جَرجَرایی ، نام چند تن از كارگزاران و وزیران عباسی و فاطمی. به نوشته یاقوت حموی (ذیل «جرجرایا»)، این اشخاص به جَرجَرایا * منسوباند.
1) رجاءبن اَبی ضحاك جرجرایی. او پسرعموی فضلبن سهل، وزیر معروف مأمون عباسی (حك : 198ـ 218؛ طبری، ج 8، ص 539 540)، و به روایتی یكی از بستگان فضلبن سهل (یعقوبی، ج 2، ص 448) و از رجال دربار مأمون و معتصم (حك : 218ـ227) بود.
در سال 200، مأمون رجاء را مأمور كرد تا امام رضا علیهالسلام را برای تصدی منصب ولایتعهدی، از مدینه به مرو بیاورد (همانجا؛ طبری، ج 8، ص 544؛ مسعودی، مروج ، ج 4، ص 323ـ324؛ ابناثیر، ج 6، ص 319). بنا بر برخی روایات، مأمون به رجاء امر كرد كه محمد، پسر امام جعفر صادق علیهالسلام، را كه در مكه خود را خلیفه خوانده و از مردم بیعت گرفته بود، امان دهد و به همراه امام رضا به مرو ببرد. رجاء نیز طبق دستور عمل كرد (ابنبابویه، ج 2، ص 158ـ159؛ طبری، همانجا). در مسیر مدینه به مرو، یكی از هواداران و یاران امام رضا از ایشان اجازه خواست تا رجاء را بكشد، ولی امام اجازه نداد (ابنبابویه، ج 2، ص 222).
برخی از مورخان، به خشم گرفتن مأمون بر رجاء و عزل و مصادره اموال او اشاره كردهاند (رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 2، ص 29؛ یعقوبی، ج2، ص452ـ453؛ مسعودی، مروج ، ج 6، توضیحات پلا، ص 336).
همچنین در ذكر منصب وی، از والی خراسان (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 452ـ453) و متصدی دیوان خراج در دوره خلافت مأمون (ابنعساكر، ج 18، ص 122؛ صفدی، ج 14، ص 104) و امارت دمشق یا متصدی دیوان خراج دمشق در دوره خلافت معتصم (ابنعساكر، ج 13، ص 84؛ همان، ج 18، ص 122؛ صفدی، همانجا) سخن گفتهاند. برخی از مورخان نیز وی را در دوره خلافت واثق باللّه (227ـ232) متصدی دیوان خراج دمشق (و اردن) دانستهاند (رجوع کنید به ابنعساكر؛ صفدی، همانجاها) كه با توجه به تاریخ وفات رجاء (226) صحیح به نظر نمیرسد.
بنا بر مشهورترین روایت، علیبن اسحاقبن یحیی، مسئول انتظامات (مَعُونَه) شهر دمشق، به دلایل نامعلومی، احتمالاً حسادت، در 3 محرّم 226 به رجاء، عامل خراج، حمله كرد و وی را كشت. سر رجاء را بر نیزه كردند و پیكر او را از دروازه دمشق آویختند (طبری، ج 9، ص 111؛ تنوخی، 1398، ج 2، ص 294؛ صفدی، همانجا).
حسن، فرزند رجاء، كه هنگام كشته شدن پدرش در دمشق همراه او بود، از دست قاتل گریخت ولی نتوانست به پدرش كمك كند و سپس در سوك او اشعاری سرود (ابنعساكر، ج 13، ص 84، 86 87؛ صفدی، همانجا). بُحتُری، شاعر پرآوازه عرب (متوفی284)، او را بهسبب بزدلی و یاری نرساندن به پدرش، هجو كرده است (رجوع کنید به ج 2، ص 184).
پس از قتل رجاء، علیبن اسحاق در نامهای به معتصم، رجاء را مجوسی كافر خواند (ابنعساكر، ج 13، ص 86)، اما دبیر رجاء كه در همان مجلس حضور داشت نامه را به نحو مطلوب تغییر داد (تنوخی، 1398، ج 2، ص 295).
2) ابوجعفر محمدبن فضل جرجرایی. وفات او را در سال 250 و در هشتاد سالگی نوشتهاند، بنابراین در حدود سال 170 به دنیا آمده است (رجوع کنید به مرزبانی، ص 433). برخی اشتباهاً از او با نسبت جُرجانی یاد كردهاند (رجوع کنید به ابنعبدربّه، ج 4، ص 152؛ اربلی، ص 229).
محمدبن فضل در دوره خلافت معتصم، متصدی باغهای عُجَیفبن عَنْبَسَه (یكی از سرداران دولت عباسی) در ناحیه كَسكَر، از توابع واسط، بود (رجوع کنید به تنوخی، 1398، ج 2، ص 26ـ27) و سپس وارد دستگاه دولتی و دبیر فضلبن مروان، وزیر معتصم، شد (مرزبانی، همانجا؛ ابناَبّار، ص 152؛ ثعالبی، الاعجاز و الایجاز ، ص 102).
مورخان در باره تاریخ به وزارت رسیدن وی در زمان خلافت متوكل عباسی، اختلاف دارند. برخی، چهل روز پس از آغاز خلافت متوكل (رجوع کنید به مسعودی، تنبیه ، ص 362؛ ازدی، ص 186؛ ابنابّار، همانجا؛ ابنكازرونی، ص 148) و برخی، تاریخ 234 یا ذیحجه 233 را ذكر كردهاند (رجوع کنید به یعقوبی، ج 2، ص 485؛ مسعودی، مروج ، ج 5، ص 8؛ ابنطِقطَقی، ص 176). تنها طبری (ج 9، ص 162، 185) گفته است كه متوكل، محمدبن فضل جرجرایی را در 233 به دبیری خود [ نه وزارت ] برگمارد و در 236 او را از این سمت عزل كرد.
جرجرایی ادیب و شاعر و كاتب و موسیقیدان بود (مرزبانی؛ یاقوت حموی، همانجاها؛ ابنابّار، ص 154).اشعاری از او بهجا مانده است (رجوع کنید به مرزبانی، همانجا؛ ابنابّار، ص 152ـ153؛ صفدی، ج 4، ص 324). وی سخنان و مطالب ادبی لطیفی در باره بَشّاربن بُرد، شاعر نابینا و مشهور دوره عباسی (متوفی 167)، بیان كرده (رجوع کنید به صولی، اخبار ابیتمام ، ص180ـ181) و با اسحاق موصلی، آهنگساز و آوازخوان (متوفی 235)، مكاتباتی داشته است (مرزبانی؛ صفدی، همانجاها).
گفتهاند كه متوكل جرجرایی را، بهسبب صفات نیكش، به وزارت خویش برگزید، اما بعد از مدت كوتاهی بر اثر سعایتهای بسیار، او را بركنار كرد (رجوع کنید به ابنطقطقی، ص 176؛ تنوخی، 1391ـ1393، ج 8، ص 12ـ13، 53). متوكل پیش از عزل جرجرایی، او را به علت رها كردن امور مملكت و مشغولیت بیش از حد به غنا و لهو و لعب توبیخ كرد و پس از عزل، ده هزار دینار به او پاداش داد (ثعالبی، تحفة الوزراء، ص 121؛ همو، الاعجاز والایجاز، ص 102ـ103؛ ابنابّار، ص 153ـ154) و شخصی را مأمور كرد تا به حسابها و داراییهای جرجرایی رسیدگی كند (ابنابّار، ص 152ـ153).
محمدبن فضل جرجرایی در دوره خلافت مستعینباللّه (248ـ252) نیز مدت كوتاهی وزیر شد (رجوع کنید به طبری، ج 9، ص 264؛ یاقوت حموی، همانجا؛ ابنابّار، ص 154؛ ذهبی، حوادث و وفیات 251ـ260 ه.، ص 309).
3) احمدبن اسماعیلبن خَصیب جرجرایی. وی كاتب و وزیر منتصر باللّه (حك : 247ـ 248) و سپس وزیر مستعین عباسی گردید (صولی، اخبارابیتمّام، ص 207؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 12، ص 553). برخی مورخان، به اشتباه، نام پدرش را خطیب (رجوع کنید به ابنعمرانی، ص 126؛ ابنكازرونی، ص 151) یا حصیب (ابنعماد، ج 2، ص 149) و نسبتش را جرجانی (مسعودی، مروج ، ج 5، ص 53) ذكر كردهاند.
پدر او در دوره خلافت هارونالرشید (170ـ193) كارگزار مصر بود (ذهبی، حوادث و وفیات 261ـ280 ه ، ص 43؛ ابنعماد، همانجا). احمد دبیر و پیشكار اَشناس ترك بود. واثق عباسی الجزیره و شام و مصر و مغرب را جزو تیول اشناس قرار داده بود (یعقوبی، ج 2، ص 479، 481؛ ابوالفرج اصفهانی، ج20، ص 269).
در سال 229، واثق بر احمد خشم گرفت و اموال او و برادرش، ابراهیم، را مصادره كرد و دستور داد آن دو و مادرشان را شكنجه كنند. این امر ظاهراً بر اثر دسیسهچینی وزیر واثق، محمدبن عبدالملك زیات بود و به روایت دیگر، در پی بازگویی داستان و بازخوانی اشعاری از دوره هارونالرشید و خبردار شدن واثق از ثروت عظیمی بود كه احمد در مقام دبیری و پیشكاری اشناس اندوخته بود (یعقوبی، ج 2، ص 481؛ نیز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی، ج20، ص 268ـ271؛ مسكویه، ج 4، ص 277ـ 278).
در سال 235، احمد دبیر منتصر عباسی بود. در این سال منتصر را پدرش متوكل به ولایتعهدی برگزید و بخش غربی جهان اسلام، شامل مصر و مغرب به احمد تفویض گردید (یعقوبی، ج 2، ص 487).
پس از آنكه منتصر در 3 شوال 247 پدرش را كشت و خود به خلافت رسید (مسعودی، تنبیه ، ص 362؛ همو، مروج ، ج 5، ص 46)، احمد، در برابر سران سپاه و مردم، نامه منتصر باللّه را خواند كه در آن ذكر شده بود چون فتحبن خاقان، متوكل را كشته، منتصر او را به قصاص خون پدرش به قتل رسانده است. آنگاه احمد به همراه دبیرش، سعیدبن حُمَید، برای خلیفه جدید از مردم بیعت گرفت (طبری، ج 9، ص 235؛ مسكویه، ج 4، ص 313؛ ابناثیر، ج 7، ص 103).
منتصر باللّه، به پاس خدمات احمد، وی را به وزارت خویش منصوب كرد (مسعودی، تنبیه، ص 363؛ صفدی، ج 6، ص 372). با این حال، احمد وقتی خلعت وزارت به تن میكرد، گفت كه وضع او مانند ماده شتری است كه آن را برای قربانی كردن میآرایند (ثعالبی، الاعجاز و الایجاز ، ص 103). در مدت كوتاه خلافت منتصر باللّه (4 شوال 247ـ 4 ربیعالا´خر 248)، احمد وزارت او را برعهده داشت (یعقوبی، ج 2، ص 493؛ ابنطقطقی، ص 177) اما منتصر بعداً از انتخاب وی پشیمان شد (مسعودی، مروج ، ج 5، ص 46، 48).
احمد در ایام وزارتش، به منتصر اصرار كرد تا وصیف ترك را، كه رقیب و دشمن احمد بود، از مركز خلافت (سامرا) دور سازد و خلیفه نیز، به بهانه مصاف با رومیان، وصیف را در رأس سپاهی روانه مرزها كرد (طبری، ج 9، ص240؛ قس مسعودی، مروج ، ج 5، ص50). احمد همچنین به سبب نگرانی از آنكه معتز یا ابراهیم مؤید، فرزندان متوكل، پس از منتصر به خلافت برسند و او را به اتهام مشاركت در قتل متوكل بكشند، به منتصر اصرار كرد تا موجبات بركناری آنان را از ولایتعهدی فراهم آورد و سرانجام آن دو، بر اثر فشار منتصر، خود را از ولایتعهدی خلع كردند (مسعودی، مروج ، ج 5، ص 51ـ52؛ مسكویه، ج 4، ص 315ـ316).
مطالب مورخان در وصف احمد، ضد و نقیض است. برخی از آنان گفتهاند كه او وزیری بزرگ (رجوع کنید به ذهبی، 1401ـ1409، ج 12، ص 553) و با فضل و كفایت (صفدی، ج 6، ص 372) و جوانمرد (ابنطقطقی، همانجا) بود و مطالب ادبی فراوانی از دیگران نقل میكرد (صولی، اخبار ابیتمام ، ص 207، 223، 232) و بسیار صدقه میداد (رجوع کنید به ذهبی، همانجا). بعضی مورخان نیز گفتهاند كه او در كارش ناتوان بود (ابنطقطقی، همانجا؛ یوزبكی، ص 143) و نشانههایی در دست است كه او بسیار نادان بوده (مسعودی، مروج ، ج 5، ص50)، لیاقت مقام دبیری را نداشته (ابنعبدربّه، ج 4، ص 157)، شر او بیش از خیرش بوده (مسعودی، همانجا)، جسور، متهور و تندمزاج بوده، اما اگر كسی میتوانسته تحملش كند، قطعاً به خواستهای خود میرسیده است (ابنطقطقی، همانجا). همچنین گفتهاند كه او بر مال دنیا بسیار حریص بود (رجوع کنید به صولی، اخبار ابیتمام ، ص 91) و كاخ باشكوهی در سامرا داشت (تنوخی، 1391ـ 1393، ج 8، ص 49).
احمد در مدت وزارتش از رسیدگی به شكایتهای مردم تعلل میورزید و حتی به شاكیان پاسخهای تند میداد (محمدبن هلال صابی، ص 265ـ266؛ نیز رجوع کنید به مسعودی، مروج ، ج 5، ص 48).
بهنوشته یعقوبی (ج 2، ص 494)، پس از به خلافت رسیدن مستعین باللّه (4 ربیعالا´خر 248) احمد در كنار اوتامِش ترك و شجاعبن قاسم، دبیر اوتامش، بر خلیفه جدید چیره شدند و برخی گفتهاند كه مستعین اوتامش را وزیر و احمد را دبیر خود كرد (رجوع کنید به طبری، ج 9، ص 256؛ مسكویه، ج 4، ص 331؛ ابناثیر، ج 7، ص 117؛ قس مسعودی، مروج ، ج 5، ص 59).
بنا بر مشهورترین روایت، مستعین در آغاز خلافتش به پاس كمكهای احمد در رساندن او به خلافت، وی را دو ماه (ابنطقطقی، ص 179)، و به روایتی نسبتاً ضعیف چهار ماه (یعقوبی، ج 2، ص 494)، وزیر خویش كرد و او در همین مدت كوتاه جایگاه رفیعی یافت (ذهبی، 1401ـ1409، ج 12، ص 553) و در دل مستعین جا گرفت ولی بعد، بر اثر بدرفتاری با مردم و بیتوجهی به خواستهای آنان (صفدی، ج 6، ص 373) و نیز سعایتها و توطئهها و خشم سرداران ترك بر وی (یعقوبی، همانجا؛ یوزبكی، ص 144)، خلیفه در جمادیالاولی 248 او را از وزارت عزل كرد و بهجایش اوتامش ترك را گمارد. آنگاه به دستور خلیفه، اموال احمد و فرزندانش را مصادره كردند و سپس خلیفه او را به جزیره اِقریطش (كِرت) در شمال مدیترانه (مسعودی، مروج ، ج 5، ص60) و به روایتی از آنجا به شهر قیروان در افریقیه (تونس) تبعید كرد (یعقوبی، همانجا؛ طبری، ج9، ص259؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج12، ص553؛ مسعودی، مروج ، همانجا؛ همو، تنبیه ، ص 364).
پس از عزل احمدبن خصیب، خانهاش را در سامرا غارت كردند و او را در یك روز بسیار گرم، در حالی كه پاهایش را با زنجیر بسته بودند، سوار بر درازگوشی كردند و به تبعید فرستادند (صفدی، ج 6، ص 373) و خلیفه، خادمی را مأمور كرد تا بر املاك و مستغلات و حرمسرای وی نظارت كند (مسكویه، ج 4، ص 223).
بُحتُری، ابتدا احمد را در اشعارش میستود، اما پس از عزل او، وی را هجو و نكوهش كرد و مستعین را به قتل و مصادره اموالش تشویق نمود (رجوع کنید به بحتری، ج 1، ص120ـ121؛ نیز رجوع کنید به صولی، 1384، ص 112ـ113). پس از عزل احمدبن خصیب بسیاری از درباریان و معاصرانش نیز او را هجو و نكوهش كردند (حصری، ج 2، ص 789ـ790). وی در 9 ذیحجه 265 وفات یافت (صفدی، ج 6، ص 373).
4) عباسبن حسنبن ایوب جرجرایی یا مادَرایی. عباسبن حسن در شوال 247 (رجوع کنید به ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 52) و به روایتی در سال 250 (هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص390) به دنیا آمد.
او در آغاز، به دلیل شایستگیهایش، جزو دبیران قاسمبن عُبیداللّهبن سلیمانبن وهْب، وزیر معتضد (حك : 279ـ289) و مكتفی (حك : 289ـ295)، گردید (رجوع کنید به هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص 387ـ 388؛ تنوخی، 1391ـ1393، ج 8، ص 156). وقتی كارش، بر اثر حسن خدمت و نیكویی خط و تسلط بر دبیری، بالا گرفت و وزیر خلیفه او را مورد نوازش و تشویق قرار داد (ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 51 52)، ابنفِراس (یكی از درباریان) به وی رشك ورزید و از او نزد وزیر سعایت كرد ولی به نتیجهای نرسید (رجوع کنید به تنوخی، 1391ـ1393، ج 8، ص 156ـ157).
قاسمبن عبیداللّه در روز مرگش (5 ذیقعده 291) نامهای برای خلیفه مكتفی نوشت كه در آن ضمن ستودن دو دبیرش، علیبن عیسیبن داوودبن جراح (متوفی 334) و عباسبن حسن جرجرایی، توصیه كرد یكی از آن دو را به وزارت خود برگزیند (هلالبن محسِّن صابی، 1958، همانجا؛ ابنابّار، ص 186). بر اساس روایت منحصر بهفرد هلال صابی، قاسم نامه را به دو دبیرش داد تا آن را به خلیفه برسانند. در راه عباسبن حسن با اصرار از علیبن عیسی خواست تا چنانچه خلیفه او (علیبن عیسی) را انتخاب كرد، به سود وی كنار رود. علیبن عیسی نیز به بهانهای پیشنهاد وزارت را رد كرد و مكتفی ناگزیر عباسبن حسن را به وزارت خویش برگزید (1958، ص 389). عباسبن حسن در سركوبی قیام ابنخلیجی، از مخالفان دولت عباسی، در 23 رجب 293 و سپس دستگیری و آوردنش به بغداد، حُسن تدبیر نشان داد و مكتفی به وی خلعت فاخری بخشید (طبری، ج10، ص 128ـ129).
مكتفی دستور داد كه برای محافظت از حاجیان عراق در برابر حملههای قِرمطیان، سپاهی اعزام كند ولی عباسبن حسن تعلل ورزید (هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص 81؛ همو، 1406، ص 47ـ 48) تا اینكه قرمطیان دو كاروان حجاج عراقی را قتلعام كردند و وزیر، ناگزیر، در 294 سپاهی به مصاف آنان فرستاد (طبری، ج10، ص130ـ133؛ كتابالعیون و الحدائق ، ج 4، قسم 1، ص 124ـ 125).
عباس تا زمان مرگ مكتفی (12 یا 13 ذیقعده 295) وزیر او بود و ثروت فراوانی اندوخت (مسعودی، تنبیه ، ص 378ـ379؛ كتابالعیون و الحدائق ، ج 4، قسم 1، ص 128؛ صفدی، ج 16، ص 649).
عباسبن حسن، بهسبب رفتارهای تحقیرآمیزش با عبداللّهبن معتز و كدورتهایی كه میان آن دو بود، وحشت داشت كه خلافت پس از مكتفی به عبداللّه برسد؛ از اینرو، در شعبان 295، به هنگام بیماری مكتفی، كوشید تا خلافت را به محمدبن معتمد برساند، ولی محمدبن معتمد در رمضان 295 درگذشت و كوششهای وزیر بینتیجه ماند. پس از مرگ مكتفی، عباسبن حسن به پیشنهاد ابنفرات ابوالحسن علیبن محمد، با وجود مخالفت شدید مردم، مقتدر (حك : 295ـ320) را به خلافت رساند و، با دادن پول و امتیاز به سپاهیان مخالف، رضایت آنان را جلب كرد (صولی، 1420، ص 21ـ22؛ قُرطُبی، ص 26ـ27، 30؛ قس مسكویه، ج 5، ص 51- 55؛ هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص 130ـ132، 143ـ144؛ همدانی، ج 1، ص 4؛ ابناثیر، ج 8، ص 9ـ11؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 52 53).
مقتدر در روز اول خلافتش (13 ذیقعده 295) برای عباسبن حسن خلعت فرستاد و او را وزیر خود كرد و دستور داد وزیرش را، به احترام، با كنیه خطاب كنند و پسر وزیر، احمدبن عباس، را دبیر مادر و دو برادر خود كرد. عباسبن حسن دبیرانِ دیوانها را در سمتشان ابقا كرد (صولی، 1420، ص 23، 25ـ26؛ قرطبی، ص 27ـ 28).
عباسبن حسن، كه در دوره وزارت مكتفی عادلانه رفتار میكرد و دارای حُسن سلوك و متواضع بود، در دوره وزارت چهار ماههاش برای مقتدر و در پی واگذاری تمام اختیارات از سوی خلیفه نوجوان به وی، در رفتار با مردم و امرا و سرداران راه تكبر و غرور در پیش گرفت و از مردم دوری جست و خشم آنان را بر انگیخت (مسعودی، تنبیه ، ص 376؛ ثعالبی، الاعجاز و الایجاز ، ص 105؛ ذهبی، حوادث و وفیات 291ـ300 ه.، ص 172؛ صفدی، ج 16، ص 648). شعرا در هجو وی اشعاری سرودهاند (رجوع کنید به صولی، 1420، ص 34، 36ـ 38؛ قرطبی، ص30ـ31؛ مسعودی، مروج ، ج 5، ص 198، 200).
عباسبن حسن از خلیفه، به علت پخش كردن جواهرات خلافت میان زنان حرمسرا و بزرگان دربار، بهشدت انتقاد كرد و مقرری مادر مقتدر (بانو شَغَب) را محدود نمود. این اقدامات خشم خلیفه و مادرش را بر وی برانگیخت، بهطوری كه در صدد نابودیش برآمدند (صولی، 1420، ص 59؛ ثعالبی، 1326، ص 153ـ154؛ صفدی، ج 16، ص650).
دبیران دیوانهای خلافت نیز در نامهای از وزیر خواستند از اخلاق تند و جابرانهاش بكاهد و به دبیران دیوانها توجه بیشتری بكند، اما عباس به آنان پاسخ بسیار درشتی داد و بیشتر دبیرانش را از میان مسیحیان برگزید، كه بر وی چیره شدند (صولی، 1420، ص 35، 58).
پس از گذشت چهار ماه از خلافت مقتدر، در 296 سران و درباریان عباسی درصدد برآمدند كه مقتدر خردسال را خلع كنند و عبداللّهبن معتز را به جای او بگمارند. در آغاز، عباسبن حسن با این تصمیم موافقت كرد ولی بعد مصلحت خود را در آن دید كه با درباریان مخالفت و از مقتدر حمایت كند؛ ازاینرو، سران سپاه و بزرگان دربار و در رأس آنان محمدبن داوودبن جراح، متصدی دیوان جیش (سپاه)، كه امید داشت منصب وزارت را بهدست آورد، و حسینبن حمدان تَغْلِبی و وصیفبن صوارتكین (سوارتكین) خزری برای رسیدن به هدف خود همدست شدند و تصمیم گرفتند بهنحوی عباسبن حسن را بكشند (طبری، ج10، ص140؛ مسعودی، تنبیه ، همانجا؛ هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص 109ـ110؛ ابناثیر، ج 8، ص 14).
حسینبن حمدان تغلبی، كه جزو سرداران محافظ و همراه وزیر بود، عباسبن حسن را به داشتن روابط نامشروع با یكی از كنیزان خود یا لااقل سعی در اغوا كردن او، متهم كرد و مدعی شد نامههایی به خط وزیر خطاب به آن كنیز در دست دارد. همچنین قسم خورد كه عباسبن حسن در قضیه بارس، غلام فراری امیراسماعیلبن احمد سامانی، به پیامبر اكرم توهین كرده و نبوت آن حضرت را سبك شمرده و از اینرو مستحق كشته شدن است. سرداران و بزرگان دیگر دربار نیز، كه از وزیر به خشم آمده بودند، همین نظر را داشتند (صولی، 1420، ص 35ـ36؛ قرطبی، ص 31). این گروه وقتی خبر یافتند كه بارس برای یاری عباسبن حسن با دو هزار سوار به سامرا آمده، هراسناك شدند و تصمیم گرفتند هرچه سریعتر وزیر را به قتل رسانند (ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 53). آنها در نخستین اقدام خواستند وزیر را در رود دجله بكشند ولی چون قایق وزیر با سرعت از نقطه كمین عبور كرد، به وی نرسیدند (صولی، 1420، ص 33؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 53 54).
علیبن عیسی و ابنفُرات به وزیر اطلاع دادند كه گروهی از مخالفان، و در رأس آنان حسینبن حمدان، در صدد كشتن وی هستند، اما عباسبن حسن كه به هیبت و قدرت خود مغرور بود، به این هشدارها توجهی نكرد و اعتماد كامل خود را به حسینبن حمدان اعلام نمود (صولی، 1420، ص 36؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 54). بنا بر مشهورترین روایت، در 19 یا 20 ربیعالاول 296، در جایی معروف به مَقْسَمالماء، حسینبن حمدان با همكاری وصیفبن صَوارتكین، بدر اعجمی و دیگران، عباسبن حسن را كشتند و بدنش را قطعه قطعه كردند (طبری، ج10، ص140؛ صولی، 1420، ص 33؛ هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص100، 102، 256؛ قس مسعودی، تنبیه ، همانجا؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 54 55؛ ابنجوزی، ج 13، ص80؛ صفدی، ج 14، ص 54 55، ج 16، ص 648ـ650). آنگاه مردم و سپاهیان سرای مجلل وی را كه به آن دارالسرور میگفتند و نیز منازل اطراف خانه وزیر را غارت كردند و سپس آنها را به آتش كشیدند (صولی، 1420، ص 33؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 54 55).
عباسبن حسن كه پیشبینی كرده بود مقام وزارت پس از او به ابنفُرات خواهد رسید، از او عهد گرفته بود تا با افراد خانوادهاش به نیكی رفتار كند (هلالبن محسِّن صابی، 1958، ص 253). ابنفرات پس از كشته شدن عباسبن حسن به وزارت رسید و دستور داد فرزندان عباسبن حسن را زندانی و اموالشان را مصادره كنند. احمد، پسر عباس، عهدی را كه ابنفرات با پدرش بسته بود، به او یادآوری كرد. ابنفرات نیز دستور داد فرزندان عباسبن حسن را آزاد كنند و اموالشان را به آنان برگردانند و سپس امور دیوانها را به آنان سپرد (همان، ص10، 28، 253ـ254).
مكتفی به عباسبن حسن كَربُالدواء (درمان مصیبت) میگفت (صولی، 1420، ص 37؛ ثعالبی، 1326، ص 551). عباسبنحسن حدود چهار سالونیم وزارت كرد و در 49 سالگی بهقتل رسید (مسعودی، تنبیه ، همانجا؛ ابنجوزی، ج13، ص60ـ 61؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 54 55). وی، علاوه بر ابوالحسن احمد (متوفی 305)، پسر دیگری به نام ایوب داشت كه تنوخی، مورخ معروف، در حدود 350 او را در اهواز (خوزستان) دیده و از او برخی داستانها نقل كرده است (تنوخی، 1398، ج 3، ص 193 و پانویس 4، نیز رجوع کنید به ج 1، ص 143).
عباسبن حسن اشعار متوسطی میسرود و از دیگران پنهان میكرد تا اینكه پس از قتلش فرزندانش آنها را آشكار كردند (ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 52؛ صفدی، ج 16، ص650ـ 651). وی در بلاغت و ادب و خوشنویسی و سرعت نگارشِ دقیق و زیبا و كماشتباه شهره بود تا جایی كه قاسمبن عبیداللّه، وزیر مكتفی، از سرعت قلمش ابراز شگفتی میكرد و میگفت سرعت دستش از سخنان من سبقت میگیرد. صولی، مورخ مشهور و دوست عباسبن حسن، نیز گفته كه در نگارش، سریعتر از وی ندیده است (ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 51 52؛ صفدی، ج 16، ص 649).
اكثر مورخان عباسبن حسن را، بهجز دوره وزارتش در دستگاه مقتدر كه به قتلش انجامید، سیاستمداری ورزیده و با درایت (هلالبن محسِّن صابی، 1406، ص 47، پانویس 4؛ محمدبن هلال صابی، ص160ـ161) و انسانی بخشنده، حقیقتجو، خوشمشرب و بذلهگو (ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 52) وصف كردهاند. صولی (1420، ص 36) او را درستكار و دیندار خوانده و گفته است كه وی بسیار صدقه میداد و در انجام دادن كارهای خیر كوتاهی نمیكرد.
مقتدر پس از یك روز عزل شدن از خلافت، در 20 ربیعالاول 296 مجدداً به قدرت رسید (ثعالبی، 1326، ص 150) و حسینبن حمدان تغلبی، قاتل عباسبن حسن، را بخشید و به وی خلعت داد و او را حاكم قم و كاشان كرد (طبری، ج10، ص 141؛ ذهبی، 1401ـ1409، ج 14، ص 55).
5) نجیبالدوله ابوالقاسم علیبن احمد جرجرایی. او به همراه برادرش، ابوعبداللّه محمدبن احمد، از عراق به مصر رفت و در مناصب گوناگون در روستاها و صعیدِ (جنوب) مصر كار كرد (ابنصیرفی، ص 35؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 407ـ 408) تا اینكه در برخی از دیوانهای حاكم بامراللّه (حك : 386ـ411)، خلیفه فاطمی، مشغول به خدمت شد (ابنحماد، ص 57؛ دواداری، ج 6، ص 313؛ ابنخلّكان، همانجا).
بر اثر شكایتهای زیاد مردم از او، به دستور حاكم بامراللّه در ربیعالا´خر 403 زندانی و پس از مدت كوتاهی آزاد شد و دبیر سپهسالار و استاد استادان، غُبن، گردید (ابنصیرفی، همانجا؛ قس مقریزی، ج 2، ص 101).
در 18 ربیعالا´خر 404، حاكم بامراللّه، بهعلت خیانت جرجرایی، دستور داد دو دست وی را از آرنج قطع كنند (انطاكی، ص310؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 407). بنا بر روایتی، موضوع خیانت جرجرایی این بود كه میخواست خدمت سِتّالمُلك، خواهر حاكم بامراللّه و زن پرقدرت و صاحب نفوذ دربار فاطمی، را ترك كند و به خدمت سپهسالارْ غبن در آید. به روایتی، كه معقولتر است، خیانت او باز كردن نامههای محرمانه عقیل، صاحبالخبر (متصدی امور امنیت و اطلاعات)، پیش از رساندن آن به دست حاكم بامراللّه و پاك كردن عبارتهایی بوده كه بر ضد ولینعمتش، غبن، در نامهها نوشته میشده است (مقریزی، ج 2، ص 101ـ102).
جرجرایی، با وجود قطع شدن دستهایش، پس از مداوا و بستن دو دستش به محل كارش در دیوان بازگشت و به كار روزانهاش پرداخت و وقتی دید مردم به او خیره میشوند گفت كه خلیفه فاطمی وی را معزول نساخته بلكه او را مجازات كرده است (ابنحماد، همانجا؛ ابنابّار، ص 199؛ ابنعذاری، ج 1، ص 276). حاكم بامراللّه باشنیدن این سخنان، او را بزرگ شمرد و در سمتش بهعنوان دبیر دربار ابقا كرد (ابنعذاری، همانجا) و به روایتی او را به وزارت بر گزید (ابنحماد؛ ابنابّار، همانجاها). جرجرایی در 406 یا 409 متصدی دیوان نفقات (هزینهها) و در سال 407 ملقب به نجیبالدوله شد (ابنصیرفی، همانجا؛ قس ابنخلّكان، ج 3، ص 407ـ 408).
پس از ناپدید شدن حاكم بامراللّه در دهه اول شوال و به روایتی در 27 شوال 411، خلافت فاطمیان به ابوالحسن علیبن منصور معروف به الظاهر لإعزاز دیناللّه (حك : 411ـ427) رسید و چون او خردسال بود، امور مملكت را ستّالمُلك و جرجرایی اداره میكردند و عملاً جرجرایی از 411 به بعد تمام وظایف وزارت را از سوی خلیفه بهعهده داشت (انطاكی، ص 379؛ ابنقَلانِسی، ص 128ـ129، 135؛ ابنحماد، ص 58؛ ابناثیر، ج 9، ص 317؛ ابنخلّكان، ج 2، ص 183، ج 3، ص 407).
در اواخر 412 و اوایل 413، و به روایتی دیگر در 415، جرجرایی با دو تن دیگر یك گروه تشكیل دادند تا از طرف خلیفه به اداره امور مملكت بپردازند (رجوع کنید به ابنصیرفی، ص 35ـ36؛ مقریزی، ج 2، ص 148؛ مسبحی، ص 53؛ طقوش، ص 312ـ313).
با مرگ ستّ الملك در 11 ذیقعده 413، جرجرایی به تنهایی اداره امور مصر را به عهده گرفت (مقریزی، ج 2، ص 183؛ ابنتَغری بِردی، ج 4، ص 248، 260) تا اینكه در ذیحجه 418 وزارتش رسماً اعلام گردید (رجوع کنید به ابنقلانسی، ص 129؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 408).
وقتی جرجرایی رسماً به وزارت فاطمیان منصوب شد، فوراً به اوضاع مصر سروسامان داد و هنگامی كه اوضاع شام آشفته شد، هفت هزار سپاهی به سرداری امیرالجیوش، منتجبالدوله انوشتكین دِزبَری، تدارك دید و در ذیقعده 419 آنان را برای سركوبی حسّانبن جراح و صالحبن مِرداس * ، كه باهم برضد فاطمیان متحد شده بودند، روانه شام كرد (ابنقلانسی، ص 118ـ119؛ ابنصیرفی، ص 36ـ37).
دزبری پس از پیروزی بر مخالفان و تسلط بر شام، بر ضد جرجرایی شروع به دسیسهچینی كرد و كارش در دمشق بالا گرفت (433). سرانجام جرجرایی سپاهیان شام را به شورش بر وی تشویق نمود. بر اثر شورش سپاهیان شام، دزبری فرار كرد اما اقدامات جرجرایی نتیجه قطعی نداد تا اینكه دزبری در 435 وفات یافت (ابنصیرفی، ص 37؛ ابناثیر، ج 9، ص500 501). جرجرایی تا مرگ خلیفه الظاهر (نیمه شعبان 427) همچنان وزیر وی بود (ابنصیرفی، ص 35ـ36؛ ابنقلانسی، ص 134ـ 135).
پس از مرگ الظاهر، جرجرایی برای فرزند خردسال الظاهر، ابوتمیم مَعَدّ ملقب به مستنصرباللّه (حك : 427ـ487)، كه در آن زمان هفت سال و چند ماه داشت، از مردم بیعت گرفت و او را در 17 شعبان 427 به خلافت دولت فاطمی نشاند و خود وزارتش را بهعهده گرفت (ابنصیرفی، ص 36؛ ابنحماد، ص59؛ دواداری، ج6، ص342، 344؛ مقریزی، ج2، ص 184ـ 185). او مواجب سپاهیان را همراه با پاداش خوبی به آنان داد تا از حمایتشان برخوردار شود (مقریزی، همانجا).
معزّ بن بادیس، فرمانروای دستنشانده فاطمیان در افریقیه (حك : 406ـ454)، نامهای برای جرجرایی نوشت و خواست میان جرجرایی و مستنصرباللّه فاطمی جدایی افكند، اما این دسیسه با تدبیر جرجرایی ناكام ماند (ابنابّار، ص 199ـ200).
برخی مورخان، به اشتباه، تشویق و تجهیز قبایل خشن بنوهلال برای عبور از نیل و تصرف افریقیه و حمله به دیگر مناطق افریقیه را از اقدامات جرجرایی دانستهاند (رجوع کنید به ابنحماد، ص 57، 59؛ ابنابّار، ص 200)، اما معزّ بن بادیس در سال 440 از اطاعت مستنصرباللّه فاطمی سرپیچی كرد و در پی آن، قبایل بنوهلال در سال 443 اعزام شدند؛ یعنی، هر دو حادثه پس از مرگ جرجرایی (436) روی داده است (ابنابّار، همانجا؛ ابنعِذاری، ج 1، ص 277ـ 278؛ طقوش، ص 379).
جرجرایی تا پایان عمر وزیر مستنصرباللّه بود (رجوع کنید به دواداری، ج 6، ص 345ـ355؛ مقریزی، ج 2، ص 332) و در ششم یا هفتم رمضان 436، بر اثر بیماری استسقا، در مصر وفات یافت (ابنقلانسی، ص 136؛ ابنخلّكان، ج 3، ص 408). او كه حدود هجده سال (418ـ436) وزارت الظاهر و مستنصر را بهعهده داشت (ابنخلّكان، همانجا) و به روایت مورخان مغرب جهان اسلام، وزیر حاكم بامراللّه هم بود (ابنحماد، ص 57؛ ابنابّار، ص 199)، ثروت عظیمی از خود بهجا گذاشت (مقریزی، ج 2، ص190). در وصف وی نوشتهاند كه پاكدامن، امانتدار، پرهیزگار، با حزم، با كفایت، با شهامت، خبیر، دوراندیش، خوشسیرت و از خاندانی بود كه به ریاست و خوشنامی مشهور بودند (رجوع کنید به ابنقلانسی، ص 135؛ ابنحماد، ص 57، 59؛ ابناثیر، ج 9، ص 525؛ ابنتغری بردی، ج 4، ص 248؛ حمیری، ص 158).
جرجرایی در كتابت و نگارش مهارت عجیبی داشت تا جایی كه یك بار در حضور خلیفه الظاهر فاطمی صد نامه توقیع كرد كه متن و انشای هر كدام با دیگری متفاوت بود (مقریزی، همانجا). در عین حال، وی همواره به كارگزارانش بدگمان بود و آنان را به خیانت متهم میكرد و در موارد بسیار آنان را روانه زندان و اموالشان را مصادره میكرد. در صله دادن به شاعران ممسك بود؛ از اینرو، وقتی ابوطالب انصاری شاعر، سودی از او عایدش نشد، وی را هجو كرد و نزد نظامالملك، به نیشابور گریخت (حمیری، همانجا).
در 5 محرّم 440، خلیفه مستنصر، مقام وزارت را به ظهیرالائمة ابوالبركات حسینبن محمدبن احمد جرجرایی، برادرزاده علیبن احمد جرجرایی، سپرد (رجوع کنید به ابنقلانسی، ص 136ـ 137). این وزارت حدود دو سال (تا 15 شوال 441) طول كشید. وی را بر اثر ظلمهای بسیارش عزل كردند (همان، ص 137؛ دواداری، ج 6، ص 357، 359؛ قس مقریزی، ج 2، ص 196ـ197؛ ذهبی، حوادث و وفیات 421ـ440 ه.، ص 431).