responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 911

موضوع: تفسير سوره فجر

تاريخ پخش: 76/07/24

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

(وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ هَلْ في‌ ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ) (فجر /5-1)

1- گستره رحمت الهي

«بِسْمِ اللَّهِ» بيشترين تکرار را در قرآن دارد. يعني 114 سوره داريم و قرآن 114 «بِسْمِ اللَّهِ» دارد، سوره برائت هم که «بِسْمِ اللَّهِ» ندارد در عوض سوره نمل 2 «بِسْمِ اللَّهِ» دارد. يک «بِسْمِ اللَّهِ» وسط سوره است که حضرت سليمان به آن خانمي که پادشاه بود نامه نوشت، در اول نامه‌اش نوشت: (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ) (نمل /30) که معلوم مي‌شود «بِسْمِ اللَّهِ» سابقه قبل از اسلام هم داشته است. يک «بِسْمِ اللَّهِ» هم قبل از عيسي و موسي، حضرت نوح که سوار کشتي شده بود گفت: (وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها) (هود /41)، اين «بِسْمِ اللَّهِ» ريشه تاريخي دارد و آغاز کار با رحمت است، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» اين رحمت اگر باشد خيلي چيزها حل مي‌شود، آفرينش هستي به خاطر رحمت است، اين شاعري که مي‌گويد:
من نکردم خلق تا سودي کنم *** بلکه تا بر بندگان جودي کنم
آن مي‌فرمايد که آفرينش بر اساس رحمت است، آيه قرآن است، آفرينش هستي بر اساس رحمت است، آفرينش انسان، (إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ) (هود /119)، آفرينش انسان بر اساس رحمت است، انبيا و آموزش دين بر اساس رحمت است، (الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ) (الرحمن /2-1) خدا چون رحمت دارد، قرآن را ياد داد، چون رحمت دارد ما را هدايت کرد، چون دوستمان دارد، ما را رها نکرد، براي ما رهبر و راهنما و امام و پيغمبر فرستاد.
انبيا، نبوت و امامت، اصلا معاد بر اساس رحمت است، چون معاد براي اين است که کسي که زحمت کشيد، زحمتش هدر نرود، (الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) (فاتحه /4-3)، زندگي زن و شوهر براساس رحمت است، اگر رحم نباشد تبصره و آيين نامه زندگي‌ها را سلب مي‌کند، مودت و رحمت است و قرآن مي‌گويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً) (روم /21) اگر مودت و رحمت بين عروس و داماد نباشد، پول و مدرک زندگي را گرم نمي‌کند، تربيت اينکه مادر زحمت مي‌کشد به خاطر بچه‌اش، اين تحمل سختي‌ها به خاطر اين است که مادر به بچه‌اش رحمت دارد، اصلا اگر کارگر رحم داشته باشد، خوب کار مي‌کند، اگر کارفرما رحم داشته باشد از حق کارگر دفاع مي‌کند، نقش رحم و محبت در اقتصاد، تربيت، نقش رحم و محبت در جبهه و جنگ، جنگ ما هم همراه رحمت است، اسلام مي‌گويد: بکش، اما اگر در حال فرار است تير را به کمرش نزن، نامردي است، بکش اما آبش را مسموم نکن، بکش ولي کار به زن و بچه‌اش نداشته باش، اگر آمده است جبهه تو را بکشد، تو هم دفاع کن، دفاع مقدس است، اما درختش را چرا قطع مي‌کني، اين بي رحمي است، آبش را چرا مسموم مي‌کني، اين بي رحمي است، اگر خواب است چرا هنگام خواب بالاي سرش مي‌روي، اين بي رحمي است، مي‌گويد گوسفند را ذبح کن، گوشتش را بخور، اما با قلوه سنگ حق نداري خفه‌اش کني، با طناب خفه‌اش نکن، اگر با طناب خفه‌اش کردي گوشتش حرام است. اگر با آهن ذبح نکردي، با شيشه، با حلبي، با ميخ، گوسفند را کشتي، گوشتش حرام است. اگر ذره ذره پوستش را کندي، زنده زنده گوشتش حرام است، يعني مصرف گوشت حلال است. اما بي رحمي جايز نيست، حتي نسبت به دشمن، حتي نسبت به حيوان، به ما سفارش کرده‌اند که اگر حيوان چموش است حق نداري شلاق بزني، تازه اگر حيوان چموش است خواستي تنبيه کني، توي صورت حيوان نزن و اگر خواستيد تأديب کنيد روبروي کسي، کسي را تأديب نکنيد، در انظار تأديب نکنيد، مي‌خواهيد انتقاد کنيد از دخترتان، روبروي مهمان از او انتقاد نکنيد، اين دختر را مي‌بيني، جان مرا به لبم رسانده، اين پسر را مي‌بيني اذيتم مي‌کند. اگر هم مي‌خواهي از پسرت، دخترت انتقاد کني روبروي مهمان‌ها و غريبه‌ها نباشد، يعني انتقاد هم همراه با رحم است، جنگ هم همراه با رحم است.

