روان شدن شمر به كربلا
(1)
ز جا برخاست شمر آن دشمن آل (ع)
بدو گفتا كه اى مير عدو مال
مرا سردار كن از بهر اين جنگ
كه پهناى جهان را ميكنم تنگ
به دشمن آنچه خواهى ميكنم من
نه بدهم فرصتى از بهر دشمن
چو از شمر اين شنيد آن مير كفّار
خوش آمد گفت، گفتش اين بود كار
نوشت از بهر سردار بداختر
كه شمر است اين امير جمله لشكر
اگر جنگ آورى با شاه بيكس
تو خود سردار آن لشكر شوى بس
و گر نه شمر خود از جانب ما
بود سردار آن جمع مهيّا
تو خود هر جا كه خواهى پاى بگذار
و يا طاعت نما از شمر سردار
به دست شمر چون داد آن رقم را
قوى بنمود بازوى ستم را
نهم روز از مه ماتم چو بگذشت
بيامد شمر كافر اندر آن دشت
عمر را گفت از اين شاه ذو المنّ
ببايد جنگ، يا بيعت گرفتن
بخوان اين نامه و برده جوابش
كه بر جنگ است رأى ناصوابش
چو خواند آن نامه را پير سيهروز
بگفتش كز خدا برگشتى امروز
مرا مقصود بود اصلاح اين كار
تو مانع گشتى اى مردود دادار
اساس قتل فرزند پيمبر
تو برپا كردى اى شمر ستمگر
تو مىپنداشتى گز بهر اين كار
شوى خود بر سپاه كوفه سردار