بر اساس نوشتههای تاریخنگاران دوره صفوی، او احتمالاً در 802 بهدنیا آمده است (رجوع کنید به بوداق منشی قزوینی، ص 71؛ قزوینی، ص 356؛ خورشاهبن قباد، گ 504؛ مجدی، ص 966؛ واله اصفهانی، ص 715). سخاوی (ج 3، ص 80) تاریخ تولد او را اوایل سده نهم دانسته و ابنتَغری بِردی (1988، ج 5، ص 26) 810 یا بعد از آن را احتمال داده است. قرایوسف، پدر جهانشاه، پس از درگذشت تیمور گوركانی (متوفی 807) و از آزادی از زندان، برای پسگرفتن سرزمینهای خود در مشرق آناطولی و آذربایجان،حركت خود را از سوریه آغاز كرد و مهمان مجدالدین عیسیبن اَرتُق، حكمران شهر ماردین شد. از طرفی میدانیم جهانشاه در همین ایام به دنیا آمد ( د. ا. ترك، ج 3، ص 173) و بنابراین قول بیشتر منابع كه تولد او را در 808 در مدرسه ماردین ذكر كردهاند (رجوع کنید به طهرانی، ج 1، ص 57؛ غفاری قزوینی، 1343 ش، ص 250؛ نویدی، ص [557 (؛ تاریخ قزلباشان، ص 33؛ منجمّباشی، ج 1، گ ) 346 ب])، به صواب نزدیكتر است.
جهانشاه چهارمین پسر از شش پسر قرایوسف (خورشاهبن قباد، گ 499؛ قس عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 829)، بود. وی در آغاز، از سوی پدر، بر سلطانیه حكومت میكرد (حافظ ابرو، ج 4، ص 732؛ طهرانی، ج 1، ص 71). در پی درگذشت قرایوسف، هر یك از پسران او، از جمله شاهمحمد در بغداد و اسكندرمیرزا در تبریز، مدعی سلطنت شدند. جهانشاه نخست نزد، شاه محمد رفت، اما چون شاهمحمد به او توجه نكرد، به تبریز نزد اسكندر میرزا، رفت و او را در نبردی در اَلَشِكرت برضد شاهرخ تیموری (حك :807 ـ850) همراهی كرد. اسكندرمیرزا محافظت از چندین قلعه را در نواحی وان به جهانشاه سپرد. وی حكومت سرزمینهای دیگری را نیز از اسكندرمیرزا خواست، ولی او نپذیرفت ( د. ا. ترك ، همانجا). در نتیجه، جهانشاه بر او عصیان كرد اما دستگیر شد. اسكندرمیرزا، به شفاعت مادرش، جهانشاه را نكشت و سرانجام بسیاری از نواحی اطراف وان را به او واگذار كرد. در سومین سفر شاهرخ تیموری به آذربایجان، جهانشاه از فرمانبری اسكندرمیرزا سر باز زد و به ری رفت. او به دربار شاهرخ ایلچی فرستاد و به اطاعت او گردن نهاد (همانجا؛ میرجعفری، ص 306). شاهرخ نیز در 839 او را به حكومت آذربایجان منصوب كرد و به او فرمان ممهور به آلْتَمْغا داد (دولتشاه سمرقندی، ص 391، 457؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 1، ص 461؛ نویدی، ص [556]) و نیروهایی برای كمك به وی در مقابل اسكندرمیرزا فرستاد. در این نبرد، اسكندر میرزا شكست خورد و به قلعه النجِق، در حوالی نخجوان، پناه برد (غیاثی، ص 287؛ قزوینی، ص 353) و در آنجا به دست فرزندش، شاه قباد به قتل رسید (طهرانی، ج 1، ص 145؛ قزوینی، ص 354؛ خورشاهبن قباد؛ نویدی، همانجاها؛ تاریخ قزلباشان ، ص 32؛ قس دولتشاه سمرقندی، ص 391؛ ابنتغری بردی، 1383ـ1392، ج 15، ص220؛ همو، 1988، ج 5،ص 27؛ نیز رجوع کنید به سومر، 1984، ص 140ـ141). جهانشاه، با استفاده از فرصت، در همان سال به تثبیت قدرتش در آذربایجان پرداخت (خواندمیر، ج 4، ص 72؛ روملو، ج 1، ص 395) و سرزمینهای شام و روم، عراق عرب و عجم، آذربایجان، فارس، كرمان و دریای عمان را در اختیار گرفت (قزوینی، ص 356؛ خورشاهبن قباد، گ 501).وی پس از تثبیت حاكمیتش، به عنوان حاكم محلی مستقل، اقدام به گسترش دامنه نفوذ خود در نواحی اطراف قلمروش كرد. یكی از این نواحی گرجستان بود. او در 844 و 848 به گرجستان لشكر كشید و بخشهای مهمی از آنجا را فتح كرد (قزوینی، ص 354؛ خورشاهبن قباد، گ 499؛ نویدی؛ تاریخ قزلباشان، همانجاها؛ واله اصفهانی، ص 708). در اوایل 849، پس از درگذشت برادر دیگرش، اصفهان میرزا، كه بعد از شاهمحمد در بغداد حكومت میكرد، برخی از بَنْگها (امیران) به جهانشاه پیوستند و او را برای حمله به بغداد تحریك كردند. جهانشاه از آذربایجان به بغداد لشكر كشید و در 14 ربیعالاول 850 بغداد را، پس از شش ماه محاصره، تصرف كرد. سپاهیانش سهشبانه روز به غارت آنجا پرداختند ( د. ا. ترك ، ج 3، ص 175) و بسیاری از مردم آنجا، از جمله پسر اصفهانمیرزا، را كشتند (روملو، ج 1، ص 396). پس از آن، جهانشاه حكومت بغداد را به پسر كوچكش، محمدیمیرزا، سپرد (غیاثی، ص 288؛ طهرانی، ج 1، ص 177).
پس از درگذشت شاهرخ تیموری در 850، در پی بروز مجادله بر سر سلطنت، جهانشاه از موقعیت سود برد و خود را سلطان و خاقان خواند (رومر، 1976، ص 279؛ د. ا. ترك ، همانجا). در مورد اینكه جهانشاه خود را ایلخان خوانده یا نه، مسلّم است كه قراقوینلوها اشكال و قوالب سیاسی ایلخانان را اقتباس میكردند، از جمله عناوین مغولی خاقان، نویان و بهادر را به كار میبردند (رومر، 1989، ص 196؛ در باره اسناد این دوره رجوع کنید به بوسه، ص 250؛ فراگنر، ص 31ـ32).
پس از مرگ ابوالقاسم بابر *، جهانشاه قصد تصرف خراسان كرد و پس از فتح مازندران در 15 شعبان 862، موفق به تصرف هرات شد و شش ماه به استقلال در آنجا حكومت كرد و به نام خود سكه ضرب نمود و به نامش خطبه خواندند (عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 829 ـ830؛ هینتس، 1936، ص 134؛ سیوری، ص 47؛ اشمیت ـ دومون، ص 66؛ برای پارهای وقایع مترتب بر آن رجوع کنید به پیر بوداق قراقوینلو*).
در صفر 863 جهانشاه شنید كه پسرش، حسنعلی، در آذربایجان شورش كرده است؛ از اینرو، هرات را به سلطان ابوسعید گوركان، كه در پی تسخیر این شهر بود، واگذار كرد و به آذربایجان بازگشت (طهرانی، ج 2، ص 354ـ 355؛ دولتشاه سمرقندی، ص 458ـ459). حسن علی كه پانزده سال (قس خورشاهبن قباد، گ 503: بیست سال) در قلعه ماكو زندانی بود، در غیاب پدر از حبس بیرون آمده و به تبریز رفته و گروهی از مردم را گرد آورده بود. شورش او، بهرغم حمایت امیر عربشاه آئینلو، با موفقیت همراه نشد (طهرانی، ج 2،ص 358ـ361؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 844 ـ 845؛ میرخواند، ج 6، ص 825). پیربوداق، كه صلح پدرش را با ابوسعید گوركان دلیل برضعف پدرش میدانست، اعلام استقلال نمود و بر پدر عصیان كرد (غیاثی، ص 315ـ316؛ طهرانی، ج 2، ص 355ـ 357، 361؛ عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 952؛ میرخواند، ج 6، ص 853) و سرانجام در نبرد با سپاهیان اعزامی پدر به قتل رسید (رجوع کنید به پیربوداق قراقوینلو*) و جهانشاه یكی از امیران خود، تُواجی اَلپاووت محمد، را والی بغداد كرد ( د. ا. د. ترك، ج 24، ص 437؛ در باره پیدایی اختلافات میان جهانشاه و فرزندانش رجوع کنید به آقا، ص 62ـ64).
جهانشاه، كه با آققوینلوها دشمنی دیرینه داشت، درصدد برآمد با حمله به اوزون حسن * قلمرو خود را گسترش دهد. از اینرو، جهانشاه همه پیشنهادهای صلح اوزون حسن را رد كرد (خورشاهبن قباد، گ 502؛ نیز رجوع کنید به واله اصفهانی، ص 713) و در 872 راهی دیار بكر شد (طهرانی، ج 2، ص 407). به نوشته طهرانی (همانجا)، علت اقدام نظامی جهانشاه دانسته نیست. جهانشاه به امیران خود اجازه داد كه در عادل جواز (نه عبدالجوز) و اَرجیش قشلاق كنند (عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 961) و خود از طریق چَپَقچور (بین گؤل امروزی) به طرف كیغی رفت و به سنجق موش (استانی در شمال غربی دریاچه وان) رسید (آقا، ص 70ـ71). در نبردی در این محل (رجوع کنید به طهرانی، ج2، ص 426؛ روملو، ج 2، ص 683؛ قس فریدونبیگ پاشا، ج 1، ص 274)، جهانشاه كاری از پیش نبرد و به دلیل سرمای شدید مجبور به عقبنشینی گردید (خواندمیر، ج 4، ص 84 ـ86؛ غفاری قزوینی، 1404، ص 354ـ355). وی با نبردی غافلگیرانه مواجه شد و یكی از افراد اوزون حسن، به نام اسكندر، در 12 ربیعالا´خر 872 او را در حین فرار كشت (عبدالرزاق سمرقندی، ج 2، دفتر 2، ص 962؛ میرخواند، ج 6، ص 856؛ خورشاهبن قباد، گ 503؛ تتوی و همكاران، ج 8، ص 5338؛ بدلیسی، ص 505؛ مجدی، ص 954، 966؛ برای تاریخهای دیگر رجوع کنید به غیاثی، ص 301؛ مرعشی، ص 329). بنا بر عالم آرای صفوی (ص 30)، جهانشاه به دلیل خونخواهی اوزون حسن برای قتل سلطان جُنید، كشته شده است، كه به نظر درست نمیرسد.
اوزون حسن پس از این وارد اردوگاه جهانشاه شد و خزانه او را به دست آورد ( د. ا. ترك ، ج 3، ص 187). بر اساس نوشته طهرانی (همانجا) و فریدون بیگپاشا(همانجا؛ نیز رجوع کنید به اسناد و مكاتبات تاریخی ایران ، ص 555)، سر جهانشاه را برای سلطان ابوسعید گوركان به هرات فرستادند (هینتس، 1936، ص 57)، اما غیاثی و ابنتغری بردی گفتهاند كه سر جهانشاه به قاهره فرستاده شد و حتی غیاثی (ص 299) نوشته كه آن را در 7 جمادیالا´خره در حلب دیده است. جسد جهانشاه را در حیاط مدرسه مظفریه تبریز (بوداق منشی قزوینی، ص 71؛ واله اصفهانی، ص 715) در گنبدی كه خود ساخته بود، به خاك سپردند (قزوینی، ص 356ـ357؛ خورشاهبن قباد، گ 504؛ بوداق منشی قزوینی، همانجا؛ قس وودز ، ص 262، پانویس 39).
سه روز پس از كشته شدن جهانشاه، فرزندان وی، محمدیمیرزا و ابویوسف میرزا، به اسارت در آمدند. اوزون حسن، محمدیمیرزا را به دلیل آنكه برادر خود، پیر بوداق، را كشته بود، به قتل رساند و ابویوسف میرزا را كور كرد. همچنین بسیاری از امیران بزرگ جهانشاه به قتل رسیدند (طهرانی، ج 2، ص 426ـ427، 429؛ روملو، ج 2، ص 673ـ674؛ بوداق منشی قزوینی، همانجا؛ نویدی، ص [557]؛ خورشاهبن قباد، گ 503؛ قزوینی، ص 356؛ آقا، ص 72). اوزون حسن در نامهای به سلطان محمد فاتح (حك: 855 ـ886)، سلطان عثمانی، از قتل پنج هزار سپاهی قراقوینلو سخن گفته است (رجوع کنید به فریدون بیگپاشا، ج 1، ص 274). با كشته شدن جهانشاه، برخی از امیران قراقوینلو به قلعه ماكو رفتند و حسنعلی را از زندان آزاد ساختند و بر تخت پادشاهی نشاندند (واله اصفهانی، همانجا؛ آقا، ص 72ـ76؛ نیز رجوع کنید به قراقوینلو*).
جهانشاه آخرین حكمران مقتدر قراقوینلوها بود. در روزگار او، دولت قراقوینلو به صورت حكومتی بزرگ در آمد و درخشانترین دوره خود را گذراند. جهانشاه 33 سال (839 ـ 872) حكومت كرد كه بیست و دو سال آن مستقل از دولت تیموری بود (نویدی، همانجا؛ قس دولتشاه سمرقندی، ص 457؛ خورشاهبن قباد، گ 504). برای او اهمیت داشت كه جانشین قانونی جلایریان محسوب شود (رومر، 1989، ص 196). وی در طول فرمانروایی خود با برخی جنبشهای مذهبی ـ سیاسی روبهرو شد؛ در تبریز با حروفیان و در جنوب و نواحی هویزه و شوشتر با مُشَعشعیان * .
جهانشاه در میان فرمانروایان قراقوینلو، به دلیل موفقیتهای نظامی و سیاسی و نیز خدمات فرهنگی، شاخص است (رومر، 1989، ص 197). او با ممالیك مصر (ابنتغری بردی،1383ـ 1392، ج 15، ص 432ـ433) و سلاطین عثمانی مناسبات صمیمانهای داشت، به گونهای كه سلطان محمد فاتح در نامههای خود وی را، به احترامِ بزرگتر بودنش «والد اعظم» یا «حضرت ابوی» ( اسناد و مكاتبات تاریخی ایران ، ص 500، 520) و پدرم (فریدونبیگپاشا، ج 1، ص 255) خطاب میكرد و جهانشاه به او پسرم میگفت.
دیدگاه مورخان در باره جهانشاه بسیار متناقض است. طهرانی (ج 2، ص 414) ویژگیهای اخلاقی وی را «صفات شیاطین» دانسته كه شایسته شاهان نبوده است (نیز رجوع کنید به بوداق منشی قزوینی، ص 70). روملو نیز، به پیروی از او، جهانشاه را پادشاهی ستمكار و جبار خوانده است (ج 2، ص 680). برخی از او چنین یاد كردهاند: پادشاهی عظیمالشأن(ابنكربلائی، ج 1، ص 524)، فرمانروایی بزرگ (ابنتغری بردی، 1930ـ1942، فصل 3، ص 663) و پادشاهی قاهر و صاحب دولت (دولتشاه سمرقندی، همانجا) كه در آبادانی شهرها و رفاه حال رعایا میكوشیده است (خورشاهبن قباد، گ 501). ستمكاری وی به هنگام گشودن شهرهایی مانند تفلیس و اصفهان شاهد استبداد و خونخواری اوست. او به استعمال افیون و شراب (غیاثی، ص 296) و نیز شبنشینی شهرت داشت و به همین دلیل سلطان محمد فاتح به استهزا او را خُفاش مینامید (غفاری قزوینی، 1343 ش، ص250: شبپره)، احكام دینی را به هیچ میشمرد و به زندقه گرایش داشت (طهرانی، همانجا؛ منجمباشی، ج 1، گ [346 ب]). بهرغم اینكه جهانشاه خود را مقید به هیچ دینی نكرد، بروسه در كتاب < مجموعه مورخان ارمنی]، بر اساس منابع ارمنی، از احترام جهانشاه به مسیحیان یاد كرده است (به نقل مزاوی، ص 65، پانویس6). عبدالرزاق سمرقندی، مورخ دربار شاهرخ تیموری، از جهانشاه چهرهای مردمی ترسیم كرده و او را به داشتن عدالت و رفتار نیكو ستوده است (ج 2، دفتر 2، ص 920). تختگاه او، تبریز، با جمعیت بسیار به لطف و عنایت جهانشاه آبادان بوده است (رجوع کنید به وارلیق، ص 478). به نوشته مزاوی (ص 66)، جهانشاه گاه عبارات اعتقادی شیعه را روی سكهها به كار برده است، در بعضی سكههای او، عبارت «علیاً ولیاللّه» و در پشت آنها نام خلفای راشدین آمده است.
از علاقهمندی جهانشاه به شعر و ادب گزارشهایی در دست است. وی با تخلص حقیقی یا حقیقت (روملو، ج 2، ص 681؛ غفاری قزوینی، 1343 ش، ص 249؛ مینورسكی، ص 280، 287) اشعار تركی (سومر، 1967، ص 146) و فارسی میسرود و نسخهای از دیوان خود را برای عبدالرحمان جامی(متوفی 898) فرستاد(روملو، همانجا) و جامی (ج 1، ص 175ـ 177) آنها را ستود (نیز رجوع کنید به اسناد و مكاتبات تاریخی ایران ، ص 444ـ 445). قنبرعلیبن خسرو اصفهانی، كه در شوال 893 دیوان جهانشاه را جمعآوری كرده، از او با القابی مانند سلطانالعارفین، افتخارالسلاطین و زبدهالعادلین یاد كرده است (رجوع کنید به مینورسكی، ص 280). این اشعار، به سبب داشتن اوزان شعری نادر و پیچیده، كه با تسلط كامل بهكار رفته، شگفتآور است؛ حتی اگر تصور كنیم كه شاعر دیگری این اشعار را برای او سروده است، باز هم نشان از پایگاه فرهنگی و قریحه ادبی او دارد (رومر، 1989، ص 197). مینورسكی اشعار فارسی و تركی جهانشاه را بررسی كرده و 65 بیت از آن را، به همراه ترجمه انگلیسی آنها، در مقاله خود آورده است (رجوع کنید به ص 287ـ292). به نظر او، مجموعه اشعاری كه از جهانشاه باقیمانده قسمتی از دیوان اوست نه همه آن. مجموعه اشعار بهجا مانده از جهانشاه شامل 105 غزل فارسی و یك مستزاد، 87 غزل تركی و 32 رباعی تركی است (همان، ص 279ـ280).
در تبریز مجموعهای مشتمل بر مسجد و خانقاه هست كه مسجد آن اهمیت بیشتری داشته است. این مجموعه، كه با انتساب به كنیه جهانشاه، مظفریه خوانده میشده، به فرمان خاتون جان بیگم، همسر جهانشاه، ساخته شده است (طهرانی، ج 2، ص 523؛ ابنكربلائی، ج 2، ص 43). مسجد آن با كاشیهای فیروزهای تزئین شده است و به همین دلیل در تبریز آن را گوك/ گوی مسجد یا گوك جامع (مسجد كبود * ) خواندهاند (نادر میرزا قاجار، ص 108ـ113؛ تربیت، ص 120؛ مینورسكی، ص 279؛ د. ا. د. ترك، ج 24،ص 437؛ پیندر- ویلسون،ص 756؛ هینتس، 1937، ص 58 ـ59). وقفنامههای موقوفههای جهانشاه در تبریز، در كتابخانه سلیمانیه استانبول نگهداری میشود ( د. ا. د. ترك، ذیل «جهانشاه»).
(34) Ismail Aka, Iran'da Turkmen hakimiyeti: Kara Koyunlular devri , Ankara 2001; (35) Heribert Busse, Untersuchungen zum islamischen Kanzleiwesen: an Hand turkmenischer und safawidischer Urkunden , Cairo 1959; (36) Bert G. Fragner, Repertorium persischer Herscherurkunden, publizierte Originalurkunden (bis 1848 ), Freiburg 1980; (37) Walther Hinz, "Beitrage zur iranischen Kulturgeschichte", ZDMG , vol.91 (1937); (38) idem, Irans Aufstieg zum Nationalstaat: im funfzehnten Jahrhundert , Berlin 1936; (39) IA , s.v. "Cihan-Sah" (by Mukrimin H. Yinanµ); (40) Michel M. Mazzaoui, The origins of the Safawids: S`ism, Sufism, and the Gulat , Wiesbaden 1972; (41) Vladimir Fedorovich Minorsky, "Jihan-Shah Qara-Qoyunlu and his poetry", BSO [ A ] S , XVI, pt.2 (1954); (42) Ralph H. Pinder-Wilson, "Timurid architecture", in The Cambridge history of Iran , vol.6, ed. Peter Jackson and Laurence Lockhart, London 1986; (43) Hans Robert Roemer, Persien auf dem Weg in die Neuzeit Iranische Geschichte von 1350-1750 , Beirut 1989; (44) idem, "Das turkmenische Intermezzo: persishe Geschichte zwischen Mongol und Safawiden", Archaologische Mitteilungen aus Iran , vol. 9 (1976); (45) Roger Mervyn Savory, "The struggle for supremacy in Persia after the death of Tmur", Der Islam , vol. 40, no. 1 (May 1964); (46) Marianne Schmidt-Dumont, Turkmenische herrscher des 15. Jahrhunderts in Persien und Mesopotamien nach dem Tarh al-Giyat, Freiburg 1970; (47) Faruk Sumer, Kara Koyunlular: baslangctan Cihan Sah'a kadar , Ankara 1984; (48) idem, Oguzlar ( Turkmenler ): tarihleri-boy teskilat- destanlar, Ankara 1967; (49) TDVIA , s.vv. "Cihan Sah" (by Enver Konukµu), "Karakoyunlular" (by Faruk Sدmer); (50) M. ´etin Varlik, "Kara-Koyunlular", in Buyuk Islam tarihi:dogustan gunumuze , vol.8, ed. Hakki Dursun Yildiz, Istanbul: Cag Yayinlari, 1992; (51) John E. Woods, The Aqquyunlu clan, confederation empire:a study in 15th/ 9th century Turko-Iranian politics , Minneapolis 1976.