نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 528
و من شنيدم كه خداوند متعال فرمود: يَوْمَ نَدْعُوا
كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ[1] و من به خدا
قسم مىخورم كه هشت نفر از لشكريانم كه ادّعا مىكنند از ياران من هستند و هم
اكنون به ما ملحق شدند، امامشان سوسمارى است كه در راه آن را گرفتند و با او بيعت
كردند و اگر بخواهم نامهايشان را بگويم اين كار را مىكنم.
راوى مىگويد: «عمرو بن
حريث» را ديديم كه مانند سيلى خورده، رنگش از ترس و نفاق تغيير كرد[2].
اسلام آوردن شهربانو
دختر يزدگرد
(1) 38- جابر از امام
باقر- 7- روايت مىكند وقتى كه دختر يزد گرد؛ آخرين پادشاه ساسانى را
در مدينه نزد عمر آوردند، دختران مدينه براى ديدن او از خانهها بيرون رفتند و
مجلس، با زيبائى روى او مزين شد. عمر هم او را ديد. آن دختر گفت: «افيروزان».
عمر خشمگين شد و گفت:
اين زن عجمى به من فحش مىدهد و قصد او را كرد. على- 7- فرمود: نبايد
از چيزى كه نمىفهمى خشمگين شوى. پس دستور داد كه مردم را براى ديدن او ندا كنند.
باز على- 7-
فرمود: نمىتوان دختران پادشاهان را فروخت اگر چه كافر باشند. ولى مىتوانى مردان
مسلمان را بر آنان عرضه كنى كه هر كدام را پسنديدند با او ازدواج نمايند و
مهريهاش را هم از مستمرى آن مرد از بيت المال حساب مىكنند تا جاى قيمت را بگيرد.
عمر گفت: همين كار را
مىكنم. و مردان مسلمان را بر آن دختر عرضه كرد، در اين هنگام دختر يزدگرد آمد و
دستش را بر شانه امام حسين- 7- گذاشت. امام به زبان فارسى از او پرسيد:
چه نامى [دارى] اى كنيزك؟!
[1] يعنى:« روزى كه مردم با امامشان خوانده
مىشوند»،( سوره اسراء، آيه 71).