responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2260

موضوع: گناه شناسي، عوامل بازدارنده گناه -4، رمضان 62

تاريخ: 22/04/62

بسم الله الرحمن الرحيم

انسان موجودي است اقتصادي، غلط است. انسان موجودي است شهوي، غلط است! پس چه بگوييم؟ انسان، انسان است. خليفه خداست. آيا خليفه خدا قمار بازي مي‌کند؟ اگر يک کسي توجه به مقام داشته باشد، دروغ نمي‌گويد.
«سَخَّرَ لَكُمُ» همه را براي تو درست کردم!
(متاعٌ لَكُمْ) (نور /29)، فضيلت داري،

1- كرامت و ارزش انسان

(وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‌ آدَمَ) (اسراء /70) کرامت داري، خليفه خدا هستي، انسان کرامت داري، انسان فضيلت داري، انسان شرف داري، انسان انساني. انسان انتخابگر انسان هستي، در خلقت تو، انسان بودن چيست؟ و چه مي‌تواند باشد؟
توجه به شخصيت يکي از عواملي است که باز دارنده آدم از گناه مي‌شود. و لذا خيلي‌ها تا يک پستي ندارند چرت و پرتهايي مي‌گويند، شوخي‌هايي مي‌کنند، کارهاي سبک مي‌کنند ولي همين که شدند قائم مقام وزارت فلان، مدير کل فلان، رئيس کجا! همين که آدم توجه به شخصيت پيدا کرد، بايد احترام کرد. پدر من خيلي سعي داشت که من خيلي زود عمامه سرم بگذارم. چند وقتي از آخونديم نگذشته بود که گفت: تو بايد عمامه سر بگذاري. گفتم زود است حالا بگذار 10، 12 سالي از آخونديم بگذرد بعد. گفت: من غرضي دارم. تو سبکي، بچه هستي، از درخت مي‌روي بالا و چرت و پرت مي‌گويي، من مي‌خواهم تا عمامه سر بگيري و فکر کني آقا شدي، آدم شدي. ! !
گاهي اينها يک واقعيتي اگر کسي بخواهد شوخي کند وقتي ديد روحاني. . . وقتي ديد مردم بهش. . . ، وقتي ديد مسئله مطرح شده يک مقدار. . . همين که بفهمد حواسش را جمع مي‌کند. اين قصه را سابق در تلويزيون گفتم، دوباره تکرارش کنم. چون الان قصه‌اي مشابهش در ذهنم نيست، من همان را مي‌گويم.
گاهي بچه صبح در خانه استکان مي‌شکند، مي‌زنند روي دستش که مگر کوري؟ اما ظهر روبروي مهمان ديس پلو مي‌شکند، مي‌گويند: چيزي نيست. مي‌گويند آقا ناراحت نشو، اينها زياد مي‌شکند. چطور شد صبح استکان شکست، داد زدي! ظهر ديس پلو شکست، چيزي نگفتي. ؟
گفت: صبح کسي توجه به شخصيت من نداشت ولي ظهر اگر روبروي مهمان داد مي‌زدي. مي‌گفتم عجب صاحبخانه بي‌شخصيتي براي يک ديس خلق همه ما را تنگ کرد، ظهر چون توجه به شخصيت هست، آدم حواسش را جمع مي‌کند. من وقتي ببينم مي‌خواهم بيايم روبروي دوربين، يک نگاه به آينه مي‌کنم، عمامه‌ام چه جور است. مثلاً مي‌خواهم بروم توي آشپزخانه، توجه ندارم که عمامه سرم هست يا نه؟
بنابراين يکي از چيزهايي که انسان را از گناه باز مي‌دارد اين است که انسان بفهمد، انسان است. همه فرهنگيان ما رجائي هستند آنها که رجائي نيستند، عيبشان اين است که نمي‌دانند، که مي‌توانند رجائي باشند. حالا من يک خورده در اين زمينه با شما صحبت کنم، که آدم اگر شخصيت داشت چطور خيلي از گناهان را نمي‌کند. از کجا بخوانم؟ از روي قرآن: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ) (زخرف /54) چه آيه قشنگي! «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» يعني فرعون مردم را تحقير مي‌کرد، «استخفاف» خفيف مي‌کرد، فرعون مردم را پست مي‌کرد، توهين مي‌کرد، تحقير مي‌کرد، مردم را بي شخصيت مي‌کرد، مردم وقتي بي‌شخصيت شدند او را اطاعت مي‌کردند «فَأَطاعُوهُ» رژيم شاهنشاهي ارتش ما را تحقير مي‌کرد، آمريکا را تجليل مي‌کرد، ارتش تحقير شده به مستشار آمريکايي مي‌گفت: بله قربان، الان که در سايه جمهوري اسلامي ارتش ما خودش را کشف کرد ديگر از اين به بعد، سرهنگ و سرگرد ما اگر هم چيزي بلد نباشد از مستشار آمريکايي نمي‌پرسد! مي‌گويد: اگر جاهل باشم بهتر از اين است که، معلمم آمريکايي باشد. اصولاً تا آدم خار نشود، بله قربان گو، نمي‌شود. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ» يعني فرعون مردم را تحقير مي‌کرد، مي‌گفت شما بي‌شخصيت هستيد، پستشان مي‌کرد مردم وقتي فکر مي‌کردند بي‌شخصيت و پست هستند حرفش را گوش مي‌کردند پس اطاعت از فرعون بخاطر تحقير شدن است. اگر کسي را خواستي بله قربان گو بار بياوري، اول کوچکش کن، آن هم زود بله قربان گو مي‌شود،

2- بخاطر دنيا آخرتمان را نفروشيم

قرآن بخوانم. قرآن مي‌فرمايد: بشر کجا رفتي؟ (أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ) (توبه /38) اين چه آيه قشنگي است، تو انساني، دنيا، دنياست. «أَ رَضيتُمْ» يعني راضي شدي به دنيا. به دنيا خودت را فروختي. مثال – اينکه مي‌گويي: رفتي بندرعباس آدامس بخري؟ يعني چنين لحن، يعني که تو رفتي توي اين گرما براي يک آدامس بندرعباس. آدم براي هدفهاي ديگر مي‌رود، خيلي مي‌تواند هدفت مقدس باشد، راننده‌هاي ماشين مي‌توانند بروند بندر، براي اينکه گندم بياورند. براي اينکه نياز است برطرف بشود، براي اينکه مردم بهشان بد نگذرد. رسيدن به کسب رضاي مردم و خدا! آن وقت تو رفتي چهار تا هندوانه از جيرفت بگيري؟ نه ما هندوانه نمي‌خوريم، بهتر از گندم يک بار هندوانه که بار کرديم، ده تا هندوانه هم به خودمان مي‌دهند، اما گندم چيزي ازش به ما نمي‌دهند. مسأله هندوانه! هواي داغ، برود جيرفت براي هندوانه؟ اين خيلي سبکه! شما اگر بگويي رفتم حسينيه جماران، آنجا يک ليوان آب خوردم و آمدم، خاک به سرت کنند. امام را بايد ببيني رفتي آب خوردي، آمدي اينجا امام را بايد ببيني، حسينيه جماران که هم امام بود هم آب. رفتي آب خوردي، آب اينجا که بود. کسي که مي‌رود آنجا بايد امام را ببيند.
در دنيا خدا بود، هندوانه هم بود. خدا بود، خربزه هم بود. اخلاص بود، خلق هم بود. رضاي خدا بود، رضاي خلق هم بود. تو رفتي در دنيا زحمت کشيدي، جان کندي، آخرش براي رضاي غيرخدا «أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ» تو بزرگي، انسان اينقدر پائين آمدي، لحن لحن بزرگي است که مي‌گويد تو خيلي حيفي. من بعضي از جوانها را که مي‌بينم سيگار مي‌کشند تنگ گوششان مي‌گويم: تو حيفي. تا مي‌گويم: حيفي، کلي چيز مي‌شود، افت مي‌کند. حيفي، يعني حيفي، اصولاً چرا انسان پاي موسيقي مي‌نشيند؟ يک وقتي زمان شاه توي ماشين نشسته بوديم يک نفر مي‌خواست ما را ناراحت کند گفت جناب آقاي شيخ اينجا تشريف دارند، موسيقي را روشن کن. آن خوش انصاف هم موسيقي را روشن کرد، يک خورده زد و اين مرد نگاه کرد من عصباني مي‌شوم، نمي‌شوم. . .
آخه يکي بود فحش هم مي‌دادند عصباني نمي‌شد، گفتن چرا عصبي نمي‌شوي؟ . گفت اين که فحش مي‌دهد آرزوش اين است که من عصباني بشوم. من اگر عصباني بشوم، آرزوي دشمنم برآورده شده. من مي‌خواهم آرزوي دشمنم برطرف نشود، آرزويش را به گور ببرد. من هر چه او به من فحش بدهد، مي‌خندم. مي‌خواهم دشمنم به آرزوش نرسد.
اين موسيقي را روشن کرد که ما عصباني بشويم، من خودم را نگه داشتم بعد يک نگاهي کرد و گفت: آقاي شيخ، خوشت مي‌آيد، گفتم مسأله خوش آمدن يا نيامدن نيست من فکر مي‌کنم مغزم ارزش دارد. من در مغزم مي‌توانم حرف حسابي جا بدهم. من اگر يک نوار 15 توماني بخرم يک صداي گربه رويش ضبط نمي‌کنم چون مي‌گويم 15 تومان پولش را داده‌ام. من نمي‌خواهم روي مغزم يک صدايي ضبط کنم. مخالف تفريح نيستم اما اين را تفريح نمي‌دانم، موسيقي تفريح نيست، آب جو تفريح نيست، دود تفريح نيست، تفريح چيز ديگر است. آدم اگر بفهمد نوار مغزش از اين نوار سني ارزشش بيشتر است پاي هر حرفي نمي‌نشيند. شما اگر يک کاغذي را بخري 15 شاهي، تا مي‌گويد يک شماره تلفن مي‌گويد وايسا بنويسم، اما اگر کاغذ 300 تومان بود بگويد اگر خواستي ترب و پيازچه بخري روي اين يادداشت نمي‌کني مي‌گويد کاغذ قيمتي. ما بايد بفهميم مغزمان ارزش دارد. اگر بدانيم ديگر اين سلولها را دست هر کسي نمي‌سپاريم!
يک سري گناههايي که ما مي‌کنيم، چون نمي‌دانيم چند مي‌ارزيم، يعني نمي‌دانيم که در جماران چيست؟ آنجا شير آبه؟ اگر بدانيم آنجا امام هست، ديگر کسي به قصد شير آب. . .
ما بايد بفهميم که انسانيم. اين را يادمان مي‌رود، که انسانيم. امام يک وقت نصيحتي کرد: يک روز برادرها و خواهرهاي نهضت سوادآموزي، با برادر و خواهرهاي هلال احمر ملاقاتي با امام داشتند. رفتيم حسينيه جماران، امام يک بحث جالبي کرد. امام فرمود: به هر چه آدم دلش خوش باشد، از هر چه ارزش کسب کند، معلوم مي‌شود، آن ارزشش از اين بيشتر است. چون به اين ارزش داده مثلاً من مي‌گويم اين اباي من پشم شتر است، يعني مي‌خواهم بزرگي خودم را با پشم شتر. . . آن وقت امام فرمود: شتر از تو بهتر است. چون تو مي‌خواهي شرفت را از راه شتر بدست آوري، خانه ما سنگ مرمر است. پس معلوم مي‌شود که مرمر از تو بهتر است. چون تو مي‌خواهي شرفت را از راه سنگ مرمر به دست بياوري. اين ساعت دو هزار تومان، اين انگشر 900 تومان! کسي که مي‌خواهد از پشم، انگشتر و سنگ مرمر بزرگ بشود، امام فرمود: از هر چي مي‌خواهي بزرگ بشوي، آن به تو بزرگي مي‌دهد. پس شتر به تو بزرگي داده. اگر خواستي بزرگ بشوي فقط اگر خدا به تو بزرگي داد، ارزش دارد. وگرنه از راه چيز ديگري انسان بزرگ نمي‌شود. (إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً) (نساء /139) يک جمله هست زشت، البته زشت و مقبولي رو جدا از فرهنگ مردم مي‌گويم. ما زشتي و مقبولي رو از قرآن مي‌گيريم، يعني چيزي که در قرآن باشد، مي‌گوئيم. يک چيزي در حديث باشد، مي‌گوئيم. اما از نظر فرهنگ عمومي، گاهي مي‌گويند آقاي قرائتي! اين کلمه براي تلويزيون زشت است. اين را نگو، آن را بگو. اين که ما نمي‌دانيم، فرهنگ عرف قبول کنيم يا فرهنگ اسلامي را، يک حديثي داريم از امام صادق(ع) که مي‌فرمايد: هر کس همتش شکمش باشد، ارزش چيزيست که از شکمش بيرون مي‌آيد. هر کس که فکرش، خوراکش باشد ارزشش آن است. يعني آن قدر امام صادق(ع) مي‌خواستند ما را از شکم پرستي بياورند بيرون.

3- شكم و شهوت بخشي از انسان است نه تمام آن

روز خوشي بود! چه خبر بود؟ صبح عسل خورديم، ظهر کباب خورديم، اگر اين باشد که. . . اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه مي‌فرمايد: عده‌اي از انسانها همتشان شکمشان است. نمي‌خواهم بگويم که نخوريم، مي‌خواهم بگويم که براي آن نباشيم.
چند تا حديث «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة»(غررالحكم، ص‌233)، «الكريم يرفع نفسه في كل ما أسداه عن حسن المجازاة»(غررالحكم، ص‌381) آدم کريم يعني بزرگوار، آدم بزرگوار نفسش را بالا مي‌گيرد. يعني روحش را بالاتر مي‌داند! از چه؟ «في كل ما أسداه» در هر چيزي که او را رها کند «في كل ما أسداه» اسراح يعني آدم بزرگوار اجازه نمي‌دهد که ول باشد، آدم بزرگوار شقاوتش کم است. يک مثال بزنم: بچه يک شخصيت بزرگ، حال چه در کشور اسلامي، چه در کشور غير اسلامي، آدمي که خودش رو ببازه ممکنه با 50 تومان و 100 تومان گول بخوره. «من کرم نفسه» کسي که خودش رو بزرگ مي‌داند شخصيت دارد. قال اميرالمؤمنين(ع): «لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»(نهج‌‌البلاغه، حكمت 456) اميرالمؤمنين مي‌فرمايد نرخ تو بهشت است به کمتر از بهشت خودت را نفروش. قيمت تو بهشت است خودت را چند فروختي، شخصيت دادن زمان شاه بود، کلاس داشتيم براي بچه‌ها. خدا اگر قبول کند انشاء الله. ما يک 16، 17 سال هست که با تلويزيون پاي تخته سياه اصول دين و مسأله و حديث مي‌گوئيم. آن سالهاي اول دو سه کلاس داشتيم براي بچه‌هاي قمي. خسته بودم، يک جوان قمي آمد گفت: يک کلاس هم محله ما بگذار. گفتم: من ديگر وقت ندارم! برو پيش فلان طلبه رفت پيش طلبه و گفت: من هم برنامه‌ام پر است، نمي‌توانم. آن بچه قمي به آن آقا يک جمله گفت. جمله اين بود. گفت: ‌اي اباذرهاي زمان به فرياد ما برسيد. سيد گفت، تا اين جوان گفت اباذرهاي زمان به فرياد ما برسيد، لرزيدم. گفتم: برو آمدم! از اين چه استفاده‌اي مي‌کنيد؟ اين بچه قمي وقتي مي‌خواست کار بکشد تعبير قشنگي کرد.

4- به ديگران شخصيت بدهيد

شخصيت بدهيد. ! يک مثل خانوادگي بزنم: هر پدر و مادري مي‌خواهد دختر و پسر در خانه حرفش را گوش بدهند، بچه را مؤدب صدا بزنند، اگر گفت: فاطي بلند شو، نماز بخوان، او بلند نمي‌شود. ولي اگر گفت فاطمه خانم، حسن جان، اگر با ادب صدا بزنيد، مي‌گويد: بله، بله، پا مي‌شود. متأسفم از اينکه بعضي از خانواده‌ها بچه‌هايشان بزرگ شدند، عروس شدند، داماد شدند هنوز سبک صداي مي‌زنند. و حال اينکه رسول خدا در حديثي داريم که اسم بچه‌هاي کوچک را هم مؤدب مي‌گفت. پيغمبر اسم بچه کوچک را هم مؤدب مي‌برد، به کوچولو مي‌گفت: حسن جان، حسين آقا. آخر تو چند تا بچه داري؟ بله بزرگش کردم، خوب بزرگش کرده باش. هم بزرگش کرده باش، هم مؤدب باش.
گاه آدم سخنراني کرده، هر کس سؤال مي‌کند، مي‌گويد: گيجم! يکي ديگه سؤال مي‌کند. مي‌گويد: گيجم. هرکسي سؤال مي‌کند، مي‌گويد: گيجم. يک مرتبه يکي در جمعيت مي‌گويد: جناب استاد! مي‌گويد: بفرمائيد. يک مرتبه استاد شل مي‌شود. مثل همان حسن آقا و فاطمه خانم.
در خانه را مي‌زني و مي‌گوئي حسن آقاي آمپول زن هست؟ بگو يک آمپول داريم، بيايد بزند. مي‌گويد برو بهش بگو خواب است! اما در خانه را مي‌زني، مي‌گويي: جناب آقاي دکتر هست؟ بله، بله، هست. اين تعبير زيبا تحريک مي‌کند انسان را که انسان، کارها را انجام بدهد.
نانوا پاي تنور هم بايد بايستد، هم بايد پهلوي آتش بايستد، کار هم مي‌کند. سه تا زحمت نانواها مي‌کشند 1- آتش، 2- ايستادن، 3- زحمت کشيدن. هر مشتري که آمد برود در دکان نانوا بگويد آقاي نانوا دست شما را مي‌بوسم. روزي 2300 نفر مسلمان مي‌آيد، مي‌گويد: من دست شما را مي‌بوسم. اين ديگه حرارت آتش و خستگي از پايش در مي‌رود. خوب بگو دستت درد نکند (صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ) (توبه /103) خدا به پيغمبر مي‌گويد: آنهايي که جان کندند، کشاورزي کردند، گندم و جو آوردند براي زکات «صَلِّ عَلَيْهِمْ» بگو دست شما درد نکند. درود بر تو، وقتي مي‌گويي دستت درد نکند. خوشحال مي‌شود، دلش آرام مي‌شود. شخصيت بدهيد، تشويقش کنيد، منتها شخصيت کاذب نه، آخر بعضي‌ها شخصيت مي‌دهند، شخصيت دروغي! که به حد تملق مي‌رسد. بگذار من اين جمله را بگويم: بعضيها نيم کيلو خوبي که ديدند، دو کيلو تعريف مي‌کنند، اينها چاپلوسند يعني نيم کيلو خوبي مي‌بينند، دو کيلو تعريف مي‌کند! اين آدم متملق. بعضي‌ها نيم کيلو خوبي را يک سير تعريف مي‌کنند! اين هم آدم حسودي است. يعني دلش نمي‌آيد که از روي حسادت بگويد. بعضي‌ها هر چي خوبي مي‌بينند، همان را مي‌گويند.
يک آدم سور چراني بود. هر جا افطاري بود، دنبال سور مي‌گشت. مي‌رفت، هر جا که مرده بود، مي‌رفت. آدمهاي شکمو همه جا هستند، آدمهاي پولکي همه جا هستند، بعضي قبرستانها گفته شد کيلويي مي‌شورند، مردهاي که چاق هستند، اگر بلند باشند، متري مي‌شورند. اگر کوچک باشند عرضي مي‌شورند. حساب مي‌کند کجا پولش و کجا سورش بيشتر است. يکي از اين سورچرانها به خودم مي‌گفت: من که مي‌روم جايي سورچراني و يا افطاري، بي دعوت هم مي‌روم، نگاه مي‌کنم که چه توي سفره هست. اگر يک نوع غذاي ساده هست، وقتي دعا خواندم، مي‌گويم: «وللمؤمنين والمؤمنات و للمسلمين و المسلمات» اگر ديدم يک پلو خورشتي «اسئلک و ندعوک بسمک العظيم الاعظم» و اگر ديدم مرغ و ماهي بود «الهي يَا حَمِيدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِي» مي‌گفت: من دعايم طبق سفره هست. حالا تعريف بعضي‌ها! هر چي خوبي مي‌بينند، زيادي تعريف مي‌کنند. اين جمله که مي‌خواهم بگويم از اميرالمؤمنين(ع) است: تعريف بيش از اندازه، تملق کمتر از اندازه، حسادت به اندازه انصاف. پس از اينکه گفتم: شخصيت بده، معني آن اين نيست که هر کس و ناکسي را آدم شخصيت بدهد. و آن هم شخصي کاذب، چون ما حديث داريم به افراد گنهکار شخصيت ندهيد. نسبت به آدمهاي متکبر، متکبر باشيد. تکبر نزد متکبر عبادت است. کسي که بدي مي‌کند، پهلويش خوبي کن.
