نام کتاب : درسهايي از نهج البلاغه نویسنده : منتظري، حسينعلي جلد : 1 صفحه : 192
مثلا حسن و حسين دو انسانند، يعني انسانيت آنان مابه الاشتراكشان است، هر كدام
هم يك جهت امتيازي دارند، يكي سفيد است ديگري سياه، يكي بلندقد است
ديگري كوتاه، يكي اينجاست ديگري جاي ديگر; بالاخره يك امتيازي دارند،
آن وقت لازم ميآيد كه مركب شوند از يك جهت مشترك و از يك جهت ممتاز.
اين است كه ميفرمايد كسي كه دوتا واجب الوجود فرض كرد، يعني خدا را با
صفتش دو قديم فرض كرد، بايد در خدا جزء فرض كند و قهرا تركيب و احتياج
به اجزاء پيش ميآيد و با واجب الوجود بودن و بي نياز از غير بودن منافات دارد.
اشاره حسي و اشاره فطري
"و من جهله فقد اشار اليه"
(و كسي كه خدا را نشناخت به او اشاره نمود.)
كسي كه خدا را نشناخته باشد به ناچار او را در حد موجودات پايين عالم ماده كه
جزء دارند و قابل اشاره حسي هستند تنزل ميدهد. ما جزء داريم براي اين كه در
انسانيت با هم شركت داريم و هر كدام يك امتيازي از هم داريم . البته مراد از اشاره
در اينجا اشاره فطري نيست، زيرا به خدا اشاره فطري ميكنيم همه خدا را
ميشناسيم، منظور از اشاره اشاره به انگشت و يا اشاره به وهم است .
"و من أشار اليه فقد حده"
(و كسي كه به او اشاره نمود او را محدود كرده است .)
چيزي كه مورد اشاره واقع شود محدود است و حال اين كه گفتيم واجب الوجود
موجودي است غيرمتناهي، و غيرمتناهي حد ندارد.
"و من حده فقد عده"
(و كسي كه خدا را محدود قرار داد پس او را مورد شمارش قرار داده است .)
يعني همان طور كه موجودات مادي در عرض هم هستند و آنها را شماره ميكنيم .
نام کتاب : درسهايي از نهج البلاغه نویسنده : منتظري، حسينعلي جلد : 1 صفحه : 192