responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 529

موضوع: اهل بيت(ع) و آيه مباهله

تاريخ پخش: 02/12/86

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بينندگان عزيز جلسه‌اي راجع به غدير خم صحبت كرديم. حالا اين هفته مي‌خواهيم درباره‌ي يكي از آيات قرآن كه مربوط به اهل بيت است صحبت كنيم. سوره‌ي آل‌عمران، آيه‌ 61 را مي‌خواهيم صحبت كنيم. اسمش هم ماجراي مباهله است. موضوع بحث: اهل بيت پيامبر در قرآن. يكي از آيات اين است. مي‌فرمايد: («فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْم‏… ») اين آيه‌ي قرآن است. ولي خيلي از كلماتش را فارس‌ها هم مي‌فهمند. («فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل‏» )

1- شيوه پيامبران، در دعوت مردم به سوي خدا

پيغمبر كه مي‌آيد، اول بايد معجزه نشان بدهد. چون مي‌آيد مي‌گويد: من از طرف خدا هستم. مردم به او مي‌گويند: خوب! تو اگر از طرف خدا هستي يك كار خدايي بكن. اگر كسي آمد و گفت: من پرش دارم. مي‌گويي: خوب! بپر ببينيم. اگر گفت: پول دارم. بگو: ببينم دسته چكت كجاست؟ گفت: من راننده هستم. مي‌گوييم: بلند شو بيا پشت فرمان بنشين ببينيم چه مي‌كني؟ مي‌آيد مي‌گويد: من به يك قدرت الهي بند هستم. مي‌گويد: خوب! يك كار خدايي بايد انجام دهي كه از دست بشر خارج باشد. معجزه! منطق هم بايد داشته باشي كه حرف منطقي باشد. بلوف نزني. دروغ نباشد. مبالغه نباشد. حرف منطقي و معجزه! اما يك عده هستند، با اين آچارها پيچشان باز نمي‌شود. لجباز هستند. مي‌گويد: به آدم‌هاي لجباز بگو: بيا به هم نفرين كنيم. شما به جان ما نفرين كن. من هم به جان شما نفرين مي‌كنم. هر نفريني، هركس با نفرين نابود شد، پيداست نفرين كننده حق است. نفرين شده باطل است. اين را مي‌گويند: ابتهال! آيه مي‌گويد: («ثُمَّ نَبْتَهِل» )ابتهال يعني بيا به هم نفرين كنيم، ببينيم چه كسي حق است؟ خوب! اين ماجرايي دارد كه من ماجرايش را براي اينكه تاريخ است و يك خرده هم دقيق بخوانم از رو مي‌خوانم. ابتهال يعني باز كردن دست تا آرنج براي دعا! آدم دست‌ها را براي دعا بالا كند و توجه و تضرع دو گروه، دو گروه مخالف كه هردو به هم نفرين مي‌كنند. هر نفريني گيرا شد، پيداست او حق است.

2- ديدگاه اهل سنت درباره آيه مباهله

اين كه مي‌گويم، حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت هم اين را گفتند. يعني سني قبول دارد. شيعه قبول دارد و پنجاه و يك نفر از صحابه نقل كردند. الآن تفسيرهايي كه هست، تفسيرهاي سنت، تفسير فخر رازي، تفسير كبير، آلوسي، مراغي، كامل ابن اثير، مستدرك حاكم، مسند امام احمد حنبل، روح البيان، المنار، ابن كثير، اين ديگر شيعه و سني ندارد. شيعه‌ها هم كه همه… ماجرا اين است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