قال اميرالمؤمنين(ع): «قبيح بذي العقل أن يكون بهيمة و قد أمكنه أن يكون إنسانا»(شرح‌‌نهج‌‌البلاغه‌‌ابن‌‌ابى‌‌الحديد، ج‌20، ص‌306) چقدر جمله قشنگ است «احسنت قبيح بذي العقل» قبيح است که انسان چهارپا باشد «و قد أمكنه أن يكون إنسانا» انساني که مي‌تواند انسان باشد، زشت است که چهارپا باشد.
قرآن مي‌فرمايد: (وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعام‌) (محمد /12) افراد بي شخصيت، مي‌خورند مثل چهارپا «العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزهها عن كل ما يبعدها و يوبقها»(غررالحكم، ص‌239) عارف کسي است که خودش را بشناسد «فأعتقها» خودش را آزاد کند، «و نزهها» خودش را دور کند، عارف کسي است که خودش را بشناسد و تن به هر پستي ندهد «من عرف» کسي که بداند چقدر مي‌ارزد، ديگر دنبال کارهاي پست و گناه نمي‌رود «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا»(تحف‌‌العقول، ص‌278) کسي که بداند چقدر انسان است و شخصيت دارد، دنياي کوچک که گولش نمي‌زند «ما تكبر إلا وضيع»(غررالحكم، ص‌310) تکبر نمي‌کند، مگر انسانهايي که بي‌شخصيت و پستند، آدمي که بي‌شخصيت و پست است هي زور مي‌زند، که سرور باشد! يعني مي‌بيند که در محل کسي محل به او نمي‌گذارد، زور مي‌زند که برود بالا، تو اگر بزرگي، پائين جلسه هم که بنشيني، بزرگي! کسي که مي‌خواهد برود بالا، حس کرده که کوچک است. اين که انسان سعي مي‌کند حرکتش چنين باشد، توي کدام جلسه برود؟ يک آدمهايي داريم آنقدر براي کارهايشان حساب مي‌کنند، سياست بازي مي‌کند، که مي‌خواهد برود، يک جلسه! خوب در اين جلسه ما چه ساعتي بياييم؟ چه کساني آنجا هستند؟ قبلاً چه کساني آنجا بودند؟ بابا آنقدر کانال کشي براي عزتت نکن. اصلاً دائماً در فکر عزتند. مي‌خواهد داماد بشود، حتماً مي‌خواهد پدرش رئيس کارخانه باشد. چه کار داري به پدر زن به مادر زن که چه کسي بود؟ کجا بود؟ رسول خدا فرمود: اگر کسي من را دعوتم کند، حتي براي پاچه بزغاله در چند کيلومتري هم مي‌روم. پاچه بزغاله در چند کيلومتري دعوت کند، من مي‌روم. آدم کانال کشي نبايد بکند.
البته آدم سياسي يک وقت در عمل انجام شده‌اي قرار نگيرد. مي‌برند آدم را يک جايي عکس آدم را بر مي‌دارند، ما نمي‌دانستيم اينجا چرا همچين شد. آدم سياسي بايد فکر کند، يک وقت آدم کلاه سرش نرود. اما يک وقت مسائل تکبري. اگر فلاني، فلاني مي‌آيند، من نمي‌آيم. اگر فلان و فلان مي‌آيند من مي‌آيم و متأسفانه اين گرفتاري هست.
دو سال پيش يکي آمد پيش من گفت: آقاي قرائتي يک مقاله بدهيد مي‌خواهيم توي يک مجله‌اي چاپ کنيم. من که مبتلا به اين مرض بودم گفتم: توي آن مجله چه کساني مقاله مي‌نويسند. گفت فلاني، فلاني، ديدم همه اين‌ها سران مملکتند. گفتم: من هم مي‌نويسم! بعد رفتم گفتم اگر تو براي خدا مي‌نويسي، حالا اگر مي‌گفتي آن‌ها سران مملکت نيستند، خوبند، ولي از مشهورترين نيستند، ديدم؛ نمي‌نوشتم! بعد تلفن کردم به او که نمي‌نويسم. چون فهميدم كار خراب است و براي خدا نيست. اگر براي خدا مي‌نويسي چکار داري که چه کساني مي‌نويسند، آدم مخلص اگر چيزي دارد، بايد يا بگويد، يا بنويسد. چه کساني مي‌نويسند و. . . به هر حال آدم يک حسابهايي پيش خودش مي‌کند که اگر اين حسابها را پيش خودش تحليل کند. . . ما هميشه سياستهاي انگليس و فرانسه را تحليل مي‌کنيم. آدم بايد پيش خودش تحليل کند.
موسي بن جعفر امام هفتم(ع) فرمود: مؤمن کسي است که شب به شب خودش را تحليل کند. آقاي فلاني چرا رفتي؟ تو که گفتي فلان جا وقت ندارم؟ پس چرا فلان جلسه دکوري رفتي؟ فلان جا که همه چيز بود، دلت تپيد! به عشق و نشاط رفتي. اگر آدم شب به شب خودش را تحليل کند، آخر زندگيش مي‌فهمد که کار با اخلاص در زندگيش چقدر انجام داده.
بحث اين است که يکي از چيزهايي که انسان را از گناه باز مي‌دارد اين است که انسان ارزش دارد. (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ) (زخرف /54) فرعون اول مي‌آمد اينها را بي‌شخصيت مي‌کرد، بعد اينها بله قربان مي‌گفتند. قرآن مي‌گويد: (أَرَضيتُمْ) (توبه /38) تو انسان راضي شدي به دنيا، حيف تو «الکريم يعرف نفسه فيه کل ما. . . » آدم بزرگوار خودش را بالا مي‌گيرد، ماشين شما وقتي قيمتي ندارد، در هر جاده‌اي مي‌رويد. ماشين شما وقتي بنز بود، در هر جاده‌اي نمي‌رويد. مي‌گوييد: ارزش دارد. همينطور که اگر ماشينت را برايش ارزش قائل مي‌شوي و در هر جاده‌اي نمي‌روي! اگر براي خودت و مغز و گوشت و چشمت ارزش قائل بشوي، هر چيزي را گوش نمي‌دهي و به هر چيزي نگاه نمي‌کني. اين چيست که تو نگاهش مي‌کني؟ چشمت حيف است، چشمت مي‌تواند خوب ببيند، چرا بد ببيند. (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ) (زخرف /54) ماشين قيمتي را آدم همه جا نمي‌برد. شما اگر عطسه کردي آب دهنت پريد توي صورتت اگر دستمال کاغذي باشد، پاک مي‌کني. شما با قاليچه ابريشمي زباله جمع نمي‌کني. شما يک پارچه مخمل داري مي‌اندازي روي تلويزيون، روي سطل زباله نمي‌اندازي هر چه بداني که چيزي ارزش دارد، حفظش مي‌کني.

5- انسان خليفه خداست

يکي از دلايلي که هنوز ما گناه مي‌کنيم اين است که نمي‌دانيم، ما خليفه خدا روي زمين هستيم. ما همانيم که خدا گفت: «منا» اين که خدا گفت «فضلنا» ما همانيم که ملائکه به ما سجده کردند. ملائکه به تو سجده کرد، بسيار خوب و لذا حديث داريم «اکرم اولادکم» بچه‌هايتان را احترام بگذاريد تا بچه‌هايتان احساس کمبود شخصيت نکنند. بچه‌هايتان وقتي کمبود شخصيت نداشته باشند، احترام ببينند، آن وقت با يک بستني گول نمي‌خورند. خدايا اگر سهميه از جمعه‌هاي ماه رمضان سال ديگر داريم که ما را در راه خدمت خودت قرار بده و اگر نداريم مرگ ما را اول سعادت ما قرار بده.
قال الصادق(ع): «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»(جامع‌‌الأخبار، ص‌185)‌ اي انسان تو آنقدر شريفي که قلبت حرم خداست. دل تو خانه خداست، چقدر اين حديث آدم را بالا مي‌برد! بعد مي‌فرمايد: «فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ» ‌اي انسان دل حرم خداست، در حرم خدا، غير خدا را جاي ندهيد.
حديث داريم دل شما براي خداست! در حرم خدا غير خدا را راه ندهيد. من خيلي از حديثها را که مي‌خوانم خجالت مي‌کشم، بعضي‌ها را وقتي مطالعه مي‌کنم، خجالت مي‌کشم، بعضي را وقتي مي‌خواهم بگويم خجالت مي‌کشم، اين حديث را بايد يک کسي بگويد که در قلبش غير خدا نباشد. و ما اگر سهميه‌اي داريم، اين که دوست داريم اينطور باشد، همين مقدار خوب است. دلمان مي‌خواهد که اينطور باشيم، منتها خوب غير خدا هيچي در آن نيست.
رزمندگان ما: آرزويت چيست؟ آرزويم اين است که قانون خدا پياده بشود. آقا کجا مي‌خواهي بروي؟ هر جا خدا بخواهد، هرجا که لازم باشد. بعد آدم به جايي مي‌رسد که مي‌افتد توي دست اندازهاي سياسي. بچه بسيجي‌ها نمي‌گويند: که بنده 6 ماه جبهه بودم رفتم تو هفت ماه. يک وقت مي‌گويد: چقدر جبهه بودي؟ مي‌گويد نمي‌دانم. واقعاً سلام خدا بر کساني که در جبهه هستند و نمي‌دانند چقدر وقت در جبهه هستند. ما در علم هم داريم! خدا رحمت کند آيت الله اميني را صاحب کتاب الغدير، ايشان در يکي از کشورها به کتابخانه‌اش رفته بود. ديده بود در مورد اميرالمؤمنين(ع) چيزهايي نوشته که کتاب منحصر بفرد است. خواسته بود که بگيرد و بياورد بخواند. به او نداده بودند. خواسته بود فتوکپي کند، نداده بودند. گفته بود اجازه بدهيد از روي آن بنويسم.
آنقدر اين کتاب مفيد بود که ايشان شروع کرد روزي هيجده ساعت نوشتن. بعد از 6 ماه که کتاب را نوشت و آمد، آقاي خزعلي از فقهاي شوراي نگهبان مي‌گفت: به او گفتم که: آيت الله هواي آنجا چطور بود؟ فکر کرد و گفت: نفهميدم! اصلاً نمي‌دانم زمستان بود يا تابستان! ما داريم آدمي که عاشق علي شش ماه در يک کشور کتاب را طوري مي‌نويسد که نمي‌فهمد هوا گرم بود يا سرد، داريم آدمي که تو جبهه هست و نمي‌داند و يک آدمي که مي‌گويد مصاحبه من 3 دقيقه و 27 ثانيه بود و مصاحبه ايشان 3 دقيقه و 38 ثانيه، يعني آنقدر روي مسائل حساسند. عکس او 3 در 4 بود، عکس من 3 در 6 بود. البته سران مملکتي ما اينطور نيستند. داشتيم آدمهاي اينطوري را. ولي الحمدالله الان روز به روز دارد اين حديثها نمونه‌هاي عيني آن پياده مي‌شود.
خدايا اين حرفهايي که زديم از امام صادق(ع) بود. ما را به آبروي امام صادق(ع) قسمت مي‌دهيم، که ما را توفيق بده که هم تو را بشناسيم و هم خودمان را.
خدايا تو را به مقام محمد و آل محمد به ما کمک کن که گناه را بشناسيم، جهنم را بشناسيم، حضور تو را بشناسيم، شخصيت انساني را بشناسيم و اگر اين شناخت‌ها در ما قوي بشود، ما را از گناه باز مي‌دارد. توفيق شناخت دين را در ما زياد کن.
خدايا تلويزيوني که در آن رقص بود حالا «لاتکون حرم الله» اين حديث کجا و رقص کجا، آن خونهاي مقدسي که آن لحظه‌ها را به لحظه‌هاي قال الصادق تبديل کردند. خدايا با امام صادق محشورشان کن ما را در روز قيامت شرمنده آنها قرار مده. اسيرهاي ما را هر چه زودتر با سقوط زندان آزادگردان، حتي اسيرهاي عراقي در ايران.
خدايا جمعه آخر ماه رمضان است، اگر عمر داريم عمر ما را در راه خدمت بخودت قرار بده و اگر عمر نداريم و در شب قدر تقدير آن شد که سال ديگر نباشيم مرگ ما را اول سرافرازي ما قرار بده. قلب مبارک حضرت مهدي را از ما خشنود و رهبر عزيز انقلاب را سلامت، عبادتهاي ما را قبول، عبادت عبادت کنندگان را قبول، خانواده‌هاي شهدا را ارج و صبر، جانبازان را شفا، اموات ما را بيامرز. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي نهضت خميني را نگهدار.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 2260
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست