حوزه مهم فلسفه و عرفان در تهران در قرن سیزدهم و چهاردهم. با پایتخت شدن تهران، این شهر كوچك مركز سیاسی و اقتصادی ایران شد و پس از چندی مركز فرهنگی و فلسفی نیز شد. پس از آنكه میرداماد و ملاصدرا مكتب اصفهان را تأسیس كردند ( رجوع كنید به كوربن، ص 476ـ490)، اصفهان بهرغم حوادث دوران پایانی عصر صفوی، از جمله حمله افغانان و مخالفت با حكمت و عرفان در محافل دینی، مخصوصاً پس از احیای مكتب صدرایی به همت ملاعلی نوری * (متوفی 1246)، درخشانترین چهره حكمت، مركز اصلی تدریس فلسفه و عرفان باقیماند و از آنجا دامنه تدریس فلسفه و عرفان به تهران كشانده شد (عبداللّه زنوزی، 1355 ش، پیشگفتار نصر، ص 5؛ كوربن، ص490ـ491).
در 1232 محمدحسینخان مروی، مدرسه مروی را در تهران بنا نهاد (علی زنوزی، ج 3، ص 146 و پانویس 4؛ بامداد، ج 3، ص 397) و فتحعلی شاه قاجار (حك : 1212ـ1250) ملاعلی نوری را به تهران دعوت كرد تا در این مدرسه به تربیت طلاب در علوم عقلی بپردازد، اما وی به علت كهولت سن و داشتن تعداد زیادی شاگرد در اصفهان، دعوت شاه را رد كرد و در عوض شاگرد برجسته خود، ملاعبداللّه زُنوزی، را در 1237 برای تدریس فلسفه به تهران فرستاد.
ملاعبداللّه زنوزی * ، كه میتوان او را مؤسس حوزه تهران دانست، در زنوز، از توابع مرند، به دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلاتِ مقدماتی دینی در خوی، به كربلا رفت و به فراگرفتن اصول فقه پرداخت. مدتی نیز در قم به تحصیل فقه اشتغال داشت. سپس راهی اصفهان شد و در آنجا به فلسفه و حكمت علاقهمند گردید و مدتها نزد ملاعلی نوری به فراگرفتن فلسفه، مخصوصاً حكمت متعالیه ملاصدرا، پرداخت. سپس به عنوان استادی توانا در حكمت متعالیه صدرایی به تهران آمد و بیست سال، یعنی تا وفاتش در 1257، در مدرسه مروی به تدریس فلسفه پرداخت (علی زنوزی، ج 3، ص 145ـ146).
زنوزی بر برخی آثار ملاصدرا حاشیه نوشته است، از جمله بر الحكمهالمتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، المبدأ و المعاد ، الشواهد الربوبیه ، شرحالهدایه الاثیریه ، و حواشی ملاصدرا بر شفا (عبداللّه زنوزی، 1354 ش، مقدمه آشتیانی، ص 4؛ همو، 1355 ش، مقدمه آشتیانی، ص 8) و برخی از آنها را استنساخ كرده است (رجوع كنید به باقری خرمدشتی، ص 149، 184، 283). از مهمترین آثار مستقل اوست: انوارجلیه در شرح «حدیث حقیقت»، منسوب به كمیلبن زیاد نخعی به نقل از حضرت علی علیهالسلام؛ و لمعاتالهیه ، در الاهیات به معنای اخص و به روش حكمت متعالیه كه آن را به درخواست فتحعلی شاه نوشته است (عبداللّه زنوزی، 1354 ش، همانجا). هر دو اثر به فارسی است و علاوه بر اهمیت فلسفی، به لحاظ زبانی نیز مهم است. زبان فارسی كه از زمان نگارش دانشنامه علایی ابنسینا و جامعالحكمتین و دیگر آثار ناصرخسرو به صورت زبان مهم فلسفه اسلامی در آمده و در آثار فارسی سهروردی و خواجه نصیرالدین طوسی به اوج كمال رسیده بود، در دوره صفویه تا حدی از رونق افتاد، چنانكه ملاصدرا فقط یك رساله خود، یعنی سه اصل ، را به فارسی و بقیه را به عربی نگاشت؛ بنابراین، اقدام ملاعبداللّه زنوزی در نگاشتن این دو اثر مهم به فارسی، عاملِ اعتلای فارسی فلسفی و رواج دوباره آن در حوزه تهران بود، چنانكه بعدها در آثار فرزندش، آقاعلی ( رجوع كنید به علی زنوزی، ج 1، مقدمه كدیور، ص 59) و حكمای دیگر ایران مانند حاج ملاهادی سبزواری * (متوفی 1289؛ برای نمونه رجوع كنید به اسرارالحكم ) دیده میشود.
معمولاً در بحث از حوزه فلسفی و عرفانی تهران، پس از مؤسس آن، ملاعبداللّه، صحبت از حكمای اربعه میشود، یعنی آقاعلی زنوزی، آقا محمدرضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه و آقا میرزا حسین سبزواری (صدوقیسها، ص 40).
قبل از پرداختن به حكمای اربعه حوزه تهران، لازم است در باره دو شخصیت بسیار مهم فلسفی و عرفانی كه به تهران سفر كردند، نیز مطلبی آورده شود. یكی حاج ملاهادی سبزواری است كه طی چند دهه حوزه فلسفه و عرفان او در سبزوار، رونق بسیار داشت (رجوع كنید به كوربن، ص 504 ـ 509). این حوزه در واقع همزمان با اوج فعالیت حوزه تهران، برقرار بود. پس از سفر سبزواری به تهران و دیدار از حوزه تهران بسیاری از طلاب مستعد و شیفتگان فلسفه از تهران به سبزوار سفر كردند و برخی از شاگردانش نیز بعداً به حوزه تهران پیوستند.
دیگری سید رضی لاریجانی * (متوفی 1270)، از بزرگترین عرفای قرون اخیر، است كه مانند ملاعبداللّه زنوزی، فلسفه را در محضر ملاعلی نوری در اصفهان آموخته بود. وی در اواخر عمر به دعوت میرزااسماعیل مستوفی گركانی، یكی از رجال قاجار، به تهران آمد و آثار ابنعربی و صدرالدین قونیوی را تدریس كرد. شاگردانش او را «مالك عالم باطن» مینامیدند. از تسلط او بر علوم غریبه نیز سخن بسیار گفتهاند. مهمترین خدمت لاریجانی به حوزه تهران، تربیت آقا محمدرضا قمشهای است كه برجستهترین شاگرد او و مانند استادش اهل ریاضت و بسیار دیندار بود. لاریجانی نسبت به آقا علی زنوزی نیز مقام استادی داشت (صدوقیسها، ص 46ـ47؛ علیزنوزی، ج 1، همان مقدمه، ص 24).
اولین حكیم از حكمای اربعه، علیبن عبداللّه زنوزی مشهور به آقا علیمدرّس طهرانی و ملقب به حكیم مؤسس، فرزند و شاگرد ملاعبداللّه زنوزی، در 1234 در اصفهان تولد یافت. در سه سالگی با پدرش به تهران مهاجرت كرد. در آنجا تحصیلات مقدماتی را به پایان رساند و در محضر پدر سطوح فلسفه و كلام شیعی را فرا گرفت. سپس به عتباتعالیات سفر كرد و به فراگرفتن علوم منقول پرداخت. پس از آن به ایران بازگشت و در اصفهان به تكمیل علوم معقول، مخصوصاً در محضر میرزاحسن نوری * (متوفی بعد از 1267) و سید رضی لاریجانی، پرداخت. چندی نیز در قزوین محضر ملاآقا قزوینی (متوفی 1282) را درك كرد. در 1270، پس از اتمام تحصیلاتش در علوم عقلی، به تدریس در تهران پرداخت و هفت سال در مدرسه قاسمخان، مدتی در منزل خویش و متجاوز از بیست سال در مدرسه سپهسالار، مدرّس رسمی علوم معقول و منقول بود (علی زنوزی، ج 1، همان مقدمه، ص 31ـ32، ج 3، ص 147ـ 148)، اگر چه تخصص و شهرتش در فلسفه بود (همان، ج 1، همان مقدمه، ص 33). او نه تنها كتب ملاصدرا از قبیل اسفار ، شرحالهدایه الاثیریه ، المبدأ و المعاد و الشواهد الربوبیه را تدریس میكرد، بلكه شواهدی در دست است كه متن شفا و حكمهالاشراق را نیز تعلیم میداده است (همان مقدمه، ص 35). آقاعلی پس از عمری بسیار پربار، چه از لحاظ تألیف و چه از لحاظ تربیت شاگردان برجسته، در 1307 در تهران درگذشت (همان، ص 52). آثار باقیمانده از او عبارتاند از: تعلیقات بسیار مهمی بر اسفار و الشواهدالربوبیه و شرح الهدایه الاثیریه ، مقدمه بر مفاتیح الغیب ملاصدرا، تعلیقات بر شوارق الالهام لاهیجی و لمعات الهیه ملاعبداللّه زنوزی و تعدادی رساله مستقل در مسائل گوناگون حكمت (علی زنوزی، ج 3، مقدمه كدیور، ص 14ـ15) كه مهمترین آنها بدایع الحكم به فارسی است. بدایع الحكم در واقع سرآغاز بحث در باره فلسفه تطبیقی در دوران جدید در تاریخ فلسفه اسلامی است و از اهمیت تاریخی برخوردار است. كنت دو گوبینو (متوفی 1299/1882)، سفیر فرانسه در ایران كه ضمناً فیلسوف نیز بود، با آقاعلی رفت و آمد داشت و گویا او را برای تدریس فلسفه اسلامی به فرانسه دعوت كرد ولی آقاعلی نپذیرفت. آقاعلی به مطالب فلسفی مطرح در غرب نیز توجه داشت (همان، ج 1، مقدمه كدیور، ص 48ـ50). علاقه او به كسب اطلاعات در باره فلسفه در غرب علاوه بر گزارش گوبینو، از طریق میرزاحسنخان اعتمادالسلطنه (متوفی 1331) كه با او رفت و آمد نزدیك داشت، و بدیعالملك میرزا عمادالدوله (متوفی بعد از 1316) كه سؤالات مطروح در بدایع الحكم را به او عرضه داشت، نیز قابل پیگیری است (همان، ص 47ـ51). گفت و شنود عمیقتری در این زمینه بین او و فیلسوفان غربی دست نداد و این مبادله نظر بین حكیمی مسلمان و فیلسوفی غربی، یك قرن بعد بین علامه طباطبایی (متوفی1360 ش) و هانری كوربن (متوفی 1358 ش/ 1979) صورت گرفت. در آن گفت و شنودها كه راقم این سطور حضور داشت و غالباً مترجم مطالب بود، چندین بار به ملاقاتهای آقاعلی و كنت دو گوبینو اشاره شد. علامه طباطبایی، آقاعلی را سرآغاز گفت و شنود فلسفی بین شرق و غرب در دوران جدید میدانست. آقاعلی گرچه بزرگترین شارح ملاصدرا و ادامه دهنده حكمت متعالیه در عصر قاجار بود، در مباحث معاد جسمانی، اعتبارات ماهیت، معقولات ثانیه فلسفی، حركت جوهری و مطالب مهم دیگرِ حكمت متعالیه، نظریات بدیعی از خود به جاگذارده است (همان مقدمه، ص 57 ـ 58). وی به اندازه حاج ملاهادی سبزواری شهرت نداشت، ولی خلاقیت فلسفی او از سبزواری بیشتر بود (همان، ص 56 ـ 58).
حكیم و عارف معاصرِ آقاعلی، آقامحمدرضا فرزند شیخ ابوالقاسم قمشهای، متخلص به صهبا، در واقع مكمل آقاعلی در حوزه تهران بود و میتوان او و آقاعلی و حاجی سبزواری را بزرگترین فلاسفه اسلامی قرن سیزدهم دانست. وی در 1241 در قمشه اصفهان متولد شد و در همان شهر مقدّمات علوم دینی را فرا گرفت. سپس به اصفهان رفت و در محضر استادانی همچون ملامحمدجعفر لاهیجی (متوفی بعد از 1255) شارح مشاعر ملاصدرا، میرزاحسن نوری فرزند ملاعلی نوری، و آقا سیدرضی مازندرانی كه استاد اصلی او در عرفان بود، به تحصیل پرداخت (عبرت نائینی، ج 2، ص 675؛ صدوقیسها، ص 45ـ46). وی در اصفهان زندگی سادهای داشت و بیشتر اموال خود را صرف فقرا میكرد و از اصحاب قدرت گلهمند بود. بعد از 1288، اصفهان را ترك كرد و در تهران اقامت گزید (صدرالدین شیرازی، مقدمه آشتیانی، ص صد و بیست و هفت؛ صدوقیسها، ص 49). آقامحمدرضا تا پایان عمر در تهران به تدریس عرفان و متونی مانند فصوصالحكم ، فتوحات مكیه و مصباحالانس پرداخت، گرچه حكمت متعالیه را نیز تدریس میكرد و به حكمت اشراق هم علاقه داشت. در عرفان آنچنان بود كه برخی او را ابنعربی دوران جدید نامیدهاند. گویا به عرفان عملی نیز توجه داشت و مرید یكی از پیران طریقه ذهبیه بود. خود نیز درویشانه میزیست و گاهی با طالبان درك محضرش، در خرابههای اطراف شهر ملاقات میكرد. به حسن اخلاق و تخلق به صفات نیك اشتهار داشت (معصومعلیشاه، ج 3، ص 508؛ صدوقیسها، ص 58). با كسی مبارزه و عناد نداشت. میرزا ابوالحسن جلوه ــ كه به تسلط بر فلسفه مشائی معروف بود ــ خواست با او در فلسفه معارضه كند. آقا محمدرضا بخوبی از عهده تدریس فلسفه مشاء بر آمد، ولی جلوه نتوانست فصوصالحكم و مفاتیحالغیب را تدریس كند. با اینهمه، آقا محمدرضا نخواست هیچگونه استفاده شخصی از این امر كند و خود را معارض با هیچكس نمیدانست ( رجوع كنید به لاهیجی، مقدمه آشتیانی، ص 72؛ صدوقیسها، ص 58 ـ59). این عارف بزرگ در 1306 در تهران درگذشت و در ابنبابویه دفن شد (معصومعلیشاه، ج 3، ص 508 ـ509؛ صدوقیسها، ص 107). بسیاری از آثار قمشهای، از جمله اكثر غزلیاتی كه با تخلص صهبا به سبك عراقی سروده بود، در دست نیست. چند رسالهای كه از او باقیمانده، تقریباً همگی مضامین عرفانی دارند، از جمله رساله ولایت كه ذیل شرح او بر فصّ شیثی از فصوصالحكم ابنعربی است، الخلافهالكبری ، رساله فی وحده الوجود بلالموجود ، رساله فی موضوع العلم و رساله فی تحقیقالاسفار الاربعه و همه آثار عرفانی او از شاهكارهای ادبیات عرفانیاند (صدوقیسها، ص 105ـ107).
سومین حكیم حوزه تهران، میرزا ابوالحسن جلوه، در 1238 در احمدآباد گجرات هند به دنیا آمد. در اصفهان به تحصیل پرداخت و از شاگردان میرزاحسن نوری و آقامیرزاحسن چینی بود (همان، ص 73). سپس به تهران مهاجرت كرد و از 1273 تا 1314، كه سال رحلت اوست، بیشتر در مدرسه دارالشفاء به تدریس آثار ابنسینا، مخصوصاً شفا و الاشارات و التنبیهات ، اشتغال و در این امر شهرت داشت و آثار ملاصدرا را هم تدریس میكرد (مدرّس تبریزی، ج 1، ص 420؛ امین، ج 2، ص 337). جلوه با اعیان و فضلای دیوانی وقت رفت و آمد داشت و هم بین طلاب و هم بین دیوانیان محترم بود (بامداد، ج 1، ص 41). او در واقع فیلسوفی مشائی و احیاكننده نحله ابنسینا بود و به حكمت متعالیه چندان عنایتی نداشت (مطهری، ص 609)، حتی به ملاصدرا تعرض میكرد كه چرا آنقدر در اسفار و سایر آثارش بدون ذكر منبع از گذشتگان نقل قول كرده است (امین، همانجا).
آثارش عبارتاند از: حواشی بر شفا ی ابنسینا كه سالها آن را تدریس میكرد (آقابزرگ طهرانی، ج 14، ص 201)، حواشی بر شرحالهدایه الاثیریه و مشاعر و المبدأ و المعاد و اسفار ملاصدرا (امین، ج 2، ص 337ـ 338؛ آقابزرگ طهرانی، ج 6، ص 19). او تعلیقاتی نیز بر شرح فصوصالحكم قیصری (آقابزرگ طهرانی، ج 6، ص 126) و چند رساله مستقل در موضوعاتی همچون حركت جوهری و ربط حادث به قدیم دارد ( رجوع كنید به همان، ج 1، ص 89، ج 10، ص 75).
جلوه در بررسی متون فلسفی دقتنظر فراوان داشت و آنچه را كه تدریس میكرد بدقت تصحیح مینمود. این امر نشانه این واقعیت است كه توجه به تصحیح متون، كه از قرن گذشته در ایران متداول شده، امری وارداتی از غرب نیست بلكه در سنّت فكری ایران ریشه دارد. بیشتر كتابهای فلسفی كه در دوران قاجار به صورت سنگی چاپ شدهاند، از نسخ چاپ سربی بعدی در ایران و سایر كشورهای اسلامی صحیحترند، چنانكه از مقابله چاپ سنگی و سربی شفا برمیآید. دقت و توجه جلوه به متن فلسفی در تصحیح آن، میراث مهم آن عصر برای دوران بعدی است.
چهارمین حكیم پایهگذار حوزه تهران، آقامیرزاحسین سبزواری، از شاگردان حاج ملاهادی سبزواری، است (صدوقی سها، ص 40). میرزاحسین از سبزوار راهی تهران شد و در مدرسه عبداللّهخان در بازار بزازها، مدرّس رسمی علوم عقلی و نقلی بود و شاگردان بسیاری داشت، ولی تخصص او در ریاضیات بود و در این رشته آثار مهمی همچون حواشی بر شرح چغمینی و مفتاحالحساب دارد. در طب نیز چیرگی كامل داشت (همان، ص121؛ صدرالدین شیرازی، مقدمه آشتیانی، ص صدوبیستو هشت). حضور وی در تهران، در كنار آقاعلی و آقامحمدرضا و جلوه، نشانه گستردگی حوزه فكری آن زمان است. عجیب این است كه با گسترش تجدد در ایران، در حوزههای طلبگی علاقه به فلسفه از علوم جدا شد و شكافی بین معارف سنّتی و دانشهای جدید پیش آمد كه تا امروز باقی است.
حكمای اربعه شاگردان بسیاری تربیت كردند، از جمله: آخوند ملامحمد هیدَجی * (متوفی 1306)، میرزاهاشم اشكوری (متوفی 1332)، حیدر قلیخان قاجار (متوفی 1318)، میرزاطاهر تنكابنی (متوفی 1320 ش)، میرزاحسن آشتیانی (متوفی 1311 ش)، محمدمعصوم شیرازی معروف به نایبالصدر (متوفی 1304 ش)، میرزا شهابالدین نیریزی (متوفی 1320) و میرزاحسن كرمانشاهی (متوفی 1336)، و نیز مستقیم و غیرمستقیم طبقهای دیگر از حكمای بزرگ دوران بعدی، همچون میرزامهدی آشتیانی (متوفی 1331 ش)، شیخ محمدتقی آملی (متوفی 1349 ش)، میرزااحمد آشتیانی (متوفی 1353 ش)، سیدابوالحسن رفیعی قزوینی (متوفی 1353 ش)، ابوالحسن شعرانی (متوفی 1352 ش) و سیدكاظم عصّار (متوفی 1353 ش) كه شاید بتوان گفت وی آخرین نماینده تمام عیار حوزه فلسفی و عرفانی تهران بود. البته هنوز این حوزه فلسفی در تهران فعال است، گرچه دیگر نمایندگانی شاخص مانند عصار و آشتیانی دیده نمیشوند.
حوزه فلسفی و عرفانی تهران برای درك آخرین فصل تاریخ فلسفه اسلامی قبل از عصر جدید، برخورد بین تفكر اسلامی و غربی در ایران و آگاهی از ریشههای تاریخی وضع فعلی اندیشه فلسفی در ایران، از اهمیت بسیاری برخوردار است. آثار فلسفی غربی برای بار اول در تهران مطرح شدند. گفتار در روش دكارت به فارسی برگردانده شد و شدیدترین مبارزه بین اندیشههای فلسفی اسلام و افكار وارداتی از غرب در تهران رخ داد كه مهمترین ثمره آن، در آغازِ تهاجم فلسفه غربی در نیمه دوم قرن چهاردهم، كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی بود كه اگرچه به حوزه فلسفی قم تعلق داشت، در تهران نیز فعالیت علمی میكرد و در واقع اثر مذكور تا حدی حاصل گفت و شنودهایی است كه در این شهر میشد. برخوردهای بعدی بین فلسفه اسلامی و اندیشه غربی در آثار حكمایی همچون مهدی حائرییزدی (متوفی 1378 ش) نیز در تهران به وقوع پیوست. از سوی دیگر حضور سنّت قوی فلسفی در تهران باعث شد كه بسیاری از نظریات سطحی كسانی كه در سایر كشورهای اسلامی پرطرفدارند، در ایران به وجود نیاید و مباحث فلسفی در ایران بیش از سایر سرزمینهای اسلامی جدّی تلقی شود. به هر حال، حوزه فلسفی و عرفانی تهران آخرین حلقه اتصال نسل فعلی ایران به سنّتِ بیش از هزار ساله فلسفه و عرفان اسلامی است.