2- نماز و يادآوري رحمانيت خدا و آثار آن

مسئله رحمت هم مهم است و لذا در نماز ما همواره جاسازي شده است که روزي شصت بار بگوييم رحم، «بِسمِ الله الرَّحْمن»، يکي، رحيم دو تا «و الرَّحِيم» 6 تا. يعني در يک رکعت 6 بار همواره مي‌گوييم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، رحم، اگر کسي واقعاً اين طور نماز بخواند و همواره رحم را به خودش تبيين کند، نمي‌شود به خاطر اينکه طرف ده هزارتومان ندارد، چکش را برگشت بزند و او را به زندان اندازد، اگر مسئله رحم باشد، من دلم مي‌سوزد که يک جوان چرا بايد در ازدواجش پول تالار دهد. مي‌گوييم آقا خانه ما بزرگ است، عقدت را بينداز خانه ما، نمي‌خواهد تالار بگيري، خانه ما بزرگ است. حياطش بزرگ است، اتاقش بزرگ است، قديمي‌ها اين طور عمل مي‌کردند، من خانه‌اي سراغ دارم در کاشان که شايد هشتاد عروسي در آن انجام شده است، اتاق بزرگي داشت، به همسايه‌ها مي‌گفت بياييد در اتاق ما عقد کنيد. اگر رحم باشد اتاق بزرگ را نمي‌گذارد براي اينکه سالي دو تا مهمان دارند، در اختيار مردم مي‌گذارند، اگر رحم باشد، در باران که مي‌روم اگر مسافري بود سوارش مي‌کنم، اگر رحم داشته باشم حالا که من بچه‌ام سرويس دارد، به بچه همسايه مي‌گويم: اما پول سرويس را ما مي‌دهيم، وضع مالي ما الحمدلله بد نيست، شما هم بچه‌ات با بچه ما برود، نخير، رحم داشته باشيم نانها را درست مي‌پزيم، رحم داشته باشيم، رحمت باشد خيلي مشکلها حل مي‌شود. بيخود نيست که همواره 114 مرتبه به مسئله رحم اشاره شده است.

3- توجه به سحر و سحر خيزي

(وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ ) (فجر /2-1)، قسم به فجر، در قرآن اين واوها، واو قسم است، ما در ادبيات عرب يک کلمه را که واو جلويش گذاشتيم مي‌شود قسم، الله يعني خدا، اگر واو آورديم والله يعني قسم به خدا، شمس يعني خورشيد (وَ الشَّمْسِ) (شمس /1) يعني قسم به خورشيد، فجر، طلوع فجر، «وَ الْفَجْرِ» يعني قسم به طلوع فجر، فجر يعني شکافتن، سفيدي که مي‌آيد سياهي را مي‌شکافد، قسم مي‌خورد، زمان مقدسي است فجر، از عيبهاي صدا و سيما که ما به آن گرفتار شديم ما با فيلم‌ها مي‌نشينيم و خيلي از ماها طلوع فجر را خوابيم، طراحي اسلام اين است که شب زود بخوابيم و سحر زود بيدار شويم طراحي ما اين است که شب دير بخوابيم و تا دم آفتاب يا بعد آن خوابيم: يعني خدا آن رقمي خواست و ما اين طور شديم خيلي کارهايمان اين طور است، طراحي خدا اين است که مغز را بالا گذاشت، قلب را پايين‌تر گذاشت و شکم را پايين‌تر زير قلب و شهوت را گذاشت پايين‌تر زير شکم، يعني مغز، قلب، شکم، شهوت، طراحي خدا اين است اما ما از طرف ديگر جواب مي‌دهيم. شهوت، بعد شکم سرش شلوغ است، بعد هرجا هيجان است کارهاي احساساتي سرش شلوغ است، اگر يک وقت بيکار بوديم، امتحاني بود، کنکوري بود، دو سه تا کتاب همه مطالعه مي‌کنيم، يعني خدا از اين طرف ما را آفريد، ما از اين طرف جواب داديم. خوابمان هم همينطوراست، طراحي اسلام اين است که شب زود بخواب و سحر بيدار شو، با نام خدا بخواب و با نام خدا بيدار شو، طراحي خدا اين است.
قسم به آن زمان مقدس، خدا به همه قطعات زمان قسم خورده است، (وَ الضُّحى‌) (ضحى /1) يعني قسم به چاشت (وَ الصُّبْحِ) (مدثر /34) يعني قسم به صبح، «وَ الْفَجْرِ»، «وَ الصُّبْحِ»، «وَ الضُّحى‌»، (وَ النَّهارِ) (شمس /3)، (وَ الْعَصْرِ) (عصر /1)، (وَ اللَّيْلِ) (مدثر /33)، روز و عصر و شب، خدا به همه قطعات قسم خورده است، اما به سحر كه قسم خورده است، سه تا «وَ اللَّيْلِ» داريم، يک (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ) (مدثر /33) يعني قسم به شب وقتي دارد پشت مي‌کند. يعني دارد سحر مي‌شود، يکي هم (وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ) (فجر /4)، يعني قسم به شب وقتي آخرش مي‌شود. يک جا داريم (وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ) (تكوير /17)، قسم به شب وقتي که دارد آخرش مي‌شود، يعني خدا به همه قطعات زمان قسم خورده، اما به سحر سه بار قسم خورده است، اسم سحر هم دوبار در قرآن آمده است: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» يعني مؤمنين سحر در درگاه خدا استغفار مي‌کنند و يکي (وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) (ذاريات /18). کلمه سحر و اسحار دوبار آمده است و جايش هم براي مناجات است، اصلا شب براي عبادت است، خدا به موسي گفت: بيا به کوه طور 30 شبانه روز بود، اما نمي‌گويد که سي روز مي‌گويد: 30 شب. (وَ واعَدْنا مُوسى‌ ثَلاثينَ لَيْلَةً) (اعراف /142)، نمي‌گويد «ثَلاثينَ يوماً»، با اينکه روز هم بود، هم روز بود و هم شب، اما خدا اسم شب را مي‌برد، براي اينکه شب براي عبادت است، تاريکي شب فرصت خوبي است.

4- سوگندهاي پي در پي و سرگذشت قوم عاد و ثمود و فرعون

«وَ الْفَجْرِ»، قسم به فجر، «وَ لَيالٍ عَشْرٍ» قسم به شبهاي ده گانه، دهه اول ذيحجه را گفته‌اند و ايام ديگر هم گفته‌اند، به صبح زود قسم، به ده شب اول ذيحجه قسم، به جفت و طاق قسم، به کعبه و صفا و مروه قسم، به جفت و طاق قسم: حالا براي چه قسم خورده، باز قسم به شب وقتي که دارد پشت مي‌کند، پنج، شش تا قسم مي‌خورد بعد مي‌گويد که بس است يا نه.
(هَلْ في‌ ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ) (فجر /5)، «حِجْرٍ» يعني عقل، «لِذي حِجْرٍ». يعني، صاحب عقل، حجر معناي منع را دارد، مي‌گويند فلاني محجور است يعني قاضي و دادستان گفته است ايشان حق تصرف در اموالش را ندارد، مي‌آيد دکانش را مهر و موم مي‌کند. مهر و موم که کرد، يعني ايشان چون بدهکار است، ورشکسته شده، خانه و زندگي‌اش را مهر و موم مي‌كنند و ايشان محجور مي‌شود، يعني حق تصرف در مالش را ندارد. حجره يعني چه: حجره يعني اتاقي که ديگران حق ورود ندارند، «حِجْر» يعني منع: چون عقل هم آدم را منع مي‌کند، خود کلمه عقل هم يعني منع، عقال يعني افسار، مي‌گويد فلاني عاقل است يعني قدرتي دارد که افسار هوا و هوسش را مي‌کشد، ولش نمي‌کند، عقل دارد، يعني ترمز دارد، يعني قدرتي دارد که او را از فساد نهي‌اش مي‌کند.
يک بار ديگر به آيات توجه كنيم. به نام خداوندي که سرچشمه رحمت است، مهربان است و بخشنده: به سحرگاه قسم، به اول فجر، به شبهاي ده گانه قسم، به هر جفتي قسم و به هر طاقي قسم، به شب قسم وقتي که سحر مي‌شود، بعد مي‌گويد آيا در اينها براي عاقل قسمي هست، يعني بس است، يعني حالش را داري بعد از چند قسم گوش به حرف بدهي، حالا چه مي‌خواهد بگويد: (أَ لَمْ‌تر كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ) (فجر /7-6)، تمدن به تنهايي کافي نيست، اين آيه پيامي است براي آمريکا و اروپا و کشورهايي که مي‌خواهند مثل آمريکا و اروپا بشوند، مي‌گويد يک قصه برايت بگويم، تمدن کافي نيست، (أَ لَمْ‌تر كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ) (فجر /6)، نمي‌بيني خدا با قوم عاد چه کرد، حالا قوم عاد را مي‌گويد، قوم عاد چطور بود، (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتي‌ لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ) (فجر /8-7)، ارم يا قبيله است يا شاخه‌اي است از قوم عاد يا نام شهري است، حالا کاري نداريم. «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ»، يعني قوم عاد قومي بودند که «ذاتِ الْعِمادِ»، که يک ستونهايي داشت که «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ»، يعني در شهرسازي کسي به قوم عاد نرسيد، قوم عاد شهرسازي‌شان «لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ» بود. «لَمْ يُخْلَقْ» يعني خلق نشده. «مِثْلُها» مثل شهر و شهرکهاي او «فِي الْبِلادِ»، در شهرها وجود نداشت. آيا نديدي خدا به قوم عاد چه کرد؟ با اينکه قوم عاد تمدن داشتند، شهرسازي داشتند، شهرها و شهرک‌هايش مشابه در دنيا نداشت. اما پدرشان را در آورديم. يعني چه، يعني تمدن به تنهايي کافي نيست، اين قوم عاد و قوم ثمود را هم بشنويد: (وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ) (فجر /10-9) تمدن کافي نيست، نگاه کنيد، قوم ثمود قومي بودند که «جابُوا» يعني مي‌شکافتند، قطع مي‌کردند، «جابُوا» يعني بريدن سنگ، «جابُوا الصَّخْرَ» يعني سنگ را مي‌بريدند در بيابانها، و از برش سنگ خانه مي‌ساختند، يعني خيال نکن که حالا شما پشت خانه‌ات را سنگ مرمر مي‌کني. اين پشت خانه‌ها را سنگ مرمر کردن و اصولا خانه سنگي ساختن، حالا اگر کسي پول داشته باشد داخل زيرزمين و سرداب آن يا يک وجب يا نيم وجب سنگ مي‌کند، آنها کل خانه‌شان از سنگ بود. تازه اگر خانه سنگي بسازيم مي‌شويم مثل قوم ثمود، قوم ثمود سنگها را در بيابانها مي‌بريدند و شهرک مي‌ساختند. بعد مي‌فرمايد: (وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ) (فجر /11-10)، تمدن به تنهايي کافي نيست، يعني اينکه مشابه ندارد، ابتکار دارد، به چه مي‌گويند ابتکار، ابتکار يعني کاري که تا به حال ديگران مثل آن را انجام نداده‌اند، «لَمْ يُخْلَقْ» يعني خلق نشده است مثلش، وقتي قرآن مي‌گويد مثلش خلق نشده است يعني ابتکار است، اين آيه، آيه ابتکار است. گفتند در قرآن آيه داريم براي ابتکار، همين است، مي‌گويد مثلش تو شهرها نيست پس اينها ابتکار داشتند. از نظر جنس بهترين جنس مصرف مي‌شد (سنگها)، از نظر لشگر، فرعون لشگر خوبي داشت، يعني از قدرت نظامي.

5- فساد عامل نابودي قدرتمندان تاريخ

اين آيه سوره فجر چه مي‌خواهد بگويد: مي‌خواهد بگويد: قبل از شما گروههايي بودند، ابتکار داشتند، از بهترين جنس خانه مي‌ساختند، قدرت نظامي‌شان فرعوني بود که لشگر قوي داشت، قدرت نظامي بالا، جنس مرغوب، داراي ابتکار، تمدنشان بالا بود: اما (الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ) (فجر /11) «الَّذينَ» يعني قوم عاد و ثمود و فرعون، اين سه تا «الَّذينَ طَغَوْا»، گروه‌هايي بودند که طغيان کردند «فِي الْبِلادِ»، هنر شهرسازي و قدرت نظامي‌شان، مانورهايشان خوب بود، اما همه‌شان طغيان کردند، ظلم کردند، (الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ) (فجر /12-11)، بيشتر آنها در شهرها فساد به راه انداختند، طغيان بود، فساد هم بود، چون طغيان و فساد بود ببينيد خدا چه کرد، (فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ) (فجر /13)، ابتکار، بهره وري از منابع طبيعي، داشتن قدرت اينها را نجات نداد، چون طغيان کردند، «طَغَوْا» يعني طغيان، فساد هم که فساد است، چون اهل طغيان و فساد بودند، «فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ»: پروردگار تو بر اينها شلاق و تازيانه عذاب را نواخت، يعني قلع و قمعشان کرد، نابودشان کرد.
مي‌خواهد بگويد چشم تو به غرب و تمدن به تنهايي نباشد، نگو چه ماشيني چه خانه‌اي، چه کاخي چه باغي، نگاه کن، چه آدمي، اگر اينها دست آدم نااهل باشد دير يا زود همه‌اش قلع و قمع مي‌شود، اين سنت خداست اين که گفتند قرآن بخوان و فکر کن وگرنه قوم عاد بود و نابودش کرديم، ثمود بود و نابودش کرديم و فرعون بود و نابودش کرديم، به من چه؟ مي‌گويد بخوان تو هم اگر آن خط را بروي به همان سرنوشت مبتلا مي‌شوي، اينکه به ما گفتند قرآن بخوانيد و تدبر کنيد، معناي تدبر يعني قرآن بخوان و فتوکپي‌اش را براي زندگي خودت بردار، زيارت حضرت عبدالعظيم برويد… آرزويم اين است که بين مرقد امام و مرقد حضرت عبدالعظيم يک اتوباني باشد که اينها زوارهايشان را به هم پاس بدهند، يعني هرکس مي‌رود زيارت حضرت عبدالعظيم بگويد اين مرقد امام است و برود آنجا يعني اينقدر پيچ و تاب نباشد، اگر يک اتوباني يا بلواري باشد اينها چقدر زوارها را به هم حواله مي‌دهند. حضرت عبدالعظيم برويد، قبر رضا شاه کو، امام که بود، امام طلبه‌اي بود گمنام، در خمين، آمد اراک و آمد قم و درس خواند و ملا شد و ملا پرورش داد و تنهاي تنها بود و هيچ نداشت، پول هم نداشت، امام يک وقت مي‌خواست کتاب الغدير مطالعه کند پول نداشت. الغدير 100 تومان بود، کتاب الغدير را از آيت الله زنجاني عاريه گرفت مطالعه کرد و پس داد، يعني قدرت خريد 100 تا يک تومان امام نداشت. امام زماني به مکه رفت، به يکي از علماي قم گفته بود همسفرهاي ما کباب مي‌خورند و من ديدم کباب بخرم ممکن است پول کم بياورم، ولي چون با همسفرهايم همراهي کنم با زحمتي خودم را تطبيق مي‌دادم با آنها که حالا نگويند مثلا اين ناهمرنگ ماست و حالا ما مي‌خواهيم غذا خوب بخوريم اين سيد نشسته دلش آب مي‌شود، يعني مشکل داشت، وقتي که حاجي بود، حاجي عادي بود، بريز و بپاش نداشت، شما يک بار حضرت عبدالعظيم برويد، رضا شاه را ببينيد، هرکه رفته سوريه يک نگاه به قبر معاويه کند، يک نگاه به قبر حضرت رقيه کند، که او يک بچه سه ساله بود، او يک ابرقدرت بود، يک نگاه به فرعون يک نگاه به موسي، در کربلا يک نگاه به يزيد يک نگاه به امام حسين، قدرت و زور همه قلع و قمع مي‌شود.

6- پرهيز از غرور و غفلت ماديات

مي‌گويد بخوان مست نشو، چون انسان گاهي وقتها فکر مي‌کند که ديگر کسي نمي‌تواند من را از اين تخت پايين بياورد، قرآن مي‌گويد، يک باغداري وارد باغش شد، ديد عجب درختهايي، عجب مزرعه‌اي، عجب قناتي، يک سري تکان داد و گفت: (ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً) (كهف /35) ديگر هميشه و براي هميشه وضع من خوب است، مي‌گويد: همين باغ سوخت و تمام شد و رفت. قرآن مي‌گويد که يک وقت قارون آمد برود با دنگ و فنگ، همه افراد گفتند کاش من هم مثل قارون بودم، چه اسکورتي، ديده‌ايد، چندتا ماشين جلو و چند ماشين عقب، يک کسي به من گفت قرائتي خوشا به حال تو، گفتم چرا، گفت هرشب تلويزيون نشانت مي‌دهد، گفتم: راز بقا حيوانها را هم نشان مي‌دهد، خوشا به حال اينکه همواره تلويزيون نشان مي‌دهد، راز بقا هم نشان مي‌دهد. مواظب باشيد، نمي‌خواهم بگويم که اينها بد است، ابتکار خوب است استفاده از منابع طبيعي خوب است، قدرت نظامي خوب است، فقط به شرطي که آدم مست نشود، آنکه بد است، مستي‌اش است، چون انسان زود مست مي‌شود، حديث بخوانم: امام زين العابدين(ع) يک لباس شيکي پوشيد و آمد توي کوچه و برگشت خانه، به خانمش گفت که ببخشيد همان لباس ديروزي را به من بده، گفت: چرا؟ اين لباس خيلي قشنگ است، حضرت فرمود: قشنگ است وقتي رفتم توي کوچه «فَكَأَنِّي لَسْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ» (مكارم‌الأخلاق/ص‌111)، انگار که من امام زين العابدين ديروز نيستم، يعني اينکه لباس در روحم اثر مي‌گذارد.
حالا درست است رئيس شده‌اي، خودت در ماشين را باز کن چه مي‌شود. حالا امشب يک چادري براي خانمش خريده است، يک چاي بريز ببينم، حالا يک پيراهني خريده، امشب در خانه خان است، هم چادر بخر و خودت هم پاشو چاي بريز، اين خانمها بيشترين عکسي را که از امام دوست دارند، همان عکسي است که امام چاي مي‌ريزد، مي‌گويد ببين مرد چطور در خانه کار مي‌کند، خانمها خيلي اين عکس را دوست دارند، ما آن شبي که يک چادري مي‌خريم، آن شب، شب حکومتمان است، حالا يک صحن را امام داد به آقا، اين آقا فاتحه دختر عمه ما نيامد چه خبر است، مگر آقا را اجير کرده‌اي که اگر 1000 تومان خمسش را دادي بايد فاتحه دختر عمه تو هم بيايد، يک شب ما را يک جايي افطاري دعوت کردند در ماه رمضان ما خيال کرديم افطاري است، رفتيم، گول خورديم، بعد از افطاري ديدم که يک قرآن به ما داده که قرآن بخوانيم، گفتيم براي چه كسي که، گفتند براي صاحبخانه، گفتم: قرآن خوان نيستيم، گفت: قرآن خواندن مگر بد است، گفتم، قرآن خواندن خوب است، افتخار مي‌کنيم به قرآن خواندن، منتها اين آقا که ما را آورده پلو به ما داده و قرآن دستمان داده مي‌خواهد بگويد که شما اجير کرده‌هاي من هستيد. من که گفتم: من نمي‌خوانم، قرآن گوش نمي‌کردم، به آنهايي هم که مي‌خواندند گفتم شما همه اجيريد، اينها هم گذاشتند کنار، صاحبخانه گفت آقا چرا نمي‌خوانيد، گفتم شما ما را براي افطاري دعوت کرديد يا براي اينکه براي عمه‌ات قرآن بخوانيم، بعد گفتند که اين شيخ نمي‌گذاشت من را معرفي کردند، گفتند شما، گفتم قرآن خوب است اما اگر بياييم خانه تو غذا بخوريم، قرآن بخوانيم اين اجير است. گفت مگر قرآن خواندن بد است؟ گفتم نه خوب است، تو هم بنشين براي مرده‌هاي من بخوان، من هم براي مرده‌هاي تو، اين که تو يک پلو دادي و مي‌خواهي مرا اجير کني، من اجير تو نمي‌شوم، گفت: اينجا افطار کردي، گفتم: بيا خانه ما، افطاري را به تو پس مي‌دهم، من اجير تو نمي‌شوم.

7- انفاق و كمك بدون منت

گاهي انسان همين که دو ريال پول جايي مي‌دهد، همين که يک جايي را، مثلاً فرض کنيد که حالا اين کوچه را پول داده است و آسفالت کرده است، مي‌خواهد به همه اهل کوچه حکومت کند، علت اينکه مي‌گويند خمس را خودت بده، همين است، يک تاجري چند روز پيش آمد پهلوي من، البته من نه خمس مي‌گيرم اصلاً هرکس هم به من مراجعه کند مي‌گويم مسئله خمس را بلد نيستم. واقعا بلد نيستم، درست بلد نيستم، چندتا چيز را بلد نيستم، يکي هم نماز مرده، به من يک بار گفتند از رو خواندم، گفتند بلد نيستي، گفتم نه بلد نيستم، آمده پهلوي من که هرچه خمس دادم شک کردم، از اول عمرم، گفتم چرا؟… اين که مي‌گويند خمس را بده به مرجع تقليد و اگر هم بنا است از جانب او بدهيد به آن فرد بگوييد که مرجع تقليد اين پول را به شما داده است که لااقل مردم فتواي او را عمل کنند. اگر فردا مملکت خطري شد، گفت برويد جبهه، کمک کنند، يعني دستشان تو دست يک مجتهد عادل باشد، مجتهد عادلي که دوستش دارند، اما اگر هرکسي صد تومان داد به فقير محله، اين فقير محله بايد به همه پولدارها بله قربان بگويد، مي‌دانيد چرا اهل بيت ما صورتشان را پوشاندند، اهل بيت ما يعني اميرالمؤمنين ما، امام حسين ما يک چيزي بر سر مي‌کشيدند که فقط چشمهايشان پيدا بود، مي‌رفتند در خانه فقرا، مي‌دانيد چرا، مي‌خواست شکم فقير سير بشود، فقير هم بله قربان گو بار نيايد يعني فردا که ايشان را ديد نفهمد که ايشان بود که ديشب پولش داد، ما بايد کمک‌هايمان طوري باشد که بله قربان گو بار نيايد و من به اين دامادهايي هم که دامادي مي‌کنند و داماد و عروس را نشان مي‌دهند، من مخالفم، بابا قرائتي بي پول است، حالا يک کت و شلوار سرمه‌اي پوشانده‌اند و آورده‌اند، اين بي پول است که دامادش کرديم، اهل بيت ما اين رقمي جوانها را داماد نمي‌کردند، پول بگذار توي پاکت و بگو آقا اين پول را خرج دامادي‌ات کن، امکانات به من بدهند، اما همواره نشان ندهند که اين عروس را ما جهاز داديم، البته نشان دادن اينها به خاطر تبليغ و تشويق کردن ديگران است، آنها حسن نيت دارند، براي اينکه ديگران هم تشويق شوند، اما ضمن اينکه اين يک خوبي دارد يک بدي هم دارد، تا آخر عمر مي‌گويند کميته امداد دامادت کرد. اين داماد را يک کت و شلوار سرمه‌اي مي‌پوشانند و مي‌گويند که داماد اين است، قصد اين است كه دخترها و پسرها را داماد کند، قصه وقتي راه افتاد، يکي دو سال عيب ندارد مثل بچه‌اي که روز اول با نخودچي و کشمش به مدرسه مي‌رود، ديگر بعد بچه بايد خودش برود، مردم ما مردمي هستند که اگر تبليغ کنيم کمک مي‌کنند، مي‌گوييم آقا چه کسي حاضر است يک دختر و پسر را عروس و داماد کند و جهيزيه دختر را بدهد، نذر کني که اگر مشکلت حل شد جهيزيه يک دختر را بدهي، يک جوان را داماد کن. بهترين نذرها است، اما سعي کنيم کسي خوار نشود، البته اينها همه يک اهداف مقدسي دارند، من هيچ نهادي را مثل کميته امداد به آن عشق نمي‌ورزم، بسيار کارشان خوب بوده است، منتها براي هميشه اين کار، مثل نخودچي و کشمش روز اول کار خوبي است، اما ديگر درست نيست، بعد از چند سال مردم ما، مثلا مقام معظم رهبري وقتي رئيس جمهور بود يک حرکتي کرد فرمود هر کس خرجي سه ماه يک سرباز را بدهد، مردم پول مي‌دادند و خرجي سه ماه يک رزمنده فراهم مي‌شد، يک طوري باشد که خرجي عروس و داماد را بدهند، شکل عروس و داماد را نشان ندهند.

8- عالم محضر خداست

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ) (فجر /14) چقدر خوب است جوانهايي که خطشان خوب است اين آيه را بنويسند و در اتاقشان بزنند: همه ما اين آيه در اتاقمان باشد، يعني خدا در کمين توست، يکي از علماي نجف درسش را خواند و خواست بيايد و به ايران برگردد، رفت پهلوي استادش گفت: مي‌روم ايران و ديگر بر نمي‌گردم احتمالا، يک آيه‌اي بگو تا آخر عمر يادم باشد گفت اين آيه يادت باشد.
«أَ لَمْ يَعْلَمْ»، يعني آيا بشر نمي‌داند، علم ندارد، (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‌) (علق /14)، آيا بشر نمي‌داند که خدا دارد مي‌بيندش، خدا در کمين است، ما اگر بدانيم زير دوربين هستيم کم گناه مي‌کنيم، کلاه برداري نمي‌کنيم، کم کاري نمي‌کنيم، بدکاري نمي‌کنيم، خلاف نمي‌کنيم، بدانيم لب چهارراه پليس ايستاده است خلاف نمي‌کنيم، گناه ما بدي ما اين است که غافل مي‌شويم، (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ) (فجر /14)، خداوند در کمين است، (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ) (فجر /15) قرآن مي‌گويد انسان يک تحليلهاي آبکي دارد، تحليل آبکي مثل چي، يکي گفت مي‌دانيد کاشان چرا گرم است، گفت چرا، گفت کاشان شين دارد، شمر هم شين دارد، شمر وقتي در کربلا بود هوا گرم بود پس کاشان هم هوايش گرم است، اين را مي‌گويند تحليل آبکي، مي‌گفت درختهاي خيابان مي‌داني چرا کج است، اين سياست انگليس است، گفتم آخر کجي درخت چه ربطي دارد، گفت سياست انگليس در نسل نو به ما اثر گذاشته، بچه هايمان را بي تربيت مي‌کند، بچه‌هاي بي تربيت مي‌آيند و به درختها آويزان مي‌شوند و درختها شاخه هايشان کج مي‌شود، آبکي است، مي‌گفت مي‌داني چرا زن قدش کوتاهتر از مرد است، چون زن همواره چادر سر مي‌کند و همواره کوتاه مي‌شود، نه آقا مرغ هم کوچکتر از خروس است، مرغ که چادر سر نمي‌کند، اينها تحليلهاي آبکي است، قرآن مي‌گويد تحليل‌هايتان آبکي است. مي‌گفت انسان طوري است که وقتي، اکرم يعني اکرام وقتي به او اکرام کردي لقمه به او نعمت داديم، همين که به او نعمت داديم مي‌گويد خدا دوستم دارد، «رَبِّي أَكْرَمَنِ»، قربانش بروم خدا به من داده است. (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ) (فجر /16). و اما وقتي که رزقش را تنگ کرديم، وقتي که به او مي‌دهيم مي‌گويد خدا به من اکرام کرده است، اما وقتي «فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ» وقتي رزقش را تنگ مي‌گيريم، در آمدش کم مي‌شود، سرما مي‌آيد، گلهاي ميوه هايش را از بين مي‌برد، کاري مي‌شود، مي‌گويد «رَبِّي أَهانَنِ» خدا به من اهانت کرده است. هر وقت به او مي‌دهيم مي‌گويد «رَبِّي أَكْرَمَنِ»، «رَبِّي أَهانَنِ»، اگر درست تحليل کند، مي‌گويد کلا نخير، اين طور نيست، چه طور يک سال دادي و يک سال ندادي، دليل آن در خودت است،

9- تأثير رفتار انسان در نعمت‌ و نقمت‌ها

(كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‌ طَعامِ الْمِسْكينِ) (فجر /18-17)، «كَلاَّ» اين طور نيست، «بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ»، پارسال به تو داديم به يتيم ندادي ما از تو گرفتيم، آبرو داري، از آبرويت مي‌تواني استفاده کني، استفاده نکردي، ماشين به تو داديم يک بدبخت را سوار نکردي، پولت داديم عوض اينکه بدهي به چهار تا فقير وام گذاشتي بهره از آن گرفتي، ميليوني چهل، پنجاه تومان، به تو داديم. عوض اينکه کمک کني گردن کلفتي کردي از تو گرفتيم، «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ»، به يتيم ندادي «وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‌ طَعامِ الْمِسْكينِ»، نسبت به مسکين تشويق نکردي، (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) (فجر /20-19) بيخود نگو خدا به من داد، خدا به من نداد، کار خدا بعد از کار شماست، اگر رفتي تو بازار گفتي مردم من را قبول ندارند، گير در خودت است، چرا قبول دارند به تو دادند خوردي. ديگر قبولت ندارند، گير تو خودت است، زمان قديم يک کسي از کاشان آمده بود يک مقدار حلبي گذاشته بود در کيسه‌اش آمده بود تهران، گشت و برگشت کاشان، گفت بيخود مي‌گويند تهران جيب بر دارد، ما که رفتيم پول تو جيبمان بود، هيچ کس جيب ما را نزد، يک جيب بر بغل او ايستاده بود و مي‌گفت خدا مي‌داند چند بار برداشتم، ديدم حلبي است، جايش گذاشتم، نگو «رَبِّي أَكْرَمَنِ»، «رَبِّي أَهانَنِ»، پولت دادند، ديدند حلبي هستي، چون ديدند حلبي هستي از گردونه بيرونت کردند، طلا بودي منبط کرده بودند، نگو «رَبِّي أَكْرَمَنِ»، «رَبِّي أَهانَنِ»، «وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا»، شما ارث نبرديد، «أَكْلاً لَمًّا» يعني اينکه وقتي ارث به تو رسيد اصلا نگفتي که اين از حلال است يا حرام، آخر از کجا آوردي يک وقت پيش يکي آمده بود نهضت سوادآموزي، گفت يک شهرک دارند مي‌سازند، دو واحدش را مي‌خواهيم به جناب عالي هديه کنيم، گفتم، آقا جان نمي‌خواهد هديه کنيد، بنده قبول نمي‌کنم، گفت چرا؟ گفتم براي اينکه اين دو واحدي را که هديه مي‌کني پول يکي يک ميليون مي‌کشي روي خانه‌هاي ديگر، يعني، از من نمي‌گيري بعد روي خانه‌هاي ديگر مي‌کشي، البته من خانه مي‌خواهم، ما يک خانه‌اي داريم در تهران که 35 سال پيش خريده‌ايم، البته من اخيرا خيلي برج در تهران پيدا کردم، هر برجي که به نام قرائتي است در آن بنشينيد من راضي هستم، پسرهايم را هم اعلام کنيد چون من اصلاً پسر ندارم، همه برويد در برجهايم بنشينيد چون من برج ندارم. يک خانه را خريديم مال چهل سال پيش است، يک خانه قديمي کلنگي وسط تهران است. نه شمال است و نه جنوب، چون گاهي مي‌گويند فلاني چند تا زن دارد، گاهي مي‌گويند فلاني چند تا خانه دارد، ما يک زن داريم و يک خانه، هر دوشان هم کهنه‌اند، يعني قديمي‌اند، چون هر چيزي کهنه‌اش بد نيست و بهتر است، مي‌گويند دو چيز کهنه‌اش خوب است. يکي آب جو و يکي رفيق، گفتم اين دو تا واحدي که مي‌دهي يک شيطنتي ممکن است در کار باشد، فردا مي‌خواهي اگر از سرمايه‌هاي بادآورده گير افتادي بگويي که يک واحدش را هم دادم به نهضت سوادآموزي، گربه براي رضاي خدا دوش نمي‌گيرد، يک چيزي تو کار است،

10- توجه به حقوق مالي واجب و روز قيامت

ارث رسيدن، «أَكْلاً لَمًّا» يعني حساب نکردي، که آقا درست است که سهم ارث تو اينقدر مي‌شود، پدر شما، مادر شما، که براي شما ارث گذاشت. بدهکار نبوده است، قرآن بخوانم، قرآن بارها گفته (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي‌ بِها أَوْ دَيْنٍ) (نساء /11) اگر وصيت کرده اول وصيت را بخوان، بعد ارث را تقسيم کن، اما دِين، اگر پدر شما مديون است اول دين او را بده بعد تقسيم کن، بدهکار سادات نيست، بدهکار فقط نيست (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) (فجر /20)، يک جوري پول جمع مي‌کردي، از نماز و تقوي و اخلاص و همه‌اش دنبال پول، آقا تو تحصيل کرده هستي، آنچنان چهار اسبه مي‌دود براي پول وقتي يادت رفت که تو دانشگاهي هستي، هفته‌اي يک کتاب مطالعه کن ببين چه خبر است، باقي استعدادهايت را صرف پول نکن. (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا) (فجر /21-20)، اين چنين نيست هر وقت که زمين در هم کوبيده و شکسته شکسته مي‌شود، يعني قيامت به پا مي‌شود، (وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا) (فجر /22)، فرمان پروردگارت براي ايست فرا مي‌رسد، فرشتگان صد در صد حاضر مي‌شوند: (وَ جي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى‌) (فجر /23)، در آن روز دوزخ را حاضر مي‌کنند، آن وقت آنجا «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ»، در آنجا انسان مي‌بيند که نظام به هم ريخت و جهنم حاضر شد، مي‌گويد: آه، مي‌گويد ديگر فايده ندارد. «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ»، آن وقت انسان متذکر مي‌شود «وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى‌» و ديگر تذکر سودي ندارد، (يَقُولُ يا لَيْتَني‌ قَدَّمْتُ لِحَياتي‌) (فجر /24)، حسرت مي‌خورد، کاش براي زندگيم، يعني زندگي واقعي آن روز است، کاش براي زندگي‌ام يک چيزي مقدم کرده بودم، حيف، جواني‌ام رفت و پولم رفت و چيزي ذخيره نکردم. برادرها و خواهرها در همين جا مواظب باشيد، يک رابطه‌اي با خدا داشته باشيد، يک رابطه‌اي داشته باشيد، شبها دارد طولاني مي‌شود، در اين شبهاي طولاني سه ساعت فيلم مي‌بينيد، ده دقيقه هم نماز بخوانيد، با خدا حرف بزنيد، ما که خدا را دوست داريم، هر کس کسي را دوست دارد، مي‌خواهد با او صحبت کند يک نمازي، در کار درست کار بکنيم، حق مردم را مراعات کنيم، دير يا زود مرگ خبر نمي‌کند، يک زماني، «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» يک مرتبه انسان متوجه مي‌شود «وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى‌» و ديگر آن وقت چه تذکري، خانمها سبزي را پاک مي‌کنند. در فريزر مي‌گذارند، يک بار ناغافل مهمان داريد، اگر واقعا شما آماده هستي، ارتش ما، سپاه ما، خودش را مجهز مي‌کند، يک بار به مملکت حمله شد، اگر قواي نظامي آماده است، يک باره حمله مي‌شود، خانمها در خانه يک چيزي را آماده مي‌کنند، يک مرتبه مهمان دارند، اصل کار ما قيامت است، براي قيامت يک کاري کنيد، يک مرتبه مرگ مي‌رسد، براي قبرتان چيزي ذخيره کنيد، چرا خدا به شما دختري داد، اسمش را فاطمه نمي‌گذاريد، چرا براي فيزيک و شيمي دل مي‌سوزاني و براي نماز بچه‌ات دل نمي‌سوزاني، چرا مي‌گويي، بهترين دبيرستان، دبيرستاني است که ديپلمش در کنکور قبول شود، نمي‌گويي بهترين دبيرستان، دبيرستاني است که بچه هايش با اسلام آشنا‌تر شوند، چرا غافليم، خدايا ما را از غافلين قرار مده، خدايا وقت غفلت دست ما را بگير و متوجه‌مان کن ما را در قيامت اهل حسرت و خسارت و شرمنده قرار مده، خدايا به ما توفيق بده وقتي که از ما مي‌گيري و مي‌دهي ما سرنخ را در وجود خودمان پيدا کنيم که بدانيم عامل خودمان هستيم، خدايا به ما توفيق بده رفتار و کردارمان طوري باشد که مورد قهر و غضب تو قرار نگيريم.

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 911
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست