responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : در سوگ امیر آزادی (ترجمه مثیر الأحزان) نویسنده : ابن نما حلی    جلد : 1  صفحه : 331

خداى مرگت دهد![1] و آن گاه دگرباره دست به چوب شوم خود برد و ضمن نواختن آن بر لب‌هاى حسين 7، به خواندن اين اشعار كينه‌توزانه و كفر آلود پرداخت:

ليت اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل‌

فأهلّوا و استهلّوا فرحا

ثمّ قالوا: يا يزيد لا تشل‌

قد قتلنا القوم من ساداتهم‌

و عدلناه ببدر فاعتدل‌[2]

كاش نياكان و بزرگان تيره و تبار من- كه در «بدر» كشته شدند- بودند و شيون و فرياد مسلمانان را بر اثر دريافت ضربات نيزه‌ها در جنگ احد مى‌ديدند.

آن گاه بود كه از شور و شادمانى، فرياد سر مى‌دادند كه: هان اى يزيد! بزن كه دستت معيوب و بريده مباد! ما سروران و رهبران آنان را كشتيم؛ ما انتقام خود را گرفتيم؛ و اين كشتار به جاى كشته‌هاى جنگ بدر بود كه اينك سر به سر شد! و انتقام گرفته شد!

سخن جاودانه پرچمدار آزادى در بارگاه بيداد

پس از اينكه يزيد با بدمستى‌ها، ياوه سرايى‌ها، گستاخى‌ها و خواندن اشعار شرك آلود و آكنده از كينه و عقده حقارت، دين و آيين دروغين و راه و رسم ارتجاعى خود را نشان داد، دخت فرزانه امير مؤمنان بپا خاست و با دنيايى از درايت و شهامت لب به سخن گشود و اين چنين نداى عدالت و آزادى و آزاديخواهى و اصلاح‌طلبى را در ستاد فرماندهى استبداد و اختناق طنين افكن ساخت: الحمد للَّه ربّ العالمين و صلّى اللَّه على رسوله و آله اجمعين، صدق اللَّه سبحانه كذلك يقول:


[1]- مرد شامى از واكنش يزيد و سخنان زينب شگفت زده شد و پرسيد: مگر اين دختر كيست؟

يزيد گفت: دختر حسين است! مرد شامى گفت: خدا تو را لعنت كند اى يزيد! پسران پيامبر را كشتى و دخترانش را به اسارت گرفتى؟! من اينان را اسيران كفر و شرك و بيداد مى‌پنداشتم نه مسلمان و اصلاح طلب.

يزيد برآشفت و گفت: اينك كه چنين است تو را نيز به آنان ملحق خواهم كرد. لهوف، ص 75.

[2]- بحار، ج 45، ص 137؛ لهوف، ص 75.

نام کتاب : در سوگ امیر آزادی (ترجمه مثیر الأحزان) نویسنده : ابن نما حلی    جلد : 1  صفحه : 331
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست