8) تصوف در آسیای صغیر و بالكان. سرزمینی كه در منابع تاریخی از آن با نامهایی مانند «آسیای صغیر»، «دیار روم» یا «آناطولی» یاد شده و امروزه محل استقرار حكومت جمهوری تركیه است، حتی پیش از فتح آن بهدست مسلمانان، سابقه معنوی طولانی داشته است. وجود صدها معبد، مذبح، صومعه و مكانهای ویژه اعتكافِ كنده شده در صخرهها در سرزمین آسیای صغیر نشان میدهد كه این منطقه مكان مناسبی برای كسانی بوده است كه تمایلات عرفانی و رهبانی و روحانی داشتهاند. مسلمانان نیز برای فتح این مناطق، بویژه استانبول، حملات زیادی كردند، اما تصرف كامل آسیای صغیر از سوی مسلمانان بهدست سلجوقیان و متعاقباً عثمانیان صورت پذیرفت. بنابراین، فعالیت اولین گروههای صوفی در آسیای صغیر نیز پس از 463 آغاز شد. در باره اینكه اولین گروههای صوفی در این سرزمینها چه كسانی بودهاند اطلاعات اندكی در دست است. اما ظاهراً نخستین درویشان بیشتر «آلپ ـ اَرن»ها، یعنی «صوفیان مجاهد» بودهاند كه از جانب شرق، یعنی آسیای مركزی و نواحی خراسان، به آناطولی میآمدند و در ترویج اسلام در آنجا مؤثر بودهاند. زبان رسمی سلاجقه روم فارسی بود. از سوی دیگر، چون سلجوقیان آناطولی به خلافت عباسی در بغداد وابسته بودند، در نتیجه فتوحات [مسلمانان]، برخی صوفیان عربزبان نیز از آن سرزمینها به آناطولی آمدند و آثاری به زبان عربی نوشتند.
گروهی از این درویشان به نام دراویش وفایی منتسب به سید ابوالوفای بغدادی (متوفی 500) معروف به «تاجالعارفین» بودند. هر چند در تحقیقات راجع به تصوف در آناطولی، اهمیت این موضوع به اندازه كافی مورد توجه قرار نگرفته، اما تأثیرات بعدی این مسلك در آن نواحی بسیار زیاد بوده است. بدینسان كه در دورههای بعد، صوفیان یاد شده با باباییان آن نواحی همجوشی یافتند ( رجوع كنید به بابایی * ) و طریقههای اَخی/اخیان، بكتاشیه و قلندریه را تشكیل دادند. از سوی دیگر، هجوم مغولان موجب شد تا برخی از مشایخ كُبْرَویه به جانب غرب بیایند و آناطولی را مسكن خود سازند. در این بین، بویژه سه شخصیت مهم جلبنظر میكنند: بهاءالدین ولد، پدر مولانا جلالالدین رومی، نجمالدین رازی و مَجْدالدین بغدادی. شیخ نجمالدین رازی ملقب به «نجم رازی» یا «نجمدایه»، كه در پی استیلای مغول در 617، همراه برخی از مریدان از همدان حركت كرد و باگذر از اربیل و موصل به آناطولی رفت، ابتدا در قیصریه ساكن شد و نگارش اثر فارسی خود، مرصادالعباد ، را آغاز كرد و در 628، هنگامی كه در سیواس اقامت داشت، آن را تمام كرد. او در صفحات آغاز این اثر (ص 20ـ21) در باره حمایت بسیار پادشاهان و امیران آناطولی از اهل عرفان و وجود خانقاهها خبر داده است.
احترامی كه سلاطین سلجوقی برای مشایخ قائل بودند مانند احترام مرید به شیخ بود؛ برای نمونه، وقتی كه غیاثالدین كیخسرو اول (متوفی 608) برای دومین بار بر تخت نشست، نخستین اقدامش دعوت از شیخ مجدالدین اسحاق (متوفی 616) بود. وی به شام سفر كرده بود و غیاثالدین كیخسرو او را نه تنها بهترین مشاور خود، بلكه مربی فرزندانش كرد. سالها بعد، زمانی كه پسر او عزالدین كیكاووس جلوس كرد، مربی پدر و خودش، یعنی شیخمجدالدین اسحاق را نزد خلیفهالناصرلدیناللّه فرستاد و مجدالدین اسحاق نیز پس از بازگشت، بر كیكاووس «سروال فتوت» و «خرقه درویشی» پوشاند. شیخ مجدالدین مذكور پدر صدرالدین قونیوی و دوست محییالدین ابنعربی معروف به «شیخالاكبر» بود. ازینرو، پس از درگذشت وی، دوستش ابنعربی پرورش صدرالدین را به عهده گرفت و زمینه انتشار اندیشه های ابنعربی با واسطه صدرالدین قونیوی در آناطولی و ایران فراهم آمد.
ابنعربی كه خود در اوایل 602 در قونیه به سر میبرد، در همانجا با شیخ اوحدالدین كرمانی ملاقات كرد و بعدها رسالههایی مانند رسالهالانوار ، كتابالعظمه و الامرالمحكم را نوشت. ابنعربی به شهر مَلَطیه، كه به تمام معنی مركز علم و عرفان، و از مركز [حكومت سلجوقی ( نسبتاً دور بود، نیز رفت و حدود پنج سال در آنجا اقامت كرد. وی رمضان 612 را در سیواس سپری كرد و در آنجا ررجوع كنید بهیایی دید. در بازگشت به ملطیه، ررجوع كنید بهیای خود را به صورت مژدهای برای فتح آتی انطاكیه )به دست كیكاووس] تعبیر كرد و آن را در نامهای به اطلاع سلطان عزالدین كیكاووس رساند.
بدینترتیب در دوران سلجوقی و سپس در عهد عثمانی، اندیشهها و جریانهای صوفیانه در آناطولی تأثیر از ابنعربی پذیرفتند، تا آنجا كه آثار وی نه تنها در تكیهها، بلكه در مدارس و حتی در محافل دربار نیز خوانده میشد. شاگرد وی صدرالدین قونیوی بیشتر به زبان فارسی تدریس میكرد، ازینرو در حلقه درس او كسانی از نواحی آسیای مركزی و ایران نیز حضور داشتند. از آن جمله، سعیدالدین فرغانی، مؤیدالدین جَنْدی، عبدالرزاق كاشانی، فخرالدین عراقی و قطبالدین شیرازی را میتوان نام برد كه در زمانهای متفاوت از مكتب او بهرهمند شدند. در میان ایشان، قطبالدین شیرازی شخصیت برجستهای است كه مكتب ابنعربی و اشراقی در وی جمع شده بود. شیخ اشراق شهابالدین سهروردی مقتول، نیز پیش از عزیمت به حلب، مدتی در آناطولی به سر برده و اثر خود، الالواحالعمادیه را برای امیر سلجوقی خَرپوت، عمادالدین قره ارسلان، در آنجا نوشته بود. اندیشههای وی در آناطولی، بیش از محافل فلسفی، در محافل صوفیانه خوانده میشد. بعدها اسماعیل رسوخی آنْقُرَوی (متوفی 1041)، شیخ مولویه و شارح مشهور مثنوی ، كتاب حكمهالاشراق وی را، با برخی توضیحات، به تركی ترجمه كرد. یكی دیگر از صوفیان مهم [آن دوره] فخرالدین عراقی بود كه متأثر از تدریس فصوص قونیویدر قونیه، اثر فارسی خود لَمَعات را نوشت. همچنین،اشخاصی چون سعیدالدین فرغانی و مؤيدالدین جندی، كه در درسهای صدرالدین قونیوی شركت داشتند، آثار خود، یعنی شرح فصوص و شرح تائیه را در آناطولی نوشتند. آنانكه از مكتب ابنعربی، از طریق درسهای صدرالدین قونیوی و شاگردانش آشنا شده بودند خود از روشنفكران دینی در حكومت عثمانی شدند.
یكی دیگر از تشكلهای صوفیانه در آناطولی آن دوران، به گفته ابنبطوطه (ج 1، ص 318ـ319، 326ـ327)، به دست رفاعیه به وجود آمد. گسترش این گروه، كه آن زمان، به نام احمدیه شناخته میشدند، مخصوصاً به دست نوه مؤسس طریقت ایشان، پیر سیداحمد رفاعی، یعنی سیداحمد كوچك رفاعی، كه در شهرستان لادیق ایالت آماسیه خانقاه داشت، صورت گرفت. به نقل از برخی منابع، این شخص با ابنعربی ملاقات داشته و مرید او شده بوده است.
حضور یوسف خلوتی، نیز كه در قرن هفتم در نیغده / نیكْده تكیه داشته است، نشان میدهد كه اندكی پیش از آغاز حكومت عثمانی، طریقه خلوتیه در آناطولی راه یافته بوده است.
تأثیر صوفی بزرگ مولانا جلالالدین بلخی در آناطولی دو جنبه داشته است: نخست تأثیری كه وی با بیان اندیشههایش در قالب اشعار پرسوز و عاشقانه، از آن زمان تا امروز، بر همه اهل عرفان و عشق، از هر طریقت و مسلكی كه باشند، بر جای گذاشت. اشعار مولانا منبع الهام شعر در آناطولی بوده است. اشعار وی همواره بیشترین تأثیر را بر همه شاعران صوفی و غیر صوفی بر جای گذاشته است. از سویی، در آناطولی و كشورهای بالكان شرحهای بسیاری بر تمام و یا بخشی از اشعار او، بویژه مثنوی ، نوشته شده است. مهمترین آنها شرحهای اسماعیل آنقروی، صاری عبداللّه افندی، و آخرین آنها نیز شرح احمد عونیبیگ است.
دومین تأثیر مولوی در آناطولی به صورت خاصتر، با طریقت مولویه تشخص یافته است كه پسرش ولد چَلَبی (بهاءالدین سلطانولد) و نوهاش اولوعارفبیگ پدید آوردند. پس از درگذشت مولانا در 672، احتمالاً سلطان ولد بنیانگذار نخستین تكیه مولویه بوده است. در پی فوت سلطان ولد در 712، پسرش اولوعارفچلبی، نه تنها این طریقه را در مناطق دورتر معرفی كرد، بلكه شرط كرد كه هركس بر مسند شیخی مینشیند، باید از نسل مولانا و ملقب به «چلبی» باشد. وی قونیه را مركز این طریقه كرد. بدینسان، طریقه مولویه با شیوه موروثی و به صورت مركزْمدار، به دست او قاعدهمند شد.
این طریقه كه حكومتهایی چون سلجوقیان، قرهمانیان و ساروخانیان/ صاروخانیان از آن حمایت و پشتیبانی میكردند، پس از یك دوره كوتاه فترت، مورد حمایت عثمانیان نیز قرار گرفت. حوزه تأثیر دیدگاههای مولانا به صورت سازماندهی شده در قالب طریقهای كه پسر و نوهاش بنیاد نهادند، فقط به مرزهای امپراتوری عثمانی محدود شد.
در این دوران، در كنار همه این فعالیتهای مهم صوفیان، قیام خونینی نیز روی داد كه آغازگر آن درویشی به نام بابا الیاسِ خراسانی * (متوفی 637) بود. امروزه در خصوص سیاسی یا دینی بودن ریشه بروز آن اختلافنظر هست؛ ضمناً هویت صوفیانه باباالیاس نیز شناخته نیست، چنانكه احتمال میرود از دراویش وفایی، یا مجذوبی مدعی مهدویت، و یا از غالیان طایفه «اهل حق» بوده باشد. همچنین، برخورد مسامحه كارانه و محترمانه سلاطین سلجوقی با عارفان، نه تنها بسیاری از اهل عرفان را به آن مناطق جلب كرد، بلكه ناگزیر موجب شد كه برخی از افراد متفرقه و بدعتگذار نیز با ایشان به آنجا بیایند. این گروههای كوچك هر از گاه، باعث ایجاد مشكلاتی در آناطولی میشدند. از منابع چنین برمیآید كه روش خلفای بابا الیاس، كه قیامش با خونریزی به پایان رسید، نسبتاً در حد قابل قبولتری بوده است. در آناطولی آن روزگار، گروهی بهنام حیدریه بودند كه از پیروان قطبالدین حیدر محسوب میشدند. ایشان همان عقاید و اندیشههای قلندریه را داشتند و طوقی آهنین بر گردن میبستند كه «طوق حیدری» نامیده میشد. افلاكی (ج 1، ص 467ـ 468) از یكی از مشایخ حیدری بهنام حاجی مبارك حیدری كه در تكیهاش در قونیه میزیست و با مولانا آشنا بود، یاد كرده است. این گروه و طریقه بكتاشیه مناسبترین زمینه ادغام گروهها در یكدیگر را فراهم كردند.
یكی از درویشانی كه در قرن هفتم مركز آناطولی به خود دید یونس اَمره * (متوفی 720) بود. این درویش تركمن، كه مظهر عقاید «مولانا خداوندگار» (مولوی) و نیز همتِ تَبْتوق/ طاپدق اَمره بود، با اشعار خود ــ كه به شیوه شعر «عاشق * »ها [شاعر ـ نوازندههای مردمی( بود ــ پیشرو شعر عرفانی ترك در حوزه آناطولی شد. برای اشعار این شاعر صوفی تا امروز، بیش از اشعار دیگر ) شاعران ( آهنگ ساخته شده و این اشعار را بیش از اشعار دیگران در محافل صوفیانه خواندهاند. تأثیر یونس امره )بویژه در شعر عرفانی آناطولی] به قدری زیاد بود كه مانند دوران پس از عطار در زبان فارسی ــ كه یونس نیز از آن متأثر بود ــ پس از او نیز شاعران بسیاری تخلص «یونس» و «امره» را برگزیدند. چون او نیز مانند دیگر شاعران صوفی آناطولی از متصوفه ایران تأثیر گرفته بود، تعجبی ندارد كه اشعار مثنوی خود را در قالب عروضی فارسی سروده است.
یكی دیگر از جریانهای قوی این دوره، تشكیلات اَخیان [= اهل اخوت/ فتوت ] بود. بنیانگذار این تشكیلات حرفهای ـ تصوفی ــ كه پایههای فكری آن بر عقاید ملامتیان خراسان و فِتْیان بغداد استوار بود ــ در آناطولی اَخیاِوْرَن بود. به گفته برخی از مورخان، اخیاورن كه ادامهدهنده عقاید جوانمردان یا فتیان در آناطولی شمرده میشود، در واقع، همان نصیرالدین محمودبن احمد خویی است كه با صدرالدین قونیوی نامهنگاری داشت. به روایتی نیز جوانمردی را نخستین بار، اخی ترك ارومیهای، پدر نیای حسامالدین چلبی، مرید مولانا، در آناطولی انتشار داد. به گفته ابنبطوطه (ج 1، ص 319ـ321) كه به بیشتر نقاط آناطولی سفر كرده بود، تكیههای بسیار متعلق به اخیان در آن سرزمین وجود داشته است. ابنبطوطه هر كدام از آنها را صاحب پیشهای معرفی كرد. در بین اخیان، زنها نیز جداگانه و با عنوان «باجیان روم» تشكیلاتی ایجاد كرده بودند. طریقه اخیان، كه به عنوان تشكیلات صنفی بهوجود آمد، نقش مهمی در اقتصاد آناطولی ایفا كرد. حتی امروز نیز در بین اصناف آناطولی میتوان ردپای اصول اخیان را مشاهده كرد.
در كنار سلجوقیان، امیرنشینان كوچك و بزرگ آناطولی نیز با تصوف ارتباط مستقیم داشتند. برای نمونه، امیرنشین ساروخانیان در مانیسا [= مَغْنیسا ]، كه خاندانشان حدود یك قرن حكمرانی كردند، در واقع، یك «دولت مولوی» محسوب میشد. حاكم این امیرنشین، اسحاق چلبی، هم شیخ مولوی از تبار مولانا، و هم امیر بود. قاضی برهانالدین، مرجوع كنید بهسس امیرنشینی به همین نام نیز، كه حدود هجده سال در اطراف سیواس حكمرانی كرد، در عین حال، شاعر صوفی زبردستی بود ( رجوع كنید به برهانالدین، قاضیاحمد * ).
در باره دوران عثمانی نیز، بسیاری از مورخان، در میان بنیانگذاران آن ، چهار گروه درویشی را با عنوانهای «غازیان روم»، «اخیان روم»، «باجیان روم» و «اَبدالان روم» در ایجاد حكومت بسیار مرجوع كنید بهثر دانستهاند. در نخستین سالهای تشكیل دولت عثمانی، بویژه با صوفیای به نام شیخ ادهبالی و مریدانش، از جمله، قومرالْ ابدال، گِییكْلیبابا/ گیكلوبابا و ابدالْموسی، روبرو میشویم. شیخ ادهبالی، كه در مرو بهدنیا آمد و در اثنای تحصیل علوم ظاهری [متعارف ] در شام به تصوف روی آورد، گمان میرود كه چند طریقه را باهم آمیخته بود از جمله طریقه وفایی و طریقههای منتسب به فتوت. همچنین به احتمال زیاد، وی در اثنای تحصیلاتش در شام، از مكتب ابنعربی و صدرالدین قونیوی بهرهمند شده بود. عثمان غازی (عثمان اول)، كه دولت عثمانی نام خود را از وی گرفته بود، ررجوع كنید بهیایی را كه دیده بود برای این شیخ بازگو كرد. وی رؤیای عثمان غازی را چنین تعبیر كرده بود كه خداوند به نسلی كه از ازدواج عثمان غازی و دختر شیخ ادهبالی بهوجود خواهد آمد سلطنت عطا خواهد كرد. عثمان غازی همانگونه كه شیخ ادهبالی گفته بود، با دختر او ازدواج كرد. ازینرو، عثمانیان همواره شیخ ادهبالی را مؤسس معنوی سلسله خود معرفی میكردند. از سوی دیگر، چون روایت شده است كه شیخ ادهبالی شاگرد ابنعربی بوده است، و نیز این عقیده وجود دارد كه در الشجرهالنعمانیـّـه (ص 27) منسوب به ابنعربی، تأسیس چنین دولتی نوید داده شده، این نظریه نیز مطرح شده كه حامی معنوی دولت عثمانی، ابنعربی بوده است. چنانكه انتصاب شیخداود قیصری به عنوان سرمدرس اولین مدرسه عثمانی در اِزْنیق مؤید همین مطلب است. زیرا در آن دوران، سرمدرس مدرسه ازنیق بودن به این معنی بود كه شخص مذكور همزمان، شیخالاسلام دولت محسوب میشد. همچنین تعیین شیخ ملاحمزه فَناری به عنوان رئیس تشكیلات شیخالاسلامی، كه پس از داود قیصری بهصورت رسمی ایجاد شد مطلب یاد شده را بیشتر تأیید میكند. زیرا حمزه فناری شخصیت كاملی بود كه نه تنها فقیهی برجسته محسوب میشد بلكه از مشایخ طریقه زینیه نیز بود.
گذشته از تشكلهای صوفیانهای كه پس از سلجوقیان به حیات خود در قلمرو عثمانی ادامه دادند، در قرنهای هشتم و نهم نیز مسلكهای جدید صوفیانه دیگری از ماوراءالنهر و ایران وارد این قلمرو شدند. در میان آنها، طریقه اسحاقیه یا كازرونیه، كه شیخ ابواسحاق كازرونی (متوفی 426) در ایران تأسیس كرده بود، در رأس قرار داشت. اولین تكیه كازرونی در خاك عثمانی به امر ایلدرم بایزید در بورسه/ بروسه افتتاح شد. از كتیبهای به تاریخ 821 نیز برمیآید كه یك خانقاه اسحاقی از سوی قرهمانیان در قونیه دایر شده بود. درویشان این طریقه، كه ماهیتی جنگجو و مبلّغ داشتند، بویژه در فتوحات [عثمانیان]، نقش مهمی ایفا میكردند. این طریقه پس از قرن دهم، به مرور، در سلسله نقشبندیه حل شد و از بین رفت.
در اواخر قرن هشتم، یك شیخ نوربخشی به نام شمسالدین محمدبن علی حسینی بخاری معروف به امیر سلطان، كه شخصیت معنوی والایی داشت، از راه مكه و بغداد به بورسه آمد؛ سلطان ایلدرم بایزید به وی انتساب جست و دختر خود را به عقد او در آورد. پس از بایزید، جانشین وی مراد دوم نیز به همان اندازه برای شیخ مذكور احترام قائل بود. مقام معنوی امیرسلطان، كه كراماتش نسل به نسل نقل شده است، و حتی امروز نیز مقبره وی زیارتگاه است، موجب شد كه جعفری [مذهب] بودنش به لحاظ فقهی، در جوامع اهلسنّت بیاهمیت جلوه كند.
طریقه زینیه كه بنیانگذار آن صوفی مشهور زینالدین خوافی (متوفی 839) مدفون در هرات است، از قرن نهم از طریق سه شاخه جداگانه در سرزمینهای عثمانی انتشار یافت؛ عبداللطیف مقدسی در بورسه، شیخعبدالرحیم در مرزیفون، و پیرالیاس در آماسیه پیشگامان این طریقت در آناطولی بودند. اما بعدها، پس از درگذشت شیخوفا، كه نماینده این طریقت در استانبول بود، این طریقت روی به ضعف نهاد و از بین رفت.
یكی دیگر از طریقههای مهم صوفیانه آن دوران، طریقت بیرامیه * است كه بیرام ولی * (متوفی 833)، متولد آنكارا بنیاد نهاد و پس از درگذشت وی در 833، این طریقت را دو خلیفهاش با دو شیوه متفاوت ادامه دادند؛ خلیفه آقشمسالدین آن را بهصورتی اصولی رهبری كرد و نه تنها مورد توجه سلطان محمدخان فاتح (فاتح استانبول) قرار گرفت، بلكه مرشد او شد. شیخ آقشمسالدین در فتح استانبول نقش معنوی مهمی ایفا كرد. خلیفه دیگر حاجی بیرام ولی، عمردَده سكّینی، بر خلاف آقشمسالدین، این طریقت را به شیوه ملامتیان اداره كرد. چون پیروان این طریقه (ملامیه بیرامیه) به مرور زمان نتوانستند اعتدال را در عقاید و رفتار خود حفظ كنند، برای دولت وقت كه وابسته به شرع مقدس اسلام بود، ایجاد مشكل كردند. از این طریقه شیخاسماعیل معشوقی و دوازده مریدش به جرم رواج كفر و الحاد، با فتوای شیخالاسلام وقت اعدام شدند. تقریباً بیست سال پس از این واقعه (946)، اینبار شیخ حمزه بالی بوسنوی ــ كه طریقه، پس از او، حمزویه خوانده شد ــ همراه مریدانش اعدام شد. از جمله اتهاماتی كه به وی نسبت داده شد این بود كه بینماز است، شریعت را بیاهمیت میشمارد و به جای پیروی از سلطان، خود را سلطان میخواند. لیكن این مورد، هنوز روشن نشده است و نیاز به تحقیق دارد. عالمان بزرگی مانند صاری عبداللّه افندی (متوفی 1071) شارح مثنوی ، شیخالاسلام پاشمقچیزاده، علیافندی، عبداللّه بوسنوی (متوفی 1054) شارح فصوص ، یازیجیزاده محمد مرجوع كنید بهلف كتاب مشهور محمّدیه و تعلیقهای عربی به نام المنتهی بر شرح جَندی بر فصوصالحكم و احمد بیجان، مؤلف انورالعاشقین و مترجم تركی المنتهی ؛ یعنی تعلیقه یازیجیزاده، كه عنوان نخستین مترجم تركی فصوص را گرفت، از جمله شخصیتهای مهم بیرامیه در آسیای صغیر هستند. وجود این شخصیتها و آثارشان نشان میدهد كه بعدها این طریقه در پیروی از شریعت میكوشیدند.
در كنار این دو شاخه بیرامیه نشئت گرفته از حاجیبیرام ولی، طریقهای به نام اشرفیه بهوجود آمد كه آمیزهای ازقادریه و بیرامیه است و دامادِ حاجی بیرام، اشرف اوغلی رومی، آن را بنیاد نهاده است. نسب اشرف اوغلی رومی، كه در بین پیروان این شاخه با لقب «عبدالقادر گیلانی ثانی» معروف است، به حضرت علی علیهالسلام میرسد. كتاب مزكّی النّفوس وی در باب تزكیه نفس، تا امروز، در آناطولی بیش از هر متن كهنِ (كلاسیك) صوفیانه خوانده شده است. طریقتنامه او نیز اثر با ارزشی است كه در آن اصول و اركان اهل طریقت خلاصه شده است. وی در این اثر در باب عقیده صحیح درویشان میگوید كه آنان باید خلفای راشدین را دوست داشته باشند، اما لازم است كه حبّ علی علیهالسلام در آنها بیشتر باشد. اشرف اوغلی كه دیوانی نیز دارد، در 874 در ازنیق
وفات یافت. طریقه اشرفیه وی، كه شاخهای از قادریه محسوب میشود، تا ابتدای عصر حاضر (قرن چهاردهم/ بیستم)ادامه داشت.
طریقه خلوتیه بر حسب تعداد پیروان و پراكندگی تكیههایش در نواحی آناطولی جایگاه نخست را دارد. ازینرو، عدهای از محققان معاصر، حتی تعبیر «كارخانه طریقت» را برای آن، كه بیش از پنجاه شعبه در آناطولی داشته است، به كار بردهاند. برخی نیز آن را به درختی پر شاخه تشبیه
كردهاند، زیرا در طریقه خلوتیه هر شخصی كه به مقام (ارشاد) رسیده بود، شاخه وی به نام خود او خوانده میشد. گر چه خانقاه اخی یوسف خلوتی در نیغده/ نیكده، و تقریباً یك قرن بعد نیز خانقاه پیر الیاس آماسیهای (متوفی 837) در آماسیه آغازگر فعالیت طریقت خلوتیه در آناطولی ــ كه بنیانگذار
آن ابوعبداللّه عمر خلوتی لاهیجی (متوفی 750)، در ایران بود ــ محسوب میشوند؛ گسترش واقعی طریقه خلوتیه در آنجا به سعی«پیر ثانی» خلوتیان، یعنی سید یحیی شیروانی باكُویی (متوفی 869)، صورت پذیرفت. خلفای شیروانی بسیار زیاد بودند؛ از آن میان كسانی را كه وی به سرزمینهای آذربایجان تا آناطولی فرستاده بود، میتوان به چهار گروه تقسیم كرد:
1. شاخه ملاحبیب قرهمانی (متوفی 902). بعدها، شاخههای «شمسیه» و «سیواسیه» از این شعبه پدید آمدند. مهمترین تأثیر این دو شاخه بر اندیشه دوران عثمانی این بود كه برای دفاع از تصوف و صوفیان در مقابل گروهی از علما، كه میتوان ایشان را ابنتیمیههای عهد عثمانی نامید، بسیار كوشیدند.
2. شاخه جمالالدین اسحاق قرهمانی (متوفی 933).وی كه فقیهی متبحر بود، در مدرسه علوم دینی تدریس میكرد. بنا بر روایات، به سبب صمیمیت و رأفتی كه درحرفهای او احساس میشد، بسیاری از گناهكاران توبه كردند و حتی بسیاری غیرمسلمانان اسلام آوردند. وی كه در عین حال خطاط ماهری بود، آثاری به نامهای < شرح چهل حدیث>، رساله فی اطوار السلوك و رساله وحدت وجود از خود به جای گذاشت. از این شعبه، بعدها، شاخههای «سنبلیه» و «شعبانیه» پدید آمدند. شاخهای نیز از شاخههای شعبانیه، بویژه در جهان عرب گسترش یافت و با نامهایی مانند «بكریه»، «حِفْنیه»، «ساویه»، «رحمانیه» و «تجانیه» تا امروز ادامه داشته است.
3. شاخهای كه مؤسس آن دَده عمر روشنی (متوفی 829) مدفون در تبریز است. بعدها شاخههای «گلشنیه» و «دَمیرداشیه» از این شعبه پدید آمدند.
4. شاخه «احمدیه» كه مؤسس آن یگیتباشی احمد شمسالدین مَرمَروی (متوفی 910) است كه از خلفای پیر بهاءالدینارزنجانی (متوفی 869)، خلیفه یحیی شیروانی بود. میتوان گفت كه این شاخه در عثمانی بیشترین تعداد زیرشاخه را داشت و تقریباً تمام سرزمینهای امپراتوری را در بر میگرفت. از این شاخه زیرشاخههای «سِنانیه»، «عُشّاقیه»، «مصریه» و «جراحیه» پدید آمدند. ازینرو به شیخ احمد لقب «یگیت باشی» (سرور جوانمردان) دادهاند كه سلطان عثمانی وی را به استانبول دعوت كرد تا دیگر مشایخ را در معرض آزمایش معنوی قرار دهد. در طریقه خلوتیه شخصیتهایی مانند نیازی مصری مؤلف و شاعر واسماعیل حقی بروسوی عالم و صوفی و شارح مثنوی، شیخعبداللّهصلاحالدین عشاقی معروفبه ابنعربی عثمانی بهظهور رسیدهاند.
از آنجا كه فتح استانبول به رهبری سلطانمحمد فاتح (محمد دوم) نیز هم جنبه دینی و هم جنبه صوفیانه داشت، بسیاری از درویشان در آن جنگ شركت داشتند. محمد فاتح پادشاهی روشنفكر، و در عین حال، درویش مسلك بود. او از عبدالرحمان جامی خواسته بود تا در باب وجوه اشتراك سه مكتب فكری اسلامی، یعنی تصوف، كلام و فلسفه، كتابی بنویسد. در نتیجه، جامی كتاب مشهور خود به نام الدُّرّه الفاخره را نوشت (طاشكوپریزاده، ص 262). مرشـد و شیـخِ سلطان محمد فاتح شیخ آق شمسالدینِ مذكور بود ( رجوع كنید به سطور قبلی) كه پس فتح استانبول كه شخصاً در آن شركت كرده بود ــ محلّ دفن ابوایوب انصاری را پیدا كرد ــ موضوع شركت بسیاری از «غیبْ اَرَن»ها (واصلان به غیب) و «اَرَن» (واصل)های خراسان در فتح استانبول در «مناقبنامه»ها آمده است. حتی امروزه قبور و «مقام» (زیارتگاه)های بسیاری با نامهای «یدی امیرلر» (هفت امیران) و یا «خراسانی بابا» در استانبول وجود دارد كه بنا به روایات، برای فتح استانبول از عالم غیب بشارت گرفته و بیدرنگ به راه افتاده بودهاند. اغلب ایشان مانند «هفتتنان» شیراز، اشخاص بینام و نشانی بودند كه بنا به روایات، از شرق، یعنی از خراسان میآمدند. پس از فتح استانبول، نخستین تكیهای كه در آن شهر آغاز به كار كرد تكیه خلوتیه بود.
تا قرن دهم بین اهل تكیه و اهل مدرسه اختلاف جدّی نبود، یعنی همانگونه كه اهل تصوف عارفان عالمی بودند كه بیشترِ علوم ظاهر را نیز میدانستند، اهل مدرسه نیز عالمان عارفی بودند كه از عرفان نصیب داشتند. تا آنجا كه تقریباً همه شیخالاسلامهای عثمانی پیرو طریقهای بودند. حتی سلاطین و دولتمردان نیز یا به طریقهای منسوب بودند یا به منسوبان طریقهها بسیار احترام میگذاشتند (سلطان سلیمان قانونی در شعری ارزش بندگی «ولی» را از سلطان جهان بودن بیشتر دانسته است). همچنین، سلاطین صوفیان را به منظور تبلیغ اسلام، تعلیم اشخاص و تأمین صلح و امنیت به دورترین نقاط امپراتوری عثمانی میفرستادند. اعضای تكیه از مالیات و خدمت سربازی معاف بودند. در مقابل، برخی از مشایخ و مریدان نیز گاهی داوطلبانه در جنگها شركت میكردند. اما از قرن دهم، این انسجام از هم پاشید و مجادلات بین صوفیان و برخی علما ــ موسوم به قاضیزادگان ــ آغاز شد. این گروه یعنی قاضیزادگان جمعاً در 21 موضوع، از صوفیان انتقاد و گاهی آنها را تكفیر میكردند. اختلافات ایشان را موضوعاتی از این قبیل تشكیل میداد: چرخزدن و سماع صوفیه بدعت است؛ خواندن نعت، مولودی و سرودهای مذهبی («الاهی») جایز نیست؛ قرائت قرآن با صوت آهنگین بدعت است؛ خواندن نمازهای نافله در شبهای رغایب و برات و قدر بدعت است؛ حضرت خضر علیهالسلام زنده نیست؛ مصرف سیگار و قهوه جایز نیست؛ زیارت قبور و تربتهای مقدس جایز نیست؛ بلند شدن به پای بزرگان برای احترام به ایشان نوعی شرك است؛ فرعون در حال كفر از دنیا رفته است؛ ابوین رسولاللّه صلیاللّهعلیهوآلهو سلم در حال كفر از دنیا رفتهاند؛ لعن بر یزید جایز نیست؛ امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با شمشیر جد خودشان به شهادت رسیدهاند. قاضیزادگان گاهی تا آنجا پیش رفتند كه به تكیههای خلوتیه هجوم بردند و دراویش را ضرب و شتم كردند و تكیههای ایشان را به آتش كشیدند؛ به قهوهخانهها نیز هجوم بردند و كسانی را كه قهوه مینوشیدند كتك زدند. در بین مخالفان قاضیزادگان عدهای از مشایخ و نیز علما یافت میشدند. در این میان، كسی كه با نوشتهها و وعظهایش بیش از همه با این گروه مجادله كرد، شیخِ خلوتیه عبدالمجید سیواسی (متوفی 1049) بود. او از یك سو با این اهل ظاهر مجادله میكرد و از سوی دیگر، با اقلیتی از صوفینمایان افراطی، كه با رفتارهای اباحیگرایانه خود بر ادعاهای گروه یاد شده (قاضیزادگان) صحه میگذاشتند. به هر حال، مجادله بین این دو گروه یك قرن طول كشید، تا اینكه عاقبت، دولت مداخله كرد. به درخواست پادشاه، عالم بزرگ شیخالاسلام كمال پاشازاده * (متوفی 940) فتوایی صادر و اعلام كرد كه عالمی چون ابنعربی را، هر چند كه برخی از دیدگاههایش برای همگان قابل درك نباشد، نمیتوان تكفیر كرد و هر كس كه چنین كند، خود كافر است ( رجوع كنید به د. اسلام ، چاپ دوم، ذیل «كمال پاشازاده»).
در دوران عثمانیان، دومین طریقهای كه پس از خلوتیه، بیش از بقیه گسترش یافته بود نقشبندیه بود. ظاهراً، یكی از خلفای شاه نقشبند به نام خواجه ركنالدین محمود بخاری به آناطولی آمد و خانقاه محمود چلبی را در 807 در آماسیه بنیان نهاد. پس از آن، یكی از خلفای عبیداللّه احرار به نام ملاعبداللّه الهی سِماوی (متوفی 896) به دیار خود، یعنی به بخش سِماو در ایالت كوتاهیه بازگشت و در آنجا دومین تكیه نقشبندی را تأسیس كرد. آوازه ملاعبداللّه سماوی موجب شد كه وی به استانبول دعوت شود و در نتیجه، او دومین تكیه خود را در استانبول تأسیس كرد و یكی از خلفای خود به نام سیدامیر احمد بخاری نقشبندی (متوفی 922) را، كه سلسله نسبش به امام حسین علیهالسلام میرسید، در رأس آن قرار داد. خود نیز به [ناحیه ] ینیجه (ینیتسا ی كنونی یونان) در واردار رفت و تكیهای هم در آنجا بر پا كرد. در آنجا شرحی عربی بر واردات «بدرالدینبن قاضی سَماوْنه * » نوشت. هنگامی كه تعداد مریدان سید امیر احمد بخاری در استانبول افزون گشت، وی تكیه دیگری افتتاح كرد. پس از فوت او، به ترتیب، محمود چلبی (متوفی 938) و عبداللطیف افندی (متوفی 971) مسندنشین تكیه شدند. یكی از خلفای عبداللطیف افندی شیخ نعمتاللّه (متوفی 969) بود كه لغت فارسی را تدوین كرد و یكی دیگر از خلفایش شیخ عبدالرحمان غباری (متوفی 974) بود كه نظیره شبستان خیال را به فارسی نوشت؛ وی در عین حال، یك خطاط بود. نام بابا نعمتاللّه نخجوانی (متوفی 920) نیز در بین نقشبندیان آن دوران جایگاه ویژهای دارد. وی هنگام اقامتش در تبریز، تفسیر دو جلدی صوفیانه الفواتحالالهیه را نوشت و پس از آن، عازم آقشهر و در آنجا ساكن شد و تا زمان مرگش در آن شهر فعالیت كرد. در آن دوران، نام شیخ محمود افندی، كه اصلاً ارومیهای بود و اندیشههای نقشبندی و نوربخشی را در خود جمع كرده بود، جلب توجه میكند. وی بسیاری را به خود جذب كرد، و ازینرو به این اتهام كه ممكن است قیام كند، در 1048 اعدام شد. سلطان مراد چهارم پس از دریافتن اینكه اتهام شیخ ناوارد، و ناشی از افترای دشمنانش بوده است، از شدت اندوه فلج شد. در این دوران، سید مراد بخاری (متوفی 1132) به عنوان خلیفه حاجمحمدمعصوم (متوفی 1079) پسر شیخ احمد فاروق سرهندی، به استانبول رفت و با نفوذترین شاخه نقشبندیه، یعنی شاخه مجددیه را در آنجا تأسیس كرد. سلطان محمد چهارم از ویحمایت نمود و برخی از رجال عالیرتبه دولت، بویژه از علما، مانند شیخالاسلام فیضاللّه افندی، به وی منتسب شدند. انتساب لعلیزاده عبدالباقی افندی از ملامتیان به وی، همچنین انتساب مراد بخاری به باشمقچیزاده علی افندی، شیخ ملامتی، موجب شد كه اندیشههای نقشبندی و ملامی در طریقه یاد شده در هم آمیزد. مدتی بعد نیز، سیدسلیمان بلخی مرجوع كنید بهلف كتاب مشهور ینابیع الموده ، مجموعه احادیث مربوط به فضائل اهل بیت علیهمالسلام، همراه پسرش سید عبدالقادر بلخی، كه از افغانستان به استانبول آمده بودند، از مشایخ این طریقه شدند. حتی سید جمالالدین استرابادی نیز به سید عبدالقادر بلخی انتساب جست و در تكیه او اقامت كرد. از دیگر صوفیان نقشبندیه آناطولی، حمزه نگاری افندی قره باغی و احمد حسامالدین افندی داغستانی بودند كه معتقد به وحدت وجود و بهشدت محب اهل بیت علیهمالسلام بودند.
طریقه مولویه نسبتاً دیرتر وارد قلمرو عثمانی شد و به مرور جایگاه سوم را بین طریقههای آنجا كسب كرد. مولویه از نظر عقیده نیز به دو شاخه تقسیم شد. یكی شاخه ولد بود كه منسوبانش زهد و احكام شریعت را اساس قرار میدادند، و دیگری شاخه شمس بود كه منسوبانش مانند قلندریان، منش باطنیان را داشتند، یعنی به شریعت چندان پایبند نبودند سبیلهایشان را بلند نگه میداشتند، اما موی سر و ریش و ابرو را تماماً میتراشیدند ( رجوع كنید به چارضرب * ). بهترین نمونه برای گروه دوم در آن دوران، دیوانه محمد چلبی (متوفی پس از 951)، شیخ مولویخانه آفیون قرهحصار بود. وی با عبای قلندری و كلاه مولویان و با وضع چارضرب، مانند دیوانهای در دشتها و بیشهها میگشت. او با این وضع، و با شیشه شرابی كه در دست داشت، از سوی مردم تقبیح میشد و بدینوسیله، مقام خود را از مردم پنهان میداشت. وی با چنین وضعی به همراه مریدانش پس از زیارت مدفن امامان اهل بیت علیهمالسلام در نجف، كربلا و سامرا، به زیارت امام رضا علیهالسلام در مشهد رفت. در این بین، مولویخانه غَلَطه/ گالاتا به عنوان نخستین مولویخانه استانبول نیز با كوشش وی تأسیس شد. یكی از برجستهترین مشایخ این مولویخانه اسماعیل رسوخی آنقروی دده شارح مثنوی بود كه 22 سال مسندنشینی آنجا را به عهده داشت. شرح مثنوی او به اندازهای مقبول افتاده بود كه پس از آن، مهمترین شرط صدور مجوز تدریس مثنوی این بود كه مدرسان از شیوه و اصول او پیروی كنند. او نیز در مقابل قاضیزادگان، رسالهای در باب جایز بودن سماع نوشته است. شیخ غالب (متوفی 1213)، بیست و سومین «پوستنشین» [= مرشد] آن تكیه، نیز از شاعران برجسته عثمانی بود. او مثنوی 2101 بیتی خود به نام حسن عشق را در حالی سرود كه هنوز 26 سال داشت. دومین مركز مولویه استانبول مولویخانه ینیقاپی بود كه تا سالهای اخیر باقیمانده بود و در 1377 ش/ 1998، در حالت متروكه در آتش سوخت. مولویخانههای دیگر استانبول مولویخانههای بِشیكتاش، بهاریه و قاسم پاشاست. این مكانها به مثابه مراكز هنری فعال بودند؛ بجز استانبول و البته قونیه، تقریباً در پنجاه شهر مولویخانه وجود داشت كه بورسه، مغنیسا، كوتاهیه، توقات و حلب در رأس آنها بودند.
یكی دیگر از طریقههایی كه تأثیرات عمیق بر تاریخ و فرهنگ عثمانی نهاده، بیتردید طریقه بكتاشیه است. رابطه مطلوب این طریقه با حكومت، پس از مرگ بایزید دوم به مرور تیره شد. بویژه سلطان سلیم (یاووز) كه با صفویان در تعارض بود، در مقابل چندین گروه رافضی، كه ایشان را جاسوسان شاه ایران در آناطولی تلقی میكرد، تدابیر سختی اتخاذ نمود. این گروههای باطنی، كه از لحاظ عقیده، بیشتر به گروههای «اهل حق» در ایران شبیه بودند، در تكیههای بكتاشی نفوذ كردند و به مرور، این طریقه را از آن خود نمودند، پس از آن دیگر به تعالیم حاجی بكتاشِ ولی توجه نمیشد. بعدها منسوبان این طریقه در لشكر نفوذ كردند كه با سرپیچی از مقررات و ارتكاب كارهای خلاف شرع همراه بود، در نتیجه، سلطانمحمود دوم شورایی برای رسیدگی به اتهامات آنها تشكیل داد. این شورا سرانجام نظر خود را، مبنی بر حفظ تكیههای بكتاشی بالای شصت سال قدمت و تخریب بقیه آنها، و نیز مرجوع كنید بهاخذه برخی از «بابا * »های بكتاشی، به اطلاع سلطان رساند. اما سلطان این رأی را كافی ندانست و مصمم شد كه بدون احتساب قدمتشان، همه تكیههای كوچك تخریب و اموالشان ضبط و یا به افراد مستحق وا گذار شود و تكیههایی كه ساختمانشان قابل استفاده است برای «عبّاد مسلمین» به مسجدجامع، مساجد محلی، مكتب و یا مدرسه تبدیل گردد. در اجرای این «خط همایونی»، تخریب تكیههای بكتاشی آغاز شد. در اسناد تاریخی، این واقعه را «وقعه خیریه» نامیدهاند. بكتاشیهای دستگیر شده را دو تا دو تا محاكمه كردند. گرچه بسیاری از آنها اظهار كردند كه اهل سنّت و وابسته به شرع شریف هستند و نماز میخوانند و روزه میگیرند، به حسب وضع ظاهریشان و گواهی شاهدان، به شهرهای مذهبی قلمرو عثمانی تبعید یا به جزاهای مختلف محكوم شدند. برخی از باباهای بكتاشی را نیز گردن زدند. تكیههای بكتاشیه، كه آستانه مركزی حاجی بكتاش در رأس آنها بود، به نقشبندیها واگذار شد، كه به نظر میرسید بیش از طریقههای دیگر به رعایت احكام شریعت مقیدند. در كنار این تدابیر سخت برای مهار بكتاشیها، كه ظاهراً فراتر از حد متعارف بود، محمود دوم گروه دیگری از درویشان افراطی را نیز از استانبول خارج كرد. این گروه شعبهای از نقشبندیه به نام خالدیها بودند كه سنّیان متعصب بودند و احكام شریعت را مانند اهل ظاهر رعایت میكردند. اینان، كه از تأدیب بكتاشیها بسیار خشنود شده بودند، با ادعای حقانیت طریقه خود عدهای را به ستوه آوردند. منسوبان این گروه نه تنها بكتاشیان بلكه دیگر طریقههای صوفیه را نیز تكفیر میكردند و مدعی بودند كه آنها از دین خارج شدهاند و تنها خودشان را در صراط مستقیم میدانستند. این مشایخ كه بیشتر روستایی بودند، در پایتختی مانند استانبول، كه مردمش سطح فرهنگی بالایی داشتند، شروع به آزار مردم كردند. تقریباً بیست سال پس از تبعید بكتاشیان، این مشایخ نیز كه پا از حد فراتر گذاشته بودند، به دستور سلطان تبعید شدند. با مرگ سلطان محمود دوم در 1225، از شدت تدابیر سخت در حق بكتاشیان كاسته شد و به مرور، برخی از تكیههای بكتاشیه فعالیت خود را از سر گرفتند و حتی، با حفظ حس انتقامجویی، از جریانهای سیاسی ضد خاندان عثمانی در سالهای بعد، همواره حمایت كردند. اینگونه جبههگیریها موجب شد كه در پی سقوط عثمانیان، بكتاشیان برترین مدافعان رژیم جمهوری (1302 ش/ 1923) و نهضتهای وابسته به مصطفی كمال (كمالیسم) بشوند.
در دوران عثمانی، علاوه بر طریقههای مشهور، طریقههای دیگری نیز با پیروان كمتر و به ترتیبِ حجم و گستره فعالیت، شامل قادریه و رفاعیه و شاذلیه و بدویه و سعدیه و ملامیه دارای نفوذ بودند.
در باره ساختار اعتقادی گروه دیگری به نام «علویها»، كه امروز نیز وجود دارند، اختلافنظر هست؛ برخی از محققان علویشناس عقاید این گروه را تأویلی از مكتب اهل بیت و عدهای دیگر شیعه جعفری یا غیرجعفری، و بعضی نُصیری دانستهاند؛ و بعضی علویپژوهان نیز آنان را خارج از اسلام و پیرو عقاید استوار بر زردشتیگری و مزداپرستی دانسته و گفتهاند كه عقایدشان هیچگونه ربطی به اسلام ندارد. با توجه به اسناد تاریخی و تجربیات عامه، این گروه یكی از گروههای پرطرفدار در بین تركمنهای آناطولی، از قبیل حیدریان، قلندریان و جولقیان، بودهاند كه بعدها، در نتیجه تعالیمی كه از «داعی» (مرشد)های صفویه گرفتهاند، ماهیت باطنیان و غلاه شیعه را یافتهاند و بیشتر شبیه خاكساریه و یا اهل حق در ایراناند. آیین آنها بیش از دین یا مذهب، به طریقه شبیه است، مرشدِ خود را «دده» خطاب میكنند و جایی را كه در آن گرد میآیند «درگاه» یا «جمع اِوی» (جمع خانه) میخوانند. نام مراسم آیینی آنها «آیین جمع» و «سماع» است. هر از گاه، و حتی در زمانهای غیر معمول، نمازی میخوانند یا روزهای میگیرند. ایشان زكاتی میپردازند كه به آن «دده حقّی» (حقِّ دده) میگویند. امروزه اقلیتی از این گروه وجود دارند كه ادعا میكنند جعفریمذهباند و گروه كوچك دیگری نیز كه بیشتر در روستاهای اطراف سوریه زندگی میكنند خود را نُصیری میخوانند. برخی از ایشان نیز خود را بكتاشیان روستا مینامند ازینرو نام بكتاشی و علوی همواره باهم بهكار رفته است. البته عدهای از باباهای بكتاشی از این موضوع بسیار ناخشنودند و ادعا میكنند كه علویها از نام آنها سوءاستفاده كردهاند.
در اواخر سلطنت عثمانی، طریقهها و تكیهها نیز وارد دورهای از انحطاط شد. موروثیبودن مقام شیخی و بیاعتنایی برخی از مشایخ به علوم متعارف،پیروان ایشان را براحتی به سوی اعمال غیر شرعی سوق داد، تا آنجا كه فروختن اجازت شیخی رواج یافت و گروههای درویشان بیمایه با یكدیگر وارد مجادله شدند. معافیت اعضای تكیه از مالیات و خدمت سربازی، برخی از تكیهها را عملاً بهصورت محل تجمع فراریان از سربازی، سرباران جامعه، راهزنان و یا افراد تنبل و ولگرد در آورد. بدینسان، رفتارهایی از این قبیل نخستین نشانههای روند شیوع فساد در این مراكز بود. ازینرو رجال دولت و بیشتر اهل تصوف، به مرور از این وضع ناخوشنود شدند و عاقبت، نظر خود، مبنی بر ضرورت اصلاحات در تكیهها، را ابراز كردند. در نتیجه در مجلاتی چون محبّان ، جریده صوفیه ، حكمه ، محراب و تصوف ، و یا در انجمنهای تازه تأسیسی چون «جمعیت صوفیه اتحادیه»، برای فعالیتهای اصلاحی جایگاه ویژهای قائل شدند.
خواستههای مطرح شده در نظامنامههای چنین انجمنهایی را میتوان در این چند مادّه خلاصه كرد: 1) مشیخت و خلافت نمیتواند مانند اموال و املاك از پدر به پسر به ارث برسد، بلكه اهلیت و لیاقت میخواهد. اگر فرزند یك شیخ كامل در راه راست نباشد، نمیتواند وارث فیض و كمال پدرش شود و جانشین او گردد. 2) برای حفظ نظم داخلی تكیهها باید مفتّشان مقتدر و مستعد از بین اهل طریقه تعیین شوند. اینها نه تنها تكیههای استانبول، بلكه باید تكیههای تمام سرزمین عثمانی را مراقبت و تفتیش كنند و بكوشند تا كمبودهای موجود رفع شود. 3) ضروری است كه «مجلس مشایخ» تشكیل شود و اهل طریق در تكیههای سرزمینهای امپراتوری ظاهراً و باطناً، آن را مرجع ویژه خود بدانند. 4) برای اینكه مشایخ طریقهها علوم ظاهری نیز كسب كنند، تأسیس «مدرسهالمشایخ» الزامی است.
در نتیجه فعالیتهای اصلاحی یاد شده، در 1280، تشكیل « مجلس مشایخ » وابسته به كانون شیخالاسلامی تصویب شد. این تشكل نه تنها مسئولیت اداره امور تكیهها و طریقهها در تمام سرزمینهای امپراتوری و نیز نظارت بر آنها را به عهده گرفت، بلكه در راه گسترش اندیشههای صوفیانه و توسعه ساختار طریقهها و نظامدرونی آنها میكوشید، حتیانتخابمشایخ را نظم میبخشید. این مجلس از هفت تن از با سابقهترین و متشخصترین اعضای طریقههای مختلف تشكیل شده بود، كه یك تن را از بین خود به عنوان رئیس انتخاب میكردند. كسانی كه مورد تأیید این مجلس نبودندنمیتوانستند تكیهتأسیس كنند. تكیههای استانبول و نیز تكیههای آناطولی و روم ایلی، گاهگاهی، مورد بازرسی این مجلس قرار میگرفتند. بدینسان كوششی در جهت اصلاح برخیاز معایب تكیهها و نظاممندی آنها آغاز شد. گرچهاین مجلس با نیات خیرخواهانه تشكیل شده بود، به دلیل وابسته بودن به تشكیلات شیخالاسلامی مشكلاتی از قبیل مداخلات علما را در امور اهل طریقه بهبار آورد. برخی از مشایخِ استقلالطلب با شكایت از اینكه دولت ایشان را سخت تحتنظر دارد و فعالیتهایشان را محدود میكند، شروع به مخالفت با این مجلس كردند. در 1334، تعداد طریقههای زیر پوشش مجلس مشایخ به پانزده طریقه محدود و به این تكیهها عنوان تكیههای مركزی داده شد. یعنی تكیههای استانبول و دیگر نقاط قلمرو عثمانی موظف بودند به این تكیههای مركزی وابسته باشند.
هنگامی كه دولت عثمانی كاملاً ضعیف شده بود و دولتهای بیگانه با استفاده از فرصت و برای تجزیه امپراتوری با آن وارد نبرد شدند، ارباب تصوف نیز برای دفاع از وطن با سلاح خود در جنگهای موسوم به جنگهای آزادیبخش شركت كردند. دولت عثمانی سرزمینهای وسیع خود را كه در سه قاره آسیا و اروپا و افریقا پراكنده بودند، یكی پس از دیگری از دست داد و حكومت عثمانی پایان یافت و به جای آن، مصطفی كمالپاشا آتاترك دولت جمهوری تركیه را در 1302 ش/ 1923، با بهره برداری فراوان از یاری و نفوذ مشایخ طریقهها تأسیس كرد. در نخستین مجلس مؤسسان جمهوری تازه تأسیس تركیه، بسیاری از مشایخ طریقهها به عنوان عضو فعال بودند. پس از افتتاح مجلس با خواندن برخی دعاها، اعضای آن به زیارت آرامگاه حاجی بیرام ولی، پیر طریقه بیرامیه، در آنكارا رفتند. مصطفی كمال، كه ابراز كرده بود كه دولت جدید حامی سیاست تجددطلبی خواهد بود، به مرور انقلابهای بنیادین فرهنگی خود را آغاز كرد. برخی افراد دیندار با اظهار اینكه برنامههای او جامعه را به بیدینی خواهد كشید، با اقدامات وی مخالفت كردند.
در اواخر 1304 ش/ اوایل 1925، یكی از مشایخ خالدی به نام شیخ سعید كُرد، با اعلام اینكه دین در خطر است، همراه مریدانش قیام كرد، اما با خونریزی سركوب شد و او را با 49 تن مریدش به دار آویختند. به دنبال این حوادث، مخالفت با صوفیه شدت یافت و تقریباً ده ماه پس از آن واقعه، در نهم دی 1304/ سیام نوامبر 1925 با اجرای مادّه قانون 677، پایان كار تكیهها، كه با نفوذ و اعتبار خود نقش مهمی در تاریخ هزار ساله تركها به عهده داشتند، فرا رسید. اموال آنها مصادره شد و استفاده از عناوینی چون شیخ، خلیفه و یا مرید ممنوع گشت. در آن زمان، فقط در استانبول بیش از سیصد تكیه فعال بودند. پنج سال بعد (1309 ش/ 1930)، در نتیجه كشته شدن یك افسر به دست منسوبان به تصوف در شهر منهمن برخوردهایی صورت گرفت و صدها تن بازداشت و 28 تن نیز اعدام شدند. امروزه نیز همان قانون باقی است و فعالیت طریقهها در كشور جمهوری تركیه از لحاظ حقوقی جرم است. با وجود این ممنوعیت قانونی، از جراید برمیآید كه اینان عملاً از بین نرفتهاند و به صورت مخفی به فعالیتهای خود ادامه میدهند و چون فعالیتهای ایشان صورت رسمی ندارد، نظارت بر آنها ممكن نیست. در نتیجه، مكانهایی كه ایشان در آنجاها فعالیت میكنند به مكانهایی تبدیل شده است كه در آنها عدهای حقهباز و دعانویس برای كسب منافع شخصی، مردم را اغفال میكنند. در برنامههای تلویزیونی، همواره به رسواییهای اینگونه مشایخ قلابی پرداخته میشود. همچنین هر سال، چند افسر با اتهام انتساب به یكی از طریقهها از ارتش اخراج میشوند. در این بین، جشنهای سماع مولویان و بكتاشیان، كه جنبه جهانگردی دارد، هر سال از سوی وزارت فرهنگ برگزار میشود. بنا بر جراید، برخی از دَدههای مولویه در تكیههای خود، آشكارا «آیین جمع» [=مراسم اجتماع دراویش] برگزار میكنند. همه اینها نشان میدهد كه در قانون مصوبه1303 ش/ 1925، كه هنوز معتبر است، رخنه ایجاد شده است.
بالكان. گر چه نقل كردهاند كه ورود تصوف به سرزمینهای بالكان در دوران پیش از عثمانیان و به توسط تجار عرب شمال افریقا و یا درویشان دورهگرد، كه به صورت فردی به آن مناطق سفر میكردند، صورت گرفته است، فقط یكی دو مثال برای این مدعا وجود دارد. حال آنكه ورود تصوف در قالب اجتماعی و به صورت گروههای مختلف با نفوذ در سرزمینهای بالكان، پس از فتح آن مناطق به دست عثمانیان رخ داد. برای نمونه، در برخی از مناقب نیمه افسانهای رایج در نواحی بالكان از یك «ولی» به نام صاریسالتوق/ صالتوق سخن به میان آمده كه در آن مناطق سفر میكرده و بسیاری از مسیحیان را مسلمان میكرده است. آنچه در مناقب آمده است، مبنی بر اینكه وی را پس
از مرگش در هفت محل متفاوت دفن كردند، نشان میدهد كه تأثیر او در بین ملل بالكان تا چه اندازه گسترده بوده است. امروزه، مقبره منسوب به وی در حظیره تكیه بلاگاژ در ایالت موستار در بوسنی و هرزگوین، همچنین مقبرهای در دوبریجه در كشور رومانی، مهمترین زیارتگاههای صاریسالتوق هستند. تكیه بلاگاژ با ویژگیهایی از قبیل این كه در دل صخرهها فرو رفته است، و در كنار سرچشمه رود بونا قرار دارد، شاید یكی از مكانهایی محسوب شود كه زیباترین موقعیت را در بین تكیهها از آن خود كرده است. این تكیه كه با وجود همه جنگها، خوشبختانه تا امروز حفظ شده است، ابتدا یك صومعه مسیحی بود، اما پس از فتح آن مناطق به دست عثمانیان، به ترتیب، به تكیههای بكتاشیه، خلوتیه و نقشبندیه تبدیل شد.
مردم مناطق بالكان پیش از آن، مذهبی آمیخته از مزداپرستی و مسیحیت داشتند كه آن را بوگومیلی میخواندند؛ و این باعث شد كه ایشان به دست دراویش سیاح، كه ساختار توحید در اسلام را برایشان بیان میكردند، به آسانی اسلام بیاورند. پس از فتح اسكوب (اسكوپیه) در 795، و بوسنی در 864، به دست عثمانیها، و در نتیجه، تكمیل حاكمیت ایشان در منطقه، حاكمان عثمانی برای مسلمان كردن مردم مناطق جدید از درویشان بهره میبردند. تكیههای ایجاد شده در دورترین نقاط سرزمینهای یاد شده نه تنها مكانهایی برای تبلیغ اسلام در بین مردم آن نواحی بودند، بلكه [ در مقابل همسایگان جانب غرب امپراتوری] پاسگاههای مرزی نیز محسوب میشدند. با تثبیت حاكمیت عثمانیها در سرزمینهای بالكان، به مرور طریقههای ترك از قبیل خلوتیه، بكتاشیه و نقشبندیه و سپس طریقههایی مانند قادریه، رفاعیه و سعدیه در آنجا شروع به گسترش كردند. در این بین، خوی ملایم مردمان نواحی بالكان به گسترش اسلام در آن مناطق به وسیله طریقهها كمك كرد.
شهرت بسیاری از متصوفهای كه از سرزمینهای بالكان برخاستند تنها در همان سرزمینها محدودنماند، بلكه آوازه ایشان به استانبول و تمام مناطق دیگر رسید. در واقع، بسیاری از ایشان پس از تحصیلات مقدماتی، برای آموزشهای بالاتر به استانبول میرفتند. مشایخی چون شیخ بدرالدین، عبداللّه بوسنوی، اسماعیل حقی بروسوی، عبداللّه صلاحالدین عشّاقی و سودی بوسنوی، كه صدها اثر با ارزش در زمینه تصوف به جا گذاشتهاند، همگی كسانی بودند كه در محیط فرهنگی بالكان رشد كردند. برای نمونه، عبداللّه بوسنوی با دو فصوصالحكم ، یكی به عثمانی و دیگری به عربی، و بیش از بیست رساله عربی در باب عرفان و ماوراءالطبیعه اسلامی، مشهور است. وی را پس از فوتش در 1054، در كنار صدرالدین قونیوی در قونیه دفن كردند. بوسنوی به طریقه ملامیه حمزویه منسوب بود كه پیر آن، حمزه بالی افندی، نیز اهل بوسنی بود. اسماعیل حقی بوسنوی (متوفی 1137) شیخ طریقه خلوتیه، كه در شهر آیدوس بلغارستانِ امروزی به دنیا آمده بود، با نگارش بیش از صد اثر صوفیانه، از مرجوع كنید بهلفان صوفی محسوب میشود كه بیشترین تعداد آثار را به جا گذاشته است. بویژه تفسیر روحالبیان وی به زبان عربی از مهمترین تفاسیر با مذاق صوفیانه است. عبداللّه صلاحالدین عشّاقی (متوفی 1197)، كه در خانوادهای اهل بوشناق در شهر كاستوریا ی یونان امروز به دنیا آمد، بجز آثاری در وادی تصوف، دیوان كاملی نیز از خود به جا گذاشته است. سودی بوسنوی شرحهایی بر دیوان حافظ و بوستان و گلستان سعدی نوشت. شرح دیگری نیز كه شمعی پرزرینی بر مثنوی مولوی نوشته است اثری پرارزش است. شیخ سلیمان افندی كوستندیلی (متوفی 1235) با آثار با ارزشی كه به جا گذاشته است، یكی از برجستهترین مشایخ نقشبندیه بود.
حكومت عثمانی به سرزمینهای آباد و منابع غنی انسانی در منطقه بالكان بیش از مناطق دیگر توجه داشت. چون بیشتر صدراعظمها اهل سرزمینهای بالكان بودند، بیشتر طرحهای عمرانی را در آنجا انجام دادند. ازینرو برخی از مورخان، امپراتوری عثمانی را به امپراتوری بالكان نیز تعبیر كردهاند. به همین دلیل نیز بررسی محیط صوفیانه مناطق بالكان تا سالهای دهه نخست 1900، كه مناطق یاد شده از دست عثمانیها خارج شد، به صورت جدا ممكن نیست. در بررسی گسترش هر یك از طریقهها معلوم میشود كه هر یك از آنها (برای نمونه،مولویه) از طریقههای مهم مناطق بالكان بوده است. مولویخانههایی در شهرهای بالكان از قبیل اسكوب، تیران / تیرانا، پچوی / پچ، بلگراد، فِلِبه (پلوودیف)، كِرِت، نیش ، سیروز (سیكلاد)، سارایوو، موستار، سلانیك، ژانیتسا و ادرنه ایجاد شدند. مثلاً مولویخانه سارایوو مكان بسیار زیبایی در كنار سد آب و رودخانه بوده، و به دستور عیسیبیگ ساخته شده بوده است. در وقفنامه آن شرط خدمت به سادات، طلاب، ابناءالسّبیل، فقرا و غازیان، نیز «اطعام ایشان با گوشت و برنج و روغن و آش» قید شده است. این تكیه دارای عمارت كلاه فرنگی بسیار زیبایی بوده است كه اصناف و پیشهوران بوسنهسرای (سارایوو)، شبها در آنجا گرد میآمده و ضمن صحبت با یكدیگر، به كمر پیشهوران جدید «شَدّ» [= دستار( میبستهاند. این )مجلس( صحبت، كه آن را «قوشانمه» ) كمربستن ( میخواندند، تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت. یكی دیگر از طریقههایی كه در سرزمینهای بالكان، بویژه در بین مردم آلبانی گسترش یافته بود، طریقه بكتاشیه بود. این طریقه كه ابتدا در شرق یونان، شرق بلغارستان و جنوب رومانی گسترش یافته بود، بعدها تا شهر بوداپست در مجارستان گسترده شد. تكیهای كه یكی از باباهای بكتاشی به نام گُلبابا در مجارستان تأسیس كرد، هنوز زیارتگاه مردم است. تكیهای كه یكی دیگر از باباهای بكتاشی در دیمتوقه بنا كرد، پس از «خانه پیر» در )ناحیه ] حاجی بكتاش، مهمترین تكیه بكتاشیه محسوب میشود. تكیه خراباتیبابا در تدووا در مقدونیه نیز یكی دیگر از تكیههای مهم بكتاشیه است. سرزمین آلبانی به سبب دور بودن از نظارت مركز، به پناهگاه بكتاشیان تبعیدشده تبدیل شد، تا آنجا كه هنگام افول عثمانیها، باباهای بكتاشیه به این فكر افتادند كه در خاك آلبانی یك دولت بكتاشی تأسیس كنند. در 1304 ش/ 1925 كه مصطفی كمال آتاترك همه تكیهها را بست، بكتاشیان آلبانی، با این ادعا كه ویژگی تكیه مركزی بودن از تكیه حاجیبكتاش به تكیه تیران بكتاش منتقل شده است، مدعی شدند كه دیگر تمام مسئولیت و مركزیت طریقه در دستایشان است.
یكی دیگر از طریقههای مهم در بالكان ملامیه بود. این طریقه را ملامیه دوره سوم یا ملامیه روم ایلی خواندهاند. یكی از طلاب الازهر به نام محمد نورالعربی (متوفی 1305)، اهل مصر، كه استادش او را برای مأموریت به روم ایلی فرستاده بود، در اثنای تدریس در مدارس، با برخی از مشایخ نقشبندیه، خلوتیه و اكبریه آشنا شد و عاقبت به مقام شیخی رسید و شعبه منسوب به خودش، به نام «مسلك ملامت» را تأسیس كرد. وی آثار بسیاری نوشت و جانشینان بسیاری تربیت كرد و بدینسان، طریقه او از روم ایلی تا استانبول و غرب آناطولی گسترش یافت، و امروز نیز فعال است.
پس از عثمانیان، مناطق یاد شده یكی پس از دیگری تجزیه شدند و محیط صوفیانه آنها نیز مطابق با سیاستهای دولتهای جدید آن مناطق تغییر شكل داد. وقتی كه دولتهای قومی تازه تأسیسِ مناطق بالكان تحت حاكمیت كمونیستی قرار گرفتند، برخی از مشایخ ترجیح دادند كه به تركیه مهاجرت كنند و فعالیتهای خود را به طور مخفیانه در آنجا ادامه دهند. اما آنان كه در آن سرزمینها باقی ماندند، پس از یك دوره پنجاه ساله، به مرور، تكیههای خود را بازگشایی و شروع به فعالیت كردند. از آنجا كه ایشان زمانی طولانی تحت حكومت كمونیستی و در نتیجه، از تعلیمات دینی دور مانده بودند، فعالیتهای صوفیانه برخی از آنها، كه دانش دینی و تصوفی كاملی ندارند، اغلب معروض انتقاد جوانانی است كه پس از اتمام تحصیلات در كشورهای عربی به مملكت خود بازگشتهاند. این اختلافات، گاهگاهی نیز سبب بروز حوادث ناگوار میشود.
(10) Yahya Agah Hfendi, Tarikat kiyafetlerinde sembolizm , ed. M. Serhan Taysi, Istanbul 2002; (11) Samuel Anderson, "Dervish orders of Constantinople" , The Mئslem world , vol. 12 (1922), 53-61; (12) Mustafa Askar, "Bir Turk tarikati olarak Halvetiyye'nin tarihi gelisimi ve Halvetiyye silsilesinin tahlili" , Ankara Universitesi Ilahiyat Fakultesi dergisi , vol. 39 (1999), 535-563; (13) Nurhan Atasoy, Dervis Ceyizi" Turkiye'de tarikat giyim - kusam tarihi , Istanbul 2000; (14) Bilgin Aydin, "Osmanli develetinde tekkeler reformu ve meclis-i mesayihlin seyhulislamlik'a bajli olarak kurulusu, faaliyetleri ve arsivi" , Istanbul arastirmalari , vol.7 (1998) , 93-109; (15) Mikail Bayram, Evhadiyye tarikati , Konya 1995; (16) EI 2 , s.v. "Kemal Pasha-Zade" (by V. Menage); (17) Abdulbaki Golpinarli, Melamilik ve Melamiler , Istanbul 1992; (18) Irfan Gunduz, Osmanlilarda devlet-tekke munasebetleri , Istanbul 1984; (19) Mustafa Kara, Metinlerle gunumuz tasavvuf hareketleri , Istanbul 2002; (20) Mahmud Erol Kilic, " Adini ussak sehrinden alan bir Osmanli tasavvuf okulu: Pir Husamuddin Hasan-i Ussakive Ussakilik", 21. Yuzyil esiginde usak sempozyumu vol.1 (25-27 oct. 2001), 435-450; idem, "Yedi tepeli sehrin tekkeleri ve
(21) Muhyiddin Efendi'nin Tomar- i tekayasi" , Istanbul Armagani , vol.3 (1997)) 259-274; (22) M. Fuad Koprulu, Anadolu'da Islamiyet, ed . Mehmed Kanar, Istanbul 1996; (23) idem, Turk edebiyatinda ilk mutasavviflar , Ankara 1966; (24) Cemal Kurnaz, Anadolu'da Orta Asyali sairler, Ankara 1997; (25) B.G. Martin, "A short history of the Khalwati order of dervishes", in Scholars, saints and sufis , ed. N.R. Keddie Berkeley: University of California Press, 1972, 275-305; (26) Hans Georg Mayer, "Ictimai tarih acisindan osmanli devleti'nde ulema -mesayih munasebetleri", tr. Huseyin Zamantili , Kubbeahlti , vol 9, no 4(1980), 48-68; (27) Ramazan Muslu, Osmanli toplumunda tasavvuf ) XVII. Yuzyil) , Istanbul 2003; (28) Bedri Noyan, Butun yonleriyle Bektasilik ve Alevilik , vol. 1-4, Istanbul 1998-2000; (29) Sadeddin Nuzher Ergun, Bektasi edebiyati antolojisi , vol. 1-2: Bektasi sairleri ve nefesleri ( XIX asra kadar) , 2nd ed. Istanbul 1955, vol. 3; (30) XIX. Asirdanberi Bektasi-Kizilbas Alevi sairleri ve nefesleri , 2nd ed. Istanbul 1956; (31) Ahmet Yasar Ocak, Babailer Isyani , Istanbul 1996; (32) idem, Osmanli toplumunda zindiklar ve mulhidler(15-17. yuzyillar) , Istanbul 1998; (33) Resat Ongoren, Osmanlilarda tasavvuf ) XVI. Yuzyil) , Istanbul 2000; (34) Alexandre Popovic , Le derviches balkaniques hier et d'aujourd'hui , Istanbul 1994; (35) Cemaleddin Server; (36) Revnakoglu, "Eski Muharremlerde mersiye ve Asure" , En son dakika 6/11 (1951); (37) Baha Said Bey, Turkiye'de Alevi-Bektasi, Ahi ve Nusayri zumreleri , ed. Ismail Gorkem, Ankara 2000; (38) Enver Behnan Sapolyo, Mezhepler ve tarikatlar tarihi , Istanbul 1964; (39) Rahmi Serin, Istanbul ve Anadolu evilyalari , Istanbul 1999; (40) Murat Sertoglu, Bektasilik, Istanbul 1969; (41) Osman Turan, Selcuklular zamaninda Turkiye, Istanbul 1993; (42) TDVIA , s.vv. "Ibn al-Arabi , Muhyiddin" and "Fususu'l-Hikem", (by Mahmud Erol Kilic); (43) Tahsin Yazici, "Fetihten sonra Istanbul'da ilk Halveti seyhleri: celebi Muhammed Cemaleddin, Sunbul Sinan ve Merkez Efendi", Istanbul Enstitusu dergisi vol.2 (1956), 87-113; (44) Necdet Yilmaz, Osmanli toplumunda tasavvuf ( XVII.. Yuzyil) , Istanbul 2001; (45) Hur Mahmud Yucer, Osmanli toplumunda tasavvuf ( XIX. Yuzyil) , Istanbul 2003.