريد (ابنحوقل، ص 343).
آشوت دوم، پسر سمبات، در تلاش بود تا قلمرو موروثياش را بار ديگر بهدست آورد. از سوى ديگر، گاگيك نيز از يوسف اطاعت نميكرد. ازاينرو، يوسف ناگزير سلطنت آشوت را در ارمنستان به رسميت شناخت و تاجى براى او فرستاد (رجوع کنید به مادلونگ، ج 4، ص230؛ ساجيان، ص 184ـ185).
در 299، ابنفرات از وزارت بركنار شد و يوسف بار ديگر از اطاعت خليفه سرباز زد. او نخست خراجى كمتر از آنچه مقرر شده بود، به دربار فرستاد و در 303 نيز فرستادۀ خليفه را به بند كشيد، هرچند كه اندكى بعد او را رها كرد و با هدايايى به نزد مقتدر فرستاد. در 304، ابنفرات بار ديگر به وزارت بازگشت. يوسف در همين هنگام، زنجان، ابهر، قزوين و رى را تصرف كرد و مدعى شد كه عليبن عيسى (وزير پيشين) به او اين فرمان داده است (رجوع کنید به طبرى، ج10، ص 145؛ ابناثير، ج 8، ص 99ـ100). مقتدر پس از آگاهى از اين امر برآشفت و چون عليبن عيسى نيز منكر اين فرمان شد، مقتدر در 305 سپاهى به فرماندهى خاقان مفلحى به جنگ يوسف فرستاد، اما شكست خورد. دومين لشكركشى خليفه به فرماندهى مونس خادم بود. يوسف خواهان صلح بود اما مونس نپذيرفت و در اولين حمله شكست خورد ولى در دومين حمله در 307، سپاه يوسف را درهم شكست و او را دستگير كرد و به بغداد فرستاد (ابناثير، ج 8، ص100ـ102). يوسف سه سال در زندان ماند و در اين مدت سُبُك، از سرداران يوسف، حكومت آذربايجان را به دست گرفت و خليفه نيز او را به رسميت شناخت (مسكويه، ج 5، ص 103؛ ابناثير، ج 8، ص 103).
در 310، خليفه يوسف را از زندان آزاد كرد و بار ديگر او را به حكومت آذربايجان، اران، ارمنستان، قزوين، رى، ابهر و زنجان مأمور كرد، مشروط بر آنكه سالانه پانصد هزار دينار خراج بپردازد. هنگامى كه يوسف به آذربايجان رسيد، سُبُك درگذشته بود (ابناثير، ج 8، ص 136ـ137). در 311، يوسف به رى تاخت و سپاه احمد بن على صعلوك، والى رى، را كه بر ضد خليفۀ عباسى برخاسته بود، شكست داد و سر احمد را به بغداد فرستاد. يوسف سپس در 313، همدان را نيز تصرف كرد (ابناثير، ج 8، ص 144).
به نظر ميرسد افزايش روزافزون قدرت ساجيان موجب نگرانى خليفه بود و شايد به همين دليل، يوسف را از آذربايجان فراخواند تا به پيكار قرمطيان رود. مونس خادم به يوسف فرمان داد، در واسط جنگ با ابوطاهر جنابى* را آغاز كند. يوسف براى اين لشكركشى درخواست مال زيادى كرد و همين امر موجب شد تا او با تأخير به واسط برسد و ابوطاهر قرمطى زودتر به كوفه رسيد. در شوال 315، جنگى ميان آن دو درگرفت و سپاه چهل هزار نفره يوسف شكست خورد و خود او اسير شد (رجوع کنید به عريب بن سعد، ص 114ـ115؛ مسكويه، ج 5، ص 246ـ253). چند ماه بعد، تلاش سپاهيان ساجى براى آزادى يوسف موجب شد تا ابوطاهر جنابى به اين بهانه وى را به قتل برساند (همانجا). يوسفبن ابوالساج قدرتمندترين امير ساجيان بود كه هيچگاه به اطاعت خلفاى عباسى درنيامد. او حدود 27 سال حكومت كرد و هنگام مرگ، 65 ساله بود. يوسف توانست قلمرو ساجيان را تا ارمنستان و از سوى ديگر تا رى گسترش دهد. او در دوران حكومت خود، ديوارهاى سد دربند را، كه در زمان انوشيروان ساسانى ساخته شده بود، با ذخيرهاى از سنگ و سرب تعمير كرد. اين سد ميان سرزمين خزران و ايران و براى جلوگيرى از حملات احتمالى خزران بنا شده و سنگهاى آن با سرب مذاب به يكديگر متصل گرديده بود (رجوع کنید به بارتولد، ص70ـ71). اميران ساجى، بهويژه يوسف، در دوران حكومت خود در شهرهايى از قبيل اردبيل، مراغه، بردعه و محمديه دارالضرب داشتند كه نشانه رونق اقتصادى در قلمرو ايشان بود (ابنحوقل، ص 353ـ354؛ رجوع کنید به عقيلى، ص 332ـ333).
پس از مرگ يوسف، به دستور خليفه، برادرزاده او ابوالمسافر فتحبن محمد، بهجاى او منصوب شد. ابوالمسافر حدود يك سال و نيم حكومت كرد و در شعبان 317، هنگامى كه به اردبيل رفته بود، با شورش سپاهيانش مواجه شد. او به مراغه رفت و در آنجا محاصره و كشته شد (رجوع کنید به عريببن سعد، ص 125). پس از مرگ ابوالمسافر، از دودمان ساجيان كسى نماند تا بر قلمرو وسيع ايشان حكومت كند. جانشينان بعدى ساجيان، ياران و غلامان يوسفبن ابوالساج، از جمله وصيف شيروانى، مفلح و ديسمبن ابراهيم بودند.
منابع : (1) ابناثير؛ (2) ابنحوقل؛ (3) و.و بارتولد، گزيده مقالات عقيقى، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1358ش؛ (4) تاريخ سيستان، چاپ ملكالشعرا، تهران 1314ش؛ (5) عنايتاللّه رضا، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران 1380ش؛ (6) طبرى، تاريخ (بيروت)؛ (7) عريببن سعد قرطبى، صله تاريخ طبرى، چاپ ابوالفضل ابراهيم، بيروت 1977؛ (8) عبداللّه عقيلى، دارالضربهاى ايران در دوره اسلامى، تهران 1377ش؛ (9) هراند پاسدر ماجيان، تاريخ ارمنستان، ترجمه محمد قاضى، تهران 1366ش؛ (10) مسكويه، تجاربالامم، چاپ ابوالقاسم امامى، تهران 1380ش؛ (11) و. مينورسكى، پژوهشهايى در تاريخ قفقاز، ترجمه محسن خادم، تهران، 1375ش؛ (12) يعقوبى، تاريخ؛
(13) Welfer Madelung, "The Minor Dynasties of Northern Iran; (14) The Cambridge History of Iran, New York, 1991; (15) EIr, s.v. "BANU¦ SA¦J" (by W. Madelung).