responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4573

 

بلوچ و بلوچستان- دوران تسلط انگلستان ،

بلوچ و بلوچستان

دوران تسلط انگلستان (1255ق ـ 1326ش/ 1839ـ1947). در دورة صدسالة بعد، مطالب بسياري دربارة بلوچها و بلوچستان منتشر گرديد. انگليسيان در اوايل قرن سيزدهم/ نوزدهم، به جمعآوري و مرتب كردن اطلاعات دربارة تمام هند پرداختند و نتايج آن را به شكل فرهنگهاي جغرافيايي محلي منتشر كردند. فرهنگهاي جغرافيايي محلي بلوچستان (1324ـ 1326/ 1906ـ 1908) هشت جلد است. هر فرهنگي به يك يا چند بخش حكومتي ميپردازد و در چهار فصل ترتيب يافته است: وصف جغرافياي محل، شامل بررسي تاريخي وضع اجتماعي؛ مطالبي دربارة وضع اقتصادي (كشاورزي، اجاره، نيروي كار و قيمتها، اوزان و اندازهها، جنگلها و منابع طبيعي ديگر، بازرگاني و حمل و نقل)؛
شرحي دربارة حكومت (درآمد، دادگستري، شهرباني، امور عامالمنفعه)؛
و فرهنگهاي كوچكي كه به وصف هر آبادي ميپردازد. مجلداتي كه دربارة بلوچستان تهيه شده مجموعهاي خارقالعاده از انواع اطلاعات است، و از جمله بهترين فرهنگهايي است كه در هند (شولبرگ ، ص 49) يا هر جاي ديگر در زمينهاي مشابه منتشر شده است. اين بخش بر اساس اطلاعات برگرفته از اين فرهنگها، و استنتاجات تقيزاده و جهانباني از آنها به زبان فارسي، و تحقيقات چاپ نشدة نويسنده است، مگر آنكه منبع ديگري ذكر شود.
گسترش منافع انگلستان به سوي غرب تا مكران، حساسيت ايران را نسبت به اين منطقه برانگيخت. ايشان نيز به موازات اقداماتي در زمينة برقرار كردن مجدد نفوذ خويش، به جمعآوري اطلاعات پرداختند. كوششهاي نخستين، معلول علاقة واليان كرمان در زمان ناصرالدين شاه بود (رجوع کنید به 
فرمانفرما؛
وزيري كرماني؛
سپهر). اقدامات گستردهتر براي ايجاد امنيت در ناحيه، در زمان رضاشاه انجام گرفت (رجوع کنید به 
جهانباني؛
كيهان؛
رزمآرا؛
تقيزاده). در اواخر قرن سيزدهم/نوزدهم و اوايل قرن چهاردهم/ بيستم روسها به تجسساتي در بلوچستان ايران دست زدند (رجوع کنید به 
ريتيخ ؛
زارودنيي ). ديگر اروپاييان، بويژه آلمانيها، نيز به اين ناحيه علاقهمند شدند (مثلاً گاستايگر اتريشي)، گو اينكه كمتر اطلاعات جديدي منتشر كردند.
از 1255ق تا 1326 ش/ 1839 تا 1947، قسمت اعظم بلوچستان ـ به طور رسمي يا غيررسمي ـ زيرنظر بريتانيا قرار داشت، و بيشتر منظور اين بود كه امنيت ايالت سرحد شمال غربي را از سوي ايران و افغانستان حفظ كنند. بريتانياييها در مرحلة خاصي در خلال اين مساعي، براي تعيين حدود بينالمللي از ميان قلمرو ايلهاي بلوچ، با ايران و افغانستان مذاكره كردند. اين مرزها تقريباً بر اساس حوزة نفوذ خان كلات بود، ولي در برخي جاها به منافع رهبران محلي نيز توجه شد. پس از آن، توجهشان به در دست گرفتن زمام امور حكومت كلات معطوف گرديد. نخست از طريق خان و بعدها به نام خان، و بتدريج حكومت مناطق بيطرف ميان ايشان و افغانستان و نيز ناحيههاي پر دردسري چون بخشهاي شرقي ايلهاي مري و بوگطي را عهدهدار شدند. مداخلة انگليسيان در زندگي بلوچها عمدتاً بدين منظور بود كه به عنوان وسيلة حفظ آرامش و امنيت داخلي، اقتدار خان و حكام خردهپا را در مكران تقويت كنند، مرز را مشخص سازند، خط تلگراف بكشند، و (با مقداري تأخير) سرانجام تجارت برده را لغو كنند. دولت افغانستان به اهالي بلوچ خود توجه چنداني نميكرد، ولي دولت ايران ميكوشيد تا با توجه به رقابتهاي حكام محلي، نفوذ حكومت مركزي را در بلوچستان محكمتر كند. مدتي طول كشيد تا اينكه ايران به ايجاد ساختار حكومتي در اين ناحيه پرداخت.
چندي نگذشت كه توافق 1255/ 1839 ميان انگليسيان و ميرمحراب خان با مشكل روبرو شد. بسياري از سرداران با آن به مخالفت برخاستند و برخي از آنها به خرابكاري دست زدند و در كمين نشستند و هنگام مراجعت برنز از كويته، موافقتنامه را دزديدند و چنين وانمود كردند كه به دستور خان عمل ميكنند. انگليسيان فريب خوردند و تصميم گرفتند كه خان را تنبيه كنند. در آبان همان سال، به بلوچستان وارد شدند و به كلات حمله بردند. ميرمحراب خان در جنگ كشته شد. انگليسيان كه به تسلط بر راه افغانستان مصمم بودند، مير شهنوازخان، نوادة چهاردة سالة ميرمحبت خان، را در كلات به مقام خاني گزيدند و شخصي به نام ستوان لاودي را نايبالحكومة او كردند و مستملكات خان را تجزيه كردند. مستنگ و كويته به شاه شجاع داده شد، گو اينكه انگليسيان به ادارة آنجا به نام وي ادامه دادند. كچّهي زير نظر كارگزار سياسي سند غربي قرار گرفت. اما پسر محراب، به نام ميرنصيرخان دوم، توانست ايلات را گردهم آورد و سال بعد كلات را مجدداً تصرف كند (رومن، ص 41ـ43). نصير كه از حمايت همگاني مردم بهرهمند شده بود، چندي بعد كويته و مستنگ و كچّهي را نيز گرفت. زدوخوردهاي محلي تا 1258/1842 ادامه يافت تا اينكه انگليسيان به سبب مسائل مهمتري در افغانستان و جاهاي ديگر از بلوچستان بيرون رفتند. از جمله شرايط عقبنشيني ايشان اين بود كه سيبي تحت حكومت انگلستان باقي بماند و پشين به تصرف افغانها در آيد. ولي كويته از قلمرو كلات جدا نشد. بريتانيا متعهد شد كه در صورت حملة خارجي به نصير به كمك او بيايد، و نصير هم دستنشاندگي شاه شجاع و كمپاني هند شرقي و حق ايشان را مبني بر استقرار نيروهاي خود در مواقع اضطراري در هر نقطة كلات پذيرفت. علاوه بر اين، خان قبول كرد كه به نصايح انگليسيان عمل كند و قبل از كسب موافقت ايشان با كسي نجنگد و براي ميرشهنواز و خانوادهاش مستمري تعيين كند (ايچيسون، ج 11، ص 210ـ211). خان حمايت انگليس از خودمختاري محلي بلوچها را اساساً تحت شرايطي شبيه رابطة تاريخي خود با افغانها به دست آورده بود. جنبة جديد آن نقشي بود كه انگليسيان در منافع افغانها بر عهده داشتند. چندي نگذشت كه انگليسيان سعي كردند از طريقخان، مريها را نيز تحت حكومت خود درآورند، ولي اين رابطه ديري نپاييد.
 

انگليسيان سند را در 1259/1843 و پنجاب را در 1266/1849 ضميمة امپراتوري خود كردند. به موجب پيماني كه در 1271/1854 در خانگَره (بعدها جيكوبآباد) به امضا رسيد اين وضع رسميت يافت، و از جمله مقرر شد كه سالانه پنجاههزار روپيه به خان پرداخت گردد (رومن، ص 44).
دولت كلات اينك در قلمرو مستعمرات بريتانيا قرار گرفته بود. حتي بلوچهايي كه تحت امر كلات نبودند، از اين رابطه با انگليسيان شديداً تأثير پذيرفته بودند. خان، در اصل، مأموري حقوقبگير يا واسطهاي ميان انگليس و سردارهايي بود كه تا ايام اخير قدرت اصلي را در ايلات در اختيار داشتند. در نتيجه، از نفوذ خان نزد سردارها بتدريج كاسته شد، و انگليسيان ناگزير شدند كه به نحو فزايندهاي مستقيماً با هر سردار تماس داشته باشند و به او كمك مالي كنند. پس از كشيده شدن خط تلگراف در دهة بعد از 1277، اين رسم به بلوچستان غربي (ايران) نيز سرايت كرد.
پس از مرگ نصير در 1274/1857، برادر ناتني او، ميرخدادادخان شانزده ساله، به جاي وي نشست و تا 1311/ 1893 حكومت كرد. زمان حكومت او دوران درگيريهاي شديد با سردارها بود. مدتي انگليسيان به حل مسائل از طريق سياسي و كمكهاي مالي راضي بودند، ولي با پيشروي روسها در تركستان، در 1292/1875 تصميم گرفتند كه راهآهن بسازند و در بلوچستان خط تلگراف ايجاد كنند. كاپيتان رابرت سندمن را به منظور فراهم آوردن زمينة سياست «گستاخانة» مثبتتري به كلات فرستادند. سندمن توانست اختلافات موجود ميان خان و سردارها را فيصله دهد و براي ادارة ايلات، از طريق رؤساي خودشان، مبتني بر رسوم ايلي ولي تحتنظر انگليسيان، طرحي بريزد كه اين طرح بعدها به نام نظام سندمن براي حكومت غيرمستقيم معروف شد (تورنتون). سال بعد، سندمن پيمان حل اختلاف مستنگ را منعقد ساخت كه بر اساس آن، پيمان 1271 تجديد و تقويت شد: خان حق ايجاد روابط خارجي مستقل نداشت، پادگاني دايمي مركب از نيروهاي انگليسي در كلات مستقر ميشد، خان نمايندهاي نزد دولت هند ميفرستاد، در اختلافات ميان خان و سردارها تنها داور مطلق انگليسيان بودند و از راهآهن و خط تلگراف به منظور تأمين منافع دو طرف محافظت ميشد. مستمري سالانة خان به صدهزار روپيه افزايش يافت، و 000 ، 25 روپيه نيز براي بناي پاسگاهها و حفظ امنيت حمل و نقل و مخابرات پرداخته شد. حقوق بازرگاني خان با افغانستان و هند نيز در برابر سيهزار روپية ديگر در سال به انگليس انتقال يافت (ايچيسون، ج 11، ص 215ـ 218).
پرداخت كمك مالي به سردارها مشروط به وفاداري نسبت به خان و حفظ آرامش داخلي بود. البته سردارها تشويق ميشدند كه اختلافات را با استفاده از روشهاي سنتي حل كنند: محفل سردارها در موارد درون ايلي، و «جرگه» در موارد ميان ايلي. ولي تمام تصميمات جرگهها ميبايست به تأييد كارگزار سياسي انگليس برسد (ن. سوئيدلر ، 1969، ص 53) . سردارها و كارگزاران انگليسي بخوبي با يكديگر كنار ميآمدند، ولي اثر نظام انگليسي در درازمدت اين بود كه سرزمين بلوچها را به اقطاعات شخصي بيشماري متكي بر فرد فرد سردارها تقسيم كند و خان را به صورتي صرفاً تشريفاتي درآورد.
سندمن در 1294/1877، كويته را به تصرف درآورد و با موافقت خان، مركز حكومتي كارگزاري بلوچستان را در آنجا تأسيس كرد. در دومين جنگ افغانها در 1295/1878 (كه معلول نگراني روزافزون انگليس از نفوذ روسيه در افغانستان بود)، از كويته به صورت پايگاه استفاده شد. اين جنگ با پيمان گندمك (1297/ 1879) خاتمه يافت، و به موجب آن پشين به انگليس واگذار شد. بخشهاي كنار مرز افغانستان يكي پس از ديگري در ازاي پرداخت مالالاجارة سالانه به اجارة انگليس در آمد و به بلوچستان انگليس منضم شد. راه كلات به همة مناطقي كه از نظر سوقالجيشي براي انگليسيان اهميت داشت قطع شد. چندي نگذشت كه پايگاه كويته از نظر اهميت اداري و نيز به عنوان مركز تجاري بر كلات و مستنگ پيشي گرفت. اگر چه بلوچستان ناحيهاي نسبتاً منزوي باقي ماند و در حاشية اقتصاد هند قرار داشت، آثار اجتماعي سرمايهگذاري انگليس را نبايد ناديده گرفت. توليد محصولات كشاورزي قابل مبادله با پول در نزديكي راههاي عمده آغاز شد. به موازات بناي روستاهاي جديد، آبادي نشيني تا حدي معمول گرديد. به برخي از سردارها از جانب دربار انگليس لقبهايي اعطا شد، و طرز پوشيدن لباس و زر و زيور هند انگليس كم كم در بلوچستان نيز ظاهر گرديد (همان، ص 51).
ميرخدادادخان خود را با تحول اوضاع سازگار نكرد و در 1311 وادار به كنارهگيري شد. جانشين او، مير محمودخان دوم، تا 1310 ش حكومت كرد. محمود خود را با منافع انگليس تطبيق داد و از پشتيباني قوي آنها برخوردار شد، ولي اين پشتيباني به بهاي فرسايش مداوم قدرت خان نشين تمام شد. به موجب پيماني كه در 1317 به امضا رسيد، نوشْكي به ازاي نُه هزار روپيه به اجارة هميشگي انگليس درآمد (ايچيسون، ج 11، ص 224ـ225). به حكم پيمان ديگري كه در 1321 منعقد شد، نصيرآباد در مقابل 500 ، 11 روپيه به اجارة دايمي داده شد. برخي از اصلاحات اداري كه در 1331 معمول شد، عبارت بود از: تأسيس خزانة حكومتي با شعباتي در مستنگ و خزدر و ديگر مراكز ايالتي؛
احداث بيمارستان براي معالجة بيماريهاي دامي در كلات؛
كشيدن جادهاي به وَد و پنجگور، و تأسيس چند مدرسه. خان در جنگ نيز به انگليسيان كمك صوري كرد، ولي سردارها كمكم نسبت به عبوديت او در برابر انگليسيان واكنش نشان دادند و انگليس در چند مورد براي فرونشاندن شورشها ناگزير به مداخله شد.
پس از مرگ محمود در 1310 ش، مير اعظم جان، سومين پسر خداداد، دو سال حكومت كرد و نسبت به احساسات ضد انگليسي افراد محلي تا حدودي همدلي نشان داد. در 1312 ش ميراحمديارخان به جاي او نشست و تا پايان دوران سلطة انگليس حكومت كرد. هنگام جلوس ميراحمديارخان، دولت كلات عبارت بود از سراوان و جهلاوان، كچّهي، باخاران، لسبلا و مكران كه خان نشينهايي دست نشانده بودند؛
چاغي، نوشكي، نصيرآباد، ژوب و لورالايي و بخش مري ـ بوگطي، ايالت بلوچستان انگليس را تشكيل ميداد كه تحت حكومت كارگزاران سياسي انگليس اداره ميشد؛
درة غازيخان، بخشي از پنجاب و جيكوبآباد در سند.
اگر چه بلوچهاي غربي از نفوذ انگليسيان در شرق كاملاً بركنار نمانده بودند، وضع ايشان بسيار متفاوت بود. پس از قتل نادرشاه در 1160، بخشهايي از بلوچستان مدت زماني تحت حكومت حكام درّاني افغانستان قرار داشت، ولي پس از 1210 ميان حكام محلي تقسيم شد، اگر چه خانهاي كلات، بويژه ميرنصيرخان اول، فقط مدت زمان كوتاهي توانستند قدرت خود را به قسمتهايي از آن گسترش دهند. حكامِ آباديهاي زراعي كوچك و گروههاي چادرنشين همواره در برابر تحميل ماليات يا عوارض ديگر شورش ميكردند، و حتي خويشاونديهاي سببي نيز هرگز براي مدتي دراز قابلاعتماد نبود. همواره گرايشي نسبت به استفاده از رقابتهاي موجود ميان رهبران وجود داشت، و قندهار نيز بر سر وفاداري محلي با كلات رقابت ميكرد.
در 1254 آقاخان، رهبر فرقة اسماعيليه، بر حكومت ايران شوريد و به هند گريخت. در 1259 انگليسيان كه تازه كراچي را تصرف كرده بودند به وي در آنجا پناهندگي دادند. در پايان سال، برادرش، سردارخان، به اتفاق دويست سوار به چابهار رفت. گروه كوچك اسماعيليان آن شهر براي او پايگاهي شد تا با دسيسه بمپور را تسخير كند. چندي نگذشت كه والي كرمان به دستور تهران او را شكست داد. از آن زمان به بعد، ايرانيان به مكران توجه بيشتري كردند، و سياست تشويق حكام محلي را جهت رقابت براي به دست آوردن القاب رسمي در مقابل وضعِ ماليات سالانه و ارسال آن دنبال كردند (لوريمر، ج 1، بخش 2، ص 2157). پادگاني در بمپور ـ كه هميشه بخش زراعي عمدة بلوچستان غربي بوده است ـ تأسيس شد و گاه گروههايي از نظاميان به سوي شرق و جنوب شرقي اعزام ميشدند. در 1267 بمپور به طور دايم تصرف شد و سركردگان دزك و سرباز و گِه و قصرقند، يكي پس از ديگري، وظيفة پرداخت ماليات به ابراهيمخان والي را گردن نهادند (تقيزاده). در 1273 محمدشاه، خانِ سيب، سر به شورش برداشت. قلعة سيب (بر مبناي توصيف نسبتاً جديدي كه سپهر از آن به دست داده، و آنچه در 1344 ش هنوز بر جاي بوده است) احتمالاً به بلندي و استحكام قلعة بمپور بود، ولي نيرويي كه از كرمان فرستاده شد آن را گشود.
طرح خط تلگراف انگليس، توازن جغرافيايي ـ سياسي ناحيه را تغيير داد (سالدانها ). گزارش كشيشي به نام بجر 
ـ ضمناً مترجم انگليسيان در ايران و خليجفارس ـ كه در 1278 به بمبئي فرستاد، بوضوح مشكل انگليسيان را در درگيري با سركردگان محلي، سلطان عمان، و دولت ايران نشان ميداد. در مورد مسير خط تلگراف و محافظت از آن، با كلات و لسبلا و پَسني و كچ موافقتنامههايي به امضا رسانيدند. با شروع ساختمان اين خط در 1280 ابراهيمخان، والي بمپور، نمايندگان عمان را در بنادر تهديد كرد، و افراد ايل رِند را برانگيخت تا به آزار و چپاول مردم در اطراف بمپور بپردازند، ولي متعرض كارگران خط تلگراف نشد. تهران در عمل اقدامات او را رد كرد، ولي تأكيد بر اينكه گوادر و چابهار بخشي از ايران است در مكاتبات رسمي ادامه يافت. نقشة انگليس براي ايجاد خط تلگراف احساسات كهن ايرانيان را نسبت به سرزمين خود بيدار كرده بود و ايشان را در ابتدا بر آن داشت كه تمام مكران را تا مرز انگليس در سند مدعي شوند. فرستادة ايران كه در 1279 از كلات ديدن ميكرد اعلام داشت كه در مورد كچ يا مكران قصدي ندارد، و دربارة تعيين مرز تقاضاي مذاكره كرد. ابراهيمخان، والي بمپور، نيز در ذيقعدة 1279/ آوريل 1863، در نامهاي به كارگزار سياسي در مسقط نوشت كه گوادر جزو قلمرو او نيست. انگليسيان دو سال براي حل مسئله به وساطت پرداختند، ولي سرانجام خود را كنار كشيدند، زيرا از اين كار نفعي عايد ايشان نميشد، و اين خطر وجود داشت كه بيآنكه از حمايت دولت ايران برخوردار شوند، حسن ظن حكام محلي را نيز از دست بدهند. در اين ايام، حكام عمدة مكران غربي عبارت بودند از ميرعبدالله بليدي از گِه، كه اراضي ساحلي از جاسك تا چابهار در اختيار او بود، و دينمحمد سردارزايي در باهو كه علاوه بر دشتياري، ساحل را از چابهار تا گوادر در اختيار داشت. اين دو، خويشاوندِ سببي بودند اما رقابتي بالقوه نيز در ميان آنها وجود داشت، چون هر دو براي حفظ بندرها از سلطان عمان پول ميگرفتند؛
محافظت از بندرها هم در برابر ناآراميهاي محلي و هم در برابر ادعاهاي كلات لازم بود. عبدالله و دينمحمد هردو دستنشاندگي ايران را پذيرفته بودند ولي با آمدن خط تلگراف، تمايل خود را به كاركردن با انگليسيان ابراز داشتند. در 1283، كمي پس از اينكه شيخ عبدالله حاكم قصرقند و سرباز كشته شد، حكومت ايران پسرش را به حكومت قصرقند پذيرفت، ولي سرباز را به رئيس خانوادة ديگري داد كه در حفظ منافع ايران ميكوشيد.
سرانجام در 1286 خط تلگراف به جاسك و جزيرة هنجام ( هنگام ) رسيد، و در 1287/1870 انگليسيان ناچار شدند كه به منظور تعيين مرز، هيئتي سه جانبه (با نمايندگان ايران، كلات و انگليس) تشكيل دهند (لوريمر، ج 1، بخش2، ص 2034). از 1280/1863، دستيار كارگزار سياسي انگليس در گوادر مستقر شد، و از 1297/1879، كارگزاري بومي جانشين او گرديد. آنها تحت نظر مدير تلگراف خليجفارس در كراچي بودند. از دهة 1870 به بعد، انگليس سالانه مبالغي جهت محافظت از خط تلگراف هند و اروپا ميپرداخت. در 1317/ 1899 مبلغ پرداختي به حاكم گه از سههزار روپيه به هزار روپيه كاهش يافت و مابهالتفاوت آن ميان رؤساي خردهپاي امتداد خط تلگراف ـ دشتياري و باهو ـ توزيع شد. در 1281/ 1864 محافظت از چابهار به دين محمد جطگالي دشتياري و ميرعبدالله گِهي دو تن از سركردگان محلي، محول شد. دينمحمد در 1281 يا 1282/ 1868 يا 1869 بدون سر و صدا آنجا را تصرف كرد و عمان هرگز نتوانست آن را پس بگيرد. ولي در پي آن، منازعات و مذاكراتي ميان عمان و دينمحمد و حكومت ايران پيش آمد كه طي آن والي كرمان به قصرقند سفر كرد. ابراهيمخان در 1282 چابهار را گرفت، ولي ايران در 1288 از تمام ادعاهاي خود نسبت به گوادر صرفنظر كرد (پيكولين ، ص 123). در 1289 ابراهيمخان چابهار را به قلمرو ايران منضم كرد. چندي نگذشت كه تجارت پر رونق آن، ظاهراً با مداخلة ابراهيمخان، از بين رفت و بيشتر بازرگانان به گوادر رفتند (لوريمر، همانجا؛
گلدسميد ، ص پنجاه و دو). به رغم مساعي ابراهيمخان، روش حكومت غيرمستقيم سندمن، با كمك مبالغي كه براي حفظ خط تلگراف پرداخت ميشد، به مكران غربي وارد شده بود، و هنگامي كه او درگذشت قدرت عمده در اين ناحيه در دست انگليسيان بود.
در عين حال، حوزة نفوذ كلات و افغانستان و ايران موقتاً توسط هيئتهاي تحديد مرز تعيين شده و مشروعيت يافته بود. ولي ايرانيان از طريق ابراهيمخان برخي از تصميمات اين هيئت را به نفع خود اجرا كردند و برخي ديگر را نپذيرفتند. در 1287 پيشين را در شرق راسك (با پشين در شمال كويته اشتباه نشود) و در 1288 اسفندك و كوهك را ـ بلافاصله پس از آنكه از سوي هيئت به كلات واگذار شد ـ تصرف كردند؛
در شمال، ابراهيمخان نيز سيدخان كرد، معروف به سردار سرحد، را در خاش شكست داد (سايكس، 1902، ص 106). از اين زمان به بعد ابراهيمخان، با به كاربردن تركيبي از زور و تهديد و انتصاب مأموران خردهپا، بر قسمت اعظم آباديهاي سرحد و مكران تا مرز فعلي تسلط يافت، ولي به مهار كردن ايلات سرحد موفق نشد (رجوع کنید به 
پيكولين، ص 122؛
زارودنيي، ص 164؛
گاليندو ، ص 251)، و مدتها تاخت و تاز بلوچها در دو سوي مرز ايران و افغانستان چون مشكلي باقي ماند (فريير ). ابراهيم پسر نانوايي در بم بود كه توانست تقريباً تمامي بلوچستان غربي را مطيع خود سازد. او پس از سي سال حكومت در 1302 در گذشت. پسرش نيز چند ماه بعد در گذشت و دامادش، زينالعابدين، به حكومت رسيد، ولي در 1305 فردي ترك موسوم به ابوالفتحخان جاي او را گرفت. اما ابوالفتحخان بركنار شد، و زينالعابدين مجدداً بدين مقام منصوب گرديد.
از اين تاريخ تا پايان سلطنت ناصرالدينشاه، تغيير عمدهاي روي نداد. عبديخان سردارزايي، پسر ميردين محمد، در 1301 به حكومت گوادر منصوب شد. اهالي گوادر براي رهايي از اخاذيهاي او، در 1304 دستهجمعي به آن سوي مرز نقل مكان كردند، ولي در 1305 پس از مرگ ميرهوتي در گِه، به خانههاي خود باز گشتند. در 1314 گزارش شد كه دوهزار تن از اهالي منطقه مهاجرت كردهاند و سوداگران هندي انگليس در چابهار كه در آنجا مستقر شده بودند به شكايت برخاستند كه كسب و كارشان بيرونق شده است. بر اثر ناآرامي در مرز، ناصرالدين شاه با تشكيل هيئت جديدي براي بررسي مسائل فيمابين موافقت كرد (سايكس، 1902، ص 225). در اواسط دهة 1890 تغييراتي جزئي در مرز ايران و افغانستان داده شد.
در اين دوره، واليان كرمان كه كراراً در زمستانها به بمپور سفر ميكردند، حكام بمپور را به رفتار خشونتآميز با حكام محلي بلوچ برميانگيختند. در 1309 والي كرمان پس از غيبتي دو ساله، مجدداً به اين ناحيه آمد و قول داد كه كسي را به زندان نيفكند، ولي بر سر قول خود باقي نماند و چندين تن از سركردگان بلوچ دستگير شدند و چندين سال در زندان ماندند (همان، ص 106).
پس از مرگ ناصرالدين شاه در 1313، بلوچها تصور كردند كه شاه جديدي وجود ندارد، و فقدان قواي دولتي نيز اين توهم را تقويت كرد. تا زماني كه والي كرمان (فرمانفرما) آن شهر را ترك نكرده بود، از ترس او كسي شورش نكرد، ولي در 1315/1897 اموال كفيل ادارة تلگراف هند و اروپا در جاسك ـ كه ضمن بازرسي سالانة خود در نزديكي رود راپيچ در شرق جاسك اردو زده بود ـ به سرقت رفت و خود او نيز كشته شد. در همان سال، سردار حسينخان به فهرج (ايرانشهر كنوني) حمله برد (همان، ص 132؛
زارودنيي، ص 200) و در نواحي سرحد و سراوان و بمپور شورشي عمومي بر ضد حكومت ايران را رهبري كرد و خواستار كاهش مالياتها گرديد. اين تقاضا رد شد و شورش به سرباز و دزك و لاشار و بَمپُشت سرايت كرد. حسينخان، بمپور و فهرج و بزمان و جاهاي ديگري را كه داراي گردانهاي كوچك ايراني بود تصرف كرد و بر قسمت اعظم بخش شمالي ايالت استيلا يافت، و چندين گروه بلوچ كه تا اين زمان در مشكلات ميان خاندانهاي حاكم و «قجرها» (اسمي كه در اين زمان بلوچها به فارسها داده بودند) بيطرف مانده بودند به او پيوستند. نيروي عظيمي كه در 1315 از كرمان براي برقراري آرامش اعزام شده بود، شكست خورد. قيام سه سال به طول انجاميد و زماني پايان يافت كه حسينخان را والي آنجا كردند، و اين امر مطلقاً سابقه نداشت. اكنون رهبر بلوچ، سركردة خانوادهاي بزرگ، رسماً اجازه داشت و مكلف بود كه ماليات تمام بخش ايراني بلوچستان را جمعآوري كند (پيكولين، ص 123ـ126).
متعاقب قتل گريوز و وضع كلاً ناآرام منطقه، در 1316/ ژانوية 1898، 150تن از تفنگداران بمبئي به فرماندهي دو افسر انگليسي از هند اعزام شدند كه قرار بود از اين عده صد تن در چابهار و پنجاه تن در جاسك مستقر شوند. دولت ايران به اين عمل هيچ اعتراضي نكرد. چند ماه بعد، گروه چابهار به پنجاه تن كاهش يافت و افسران هندي جايگزين افسران انگليسي شدند. از آنجا كه حضور اين نگهبانان در ايجاد اعتماد در هر دو محل تأثيري مطلوب داشت، پس از فروكش كردن ناآراميها نيز، از انتقال آنها خودداري كردند، و دو سربازخانة دايمي نيز در جاسك و چابهار ساخته شد. اما در نواحي دور از بندرها مشكلات ديگري وجود داشت. در 1321 دو گروه از افرادي كه مورد تحقير ديگر اهالي بودند ـ يكي ميدها (ماهيگيرها) از سواحل و ديگر لَتّيها (كشاورزاني كه از نژادهاي مختلف بودند) ـ از باهو بيرون رانده شدند. آنان از مرز گذشتند و به جِوانْري و پالِري رفتند. در اين موقع انگليسيان، كه گذشته از توجه كلي خود به امنيت مرزها، به حفظ و حمايت از منافع تجاري هند در خليجفارس و نيز خط تلگراف علاقهمند بودند، از ناآراميهاي روزافزون در مكران و فعاليتهاي روسها و فرانسويان در خليجفارس نگران شدند. دولت ايران نميتوانست يا مايل نبود كه نيرويي معادل نيروي انگليسيان در اين سوي مرز مستقر كند، ازينرو انگليسيان در 1319/ 1901 براي استقرار معاون كنسول انگليس در بمپور ـ براي حفظ اتباع انگليس ـ اجازه خواستند. ايران با اين نظر مخالفت كرد، ولي اجازه داد كه چنين كسي را در بم مستقر كنند. بعدها ايران اجازه داد كه انگليسيان نيروهايي براي تنبيه مردم مگس و ايرافشان اعزام كنند.
پس از مرگ حسينخان، پسرش سعيدخان، در قلعههاي گِه و بنت و نيز در بندرها جانشين پدر گرديد و قصرقند را نيز از مادرش به ارث برد. او تصميم گرفت كه قلمرو خود را گسترش دهد، ازينرو سرباز را تصرف كرد. سپس با بهرامخان بارانزايي (= باركزايي) كه بر دزك حكومت ميكرد همپيمان شد. ايندو در 1325 بمپور و فهرج را گرفتند. در 1328 لشكري از كرمان به جنگ آنها اعزام گرديد. سعيد تسليم شد، ولي بهرام مقاومت كرد. سعيد را والي بلوچستان كردند، ولي قدرت واقعي ايالت در دست بهرامخان باقي ماند (جهانباني، ص 35ـ38).
در اوايل 1335/1916، جاسوسان آلماني حوزة فعاليت خود را به سرحد گسترش دادند و كوشيدند تا ايلات آنجا را برضد انگليسيان بشورانند. انگليسيان كه راههاي تداركاتي خود را در مخاطره ديدند، سرهنگي به نام داير را براي سازمان دادن به امر مالياتگيري به چاغي فرستادند. داير به كمك ايل كوچكي به نام ريگي، و تدبير معمول انگليسيان مبني بر پرداخت پول به سركردگان محلي به ازاي تلاش آنها براي حفظ نظم، در كار خود موفق شد.
ميربهرامخان در 1300 ش در بمپور درگذشت؛
چون پسري نداشت برادرزادهاش دوست محمدخان جانشين او شد. خانوادة باركزايي با تسلط شخصي بر فهرج ـ بمپور و سراوان و ايجاد پيوندهاي سببي با سركردگان آباديهاي عمدة مكران، نيرومندترين حكومت در ولايت بلوچستان شده بودند. دوست محمدخان، عمدتاً با ايجاد پيوندهاي سببي دقيقتر، به پيشرفتهاي شايان توجهي در تثبيت قدرتي كه از ميربهرامخان به ارث برده بود نايل آمد.
در فروردين 1303/ مارس1924، اختيار ايلات بخش سرحد بلوچستان ايران (كه از زمان تصرف آنجا تحت فرماندهي داير در 1333ـ1334/ 1915ـ1916 از كمكهاي مالي انگليس برخوردار بودند) رسماً از جانب انگلستان به دولت ايران تفويض شد، و دولت ايران ادامة پرداختها را به گردن گرفت. جاي شگفتي نيست كه ايرانيان اين تعهد را انجام ندادند و در تابستان 1304 ش و مجدداً در 1305 ش، بر اثر رفتار آمرانة برخي از مأموران نظامي و نارضايي ناشي از قطع كمكهاي مالي، ناآراميهايي در سرحد پديد آمد. پس از آنكه اطمينان بيشتري از جانب دولت ايران داده شد، ناآراميها بدون وقوع برخوردي جدي، فروكش كرد (ايچيسون، ج 13، ص 37؛
رجوع کنید به 
پيكولين، ص 200).
در 1307 ش، حكومت جديد پهلوي آنقدر ثبات يافته بود كه توجه خود را به بلوچستان معطوف دارد. دوستمحمدخان، با تكيه بر پيمانهاي متعددي كه در سرتاسر استان جنوب سرحد منعقد كرده بود، از تسليم سر پيچيد. ولي به مجرد ورود لشكر رضاشاه به فرماندهي امير امانالله جهانباني به ناحيه، اين پيمانها فسخ شد. شكست دادن او براي ارتش ايران دشوار نبود. بار ديگر معلوم شد كه وحدت سياسي بلوچها بسيار شكننده است. عاقبت، دوست محمدخان تسليم شد و به شرط آنكه در تهران زندگي كند مورد عفو قرار گرفت. پس از يك سال، هنگام شكار فرار كرد. سرانجام او را گرفتند، و چون هنگام فرار نگهبان خود را كشته بود به جرم جنايت به دار آويخته شد. در اين احوال بقية خانوادة باركزايي به قلمرو انگليس پناهنده شدند و تا زماني كه در آنجا بودند مستمري دريافت ميكردند. ايرانيان به كمك سركردگان محلي به فرمانروايي در آنجا ادامه دادند.
از آن پس تا پايان سلطنت رضاشاه، به تناوب، ناآراميهايي پديد ميآمد كه زاييدة خوشخدمتي يا فساد مأموران ايراني، و ناتواني بلوچها از درك علت مداخلة مأموران ايراني در امور ايشان بود. نمونههاي مهم اين ناآراميها عبارت است از شورش جمعهخان اسماعيلزايي در سرحد در 1310 ش كه به دستگيري و تبعيد او به شيراز ختم شد، و شورش تعدادي از ايلات در كوهك در 1317 ش كه خواستار كاهش در حقوق گمركي دامها بودند، و براي سركوب كردن آن 74تن به دستور تيمسار البرز تيرباران شدند (جهانباني؛
پيكولين، ص 140).
وصف اين دوره بدون اشاره به بردهداري ناقص خواهد بود. بردهداري تا مدتها پس از الغاي بينالمللي آن، در بلوچستان ـ مانند ديگر نواحي خليجفارس ـ ادامه داشت. در اواسط قرن سيزدهم/ نوزدهم، ظاهراً تجارت بردههاي صادراتي و وارداتي در امتداد ساحل مكران وجود داشت. افراد ايلهاي بلوچ (احتمالاً از گروههاي منفوري چون ميدها) در ضمن حملههاي ناگهاني در امتداد ساحل به اسارت گرفته ميشدند، سوداگران آنها را ميخريدند و از آباديهاي تكافتاده در سواحل غربي، مانند گَلَك و سَديچ، با كشتي به جاهاي ديگر ميفرستادند. معلوم نيست كه تا چه زماني بردههاي افريقايي هنوز به مكران آورده ميشدند. وقتي كه پَسني را حد غربي منع بردهداري قرار دادند، گوادر و چابهار از موافقتنامة 1255/ 1839 ميان عمان و و انگليس جهت محدود ساختن تجارت برده مستثني شدند. اعضاي ايلات بلوچ در دهة 1340 ش هنوز از منع بردهداري ناراحت بودند. از دهة 1880 تا دهة 1930، چندين مرتبه مساعي انگليسيان جهت تحديد استفاده از برده به ايجاد مشكلاتي از سوي افراد ايل رِند در مَند منجر شد (لوريمر، ج 1، بخش2، ص 2475). بردهداري در بلوچستان ايران رسماً در 1308 ش ملغي شد (پيكولين، ص 144)، ولي وضع بردههاي سياهپوست در مكران غربي تا نيمة دوم قرن چهاردهم/ بيستم تغيير چنداني نكرد.
اسپونر، تلخيص از ايرانيكا






نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 4573
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست