responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 161
1- فكر و فرهنگ، مايه‌ي برتري انسان بر حيوان
2- خطر انحراف در كارهاي فرهنگي
3- هدايت يك انسان، برابر هدايت يك جامعه
4- منطق و استدلال، همراه با عواطف و احساسات
5- پژوهش‌هاي غير ضرور، با وجود كارهاي ضروري‌تر
6- توجه به اولويت‌ها در امور فرهنگي
7- احترام به تلاش‌هاي ديگران و گذشتگان
8- دوري از معرفي الگوهاي نادرست و ناكارآمد

موضوع: اصول و آفات كار فرهنگي (2)

تاريخ پخش: 30/03/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

بحثمان راجع به اصول كار فرهنگي و آفات آن بود. بحثي داشتيم منتهي حرف زياد بود، بخشي از حرف‌هايمان به اين جلسه كشيده شد. ادامه‌ي بحث.

چون اين بحث نياز عمومي است. در پادگان‌ها، در دارالقرآن‌ها، در آموزش و پرورش، دانشگاه، تربيت معلم، اصولاً پدرهايي كه مي‌خواهند بچه‌شان را تربيت كنند، مادرها، هركسي مي‌خواهد يك كار فرهنگي بكند، روي چه مبنايي كار بكند؟ چه كند؟ چون كار فرهنگي خيلي مهم است.

1- فكر و فرهنگ، مايه‌ي برتري انسان به حيوان

چون ارزش ما به فرهنگمان است. والا در شكم كه گاو از ما جلوتر است. بعضي از حيوان‌ها بيشتر از ما مي‌خورند. دويدن حيوان‌ها هم از ما بيشتر است. چشم بعضي حيوان‌ها هم از ما، بعضي حيوان‌ها زير برف را مي‌بينند. ما نمي‌بينيم. پرواز پرنده‌ها از ما بهتر است. آنها فرودگاه نمي‌خواهند. هوا هر طور باشد مي‌پرند. آميزش جنسي حيوان‌ها، نر و مادگي‌شان خيلي راحت‌تر، بدون عقد، مهريه، دفتر ازدواج، اتاق خالي، يعني ما در شكم و شهوت و خواب و پرواز و در اين چيزها كه شرفي نداريم. شرف ما در مخ ما است. ارزش ما مخ ما است. خدا مخ را آن بالا گذاشته است. زير مخ، قلب را گذاشته است. احساسات! اول فكر دوم احساسات. زير احساسات شكم را گذاشته است. زير شكم شهوت را گذاشته است. يعني خدا ما را از اين طرفي خلق كرده است. مغز، قلب، شكم، شهوت. منتهي بعضي جواب كه مي‌دهند از اين طرف جواب مي‌دهند. اول شهوت سرش شلوغ است. بعد شكم، بعد آنجايي كه احساسات است. حالا اگر ايام امتحان بود دو نفر هم در كتابخانه كتاب مي‌خوانند. يعني خدا ما را از اين طرف خلق كرد. ما از اين طرف جواب مي‌دهيم. اين جايگاه فكر و فرهنگ خيلي مهم است.

قديمي‌ها جلد كتاب‌هايشان چرمي بود. يعني چرم را خرج جلد كتاب مي‌كردند. چون كتاب براي مغز است. الآن جلد كتاب مقوا شده، چرم را خرج كفششان مي‌كنند. يعني چرم پايين آمد. مقوا بالا رفت. چرمي كه ارزش دارد، پايين آمد. كفش چرمي شد. ورني شد. نمي‌دانم چه شد… اما جلد كتاب كه براي مغز است، جلد مقوا است. كتاب نزد ما ارزش ندارد. ولذا اول سال، بچه‌ها كتاب مي‌خوانند. كتاب، اول سال كتاب است. همين كه هوا گرم مي‌شود، كتاب بادزن مي‌شود. تا مي‌خواهد امتحان بدهد، بنشيند مي‌بيند خاكي مي‌شود كتاب را روي كتابش مي‌گذارد مي‌نشيند. موكت مي‌شود. در كوچه هم كه با بچه‌ها دعوايش مي‌شود چنين مي‌كند. يعني اين كتاب نيست، هم كتاب است، هم چماق است. هم بادزن است. هم موكت است. اين پيداست نگاه ما به كتاب، پايين آمده است. چرم پايين رفته، مقوا بالا آمده است. كتاب ما چماق ما هم هست.

ما بايد باورمان بيايد سرمايه‌دار كساني هستند كه كار فرهنگي مي‌كنند. اين سرمايه‌دار است. چون باقي سرمايه‌دارها چهار چيز دارند. يا برج و سكه دارند. يا مزرعه دارند و پاساژ و قالي و نمي‌دانم مغازه، يا نمي‌دانم يك چيزي مادي دارند. خانه‌اي، زندگي‌اي، فلاني،… ولي كسي كه كار فرهنگي مي‌كند مخ دارد. مخ افراد در اختيار او هستند. كسي كه مخ در اختيارش است، سرمايه‌دارتر از كسي است كه طلا و برج و سكه و مزرعه در اختيارش است. به تاجرها سرمايه‌دار نگوييد. به مسئولين فرهنگي سرمايه‌دار بگوييد. چون مغز نسل نو در اختيار اينها است. او سرمايه‌دار است. سرمايه‌ي اصلي اين مخ است. بنابراين مي‌ارزد كه ما قصه را خيلي جدي بگيريم. قصه را خيلي بايد جدي بگيريم.

2- خطر انحراف در كارهاي فرهنگي

در قرآن براي كارهاي اقتصادي، اگر منحرف شود يك («وَيل» )داريم. انحراف كار اقتصادي يك («وَيل» )دارد. («وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» )(مطففين/1) واي بر كم فروش‌ها! چون كم فروشي انحراف كار اقتصادي است. به انحراف كارهاي اجتماعي يك («ويل») داريم. («وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ») (همزه/1) («هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» )يعني واي بر كساني كه نيش مي‌زنند. يك متلك به او مي‌گويد او را تحقير مي‌كند. در جامعه نيش مي‌زند طرف را خراب مي‌كند. اگر در جامعه كسي را خراب كني يك («ويل» )داريم. اگر در اقتصاد منحرف شوي، يك («ويل» )داريم. اما اگر كار فرهنگي انحراف پيدا كند اين ديگر خيلي انحراف دارد. سه تا («ويل» )داريم. آيه‌ي 79 سوره‌ي بقره است. در يك آيه سه مرتبه مي‌گويد: («ويلٌ» «ويلٌ» «ويلٌ»). («ويل» )اول («فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ») (بقره/79) («وَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ» )واي به كساني كه يك چيزي مي‌نويسند مي‌گويند: اين، قانون خدا است. يعني به دروغ يك چيزي را مي‌نويسند مي‌گويند: اخلاق اسلامي اين است. اقتصاد اسلامي اين است. نمي‌دانم سياست اسلامي اين است. مديريت اسلامي اين است. واي به كساني كه يك چيزي را روي سليقه‌ي خودشان مي‌نويسند اين را به خدا نسبت مي‌دهند. ديگر چه؟ مي‌گويد: («فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِم‏») (بقره/79) دوباره در همان آيه مي‌گويد: («فَوَيْلٌ لَهُمْ» )اول مي‌گويد: («فَوَيْلٌ لِلَّذينَ» )دوباره مي‌گويد: («فَوَيْلٌ لَهُمْ» )مرتبه سوم مي‌گويد: («وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ») (بقره/79) در يك آيه سه مرتبه («ويل» )آمده است براي كساني كه انحراف فرهنگي دارند. به كسي كه قالي كسي را بدزدد، پول كسي را بدزدد، ظالم مي‌گويند. اما كسي كه فكر كسي را بدزدد مي‌گويند: اظلم! («وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏») (انعام/21) يعني انحرافات ديگر ظلم است. انحراف فرهنگي اظلم است.

3- هدايت يك انسان، برابر هدايت يك جامعه

گاهي انسان با يك فيلم يك كسي را منحرف مي‌كند. گاهي با يك شعر، گاهي با يك طنز، گاهي با يك متلك، گاهي با يك نامه، برعكسش هم هست. گاهي با يك فيلم كسي را هدايت كند. با يك نامه، با يك شعر كسي را هدايت كند. آيه‌ي قرآن داريم («وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعا»)  (مائده/32) كسي يك نفر را زنده كند انگار همه‌ي مردم را زنده كرده است. امام مي‌فرمايد: زنده كند يعني يك نفر را هدايت كند. يعني يك نفر يك كسي را هدايت كند، انگار كل كره‌ي زمين را هدايت كرده است. اينقدر ثواب دارد. كار فرهنگي خيلي كار مهمي است. هرچه پول خرج مخ شود مي‌ارزد. غصه نخوريم كه چقدر پول براي تحصيلات بچه‌مان داديم. شما اگر مي‌خواهي غصه بخوري، غصه براي كفشش بخور. براي لباسش، براي پول‌هايي كه مثلاً خرج ازدواجش مي‌كني. خرج مسكنش مي‌كني. خرج جهازش مي‌كني. چقدر براي جهاز يا مسكن بچه‌ات پول مي‌دهي. چقدر براي مخ بچه‌ات پول مي‌دهي؟ هرچه پول مخ داديد غصه نخوريد. حديث داريم با كسي رفيق شويد كه وقتي پهلويش مي‌نشينيد («يُعِلْمِكُمْ مَنْطِقُه‏») مخت را بالا ببرد. يعني منطقش، («يعلمكم») به تو آموزش بدهد. پهلوي كسي مي‌نشيني بنشين، پهلوي كسي… با يك كسي باش كه وقتي مي‌نشيني از او چيز ياد بگيري. «يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُه» (الكافي/ج1/ص39) با او مي‌نشيني تو را ياد خدا بياندازد.

عرض كنم كه، آفات كار فرهنگي را در جلسه‌ي قبل گفتيم. 1- انحراف در پژوهش‌ها و دانستني‌ها. اين شعاري كه ما در ايران رسم است اين شعار، شعار غلطي است. شعار غلطي است. منتها خوب خيلي جا افتاده است و بايد، يك كارهاي غلط را بايد صد بار آدم در تلويزيون بگويد، تا اين مثلاً دو مرتبه فرهنگ عوض شود. با يكبار… اين هم كه گفتند: نماز بخوان. در نماز هم دائم مي‌گويند: بگو الله اكبر! اول نماز الله اكبر، («كُفُواً أَحَدٌ») (اخلاص/4) الله اكبر! «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، الله اكبر»! بين دو سجده الله اكبر! اين تكرار براي چيست؟ براي اينكه براي ما چيز ديگر بزرگ است. پول بزرگ است. مقام بزرگ است. عزل و نصب و زنده باد، مرده‌ بادها بزرگ است. اين دائم مي‌گويد: الله اكبر! دائم دارد مثل موج از آن طرف مي‌كشد. اين طناب هم از آنطرف مي‌كشد. يك موجي كه يك قايق را دائم به سمت دريا هل مي‌دهد، اين را بايد يك بندي باشد كه اين را از اين طرف نگه دارد. گول نخوري. گول نخوري. حواست جمع باشد. مثل جاده‌هايي كه خيلي لغزنده است، هر بيست متر نوشته خطر! خطر! خطر! چرا اينقدر تابلو خطر است؟ چون انصافاً خطر است. هرجا خطرش بيشتر است، تابلويش هم بايد بيشتر باشد. چون ما زياد منحرف مي‌شويم، چون كه سركه سركگي افزون كند، مثنوي مي‌گويد: وقتي شما سكنجبين مي‌پزي، مي‌چشي. (با بيان حركت) همينكه ديدي ترش است، شكرش را زياد مي‌كني. چون ترشي ماديات دائم ما را از اين طرف مي‌كشد، خدا هم گفته: الله اكبر بيا اينطرف! با يكبار دوبار هم حل نمي‌شود.

انحراف! استدلال‌هاي خشك، يكي از آفات، استدلال‌هاي خشك است. انحراف اول، در جلسه‌ي قبل گفتيم

4- منطق و استدلال، همراه با عواطف و احساسات

انحراف در پژوهش، تحقيق مي‌كند روي چيزي كه هيچ باري ندارد. خاصيتي ندارد. دومين انحراف، استدلال خشك است. استدلال بايد همراه با عاطفه باشد. عقل خالي براي زندگي كافي نيست. اگر عقل خالي كافي بود، خدا فقط مي‌گفت: («إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل‏») (نحل/90) بس است. مي‌گويد: («إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل ‏…») كسي هست بقيه‌اش را بلد باشد؟ با هم بگوييد… («… وَ الْإِحْسانِ») آفرين! يعني غير از عدل احسان! احسان! اين جامعيت است. محبت خيلي مهم است. به بعضي از افراد كه مي‌گوييم: بهترين عكس امام خميني كدام است؟ مي‌گويد: همان عكسي كه امام استكان چاي دستش است، پهلوي حاج خانم مي‌برد. او كار به فلسفه و عرفان امام ندارد كه رهبر انقلاب است. مي‌گويد: ببين، امام با همه‌ي بزرگي‌اش دارد براي خانمش چاي مي‌برد. اين مهم است. اين مهم است. ما استدلال مي‌خواهيم، اما عاطفه هم مي‌خواهيم. استدلال‌ها… كتاب‌هايي كه فقط استدلالي است. عاطفه در آن نيست. جاذبه ندارد. از آفات كارهاي فرهنگي، اين استدلال خشك است. انسان نياز به خنده دارد. بايد خنده‌ي مردم هم تأمين شود. رشد بايد رشد جسمي، روحي، عاطفي، علمي، منطقي، همه بايد با هم رشد كنند. اگر زني بچه زاييد. كله‌ي بچه بزرگ بود، اما بازوهايش لاغر، مردني است. كله اندازه‌ي يك گردو، بازوهايش اندازه‌ي يك بشكه باز مردني است. يعني بايد… آبگوشت‌هاي هيئت‌ها كه مي‌بينيد خوشمزه است، مي‌دانيد چرا خوشمزه است؟ چون كل گوسفند را يكجا در ديگ مي‌گذارند. لذا آبگوشتش معطر است. اين خانه‌هاي ما كه آبگوشت‌هايش خوشمزه نمي شود چون، گوشت قرمز درست مي‌كنند آبگوشتش مثل آب جوش مي‌ماند. يعني جمع گوسفند با همان استخوان و چربي و گوشت لخم و… يعني همه با هم كه شد، شما يك دختر را اگر تكه تكه‌اش كني. موهايش را در يك نعلبكي بريزي، چشم‌هايش را در يك نلبكي بريزي، هيچ كس عاشق اين دختر نمي‌شود. اما وقتي با هم شد يك دختر مي‌شود. پسر مي‌شود. يعني گاهي وقت‌ها دين را وقتي مثله مي‌كني جاذبه ندارد. نامردهايي كه كاريكاتور ساختند، يا فيلم ساختند براي پيغمبر، قسمت‌هاي جهاد را گفتند. جهاد را… مي‌گويند: ببين پيغمبر اين آيه آمده، اين هم شمشير! من كه فيلمش را نديدم. ولي طبعاً اينطوري است. فيلمي كه ساختند آيه‌ي («وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ») (توبه/73) («وَ اغْلُظْ») يعني بر اينها غليظ باش. بعد فوري شمشيرش را روي اين مي‌كشد، دين وحشي! بله، جهاد داريم اما («وَ اخْفِضْ») چه؟ («وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ») (اسراء/24) پيغمبر بال‌هايت را با محبت باز كن. («لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْب‏») (آل‌عمران/159) پيغمبر خيلي خوش خلق هستي. («وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ») (قلم/4) تو خيلي خوش اخلاق هستي. («أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ») (شرح/1) آيا من به تو سعه صدر ندادم؟ با همه خوش برخورد هستي. آيات لبخند و خوش خلقي پيغمبر را نمي‌گويد. يك آيات كه مي‌گويد: پيغمبر جهاد كن، فوري آيه را مي‌خواند. شمشير پيغمبر را مي‌كشد، مي‌گويد: اين دين اسلام است. يك گوشه‌اش را نشان دادن بد است. شما پوستين را اگر از آن طرفش كني، هر بچه‌اي مي‌ترسد. لولو مي‌شود. دين را بايد با هم معرفي كرد. استدلال‌هاي خشك از آفات است. بايد سعي كنيم كه مثلاً يك بچه‌ي 14 ساله، يك بچه‌ي 16 ساله، يك دانشجو احساساتش چيست؟ احساسات آن… نيازها… اول بود.

سوم بي‌توجهي به اولويت‌ها است. اين هم سومين آفات است. آفات كار فرهنگي را بنويسم. شايد يك وقت ارشادي، سازمان تبليغاتي، دفتر تبليغاتي، حوزه‌اي، آموزش و پرورشي، خواست يك وقت اين را پوسترش كند. چون از خودم هم نيست. آنچه از قرآن و حديث گرفتم، آنچه تجربه دارم، چون الآن تقريباً بيست سال تا شصت و… 45 سال است من معلم هستم. حدود سي سالش را در تلويزيون بودم و هيچ كاري هم قبول نكردم جز كار فرهنگي. هيچ كاري قبول نكردم جز كار فرهنگي. بعد از 45 سال، تجربه‌ي بين المللي هم دارم. يعني من حدود 100 سفر خارج هم داشتم. بعد از اين تجربه مي‌ارزد كه يك جواني كه، يك خواهري، برادري كه مي‌خواهد كار فرهنگي بكند، اين تجربه را به عنوان يك همكار بپذيرد. اگر خواست بپذيرد. نخواست كه هيچ!

5- پژوهش‌هاي غير ضرور، با وجود كارهاي ضروري‌تر

1- پژوهش آفات، پژوهش‌هاي كم اثر يا بي اثر. من پاي منبر يك روحاني رفتم. ديدم ده شب سخنراني مي‌كند يك شب حضرت علي از ابراهيم مهمتر است. يك شب حضرت علي از موسي مهمتر است. يك شب حضرت علي از عيسي مهمتر است. گفتم: آقا، الآن مشكل مملكت ما اين است؟ كشور ما نسبت به حضرت علي عاشق است. حتي روستاهاي ما يك وقت من شمردم، ما 300 علي آباد داريم. در لغت نامه‌ي دهخدا شمردم. ما با اميرالمومنين جوش خورديم. حالا ده شب ثابت كني حضرت علي از يكي يكي… اين چه مشكلي را حل مي‌كند؟ حالا يك شب طوري نيست. دو شب طوري نيست. آخر ده شب، اينها كه پاي منبر نشستند ديگر هيچ نيازي ندارند؟ آخر تقسيم كن. يك پدر و مادري كه جهازيه مي‌خرد هرچه پول دارد لحاف كرسي نمي‌خرد. يك لحاف، يك پتو، يك استكان، آخر نيازهاي ديگر هم هست. گاهي وقت‌ها نيرويمان را صرف يك چيز خاص مي‌گذاريم. پژوهش‌هاي كم اثر يا بي‌اثر!

2- استدلال خشك! منطق لازم است اما همراه با عاطفه. («إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل») اين براي منطق است. («وَ الْإِحْسانِ») اين براي عاطفه است.

6- توجه به اولويت‌ها در امور فرهنگي

3- بي‌توجهي به اولويت‌ها! يك مرتبه يك مسئله‌اي مثل قمه زني مهم مي‌شود. مي‌روند خانه‌ي اين آقا، آن مرجع، خودشان را يقه چاك مي‌كنند. مثلاً كه چه؟ فرض كنيم كه شما ثابت كردي كه قمه زدن روز عاشورا جايز است. حالا فرض كنيم. جمع بسياري از علما گفتند: نكنيد، امام فرمود: نكنيد. مقام معظم رهبري گفت نكنيد. حالا يك دو تا آقا، 5 تا آقا، ده تا آقا، عكس‌هايشان را جمع مي‌كنند. همه را مثلاً… مي‌خواهم بگويم: حساب كن، اين قمه زدن را كسي نگفته است واجب است. روي كره‌ي زمين هيچ نفس كشي نگفته واجب است. هيچ نفس كشي هم نگفته مستحب است. تازه خودتان را شاخ و شانه كُشيد، ممكن است بگويد: جايز است. خوب اين جايز است چقدر سرمايه مي‌خواهد؟ اين هم در يك روز، در عاشورا، اين هم قمه زدن در 3 دقيقه، بگو: 5 دقيقه، 5 دقيقه. يعني شما براي كاري كه نه  واجب است نه مستحب، فقط جايز است، اين هم يك روز، اين هم 5 دقيقه، اين همه نيرو صرف كردي كه قمه بزني؟ آنوقت نسلي كه بعضي‌شان تارك نماز هستند. بعضي‌شان كاهل هستند. شكم‌ها همه گندم زكات نداده است. يعني («يُقيمُونَ الصَّلاة») زكات، تمام دين را… اصلاً به فكر نيست كه راجع به نماز نسل چه كنيم؟ لقمه‌هايي كه در شكم ما است، اين لقمه‌ها از اين نانواها است. نانواها از اين گندمش از اين سيلوها است. بسياري از مردم هم زكات نمي‌دهند. اصلاً 5 دقيقه راجع به نماز و زكات فكر نمي‌كند. اما شاخ و شانه مي‌كشد كه ثابت كند كه حتماً قمه بزنيم. يك كسي هم گفت: ببين من قمه زدم، گفتم: خوب خدا نجاتت بدهد. مي‌خواهي بزن، بزن! من نمي‌گويم … حالا اينقدر مهم نيست كه حالا من هم عليه آن حرف بزنم يا به لَه‌اش! … ولي مي‌خواهم بگويم: ببينيد اولويت‌ها چيست؟

خواستگار براي دخترش مي‌آيد، خواستگار خوبي است. دخترش هم وقت ازدواجش است. اولويت دختر شما همسر است يا ليسانس؟ مي‌گويد: نه! باشد ليسانسش را بگيرد. فوق ليسانسش را بگيرد بعد انشالله… تو اگر ليسانست را بگيري، شوهرت فوق ليسانس مي‌شود. مادر چنين مي‌گويد: اگر فوق ليسانس شوي شوهرت دكتر مي‌شود. بعد فوق ليسانس مي‌شود ديگر خواستگار نمي‌آيد. آنوقت پير دختر مي‌شود. دختر 37 سال، 38 سال، اولويت، ازدواج ضرورت است. ازدواج ضرورت است. ليسانس و فوق ليسانس فضيلت است. ضرورت مهمتر است يا فضيلت؟ اين مهم است. ليسانس و اينها كه… مثل يك آدمي كه تشنه‌اش است. من اين مثل را يكبار ديگر هم زدم. تشنه‌تان است خوب انشالله ليسانست را بگير آبت بدهم. اِ…! اين حالا تشنه‌اش است. آدم به آدم تشنه نمي‌گويد: بعد فوق ليسانس خوب مثلاً آب مي‌دهم. همسر خوب اولين همسري كه براي دخترتان آمد، اگر از نظر فكري، اخلاقي، ايماني، بچه‌ي سالمي است، به او بدهيد. سربازي نرفته خوب بعدش خواهد رفت. حالا گير نده، ممكن است اين پسر كمالاتي دارد كه بعد پيدا نشود. به سربازي گير ندهيد. به مدرك، اينها چيزي نيست. سربازي‌اش تمام مي‌شود. مدركش را مي‌گيرد. ببينيد ما در اولويت‌ها گاهي وقت‌ها ضرورت را له مي‌كنيم براي رسيدن به فضيلت. ازدواج ضرورت است و تحصيل… اين مسئله‌ي مهمي است كه بايد عرض به حضور جناب عالي كه به آن عنايت بكنيم. صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)

7- احترام به تلاش‌هاي ديگران و گذشتگان

4- زحمات ديگران را ناديده نگيريم. بي‌انصاف نباشيم. بعضي‌ها كه مي‌خواهند كار فرهنگي بكنند مي‌گويند: نه، قديمي‌ها غلط كردند. نه، ما هرچه داريم از قديمي‌ها داريم. بالاخره گاهي وقت‌ها افرادي كه كار فرهنگي مي‌كنند يادشان مي‌رود. يك كسي يك كتابخانه‌اي درست كرده بود خيلي مهم. يك كتاب را مثل لوستر، در يك جعبه گذاشته بود، وسط اين خانه آويزان كرده بود. اينها كه مي‌آمدند از كتابخانه بازديد كنند، مي‌ديدند كه يك كتاب آويزان است. مي‌گفتند: خوب همه‌ي كتاب‌ها در قفس است. چرا اين را آويزان كردي؟ مثل لوستر! گفت: آخر اين مهمترين كتاب است. گفتند: چه كتابي است كه مهم است؟ گفت: كتاب آب، بابا است. گفتند: چطور؟ آب، بابا كه مهم نيست. گفت: چرا؟ اگر اين را نمي‌خواندم، سر از اين كتابخانه در نمي‌آوردم. كلاس اول، يعني ما نبايد قديمي‌ها را فراموش كنيم. بالاخره ما هرچه داريم از قديمي‌ها داريم. بي‌انصافي نكنيم.

5- مسئله‌ي ديگر عدم سوء سابقه يا نداشتن شناخت و محبوبيت شخص مبلغ، اين هم يكي از آفات است. بي‌توجهي به اولويت‌ها اين يكي بود. مسئله‌ي ديگر بي‌توجهي به پيشينيان، به پيشينيان هم بايد توجه داشته باشيم. مسئله‌ي محبوبيت! عدم محبوبيت معلم و مربي و هركس كه كار فرهنگي مي‌كند، چون گاهي وقت‌ها طرف كار فرهنگي مي‌كند اصلاً سابقه‌اش را نمي‌دانيم اين چه كسي است، حالا آمده كار فرهنگي مي‌كند. آخر اين كجا بوده است؟ كجا درس خوانده است؟ سابقه‌ي خودش چيست؟ از چه خانواده‌اي است؟ گاهي وقت‌ها يك كساني پرچم دار كار فرهنگي مي‌شوند كه شناخته شده نيستند. بعد هم از كارهاي پرخرج، حالا من نمونه‌هايش در سرم هست نمي‌توانم بگويم. چهار نفر جوان جمع مي‌شوند يك كارهايي… بعد هم ورشكست مي‌شوند. هنوز هيچي نشده مثلاً يك تابلو مي‌زند و يك آرمي درست مي‌كند و اساسنامه و ثبت مي‌دهد و بعد هم تأمين اعتبار مي‌كند و بعد هم موفق نمي‌شود و بعد خودشان منشعب مي‌شوند. دو گروه مي‌شوند. دو گروه چهار گروه مي‌شوند. هيچ همينطور… كار را ساده شروع كنيم. كار فرهنگي را طوري شروع كن كه اگر كسي كمكتان كرد، الحمدلله! كسي كمكتان نكرد روي پاي خودت بايست. من اين مثال را بارها زدم. بارها اين مثل را زدم كه بايد طوري انجام بدهيد كه حالا اگر كمك كرد و مثلاً… يعني رابطه‌ي ما با همه با مراجع، با فرماندار، با استاندار، با حزب فلان، با خط سياسي، روابطمان رابطه‌ي ملحفه و پتو باشد. با يك سنجاق وصل شويم. هروقت هم نخواستيم، سنجاق را برداريم ملحفه از پتو جدا شود. يعني در دل كسي نرويم. اگر من در دل يك حزبي رفتم، اگر آن حزب سرنگون شد، من هم سرنگون مي‌شوم. ما الان هستيم. از رئيس جمهور استفاده مي‌كنيم. از نمي‌دانم امام جمعه استفاده مي‌كنيم. از فرماندار استفاده مي‌كنيم. حالا اگر فردا امام جمعه قهر كرد من بايد سرنگون شوم؟ فرماندار عوض شد من بايد سرنگون شوم؟ طوري طراحي كنيد يك كار ارزان قيمتي بكنيد كه نياز به حمايت خيلي نداشته باشد… هركس حمايت كرد الحمدلله! اگر هم يك وقت پول نداشتند، قانون به آنها اجازه نداد، سليقه‌ي شما را نپسنديدند سرنگون نشويد. افرادي هستند كار فرهنگي درست مي‌كنند …

افرادي هستند كار فرهنگي مي‌كنند كشكول دست مي‌گيرند. از اين پول مي‌گيرند. از آن پول مي گيرند. از آن… هنوز هيچ كار نكرده، كشكول گدايي دست گرفتند. اين را… روي پاي خودتان باشيد.

يادم نمي‌رود كه 40 سال پيش كه پاي تخته سياه رفتم، هيچي، هيچي، هيچي، از صفر به معناي واقعي، اين را براي طلبه‌هاي جوان مي‌گويم كه مثلاً يادم هست كه در مشهد خانه‌ي آقايي بوديم كه الان امام جمعه‌ي سبزوار است. 40 سال پيش، تخته سياه هم نداشتيم. رفتيم يك كارتون مقوا پاره كرديم گذاشتيم و با ذغال روي كارتون كلاسداري كردم. نه گچ داشتم، نه تخته سياه. تخته سياهم كارتون بود. مقوا، جمعيت 20 نفر بودند و يادم هست كه من گاهي با جوراب‌هايم تخته را پاك مي‌كردم. تخته پاكن هم نداشتم. يعني اگر روي پاي خودتان باشيد، هر خط سياسي پاييزش شد يا بهارش شد، شما سرنگون نمي‌شويد. به خدا بچسبيد. يك پر كاه اگر به كوه بچسبد، تكان نمي‌خورد. اما اگر به هر درختي بند شود همينطور كه درخت ارّه شد و باد آمد برگ كاه هم… ما پر كاه هستيم. اگر به خدا تكيه كنيم هيچ كس تكانمان نمي‌دهد. اما اگر به پول آقا و بودجه‌ي فلان و تأمين اعتبار و اين حرف‌ها… من يك كاري كردم حالا دارم آن كار را مي‌خواهم برگردانم. كاري كه در بحث زكات كرديم، گفتيم: هر روستايي مقداري زكات بدهند، دولت هم همان مقدار را روي آن بگذارد خرج همان روستا كنند. مثلاً اين روستا 50 ميليون زكات جمع كردند. 50 ميليون هم زكات دولت روي آن بگذارد، مي‌شود 100 ميليون خرج مشكلات روستا. حالا گفتيم اگر فردا يك دولتي پيدا شد گفت: من كمك زكات… بگوييد… نمي‌كنم. آن وقت مردم ما نبايد زكات بدهند؟ ما بايد زكات را براي خدا بدهيم. دولت داد الحمدلله رب العالمين! فردا نفتمان خشك شد، دولتمان سليقه‌اش طور ديگر شد، زكات نداد. نمي‌گويم: خوب حالا كه دولت زكات، كمك نمي‌كند پس من هم زكات نمي‌دهم. مثل اينكه بگوييم: اگر مسجد چاي مي‌دهند مي‌گوييم: يا حسين! اگر چاي نمي‌دهند روز عاشورا بي عاشورا! اِ..! امام حسين را بايد حسابش را از ديگ‌هاي پلو كنار كشيد. يعني اگر پلويي هم نبود. چاي هم نبود، طوق و بيرق هم نبود ما يا حسينمان را بگوييم. كار فرهنگي نبايد وابسته به احدي باشد. جز خدا! اين هم يك وابستگي…

8- دوري از معرفي الگوهاي نادرست و ناكارآمد

مسئله‌ي ديگر معرفي الگوهاي غلط! در كار فرهنگي الگوهاي غلطي را نشان ما مي‌دهند. پايش به هيچ جا بند نيست. ما در يك سالن رفتيم ديديم يك پسري را آوردند كار فرهنگي مي‌كند. پدرش چنين مي‌كرد. حالا پدرش به يك كسي چنين مي‌كرد. پيو…! يك آيه مي‌خواند. بعد هو هو… (حاج آقاسوت مي‌زند) يك آيه مي‌خواند. گفتيم: اين بازي‌ها چيست درآوردي؟ كدام يك از اولياي ما گفتند: اين رقمي قرآن ياد بچه‌ها بده؟ (حاج آقا با حركت را نشان مي‌دهد) اين يعني چه؟ مثلاً كه چه؟ اين پايش به كجا بند است؟ هركاري مي‌خواهيد بكنيد امام رضا فرمود: لب من كه تكان مي‌خورد، حديث براي امام رضا(ع) است. فرمود: لب من تكان مي‌خورد بگوييد: اي امام رضا، اين ريشه‌ي حديث تو كدام آيه‌ي قرآن است؟ تا من بگويم: من امام رضا حرف‌هايم بند به قرآن است. به ما گفتند: بند به قرآن و اهل بيت باشيد. يك كسي روي سليقه مي‌آيد آموزش رمزي ياد مي‌دهد. حالا ياد بچه‌اش بدهد. اما اين براي من الگو نمي‌شود. الگوي من را بايد قرآن و حديث معين كند. نه تو! يا مثلاً فرض كنيد همخواني خوب است. يك هنر است. تواشيح يك هنر است. من با تواشيح مخالف نيستم. با تواشيح عربي مخالف هستم كه براي فارس‌ها عربي بخواني. آخر براي فارس‌ها عربي بخواني، ببين اينكه نمي‌فهمد. اين مثل اين است كه كراوات را در مدرسه‌ي فيضيه براي آخوندها بفروشي. اصلاً مشتري ندارد. شما اگر كراوات را بردي فيضيه بفروشي، عمامه را اتريش بردي. آخر… بايد حساب كنيم آخر كجا، چه؟ همخواني هنر است كه جمع شوند با يك صوت خوبي يك چيزي را بخوانند. خوب علي اي هماي رحمت را بخوانند. اسماءالحسني را بخوانند. واحد و احد و… بالاخره آدم مي‌فهمد اينها اسم‌هاي خدا است. يك سوره‌اي يك چيزي، اما تواشيح به اسم يك كار فرهنگي ميليون‌ها تومان خرج مي‌شود. بعد هم مثلاً همه بايد مثلاً لباسشان يك رنگ باشد. حالا اگر لباسش تا به تا باشد نبايد بخواند؟ من اگر لباسم رنگ شما نبود از گردونه خارج هستم؟ يا مثلاً صوت قرآن بايد حتماً اينطور باشد. حالا يك كسي صدايش بد بود نبايد در جلسه‌ي قرائت بخواند؟ ما يك طوري فرهنگ سازي مي‌كنيم، كه هركس صدايش خوب نيست، جرأت خواندن نداشته باشد. هركس صدا ندارد اذان نگويد. بله، اذان را خوش صدا بگويد. منتها معنايش اين نيست كه اگر قرائتي صدايش درجه يك نيست، درجه سه است، ديگر حلقوم من خشك شود. يك عمري از من گذشت و من يك اذان نگفتم. چون گفتند: نه، اذان را خوش صدا بگويد. خدا رحمت كند آيت الله عظمي گلپايگاني، آيت الله شهيد مطهري، مرحوم بهشتي، آيت الله احمدي ميانه‌اي مي‌گفت. مرحوم بهشتي طوري در مسجد حجتيه اذان مي‌گفت كه تمام مسجد حجتيه صدايش را مي‌فهميدند. مسجد حجتيه‌ي قم چند هزار متر است. اذان آدم بگويد. البته خوش صدا باشد بهتر است. متوسط هم باشد طوري نيست. ما نياييم اذان را چفت كنيم، به اذان‌هاي بين المللي. تواشيح به رنگ لباس. عربي براي فارس‌ها كه نمي‌فهمند. يك سري كارهايي، اينها آفات كار فرهنگي است. پول خرج مي‌شود. عمر هم خرج مي‌شود. اما نه در قرآن آيه داريم، و نه در روايات. سليقه‌اي است. بنا نيست من سليقه‌ي شما را انجام دهم. من اگر خواسته باشم دنبال هوس بروم خودم هم هوس دارم. مگر بيد به كمر هوس خودم خورده است. هوس خودم را كنار بگذارم. دنبال هوس تو بروم. اينها يك كارهاي مثلاً فرض كنيد كه… يا مثلاً فرض كنيد كه كسي را در تلويزيون آوردند كه مثلاً اين سوره‌ي كوثر را به يازده زبان ترجمه مي‌كند… مي‌گفت: خوب، به زبان ژاپني، اين پسر ژاپني مي‌گفت. خوب حضرت عباسي اينها كه پاي تلويزيون در ايران نشستند ژاپني بلد هستند؟ اصلاً اين دروغ هم بگويد آدم نمي‌فهمد اين راست مي‌گويد يا نه؟ حالا در ثاني يك پسر تيز هوشي و يك پدر خوبي بچه‌اش را به يازده زبان سوره‌ي كوثر را ترجمه كرد. اين وقت اين الگوي من است؟ اين چه الگويي است؟ معرفي الگوهاي غلط!

يك جايي يك تابلويي ديدم ساندويچي 16 كيلو، هركس در هفت دقيقه بخورد يك ماشين جايزه‌اش است. هرچه نگاه كردم ما داريم كجا مي‌رويم؟ 16 كيلو غذا را يك نفر 5 دقيقه بخورد. آنوقت جايزه‌اش يك ماشين است. آخر اين چه كاري است؟ نمي‌دانم والله مسئولين كجا هستند؟ كجا دارند نسل را مي‌برند؟ شبيه بعضي از مرتاضان هند شديم.كه مثلاً زحمت مي‌كشد 40 روز يك مغز بادام مي‌خورد. چه كسي گفته؟ چهل روز نمي‌خوابد. چه كسي گفته؟ من طلبه كه شدم من را پهلوي يك آقايي بردند. گفتند: اين آقا را مي‌بيني؟ گفتم: بله، گفت: اين ابرويش را تراشيده است. گفتم: چرا؟ گفت: گفته ابرويم را بتراشم كه خجالت بكشم در خيابان بيايم. آنوقت بنشينم مثلاً الفيه را حفظ كنم. گفتم: خوب اين آقا خُل است. تو براي ما الگوي خل معرفي مي‌كني. حفظ الفيه نه واجب است نه مستحب. ادبيات را بايد خوب بخوانيم. به قدري بايد ادبيات ما قوي باشد، كه قرآن بي‌اعراب، حديث بي‌اعراب را بتوانيم درست بخوانيم. اما حفظ الفيه، اين چه الگوهايي است؟ من حالا اگر خواسته باشم دهانم را باز كنم. الگوهاي غلط كه در جامعه‌ي ما مطرح مي‌شود خيلي زياد است.

من در يك عروسي رفتم. ديدم نان و پنير و هندوانه مي‌دهند. گفتم: مگر اينجا عروسي نيست؟ گفتند: نه، داماد گفته من مي‌خواهم حزب اللهي باشم. گفتم: حزب اللهي يعني نان و پنير و هندوانه؟! اين عروس وقتي به دنيا آمد، اسلام گفت: به احترام عروس يك گوسفند عقيقه كن. آنوقتي كه هيچ چيز بلد نبود يك گوسفند فدايش كرديم. حالا كه هم با سواد است، هم با كمال است، هم با جهازيه خانه‌ي تو آمده است، آن زماني كه هيچ نداشت يك گوسفند عقيقه كرديم. حالا كه همه چيز دارد، نان و پنير و هندوانه، آخر اين خل بازي‌ها چيست؟ ببين گاهي وقت‌ها از اين طرف مي‌افتيم. گاهي وقت‌ها از آن طرف مي‌افتيم. ايران ما گاهي چهل ستون دارد. گاهي بيستون! بابا هيچ كدام، چهار ستون! يعني يا افراط يا تفريط. الگوهاي غلط.

خدايا دست ما را بگير. هرچه بر عمر من مي‌گذرد، من مي‌فهمم («اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ») (فاتحه/6) آن به آن به صراط مستقيم نياز داريم. من اينجا تقريباً سي، چهل حرف نوشتم. 5 تا را گفتم. نمي‌دانم حالا جلسه‌هاي بعد ادامه بدهم يا نه؟ كارهاي فرهنگي بايد كارشناسي باشد. يعني بايد در صدا و سيما يك اتاقي باشد، اتاق فكر. تمام دانشمندان ايران شماره‌ي آنجا را داشته باشند. هر پيشنهادي دارند به آن اتاق فكر بگويند. بهترين علما و بهترين اساتيد دانشگاه بايد در اتاق فكر صدا و سيما باشند. سازمان تبليغات، دفتر تبليغات، دانشگاه اينها همه بايد با هم همفكري كنند. حالا من خبرهايي دارم كه چه بودجه‌هايي در دانشگاه خرج چه پژوهش‌هايي مي‌شود. ده ميليون به يك محقق داده بودند، كه برو ببين چطور ايجاد موج مي‌كنيم؟ آمد پهلوي من گفت: آقا چطور ايجاد موج كنيم؟ گفتم: در قرآن ما نگفته موج ايجاد كن. گفته: بنده‌ي خدا باش. منتها در راه بندگي خدا گاهي موج ايجاد مي‌شود. مثل امام حسين. امام حسين كه نرفت موج ايجاد كند. رفت امر به معروف كند. رفت نهي از منكر كند، منتها در مسيرش كشته شد و اين كشتن موجي ايجاد … بگوييد… شد. ابراهيم به خاطر فرمان خدا بت‌ها را شكست. منتها اين بت شكني ايجاد موجي كرد. امام خميني به خاطر خدا قيام كرد، منتها موج شد. اين فكر كرده بود خود ايجاد موج يك موضوعيت دارد. من گفتم: اصلاً ايجاد موج نداريم. ما بايد بنده‌ي خدا باشيم در راه بندگي خدا گاهي سكوت است. گاهي موج است. اصل موج براي ما ايجاد نيست. گفت: اِ…! گفتم: اِ ندارد. گفت: پس ده ميليون را چه مي‌كنم؟ گفتم: برو به صاحبش بده. ده ميليون گرفته‌اي كه چه كني؟ ايجاد… سوالت غلط است.

خدايا تو را به حق محمد و آل محمد به همه‌ي ما لطف كن كمتر از آني گرفتار خودمان و وسوسه‌ها و نفسانيات نباشيم و ما را به راه مستقيم هدايت كن.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 161
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست