خر نبودن، گشته عيب اين مكان* * * ورنه مانندش نباشد در جهان
گر بُدى خر، كردمى در وى رها* * * چون علف افتادى از حسن و بها
هم نبودى خلق اينها بى مرام* * * هم نگشتى زشت اين جا و مقام
مركب و تجسيم ازين بيگانه است* * * ذكر شان از بابت افسانه است
عابد از تدبير حق راضى نبود* * * خلقِ خر، در عقلش اصلح مىنمود
بود جاهل كانچه مىآيد پديد* * * آنچنان بايد بر آن نَبْوَد مزيد
بهترين اوضاع و محكمتر نسق* * * آن بود كان در وجود آمد ز حق
نيست تدبيرى چو تدبير ازل* * * جمله مشكلها ازين گرديده حل
دفع اعتراضٍ ربما يخطر بالبال في هذا المقام
گر به ايجادى تو را حاجت بود* * * ور به اعدامى تو را رغبت شود
بايد آن را كرد از حق مسئلت* * * با خضوع وعجز و فقر و مسكنت
موقن و جازم كه گشته مستجاب* * * ليك بر وجهى كه حق داند صواب
نه كه چون صبيان و جهّال عوام* * * تنگ دل گردى نيابى چون مرام
ضعف عقل عابد آن بود اى عزيز* * * كش نبود اين پايه عرفان و تميز
بود مركوز ضميرش كان مكان* * * بى خرى معيوب باشد، حيف از آن
زعم او آن بُد كه بى ايجاد خر* * * هست خلق آن حشايش بى ثمر
گفته گويا با وجود مصلحت* * * خلقِ خَر نا كردن آمد بى جهت
كم بود عقلى كه سالم باشد او* * * از چنين ضعفى كنى گر جستجو
پس مخند اى شيخ بر عابد ز جهل* * * هان مَدان رستن ز نقص عقل سهل
در كمينِ خود نشينى گر دمى* * * خويش را بينى كم از عابد همى
حق به سقمى مبتلا سازد تو را* * * يا به فقر وفاقه اندازد تو را
خشم گيرى بر وى اندر باطنت* * * گرچه در ظاهر نمائى ساكنت
بلكه گاهى هم كنى اظهار خشم* * * بندى از انواع نعمتهاش چشم