اين را
هم بنده مىافزايم كه بعد از مردن كرم ابريشم در وسط پيله، ديگر كسى نمىماند كه
به ابريشم افتخار كند.
همهء اين امور ربطى به ذات انسان
ندارند. در روايات معصومان آمده است كه انسان بايد بينديشد خودش چه بوده است و مآل
و عاقبت او به كجا خواهد انجاميد و بداند مال و ثروت گاهى در دست انسان است و گاهى
نيست. اين حماقت است كه كسى به علت داشتن لباس ظريفى كه چند متر پارچه بيشتر نيست
فخر و مباهات كند، آن هم به چيزى كه ربطى به او ندارد.
بله، اگر ما علم و فضيلتى داشته
باشيم، كه هيچ وقت از ما جدا نيست، اين كمال و ارزش است. اگرچه چنين كمالاتى هم
اقتضا مىكند انسان هيچگاه افتخار نكند و به ديگران فخر نفروشد و خود را ناچيز و
ناقابل بداند؛ زيرا غرور براى افراد كمظرفيت است و اشخاص كامل و دانا هيچ وقت علم
و دانش و فضيلت خود را به رخ ديگران نمىكشند.
دو داستان دربارهء غرور
دو
داستان كوتاه در قرآن شريف ذكر شده كه مربوط است به غرورى كه دامنگير شخص ثروتمند
مىشود و خودش را مقرّب درگاه خدا مىداند و چهبسا به فقير با ديد حقارتآميز
نگاه مىكند. يكى از اين دو داستان در سوره كهف از آيه 32 به بعد و ديگرى در سورهء
قلم آمده است.
. سرگذشت دو برادر
در سوره
كهف مىفرمايد:
و اِضْرِبْ
لهُمْ مثلاً رجُليْنِ جعلْنا لِأحدِهِما جنّتيْنِ مِنْ أعْنابٍ و حففْناهُما
بِنخْلٍ و جعلْنا بيْنهُما زرْعاً. `كِلْتا الْجنّتيْنِ آتتْ أُكُلها و لمْ
تظْلِمْ مِنْهُ شيْئاً و فجّرْنا خِلالهُما نهراً؛ [1]