responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1613

 

بُکَیْربن ماهان ، ابوهاشم ، از داعیان و مبلّغان بزرگ خاندان عبّاسی . او تمام نیرو و ثروت خود را در راه دعوت به خلافت بنی هاشم و بنی عبّاس و قیام برضدّ خلافت اموی صرف کرد. بکیر ایرانی و از موالی قبیلة بنو مُسلِیَه بود. قبیلة بنومسلیه از قبایل جنوبی و از شاخه های مَذْحِج و بنوالحارث بودند و در کوفه اقامت گزیده بودند و ازینرو محلّة ایشان به نام مُسلیه معروف بود (سمعانی ، ج 12، ص 261؛ یاقوت حموی ، ذیل «مُسلیة »). این قبیله از هواخواهان بنی هاشم بودند. بُجَیربن عبدالله مُسلی از اصحاب محمدبن حنفیّه و مختار بود و پسرش سَلْمة بن بجیر از اصحاب ابوهاشم پسر محمدبن حنفیه بود که پس از او از یاران حمدبن علی بن عبدالله بن عبّاس ، نخستین مدّعی خلافت از خاندان بنی عبّاس ، گردید ( اخبار الدّولة العباسیّة ، ص 180).

ماهان پدر بُکیر در اردن مسکن داشت ، اما به نوشتة سمعانی (ج 3، ص 397 ـ 398) اصل او از مرو و از دهی به نام هرمزفرّه (هرمزخُرّه ) بوده است . مقدسی نیز او را «مروزی » می خواند، همچنانکه او را در همه جا بَکْر گفته است (ج 6، ص 59 به بعد؛ در کتاب حموی ، ص 85، نیز نام او بَکْر آمده است ). به نوشتة اخبار الدولة العباسیة (ص 191) بنو مُسْلیه بکیربن ماهان را همچون فرزندان خود می دانستند و نام او در «دیوان » یا دفتر جنگجویان ثبت بود (به جهت انتساب او به خاندان مُسْلِیه ). او در جنگهای خراسان و فتح جرجان با گروهی از بنومسلیه همراه یزیدبن مهلَّب بود (همانجا). تاریخ الخلفاء (ص 503) بکیر را از «اهل البصائر» (ظاهراً دراینجا به معنای کسانی که هواخواه بنی هاشم بوده اند) می خواند و می گوید که جهان گشته و کارآزموده بود (و کان قد جالَ الدّنیا و جَرّبَ الامور).

نام بکیربن ماهان در نخستین «دیوان » یا دفتر نامهای شیعیان بنی عبّاس ثبت شده است . به گفتة اخبار الدّولة العباسیة (همانجا) سَلْمة بن بُجَیر این نامها را به محمّدبن علی بن عبدالله بن عباس املا کرد و محمد آن را نوشت . از دیگرکسان مشهوری که نامشان در این «دیوان » ثبت شده است حفص بن سلیمان معروف به ابوسَلَمة خَلاّ ل (مقتول در 132)است که او نیز از موالی بنو مُسلیه بود و همچنین مَیْسَرة الرَّحال یا مَیْسَرة النبّال (ابورَباح یا ابوریاح ) و به قول ابو حنیفة دینوری (ص 332) مَیْسرة العبدی . پس از آنکه محمدبن علی نام شیعیان خود را نوشت ، آنان را به خویشتنداری و احتیاط فراخواند. در این دوره از دعوت ، بیشتر طرفداران او از بنی مُسْلِیه بودند و ابن بُجَیر برآنان زعامت داشت تا آنکه سرانجام عازم مدینه شدند و ابن بُجَیر در ذی خَشب ، در نزدیکی مدینه ، وفات یافت و ابورباح مَیسرة النّبّال را جانشین خود ساخت . پس از آن ، این عدّه به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را درمحلّة بنومسلیه قرار دادند ( اخبارالدّولة العباسیة ، ص 192)؛اما نام محمدبن علی را در تبلیغات ذکر نمی کردند. عدّة شیعیان بنی عباس در این هنگام از سی تن بیشتر نبود. میسرة النبّال پس از سال 100 درگذشت و این عدّه بکیربن ماهان را مأمور کردند که به شام (در حقیقت «حُمَیْمَة » در ارض شَراة که

مسکن محمدبن علی بود) برود و محمدبن علی را از مرگ مَیسره آگاه سازد.

در این میان ، خبررسید که یزیدبن ماهان ، برادر بکیر، در سند وفات یافته و مال فراوانی برای او به میراث گذاشته است . بکیر به این خبر اعتنایی نکرد و با آنکه دوستانش گفتند بهتر است برای گرفتن ارث برادر به سند برود و خبرمرگ میسره را کسی دیگر ببرد، بکیر نپذیرفت و گفت : «من دنیا را برآخرت مقدّم نمی دارم » (همان ، ص 194 ـ 195). بکیر راهی دمشق شد و برای آنکه مقصد و هدف خود را پنهان دارد، مقداری عطر خرید و در زیّ عطرفروشان به حمیمه رفت و درحالی که نقاب به چهره داشت ، ابراهیم بن سلمه را که از داعیان بود شناخت . او بکیر را به خانه های محمدبن علی رهنمون شد. در آنجا بکیر نقاب از چهره برداشت و ابراهیم بن سلمه او را شناخت اما بکیر وی را به رازداری خواند و مدّتی به تجارت عطر مشغول شد و با خویشان محمدبن علی گرم گرفت تا آنکه روزی از ابراهیم بن سلمه خواست که او را به محمدبن علی بشناساند. شبی پس از نماز شام ، پس از آنکه مسجد خلوت شد، بکیر با محمدبن علی ملاقات کرد و خبرمرگ سلمة بن بجیر و میسرة النبّال را به او داد. محمدبن علی عدّة شیعیان بنی عباس را از بکیر پرسید و چون دریافت که این عدة سی نفری هنوز کم هستند، او را به احتیاط و خویشتنداری فراخواند و توصیه کرد که همچنان کار بازرگانی خود را ادامه دهد تاکسی به او بدگمان نشود. بکیر مالی را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند و مقدار آن 190 دینار با گردنبندی طلا و پارچة دستباف «امّالفضل » بود، تسلیم محمدبن علی کرد. این مبلغ ناچیز با عدّة کم شیعیان بنی عباس در کوفه متناسب می نمود.

محمدبن علی کاردانی و کفایت بکیر را پسندید و او را بیشتر از همه به خود نزدیک ساخت و بیشتر از هرکس دیگر با او به خلوت می نشست تا آنجا که عبدالله بن علی ، برادر محمدبن علی ، گفته بود: «این عطّار، محمدبن علی را از دست ما گرفته است » (همان ، ص 195ـ196). بکیر به محمدبن علی اندرز داد تا منزلش را از منازل خویشان خود دورتر کند تا کسی از رفت و آمد شیعیان به نزد او آگاه نشود و محمدبن علی این اندرز راپذیرفت . بکیر نخستین کسی است که به محمدبن علی توصیه کرد تا دعوت عباسیان را به میان مردم خراسان و مشرق عالم اسلامی منتقل کند و در حمایت از آل عباس ، داستانی ازیک جرجانی که با او بیعت کرده بود ونیز داستان سلیمان بن کثیر مروزی را که از اهل دیوان بود برای اونقل کرد. این سخن در دل محمدبن علی اثر گذاشت و به بکیر گفت : «ای ابوهاشم ! دعوت ما مشرقی است و یاران ما از مشرق باشند و پرچمهای ما سیاه رنگ باشد». پس به بکیر دستور داد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده است امر خود را فاش نسازد و گفت که باید دعوت پنهانی باشد و در زیر نام «رضامن آل محمد» صورت بگیرد. همچنین او را از اعتماد به اهل کوفه برحذر داشت و به او اجازه داد که برای گرفتن ارث برادرش به

سند برود.

بکیر روی به خراسان نهاد و امر دعوت به بنی عباس رابنیاد نهاد و تقویت کرد و از آنجا از راه سیستان به

سند رفت و با جُنَیدبن عبدالرحمان ، والی سند، مصاحب شدو مترجم او گردید. چنانکه گفته شد، بکیربن ماهان ایرانی بود، و مترجمی او برای جنیدبن عبدالرحمان به این معنی است که بیشتر سپاهیان جنید و یا اطرافیان او ایرانی بوده اند و گرنه زبان اهل سند فارسی نبوده است . بکیر از راه رسیدن به میراث برادر و نیز از راه مصاحبت با والی سند مال فراوانی به دست آورد.

ظاهراً بکیر پس از بازگشت از سند، به کوفه رفته است ؛ اما هنگامی که در خراسان بود، پس از حرکت از جرجان ، به مرو رفت و در خانة سلیمان بن کثیر فرودآمد و از جملة داعیان بنی عبّاس در خراسان شد. سلیمان در مرو عدّة زیادی را با بکیر آشنا کرد و درحلقة داعیان بنی عبّاس وارد ساخت (همان ، ص 203).

در اعتماد کامل محمدبن علی به بکیربن ماهان داستانی در اخبارالدولة العباسیة آمده است که بنابر آن ، محمدبن علی رأی بکیر را در عدم اعتماد به مردم شام واهل کوفه تأیید می کند و به کسانی که این رأی بکیر را نمی پسندند، می گوید: دوست ندارم که با بکیر مخالفت کنید، زیرا او مردی با رأی و تدبیر است و آل محمد را دوست دارد. مردم شام پیروان بنی امیه ، مردم کوفه شیعیان آل ابیطالب ، بصریها عثمانی و مردم جزیره خوارج اند و شما باید به مردم خراسان روی آورید (ص 205ـ206). در نامه ای از محمدبن علی به مردم خراسان آمده است : «من بکیربن ماهان را که پارة تن من است به سوی شما فرستاده ام ، او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباءاللّه است و امین من و در حکم زبان من است ....» (همان ، ص 213). چون این نامه را بر مردم خراسان خواندند، بکیر در نظرایشان بزرگ شد و همه کار خود او را به او واگذار کردند. بکیر در خراسان ماند و نامه ها و داعیان خود رابه اطراف شهرهای خراسان فرستاد و پس از آن امر تبلیغات و دعوت را تحت نظم درآورد و تشکیلات وسیعی بنیاد نهاد. او بر پیروان خود و در حقیقت بر طرفداران بنی عبّاس ، دوازده نقیب * یا رئیس تعیین کرد و به آنها دستورداد که در گزینش شیعیان و پیروان دقت کنند و ضامن صحّت عمل ایشان باشند. بکیر در تعیین دوازده نقیب ، نظر سیاسی هم داشت و آن اینکه می خواست به شیعیان بنی عباس چنان بنمایاند که این کار او به پیروی از حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است که برای مسلمانان در مدینه دوازده نقیب تعیین کرد تا در مدینه به دعوت بپردازند ونیز به پیروی از حضرت موسی است که بر بنی اسرائیل دوازده نقیب معین کرد. دلیل اینکه بکیر این کار را به انگیزة سیاسی انجام داد و نه به علّت دیگر، این بود که چون به او اعتراض شد که این عدّه برای نواحی دوردست خراسان کفایت نمی کند، گفت در نواحی دوردست هر مبلّغی برای خودش در حکم نقیب است . این بدان منظور بود که عدد مقدس دوازده نقیب تغییر نکند. چون او این عده راکم می دید،بیست ناظر برگزید که در صورت مرگ یکی از نقبا جای او را بگیرند. نیز به عدد هفتاد در آیة «واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا» (اعراف : 155) و به هفتاد تن از اَوْس و خزرج که در لیلة العقبة با حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بیعت کردند توجه کرد و هفتاد تن برای تشکیلات شیعیان بنی عباس برگزید (همان ، ص 215). نام نقبا و ناظران و آن هفتاد تن در اخبار الدولة العباسیة (ص 216ـ222) آمده است . اخبار الدولة العباسیة (ص 222ـ223) جز این ، از عدة دیگری به عنوان «دُعاة الدّعاة » نام می برد.

بکیر پس از ایجاد این تشکیلات منظم ، به مردم خراسان گوشزد کرد که امام ، محمدبن علی بن عبدالله ، برای هزینة تبلیغات و دعوت خود نیازمند مال است . اعیان با میل پذیرفتند و در مرو و جرجان مبالغ زیادی جمع کردند تا آنجا که بعضی از زنان هرچه زینت آلات برتن خود داشتند به او دادند. بکیر با این اموال و باعدّه ای از همراهان نخست به کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهی به همراهی ابوسلمه خلاّ ل روی به شام نهاد واموال را تسلیم محمدبن علی کرد، محمدبن علی به بکیرتوصیه کرد که از کسانی از آل علی علیه السلام که داعیة خروج بر بنی امیّه دارند دوری گزیند و به همین جهت اودر کوفه ، پس از آنکه خبر خروج زیدبن علی را شنید، با یاران خود از کوفه بیرون رفت و رهسپار حیره گردید و تا قتل زیدبن علی در آنجا ماند. پس از قتل زید به خراسان رفت ولی در آنجا خبر او فاش شد و نصربن سیّار * وی را تحت تعقیب قرار داد. یکی از عاملان تعقیب او که در نهان از شیعیان بنی عباس بود، او را از این خبر آگاه کرد و او پیش از رسیدن عمّال نصربن سیار موفق به فرار شد. بکیر در نتیجة این تفتیش نتوانست در خراسان بماند وروی به عراق نهاد و پس ازاقامت کوتاهی در عراق ، به شام رفت و اموال فراوانی را که شیعیان به او داده بودند نزد محمدبن علی برد (همان ، ص 237). محمدبن علی که مرگ خود را نزدیک می دید، از بکیر خواست که او را بیشتر ببیند و به پسرش ابراهیمِ امام توصیه کرد که قدر بکیر را بداند و به او گفت که بکیر در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از بکیر جانشینش ابوسلمة خلاّ ل خواهد بود. پس از آن محمدبن علی باز قبیلة بنومسلیه را ستود و آنان را خاصّه و رازدار خود خواند (همان ، ص 237 ـ 238). محمدبن علی در 124 یا 125 (و به قولی در 122) در شَراة در شصت سالگی وفات یافت .

پس از محمدبن علی ، پسرش ابراهیم معروف به امام ، جانشین او شد. او بکیر را با نامه ای روانة خراسان کرد. در 125 هشام بن عبدالملک درگذشت و ولیدبن یزید به جای او به خلافت نشست . بکیر از خراسان به همراه عدّه ای از شیعیان بنی عبّاس و مال فراوان روی به حجاز نهاد و در مکّه با ابراهیم امام ملاقات کرد و با او به شراة رفت . ابراهیم بکیر را باردیگر مأمور خراسان کرد و به او دستور داد تا شعار عباسیان را که لباس و علَم سیاه است آماده دارد و به هنگام لزوم آن را آشکار کند. اما بکیر در کوفه گرفتار طلبکاران خود شد، زیرا او

در راه تبلیغات برای بنی عباس علاوه بر اینکه ثروت خود راخرج کرده بود دیون زیادی هم بر او جمع شده بود و توانایی پرداخت آنهمه دین را نداشت و به همین جهت طلبکاران او را به زندان انداختند. ابوسلمه ، داماد بکیر، مردی ثروتمند بود و علاوه بر شغل صرّافی دکانهایی داشت که در آن سرکه می فروخت و به همین جهت به «خَلاّ ل » معروف شده بود (به قولی دیگر چون او در سرای سرکه فروشان اقامت داشت به خلاّ ل شهرت یافته بود). ابوسلمه به اعتبار ثروت خود، طلبکاران بکیر را راضی کرد و او را از زندان بیرون آورد.

گویند در همین زندان بود که بکیر با ابومسلم آشنا شد و اورا به دعوت بنی عباس فراخواند. بکیر پس از رهایی از زندان ، بیمار شد و در این بیماری خبر کشته شدن ولیدبن یزید به او رسید و او بسیار خوشحال شد؛ زیرا عباسیان یکی از علائم قیام خود را مرگ این خلیفه می دانستند. بکیر از این بیماری جان بدر نبرد و امر دعوت به بنی عبّاس را به ابوسلمة خلاّ ل واگذار کرد (همان ، ص 250).

سرگذشت بکیر، به گونه ای که گذشت از اخبار الدّولة العباسیة نقل شده است که از قرن سوم هجری است و

نویسندة آن معلوم نیست . مطالب این کتاب با کتاب مجهول المؤلّف دیگری به نام تاریخ الخلفاء مطابق است . اما روایات الاخبارالطوال ابوحنیفة دینوری و البدءوالتاریخ مقدسی و تاریخ طبری با روایات اخبارالدولة العباسیة و تاریخ الخلفاء متفاوت است ، زیرا درحالی که روایات دستة اخیر به بکیربن ماهان در دعوت عبّاسی نقش مهمتر و اساسیتری می دهند، روایات دستة اول چنین نیست . احتمال می رود که در زمانهای بعد خواسته اند نقش شیعیان علی علیه السلام و موالی را در موفقیّت دعوت عباسی کمتر و ضعیفتر نشان دهند، چنانکه در الاخبارالطّوال (ص 332) و در طبری (سلسله دوم ، ص 1358، وقایع سال 100) نام بکیر در فهرست اولین داعیان بنی عباس نیامده است . در روایت طبری ، حتی در تعیین نام نقبای دوازدهگانه و گزیدگان هفتاد نفری ، برخلاف اخبارالدولة العباسیة ، نامی از بکیربن ماهان نیامده است . دینوری می گوید که بکیربن ماهان مردی از شیعیان و از ملازمان جُنَیدبن عبدالرحمان عامل سِند بود و در سرزمین سند مال فراوانی به دست آورده بود. چون به «وطن مألوف خود درکوفه » بازگشت ، میسرة العبدی و ابن خُنَیسْ، از داعیان بنی عبّاس ، با او ملاقات کردند و از او خواستند که به دعوت بنی عباس درآید ( یعنی جزو داعیان بنی عباس بشود ) . بکیر پذیرفت و با ایشان همراه شد و همة اموالی را که در سرزمین سند به دست آورده بود در این راه خرج کرد (ص 333). از این بیان دینوری استنباط می شود که بکیر در آغاز از شیعیان علی علیه السلام بود و بعد، از پیروان و مبلّغان بنی عباس شد واین با آنچه در اخبار الدّولة العباسیة آمده است منافات دارد. به گفتة دینوری (ص 334)، بکیر مردی سخنور بود و به امر دعوت پرداخت . او نامه های محمدبن علی را می شست و با آب آن آرد خمیر می کرد و نان می پخت و از آن نان به خانواده و اهل خود می داد. او در هنگام مرگ به ابوسلمة خلاّ ل که نیز از بزرگان شیعة بنی عباس بود وصیّت کرد و محمدبن علی تولیت امرقیام به دعوت را به او واگذار کرد (واین برخلاف اخبار الدولة العباسیة است که مرگ بکیر را در زمان محمدبن علی می داند).

روایت طبری نیز برخلاف روایت اخبارالدولة العباسیة که رفتن بکیر را به سند پس از بیعت او با محمدبن علی

و با اجازة او می داند ( رجوع کنید به سطور پیشین )، ورود او به دعوت عباسی را پس از بازگشت از سند و آوردن ثروت فراوان ازآنجا می داند. اما آنچه در تاریخ طبری و البدءوالتاریخ مقدسی دربارة دعوتهای بکیر اهمیت دارد، وجود شخصی است به نام عمّاربن یزید (در البدءوالتاریخ : عمّاربن بدیل ، ص 60) که بکیر او را در 118 متولّی امر دعوت در خراسان کرد و او در خراسان نام خود را به «خِداش * » تغییر داد و کیش «خرّمیّه » (خرم دینان ) را تبلیغ کرد و زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست . اسدبن عبدالله قَسری (متوفی 120)، والی خراسان او را گرفت و به دار آویخت (طبری ، سلسلة دوم ، ص 1588ـ1589). به گفتة طبری (سلسلة دوم ، ص 1639 به بعد) محمدبن علی از اینکه شیعیان او در خراسان از خداش پیروی کرده بودند سخت ناراحت شد و دیگر با ایشان مکاتبه نکرد و سرانجام بکیربن ماهان را پیش ایشان فرستاد، ولی شیعیان و داعیان به او اعتنایی ننمودند و توهین کردند و سخن وی را نپذیرفتند. بکیر نزد محمدبن علی بازگشت . محمدبن علی عصاهایی به او داد که بر برخی پاره های آهن و بر برخی پاره های فلزدیگر (شَبَه : بِرِنج ) کوبیده بودند. بکیر به خراسان بازگشت و آن عصاها را به ایشان بنمود و ایشان با دیدن آن عصاها دریافتند که سخن بکیر درست بوده است و ایشان بر خطا بوده اند.

به گفتة مقدسی (ص 61)، این عصاها علامت و رمزی میان محمدبن علی و شیعیان او در خراسان بود، زیرا ابوریاح (میسرة النبّال ) این علامات را با ایشان قرار داده بود. از اینجا معلوم می شود که لقب میسره «نبّال » بوده است ، زیرا نبّال به معنی تیرگر و تیرتراش است و او این علامات را در چوبها و عصاها نقش کرده بود.

اما اینکه عمّار یا خِداش مردم خراسان را به کیش خُرّمیه دعوت کرده باشد درست نمی آید و احتمال قوی

می رود که خداش مردم را به پیروی از آل علی علیه السلام خوانده بوده است ، و این تهمت را داعیان بنی عباس براو نهاده اند. دلیل ما این است که چون خداش گرفتار شد و نخست زبان او را بریدند و چشمان او را میل کشیدند، اسدبن عبدالله به او گفت : سپاس خدای را که انتقام ابوبکر و عمر را از تو گرفت (طبری ، سلسلة دوم ، ص 1589). این می رساند که خداش از شیعیان آل علی بوده است و ابوبکر و عمر را نکوهش می کرده است . اما خرّمیان همة بزرگان اسلام را نکوهش می کردند و اختصاصی برای نکوهش دو خلیفة اول نداشتند.

سرگذشت بکیر و ابوسلمة خلاّ ل نشان می دهد که در تبلیغات بر ضدّ بنی امیّه رقابتی شدید و نهانی میان مبلّغان آل علی و آل عباس وجود داشته است و آل عباس برای اینکه از محبوبیّت آل علی در میان مردم بهره گیرند به پیروان خود، دستور دعوت به «رضا از آل محمد» داده اند و ظاهراً بکیر و ابوسلمه برای استفاده از امکانات و تشکیلات وسیع دعوت عباسی ، در دستگاه دعوت آنان بوده اند و می خواسته اند نیت نهانی خود را در دعوت به آل علی در هنگام مقتضی ظاهر سازند. مرگ زودرس بکیر این فرصت را به او نداد، اما دامادش ابوسلمة خلاّ ل می خواست این نیّت را عملی کند که گرفتار و کشته شد ( رجوع کنید به ابو سلمة خلاّ ل * ).


منابع :
(1) اخبارالدولة العباسیة و فیه اخبارالعباس و ولده ، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی ، بیروت 1971؛
(2) تاریخ الخلفاء ، چاپ غریازینویچ ، مسکو 1967؛
(3) محمدبن علی حموی ، التاریخ المنصوری ، چاپ غریازینویچ ، مسکو 1963؛
(4) احمدبن داود دینوری ، الاخبارالطوال ، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر ( 1379/1959 ) ، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(5) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، حیدرآباد دکن 1382ـ1402/1962ـ1982؛
(6) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه ... ( و دیگران ) ، لیدن 1879ـ1901؛
(7) مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدءوالتاریخ ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1899ـ1919؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965.

/ عباس زریاب /



نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    جلد : 1  صفحه : 1613
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست