جُعَل ، ابوعبداللّه حسینبن علی ، معروف به كاغذی، فقیه حنفی و متكلم صاحبنامِ معتزلی قرن چهارم. در بیشتر منابع كنیه و نسبتِ وی، ابوعبداللّه بصری ضبط شده است. ظاهراً لقب جُعَل (نوعی سوسك) را از باب طعن و تحقیر به وی دادهاند و در منابع معتزلی و حنفی این لقب نیامده است. با این همه، در منابع متقدمی همچون الفهرست ابنندیم (ص 222) تأكید شده كه او به جُعَل شهرت داشته است.
به گزراش ابنندیم (همانجا) تاریخ تولد جُعَل 308 است (نیز رجوع کنید به ابوحَیان توحیدی، كتاب الامتاع ، ج 1، ص140، پانویس 1)، ولی در منابع دیگر، آن را 293 هم ذكر كردهاند (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 8، ص 626؛ ابنابیالوفا، ج 4، ص 63). جُعَل در بصره متولد شد، ولی بیشتر عمر خود را در بغداد گذراند و به ریاست مكتب معتزله بصری در بغداد رسید (ابنندیم؛ خطیب بغدادی، همانجاها). ظاهراً جعل، از بیم خطر حمله قرمطیان، در جوانی بصره را ترك كرده است. او شاگرد برخی از نمایندگان مكتب معتزله بصره، از جمله ابوهاشم جُبّائی * (متوفی 321) و شاگرد وی ابوعلیبن خَلاّد (متوفی 340)، بود ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص 325؛ ابنمرتضی، ص 105).
جُعَل فقه و كلام را از ابوالحسن كرخی (متوفی 340)، رئیس حنفیان بغداد و متكلم معتزلی، آموخت و در آن دو علم، سرآمد معاصران خود شد (لكنوی، ص 67) تا جاییكه ابوالحسن كرخی گاهی پاسخگویی به مسائل كلامی را به وی ارجاع میداد، از جمله پاسخگویی به مسئله اصابت رأی مجتهد را ــ كه به گزارش قاضیعبدالجبار ( فضلالاعتزال ، ص 326)، سیفالدوله یا به گزارش ابنمرتضی (ص 106)، عضدالدوله دیلمی آن مسئله را مطرح كرده بودند به جعل واگذار كرد.
ابوعبداللّه، همانند استاد خود در فقه، حنفی و پیرو مذهب اهل عراق و در كلام، معتزلی بود (ابنندیم؛ خطیب بغدادی، همانجاها؛ ابنجوزی، ج 14، ص 272؛ ذهبی، ج 12، ص334).
از دیگر استادان وی ابوالقاسم سَهْلویه ملقب به قُشور (از طبقه دهم معتزله)، ابوجعفر معروف به سَهْكَلام صِیمَری، و قاضی ابوبكر باقلاّنی * (متكلم اشعری، متوفی 403) بودند (ابنندیم، همانجا). ابنمرتضی (ص 7، 105) جعل را از طبقه دهم معتزله و یكی از افرادی دانسته است كه سلسله سند معتزلیان به واسطه طبقه ایشان به رسول اكرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم میرسد.
از جمله شاگردان جُعَل این اشخاص بودند: ابواسحاق نصیبی (متوفی 449)؛ ابنداعی، ابوعبداللّه محمدبن حسن علوی (متوفی 360)، ملقب به مهدی لدیناللّه؛ ابوعبداللّه محمدبن احمدبن حنیف؛ سیدابوطالب حسنی، ملقب به ناطق بالحق؛ برادر ابوطالب، ابوالحسین احمدبن حسین، معروف به المؤید باللّه، كه همگی از زیدیان بودند (ناطق بالحق، ص 104ـ106؛ ابنمرتضی، ص 113ـ114؛ نیز رجوع کنید به محلِّی، ص 318؛ د. اسلام ، چاپ دوم، تكمله 1ـ2، ذیل Abu Abd Allah al- Basri"").
از شاگردان معتزلی مذهب او دو تن مشهورند: ابواسحاقبن عیاش و قاضی عبدالجبار، متكلم صاحبنام (رجوع کنید به ابنمرتضی، ص 107، 112). عمده آرای جعل بر اساس گزارشهای فراوانی كه قاضی عبدالجبار ( المغنی ، ج 14، ص 21، ج 17، ص 299ـ300؛ همو، شرح الاصول الخمسة، ص 548، 767) از وی نقل كرده، بازسازی و احیا شده است. هرچند قاضی عبدالجبار خود را مدیون ابوعبداللّه جعل دانسته ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی، ج20، قسم 2، ص 257)، ولی اغلب با استادش همرأی نیست (رجوع کنید به ادامه مقاله). قاضی عبدالجبار برخی از كتابهای خود را در حضور ابوعبداللّه نگاشته است، به ویژه هنگامی كه در بغداد در خانه او زندگی میكرد (جُشَمی، ص 366) و هنگامی كه شروع به نگارش كتاب چند جلدی المُغنی كرد، ابوعبداللّه هنوز زنده بود ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی ، ج20، قسم 2، ص 258). از دیگر شاگردان ابوعبداللّه، شیخمفید بود كه تحصیلاتش را نزد ابوعبداللّه آغاز كرد (شوشتری، ج 1، ص 464؛ مك درموت، ص 9). دو اثر در رد و نقض آرای ابوعبداللّه به او نسبت دادهاند ( رجوع کنید به نجاشی، ص 399، 402).
در باره وضع معتزله در بغدادِ آن روز، گفتنی است كه از سویی، در اواخر دوره حیات ابوالحسین خیاط * (متكلم معتزلی، متوفی حدود 300) معتزله حیثیت و اعتبار چندانی نداشتند (شاید بهسبب كتابهای ابنراوندی * ) و از سوی دیگر، تنها شاخه معتزلی كه در بغداد قدرت داشت، یعنی ابناِخْشید * (متوفی 326) و شاگردانش، به شدت با ابوهاشم جبّائی مخالفت میكردند؛ از اینرو، ابوعبداللّه، كه شاگرد ابوهاشم بود، در اوضاع سختی به تحصیل پرداخت و به نوعی در انزوا بهسر میبرد ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضلالاعتزال ، ص 325؛ ابنمرتضی، ص 105؛ د. اسلام ، همانجا).
شرایط سیاسی آن دوره بدین صورت بود كه استادِ جُعل، ابوالحسن كرخی، با سیفالدوله حمدانی (حك : 333ـ356) مناسبات نزدیكی داشت. حمدانیان بر سر به دستگیری حكومت عراق با آلبویه رقابت داشتند ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضلالاعتزال ، ص 326؛ د. اسلام، همانجا). پس از كرخی، شاگردش ابوعبداللّه به آلبویه تقرب جست. در 334 معزالدوله دیلمی بغداد را فتح كرد و از آن پس ابوعبداللّه از حمایت مالی و اجتماعی وی و وزیرش، حسنبن محمد مُهلَّبی (وزارت: 339ـ352)، برخوردار شد (ابوحیان توحیدی، كتاب الامتاع ، ج 3، ص 213). بنا به گزارش ناطق بالحق (ص106ـ 107)، یكی از انگیزههای نزدیكی ابوعبداللّه به زیدیان و از جمله ابنداعی، از بزرگان علویان، برخورداری از این حمایتها بوده است.
از نوع نگرش ابوعبداللّه به موضوع امامت و احترام زیدیان به وی، گرایش او را به علویان و شیعه میتوان دریافت. وی در تربیت و ارتقای علمی علویان اهتمام میورزید و به ابنداعی توجهی خاص داشت بهگونهای كه افزون بر تدریس مطالب عمومی، به وی كلام میآموخت و با تشویق ابوعبداللّه بود كه ابنداعی، به درخواست معزالدوله، نقابت علویان بغداد را پذیرفت (همان، ص 106، 108ـ109). با وجود این، ابوعبداللّه با ابنداعی در خصوص نص بر امامت حضرت علی علیهالسلام مناظراتی داشت و همواره به شاگردان خود توصیه میكرد كه در حضور ابنداعی در خصوص نص امام و سهم ذویالقربی، گفتگو نكنند، زیرا ابنداعی به این دو موضوع اعتقاد جدّی داشت (همان، ص 108؛ ابنمرتضی، ص 107).
عضدالدوله نیز گاهی برای ابوعبداللّه آذوقه میفرستاد و از وی حمایت مینمود ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال، ص 327). به گزارش ابوحَیان توحیدی (اخلاق الوزیرین ، ص 208)، ابوعبداللّه بیست سال برای صاحببن عَبّاد، جاسوسی حاكم بغداد را كرد. شاید به دلیل همین نزدیكی او با صاحببن عبّاد و خصومت ابوحیان با صاحببن عبّاد و یاران او بوده كه ابوحیان مغرضانه به بیان حالات و ویژگیهای ابوعبداللّه پرداخته است؛ او توانایی خاص ابوعبداللّه را در تدریس و املا منكر نشده، اما او را در مناظره ضعیف دانسته است ( رجوع کنید به كتاب الامتاع ، ج 1، ص140؛ همو، اخلاقالوزیرین ، ص 204ـ 205). به گزارش ابوحیان توحیدی ( اخلاقالوزیرین ، همانجا)، در یكی از مجالس عزالدوله در 360، ابوعبداللّه را به مناظره خواندند، اما او بسیار مضطرب شد و با وساطت ابوالوفاء بوزجانی * ، كه به وی ارادت داشت، توانست از مناظره رهایی یابد. همو ( اخلاقالوزیرین ، ص 208) مینویسد ابوعبداللّه خطاب به صاحببن عبّاد رسالهای نوشته و در آن ظاهراً وی را «مهدی منتظر» نامیده، با این استدلال كه «مهدی» بهمعنای هدایت شده است و صاحب نیز اهل عدل و توحید است و هدایت شده، و «منتظر» بهدلیل آنكه در عراق منتظر وی هستند. به ادعای ابوحیان توحیدی ( اخلاقالوزیرین ، ص 208)، این رساله كه با حروف طلایی نوشته شده بود، با سایر هدایا برای قابوسبن وشمگیر دیلمی (متوفی 403)، حاكم گرگان، فرستاده شد. همچنین ابوحیان توحیدی ( اخلاقالوزیرین، ص 211) برخی شاگردان ابوعبداللّه، از جمله ابواسحاق نصیبی، را فاسق معرفی كرده است. او ( اخلاقالوزیرین، ص 213) در خصوص ابواحمدبن ابیعَلاّن واسطی، از شاگردان و نزدیكان ابوعبداللّه، نیز آورده كه وی بعدها از جُعل بیزاری جسته و حتی او را لعن كرده است. با این همه، ابوعبداللّه را در سرزمینهای بسیاری میشناختند، به ویژه در خراسان شهرت فراوانی داشته و ریاست مذهبی بر عهده او بوده است (ابنندیم، ص 222؛ صیمری، ص170؛ ابواسحاق شیرازی، ص 143). به گزارش صیمری (همانجا)، ابوعبداللّه بهقدری در دین و مذهب خود استوار و ثابت قدم بود و نزد دوست و دشمن محبوبیت داشت كه به او لقب عمروبن عُبَیدِ * (متوفی 144، شیخ و مفتی معتزلیان) روزگار خویش داده بودند.
ابوعبداللّه در بغداد وفات یافت و ابوعلی فارسی نحوی بر جنازهاش نماز گزارد. سال وفات وی بهطور دقیق مشخص نیست. برخی آن را 369 ( رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج 8، ص 626؛ ابنتغری بردی، ج 4، ص 135؛ قس ابنمرتضی، همانجا، كه 367 آورده است) و برخی 399 ( رجوع کنید به ابنحجر عسقلانی، ج 2، ص 303؛ لكنوی، ص 67) دانستهاند. او را در آستان حسنبن زید، كنار قبر استادش ابوالحسن كرخی، به خاك سپردند (صیمری، همانجا؛ خطیب بغدادی، ج 8، ص 627؛ ابنجوزی، ج 14، ص 272).
از مهمترین آرای ابوعبداللّه، رأی وی در باره حضرت علی علیهالسلام است. ابوعبداللّه، بنا بر اخباری كه صحت آنها قطعی است، علی علیهالسلام را افضل مردم پس از رسول خدا صلیاللّهعلیهوآلهوسلم میدانست و از اینرو به المُفَضِّل ملقب شد (قاضی عبدالجباربن احمد، شرحالاصول الخمسة، ص 767). به عقیده ابوعبداللّه، در باره افضلیت امام علی علیهالسلام میتوان به اخبار مشهوری استناد كرد كه بر تفضیلِ ایشان، دلالت قطعی دارند. در مقابل، احادیثی كه دالّ بر افضلیت برخی دیگر از صحابهاند، در حكم خبر واحدند كه در مقابل خبر مشهور حجیت ندارند ( رجوع کنید به قاضیعبدالجباربن احمد، المغنی، ج20، قسم 2، ص120ـ123؛ همو، شرح الاصول الخمسة، همانجا).
علاوه بر آن، وی از راه موازنه اعمال نیز نشان داده است كه فضائل امیرالمؤمنین، از جهت كثرت و اهمیت، بر فضائل ابوبكر برتری دارد ( رجوع کنید به قاضیعبدالجباربن احمد، المغنی، همانجا). ابوعبداللّه در این باره آثاری نیز داشته است، از جمله ابنشهر آشوب (ص122) كتاب الدرجات و ابنمرتضی (همانجا) كتاب التفضیل را ــ كه ظاهراً هیچ كدام باقی نماندهاند بهوی نسبت دادهاند. چون نام كامل كتاب الدرجات فی تفضیل امیرالمؤمنین علیهالسلام است ( رجوع کنید به ابن شهرآشوب، همانجا)، شاید بتوان این دو كتاب را یكی دانست.
قاضی عبدالجبار به نقل از كتاب الاصلح ، نظر ابوعبداللّه را در خصوص قاعده لطف چنین بیان كرده است: فعلی كه برای برخی مكلفان لطف و برای برخی دیگر مستلزم مفسدهای باشد، واجب نیست. قاضی عبدالجبار رأی استاد را چنین تأویل كرده كه اگر مكلِّف بداند كه مكلَّف، تكلیفش را تنها با فعلی مفسده به انجام میرساند، تكلیف آن فعل برای مكلِّف حَسَن نیست (رجوع کنید به المغنی ، ج 14، ص 18ـ21).
از دیگر آرای ابوعبداللّه این است كه خَلْق همان فكر است و اگر این لفظ در قرآن نیامده بود، اطلاق آن بر خداوند روا نبود (قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسة، ص 548؛ همو، المحیط بالتكلیف، ص 332). ابوعبداللّه در آثار متعدد، از جمله در كتاب العلوم، به بررسی مباحث مرتبط با شناخت پرداخته است ( رجوع کنید به ابوحیان توحیدی، المقابسات، ص 222؛ قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسة، ص 191ـ 192؛ نیسابوری، 1979، ص 288ـ289، 291).
جعل، موجود را «كائن ثابت» تعریف كرده؛ ولی شاگرد وی، قاضی عبدالجبار، رأی استاد را نپذیرفته، زیرا به نظر وی در این تعریف، بر خلاف اصول منطقی، معرَّف اَجْلی' و اظهر از معرِّف است. به علاوه این تعریف مستلزم تكرار است، زیرا كائن همان ثابت است و ثابت همان كائن (قاضی عبدالجباربن احمد، شرحالاصول الخمسة، ص 175ـ176). ابوعبداللّه در باره شیئیت معدوم معتقد است معدومیت برای معدوم، صفت یا حال شمرده میشود ( رجوع کنید به نیسابوری، 1969، ص 245، 276؛ فخررازی، ص 162). ابوعبداللّه همچنین معتقد است ذات جوهر، همانطور كه متصف به وصف جوهریت میشود، متصف به صفت تحیز نیز میشود، اما شرط حصول شیء مكاندار در مكان، وجود آن است؛ به این معنا كه جوهر قبل از وجود، متصف به صفت تحیز میشود، ولی تا وقتی كه وجود پیدا نكرده است، مكان داشتن برایش حاصل نمیشود ( رجوع کنید به فخررازی، ص 161ـ162).
(31) EI 2, suppl. fascs. 1-2, Leiden 1980, s.v. "Abu ـ Abd Allah A l-Basri" (by J.van Ess); (32) Martin J. McDermott, The theology of A l-Shaikh A l-Mufid , Beirut 1978.