سال دهم هجري… سال دهم هجري يعني تقريباً سال آخر عمر پيغمبر، چون پيغمبر53 سالش بود هجرت كرد. 10 سال هم مدينه بود. شد شصت و سه سالگي! سال آخر. پيغمبر در آخرين سال عمرشان افرادي را به نجران فرستادند كه از بلاد يمن است براي تبليغ، يعني اعزام مبلغ داشتند. پيغمبر ما نامه‌هاي زيادي به افراد مي‌نوشت. نامه‌هاي پيغمبر… خدا آيت الله احمدي ميانه‌اي را رحمت كند. كتابي به نام «مكاتيب الرسول» دارد. يعني نامه‌هايي كه پيغمبر به اطراف مي‌نوشت. هيئت‌هايي اعزام مي‌كرد. گروه‌هايي براي تبليغ مي‌فرستاد. يعني اعزام مبلغ داشت. نامه داشت. سال آخر عمرشان، يك گروهي را، هيئتي را، براي نجران فرستادند، كه از منطقه‌ي شهرهاي كشور يمن است. مسيحي‌ها هم يك گروهي را به مدينه فرستادند، كه ببينند ماجرا چيست؟ گفتگوها و صحبت شد و آيه نازل شد كه پيغمبر بگو: بيا اين رقمي انجام بدهيم. («فَمَنْ حَاجَّكَ» «حَاجَّ» )يعني محاجّة! «محاجّة» يعني جر و بحث! چانه زدن! يكي تو بگو يكي من! («فَمَنْ» )كسي كه، («حَاجَّكَ») يعني با تو محاجه مي‌كند.

3- شيوه جدال با مخالفان

اصلاً در محاجه و جدال اگر ديدي طرف لجبازي مي‌كند، رهايش كن. «دَعَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كنت مُحِقّاً» (شرح‌نهج‌البلاغه/ج10/ص139) اگر ديدي طرف دارد پرچانگي مي‌كند، بگو: حق با تو است. حق با تو است. خداحافظ! كش نده! در حج به خصوص گفته‌اند: («فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ») (بقره/197) در حج جدال نكنيد. در قرآن داريم كه موعظه اگر مي‌كنيد، موعظه نيكو باشد. اما جدال احسن باشد. قرآن مي‌فرمايد: با ديگران كه بحث مي‌كني، («وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» )موعظه‌ي حسنه. حسنه نيكو! («وَجادِلْهُم‏») با اينها جدال كن. («بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏») (نحل/125) موعظه را گفته: حسن! جدال را گفته: احسن! مي‌دانيد چرا؟ چون موعظه با خودي‌هاست. با خودي‌ها كه حرف مي‌زني، نيكو حرف بزن. با بيگانه كه حرف مي‌زني، نه نيكو حرف بزن. خيلي خيلي نيكو حرف بزن. («احسن») يعني… احسن قوي‌تر است يا حسن؟! (پاسخ حضار) احسن! مي‌گويد: با خودي‌ها خوب حرف بزن. با بيگانه‌ها خوب، خوب، خوب، خوب، خوب حرف بزن. چرا؟ براي اينكه او بيگانه است. مثل آدمي كه خودي‌ها را پتوي كهنه رويش مي‌اندازد. مهمان‌ها را پتوي نو! اگر مهمان داشت گاهي از پهلوي زن و بچه‌اش هم غذا را برمي‌دارد و به مهمان مي‌دهد. چون او غريبه است. چون جدال براي بيگانه است. ولذا خيلي… مثل خانم‌هايي كه سكنجبين مي‌پزند. وقتي مي‌بينند ترش است، شكرش را زياد مي‌كنند. چون طرف ترش است، مي‌گويد: شما شكرش را… پس موعظه حسن! جدال احسن! («فَمَنْ حَاجَّكَ») اين جمله را هم بد نيست دو تا كلمه حفظ كنيم. اين حديث‌هاي دو كلمه‌اي را حفظ كنيم. «دَعَ الْمِرَاءَ» «مراء» يعني چانه زدن! ول كن. «وَ إِنْ كنت مُحِقّاً» اگرچه «كنت محقا» گرچه حق با تو است. اگر حق با تو است، خيلي چانه نزن. يعني وقتت صرف چانه نكن. («فَمَنْ حَاجَّكَ») پيغمبر اگر دارند با تو چانه مي‌زنند («فيه») در قرآن در راه تو! («مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْم» )بعد از آنكه («جاء») جاء يعني چه؟ بگوييد: (پاسخ حضار) («جائك») آمد نزد تو («من العلم») بعد از آن كه علم نزد تو هست، با اينكه علم نزد تو است ولي باز هم اينها چانه مي‌زنند. («فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ») اگر ديدي اينها پرچانگي مي‌كنند، به آنها بگو: («تعالوا») بياييد. («نَدْعُ أَبْناءَنا» )ما بچه‌هايمان را دعوت مي‌كنيم. شما هم بچه‌هايتان را دعوت كنيد. («أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُم‏») ما بچه‌هايمان را مي‌خواهيم. شما هم بچه‌هايتان را بخواهيد. («نِساءَنا وَ نِساءَكُم‏» )ما خانممان را دعوت كنيم. شما هم خانمت را دعوت كن. («أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُم‏» )ما جان خودمان را احضار مي‌كنيم. شما هم جان خودتان را احضار كنيد. («ثُمَّ نَبْتَهِل‏») به هم نفرين كنيم. هر نفريني گيرا شد معلوم مي‌شود كه چه كسي حق است. به اينجا كه كشيده شد.

اين قصه براي چه زماني بود؟ اين 24 يا 25 ماه ذي‌الحجه است. همين ايامي كه چند روز به محرم مانده است. پنج شش روز به محرم واقع شد. محلش بيرون مدينه بود. تقريباً دو كيلومتري مسجد النبي كه الآن ديگر شهر توسعه پيدا كرده است. الآن هم اسمش هست مسجد الاجابة! الآن هم تابلو كه هست در مدينه خدا قسمتتان كند، مسجد الاجابة يعني مسجدي كه اينجا دعا مستجاب مي‌شد. يعني براي دعا رفتند. خوب! اين مسئله در رابطه با مسيحي‌ها بود، ولي در الميزان داريم كه پيغمبر با يهودي‌ها هم اين كار را ‌كرد. اصولاً مباهله براي زمان خاصي نيست. انسان مي‌تواند بگويد: آقا برويم مباهله كنيم. شما اگر زير بار نمي‌رويد، من يك نفرين به تو مي‌كنم. تو هم يك نفرين به ما، هر نفرين مستجاب شد، معلوم مي‌شود كه نفرين كننده حق است. نفرين شده باطل است. بياييد با نفرين حرف آخر را بزنيم.

4- جايگاه لعن و نفرين در قرآن

چون راه اول راه نفرين نيست. راه اول منطق است. استدلال است. راه اول معجزه است. اگر كسي با استدلال و برهان و معجزه پيچش باز نشد، اين ديگر آن طبقه آخري نفرين است. حضرت نوح آخر عمرش نفرين كرد. گفت: («لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً») (نوح/26) خدا يكي از اينها را باقي نمي‌گذارد. چرا؟ به خاطر اينكه من ديگر شبانه روز اينها را خواندم و اينها گوش ندادند. ديگر من خسته شدم. («وَ قالَ نُوح‏») حضرت نوح گفت. («رَبِّ») خدايا («إِنَّهُمْ عَصَوْني‏») اينها من را معصيت كردند. («وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً») (نوح/21) دنبال پولدارها مي‌روند. («وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً») (نوح/22) دائماً مكر و حيله مي‌كنند و با هم شعار مي‌دهند. مي‌گويند: («لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُم‏») (نوح/23) توجه! توجه! دست از بت‌ها برنداريد. گوش به حرف اين و آن ندهيد. («وَ أَضَلُّوا كَثيرا») (مائده/77) مردم را گمراه كردند. خدايا («لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً») خدايا يكي از اينها را روي كره‌ي زمين باقي نگذار. («إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُم‏») خدايا اگر اينها را روي كره‌ي زمين باقي بگذاري، («يُضِلُّوا عِبادَك‏») نسل و آينده را هم گمراه مي‌كنند. («وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً») (نوح/27) زاد و ولد نمي‌كنند جز كافر و فاجر! يعني اينها به قدري بد هستند كه ديگر نسلشان هم خوب شو نيست. يعني خاك باغچه طوري است كه هر درختي بكاري كرمو است. اين خاك باغچه را بايد عوض كرد. پس ببينيد ما نفرين هم داريم. منتهي بعد از 950 سال حضرت نوح نفرين كرد. ساعت اول… آخر بعضي وقت‌ها به خصوص مادرها، الهي… بشوي! خوب! مگر چه شد؟ استكان‌ها شكست. اي بابا! سر يك چيز جزئي، مي‌گويد: انشاالله تكه تكه شوي. جنازه‌ات را براي من بياورند. البته حالا من اينهايي را كه مي‌گويم، تازگي نشنيدم. بچه بودم در كاشان از بعضي زن‌ها شنيدم. چنين سر چيز جزئي پرپر بشوي. تكه تكه شوي. كه چه؟ حالا! («فَمَنْ حَاجَّك‏») اما اگر كسي محاجه كرد با تو، يعني دارد چانه مي‌زند. («مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ») با اينكه نزد تو علم است و تو علمت را به اينها منتقل كردي. يعني اينها فهميدند. آخر يك آيه در قرآن داريم كه مي‌گويد: («وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُم‏») (نمل/14) اينها مي‌گويند: نه! اما در دلشان مي‌گويند: آره! ببين! مردم سادگي را دوست دارند. ولذا افراد اسراف‌كار افرادي كه تجملات و ولخرج هستند، خودشان تشييع جنازه‌ي يك آيت الله كه مي‌آيند، مي‌گويند: اين آيت الله آدم زاهدي بود. يعني خودش اشرافي زندگي مي‌كند. اما سادگي را دوست دارد. آدم‌هاي هرزه صبح تا شب، هرزه حرف مي‌زنند. هرزه نگاه مي‌كنند. نگاه بد به ناموس مردم مي‌كنند. اما وقتي مي‌خواهد داماد شود، به مادرش مي‌گويد: مادرجان ببين! يك دختر پاك! سر تا پايش ناپاك است. چشمش ناپاك است. دستش ناپاك است. با اينكه همه‌ي وجودش ناپاك است، اما باز هم مي‌گويد: يك دختر پاك! پاكي را دوست دارند.

5- همراهي اهل بيت (عليهم‌السلام) با پيامبر

«فمن حاجك» كسي كه با تو محاجه مي‌كند، بعد از آن كه («جائك من العلم» «فقل» )بگو («تعالي» )بياييد («ندعوا» )بچه‌مان را مي‌خواهيم. خانممان را مي‌خواهيم. جان خودمان هم مي‌آوريم. شما هم بچه‌تان را بياوريد. خانمتان را بياوريد. جانتان را بياوريد. نفرين كنيد. اينها گفتند: باشد. مشورت مي‌كنيم. مشورت كردند. رييس مسيحي‌ها گفت: ببينيد، اگر با تمبك و دايره و دسته و بوق و كرنا آمد، خبري نيست. اما اگر ديديد با چند نفر از خودي‌ها آمد، بترسيد. ديدند بله پيغمبر، زهرا(س) را آورده («نسائنا»)، علي را آورده («انفسنا») دو تا بچه‌اش را هم آورده است. حسن و حسين! رييس مسيحي‌ها يك نگاهي كرد و گفت: اين قيافه‌هايي كه من مي‌بينم، نفرين كنند. دنيا زير و رو مي‌شود. اصلاً عقب نشيني كنيد و هرچه مي‌گويند، بگوييد: قبول است. فوري اينها زدند گاراژ! گفتند: نه! نه! هرچه مي‌خواهيد بگوييد. حالا از اين آيه چه استفاده‌اي مي‌كنيد. نكاتي كه از اين آيه استفاده مي‌كنيم خدمتتان بگويم.

1- اگر انسان هدف داشته باشد و ايمان به هدفش داشته باشد، حاضر است كه خودش را و بستگانش را در معرض خطر قرار بدهد. يك كسي نزد من آمد و گفت: حاج آقا! فلاني بسيار آدم فقيري است. واقعاً نان شب برايش واجب است. اينقدر از فقر اين گفت،… گفتم: غرض! گفت: يك پولي بده! گفتم: خيلي خوب! تو ده تومان بده. من هم صد تومان مي‌دهم. يكباره وا رفت. گفتم: ببين پس مي‌خواهي پول از من بگيري، مي‌گويي: فقير است. خوب اگر فقير است تو هم كمك كن. من نگفتم: تو به اندازه‌ي من! هرچه حقوق من است. من حقوقم 5 برابر تو است، تو يك برابر بده. دو برابر است. تو يك برابر بده. آدمي كه راست مي‌گويد بايد خودش هم حاضر باشد. اين يك مورد بود. قرآن به بعضي‌ها مي‌گويد: («أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ») (حجرات/15) اين راست مي‌گويد.

6- صداقت در گفتار و عمل، نشانه ايمان پايدار

ما راست نمي‌گوييم. بنده خودم كه اينجا نشستم، در صداقت خودم ترديد پيدا كردم. براي اينكه ديدم وقتي با مردم حرف مي‌زنم، حواسم جمع است. وقتي با خدا حرف مي‌زنم حواسم پرت مي‌شود. چرا با خلق حواست جمع است. اما با خالق حواست پرت است؟ براي اينكه با خلق شهرت درونش است. ناني، نامي، پستي، پلويي، پولي، عزتي، با خلق هست. چرا وقتي ما درس مي‌دهيم، سر درس آخرين دقت‌ها و تحقيقاتمان را انجام مي‌دهيم. ولي وقتي با خدا حرف مي‌زنيم («غير الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ») (فاتحه/7) («بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏…») چرا؟ او پايان نامه‌ي دكترا است. فوق ليسانس است. پايان نامه‌ي من است. مي‌خواهم از آن نان بخورم. مي‌خواهم… ما با خدا صاف نيستيم. اصلاً يك الله اكبر صادقانه چند نفر هستيم كه يك الله اكبر صادقانه در كل هفتاد سال گفته‌ايم؟ يعني هفتاد سال، هشتاد سال از عمرمان مي‌رود. يك مرتبه بگوييم: الله اكبر! تو بزرگي! بزرگ‌تر از بازاري! يعني بازار را مي‌بندم براي نماز! بزرگ‌تر از رشوه هستي. تو رشوه را قبول نداري. من هم نمي‌گيرم. پولش سنگين است باشد، الله اكبر! يك الله اكبر صادقانه! يعني وقتي مي‌گوييم: خدا بزرگ‌تر است، عصباني شديم مي‌خواهم لهش كنم. الله اكبر! خدا بزرگ‌تر است. الهي شكر! يك الله اكبر صادقانه! آدم اگر صادق باشد، جان خودش را وسط مي‌گذارد. پيغمبر وقتي مي‌خواهد نفرين كند، مي‌گويد: زن و بچه‌ي خودم را مي‌آورم.

آخرين برگ برنده، دعا است. («فقل تعالوا»)

فرزند دختري هم مثل فرزند پسري، نوه‌ي انسان است. آخر بعضي‌ها درباره‌ي امام حسن و امام حسين مي‌‌گويند: اينها بچه‌هاي علي(ع) هستند. بچه‌هاي پيغمبر كه نيستند. مي‌گوييم: بابا! متن قرآن است. («ابنائنا ابنائكم») پيغمبر گفت: بچه‌مان را مي‌آوريم. بچه هم آورد چه كسي را آورد؟ حسن و حسين را آورد. يعني نوه‌ي دختري هم مثل نوه‌ي پسري است.

7- حضور زنان در صحنه‌هاي دفاع از پيامبران

زن و مرد در صحنه‌هاي مختلف كنار هم هستند. اصلاً بعضي وقت‌ها نقش زن بيش از مرد بوده است. حضرت موسي را پنج زن نجات داد. فرعون تصميم گرفته بود، هرزني پسر زاييد، بكشد. چون به او گفته بودند امسال يك خانمي يك پسري مي‌زايد كه كاخ تو را زير و رو مي‌كند. گفت: تمام زن‌هايي كه پسر زاييدند، بچه‌شان بايد سر بريده شود. مادر موسي، موسي را زاييد. وحشت كرد. خدا («وَ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمّ‏ِ مُوسى») (قصص/7) وحي كرد كه شيرش بده. در جعبه بگذار و در دريا بيانداز. اين يك مادر موسي… («وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ») (قصص/11) به خواهرش گفت: عقب رودخانه برو و ببين كه سرنوشت اين چه شد؟ منتهي جيغ نزني. خيلي آرام برو. مثل وزارت اطلاعات طوري حركت كن كه امروزي‌ها چه مي‌گويند؟ مي‌گويند: نسوزد. سوژه نسوزد. («وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِ») خواهر موسي عقب رودخانه رفت و ديد كه فرعون كنار رودخانه نشسته است. جعبه را گرفت و ديد يك نوزاد است. گفت: خيلي خوب! ما بنا بود كه هرپسري را بكشيم. اين هم يك پسر است. زن فرعون دويد و گفت: بابا اين را معلوم نيست كه چه كسي زاييده است؟ اين را آب آورده است. ما هم كه بچه‌دار نمي‌شويم. اين بچه، بچه‌ي ما باشد. هيچي! با يك نهي از منكر راي فرعون را زد. اين هم زن سوم. زن اول زاييد و شيرش داد و در دريا انداخت. زن دوم دنبال رودخانه رفت تا ببيند چه مي‌شود؟ زن سوم زن فرعون بود كه جلوي كشتن را گرفت. خوب! حالا بچه شير مي‌خواهد. هر دايه‌اي را آوردند، سينه‌ي دايه را نمي‌مكيد. مي‌دانيد چرا؟ براي اينكه قرآن مي‌گويد: («وَ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمّ‏ِ مُوسىَ أَنْ أَرْضِعِيهِ») (قصص/7) گفتيم: شيرش بده. كسي كه شير مادر را بخورد، ديگر شير غير مادر را دهان نمي‌كند.

ما هنوز شير اسلام را نخورده‌ايم. اگر ما شير اسلام را بمكيم و بخوريم. اصلاً مكتب‌هاي شرقي و غربي و قانون‌ها و بين الملل پهلوي ما مزه نمي‌كند. اينها كه هرساعتي بغل يك بين الملل تاب مي‌خورند، اينها شير اسلام را نخوردند. ما اگر شير قرآن را بچشيم، ديگر كتاب ديگري پهلوي ما مزه نمي‌كند. من ادعا نمي‌كنم كه شير قرآن را مكيدم. مي‌توانم بگويم: يك ميلياردم از يك قطره، يك خرده، يك ذره، قرآن را چشيدم. يك ذره‌اي به اندازه‌ي يك سر سوزن! به همين مقداري كه با قرآن آشنا شدم، هر كتابي مي‌خوانم پهلويم مزه نمي‌كند. كتاب‌هايي كه مثلاً چند هزار ساعت رويش تحقيق شده است. مي‌خوانم مي‌گويم: بهترش در قرآن هست. اين پهلوي اين چيزي نيست. اين مهم است. اين منتهي چون… بهترش در قرآن هست. يعني اگر كسي شيريني يزد را بخورد، ديگر اين شيريني‌هاي بلژيكي و مكزيكي و اينها را مي‌خورد مي‌گويد: اينها چه است؟ باقلواي يزد بهتر است. غذاهاي سنتي را كسي بخورد، تازه بعد از همه‌ي غذاهاي رنگارنگ… باز حالا تابلو زدند ديزي سنتي! يعني باز رفتند سراغ گوشت گوسفند و آبگوشت‌هاي محلي!

مادر موسي، خواهر موسي، زن فرعون، بعد زن خود موسي، دختر شعيب، كه موسي بزرگ شد و داماد شد و اينها! يعني در ماجراي موسي، مرد يكي بود و زن چهارتا! در كربلا زينب بود. در مكه هاجر كنار ابراهيم بود. در كنار پيغمبر خديجه هم بود. يعني زن و مرد در همه‌ي كارها دوش به دوش هم بودند. اينجا در نفرين هم گفت: خانم بياور. جانمان را هم مي‌آوريم. خانم زهرا بود. حالا زهرا يكي بود. چرا مي‌‌گويد: («نساء»)؟ در قرآن موارد زيادي است كه يكي است ولي جمع مي‌آورند. اين در فرهنگ قرآن زياد است.

8- توجه به كودكان و نوجوانان در مراسم مذهبي

در مجالس بچه‌ها را هم با خودتان ببريد. حديث داريم كه وقتي امام باقر(ع) مي‌خواست دعا كند، به كوچولوها مي‌گفت: بياييد. من دعا مي‌كنم شما آمين بگوييد. چون بچه بي‌گناه است. يعني در دعاها بچه‌ها را هم شركت بدهيد. منتهي نه طولاني! طولاني نباشد. گاهي وقت‌ها ما يك كارهايي مي‌كنيم، بايد حساب بچه را هم بكنيم. مثلاً بچه‌هاي 7 ساله را به جمكران مي‌آورند. «قَلْبِي مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِي مَعْيُوبٌ» (بحارالانوار/ج84/ص339) دعاي عارفان! گفتم: بابا اين نفس ندارد. ولش كن برود بازي كند. (خنده‌ي حضار) يعني گاهي وقت‌ها كه مي‌خواهيم بچه را تربيت كنيم ما اصلاً نمي‌فهميم كه چطور تربيت كنيم؟ فكر مي‌كنيم اگر همه‌ي دعا را بخوانيم… دعا را كه نگفته همه را بخوان. آن مقداري كه حال داري بخوان. اگر مي‌بيني مثلاً اين دعاي كميل 40 دقيقه طول مي‌كشد، يك ربعش را حال داري، يك ربعش را بخوان. قرآن از كساني كه با كسالت نماز مي‌خوانند انتقاد مي‌كند. مي‌گويد: چرا اينها نمازشان با بي‌حالي است؟ نشاط در دعا يك ارزش است. حالا! در مجالس بچه‌ها را هم ببريد.

اهل بيت مستجاب دعوه هستند. پيغمبر اينها را برد يعني اينها مستجاب دعوه هستند. بعضي‌ها به ما مي‌گويند: چرا شما مي‌گوييد: يا علي! يا حسين! يا زهرا! ما افتخار مي‌كنيم كه مي‌گوييم. چون اينها مستجاب دعوه هستند. به اينها مي‌گوييم: شما از خدا بخواهيد تا دعاي ما را مستجاب كند. ما اينها را خدا نمي‌دانيم. ما اينها را اولياي خدا مي‌دانيم. به اولياي خدا مي‌گوييم: اي اولياي خدا! حسين جان! يا ابوالفضل! به اولياي خدا مي‌گوييم: شما چون مستجاب دعوه هستيد، به چه دليل مستجاب دعوه هستيد؟ به دليل اين آيه! ديگر سني و شيعه، وهابي و غير وهابي ندارد. اين آيه‌ي قرآن است و همه قبول دارند. پيغمبر بچه‌هايش را برد براي اينكه آمين بگويند. پس معلوم مي‌شود كه آمين اهل بيت در دعا اثر دارد. پس من هم به اهل بيت متوسل مي‌شوم.

اگر مومن محكم بايستد، دشمن، چون باطل است عقب‌نشيني مي‌كند. اينها جلو آمدند. مسيحي‌ها عقب نشيني كردند.

آن وقت چيز آخري كه مي‌توانيم بگوييم اين است كه اينجا پيغمبر گفت: («نسائنا») چه كسي را آورد؟ بگوييد! حضرت زهرا! از بچه‌ها چه كسي را آورد؟ امام حسن مجتبي! گفت: («انفسنا») خودمان را بياوريم. چه كسي را آورد؟ حضرت علي(ع)! معلوم مي‌شود كه علي بن ابي طالب جان پيغمبر است. ديگر بحثي نداريم.

خدايا به پيغمبر قسم و به جانش قسم، و به زهرا قسم، و به امام حسن قسم، و به امام حسين قسم، به تمام اهل بيت قسم، قسمت مي‌دهيم روز به روز معرفت، ايمان، عقل، علم، عمل، اخلاص، عمق، بركت، عزت ما را روز به روز بيشتر بفرما. هرچه به عمر ما اضافه مي‌كني، بر معرفت و مودت و اطاعت ما نسبت به خودت و اوليائت بيفزا. خدايا كساني كه معرفتشان كمرنگ است، توفيق معرفت بيشتر مرحمت بفرما. كساني كه با علم و آگاهي به اسلام و مسلمين ضربه مي‌زنند، اگر قابل هستند هدايت كن. اگر قابل نيستند، آنها را در هم بشكن. آنهايي كه قبر اهل بيت را منفجر كردند در سامرا يا در بقيع، خدايا فكرشان را و قدرتشان را منفجر كن. در قيامت جايگاه ما را جوار اهل بيت قرار بده. ما مفتخريم كه به قول حضرت امام در وصيت‌نامه ‌اش مي‌گويد: ما مفتخريم كه امام باقر از ما است. امام صادق از ما است. ما مفتخر هستيم كه حضرت مهدي را مي‌شناسيم. خدايا اين معرفت را روز به روز شكوفا‌تر بفرما.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 529
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست